این یادداشتی است که در نشست بزرگذاشت آیت الله منتظری در پاریس خواندم و این هم عکس اش انا للله و انا الیه راجعون و او از خدا بود و به خدا بازگشت. اور رستگار بود و با رستگاری به سوی خدای کعبه پرواز کرد. نامش حسینعلی بود، همچون علی مرحم تنهایی مظلومان بود و همچون حسین عصیان گر بود در برابر کژی ها و انحرافها. انقلابی بود و تا انتها انقلابی ماند. حقیقت را فدای مصلحت نکرد و با پایداری اش به ما آموخت که همانا مصلحت همواره پایداری برای به کرسی نشاندن حقیقت است و نه چیز
۱۳۸۹ آذر ۲۸, یکشنبه
۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه
زندگی-سیاست
روایت عاشق شدنِ «دکتر شریعتی» در واقعۀ ۱۶ آذر ۳۲
علی و پوران یکی از روایتهایی که در مورد 16 آذر که بین مردم مشهد رایج است، دلباختگی دکتر علی شریعتی است. بنا بر آنچه که مردم تعریف می کنند، در این روز، علیِ جوان که در آن روزها سرآغاز سنین شور نشاط را از می گذرانده است، هنگامی که با دوستان خود در حال گذر از محله شان بوده است، متوجه همهمه ای می شود. در اثنای کند و کاو برای ارضای حس کنج کاوی جوانانۀ خویش، دُرشکه ای از روبرویش می گذرد. «علی» در درشکه دختری را می بیند که اشک در چشمانش حلقه زده و
۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه
زندگی-فلسفه
چطور دوستش دارم!؟
ـ... پس اگر در پاریس/ و یا کشور دیگری در پاریس/ مرا دست در دست دختری در خیابان دیدی!/ خیال نکن که خیانت کرده ام به تو/ حتما اورا با تو اشتباه گرفته بودم این عکس تقریبا هیچ ربطی به مطلب نداره و برای تلطیف فضا هست این شعری بود از علی عبدالرضایی که روی فیسبوکم گذاشته بودم. واکنشهایی از دوستان داشتم که جالب بود. ده دوازده تا از دوستان لایک نثار یادداشت کرده بودن که احتمالا به این معنی بود که از شعر خوششون اومده. اما هفت_هشت تا از دوستان به حالت اعتراض یا مخالفت نظر گذاشته
۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه
زندگی-سیاست
کجایی پس رفیق!؟
خدایا! عزیزان زیادی دارم که این شبها را در زندان می گذرانند. شبی را به روز نگذرانده ام مگر رهایی آنان را از تو خواسته باشم.خدایا! اگر رهایی شان نزدیک نیست، لااقل این شبها را بر آنان سخت مگذران. خدای عزیزم! از نور رحمتت توانی به عزیزانمان برسان تا از این دشواریها گذر کنند. به خدایی که خودت هستی، نمی دانم اگر روزی چشمم در چشمان این عزیزان بیافتد از شرم چه کنم. پروردگارم! عزیزم! من را در برابر آنان شرمنده رها نکن. بگذار حداقل اگر روزی قامت سرور و روی ماهشان را دیدم، بتوانم بگویم: اگر در
۱۳۸۹ آبان ۲۱, جمعه
زندگی-خاطره
دوستانی که خانواده بودند
نمی دونم چرا نصف شبی یاد یک چیزی افتادم. تو دوران دبیرستان یک جمع دوستانه داشتیم که الان هم از بهترین دوستان هم هستیم. اون موقع ها وقتی یکیمون شکست عشقی می خورد و دختره قالش میذاشت، بقیه عزادار می شدن. به طوری که تا یکی دو روز جوّ یک خانوادۀ عزادار بینمون حاکم بود. عجب دوستی شیرینی داشتیم
۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه
از دانشگاهِ من, زندگی-جامعه
ستادِ سوربن در التهاب می سوخت
دانشجوهایی که پشت پنجره بودن و داشتن برای تظاهرات فردا آماده می شدن. برام عجیب بود که چطور اینها تونستن شب تو دانشگاه بمون؟ نکنه دانشگاه رو تسخیر کردن!؟ امشب داشتم از کوچۀ پشتی سوربن مرکزی رد میشدم، دیدم داخل کوچه تعدادی از دانشجوها دور هم جمع شدن. حلقه های چند تایی تشکیل داده بودن و باهم گپ می زدن. بعد دیدم تعدادی از دانشجوها پشت پنجره های دانشگاه نشستن و پرده هایی که روش شعار نوشته شده بود رو آویزون کردن. (همین عکسی که می بینین). برای چند لحظه یک حس آشنا در رگ هام جریان گرفت.
۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه
از دانشگاهِ من, زندگی-جامعه
دربارۀ یک تجربۀ استثنایی در کلاس درس
اینقدر هیجان زده شده بودم که فکر می کردم دیگه همچین فضایی تکرار نمیشه، برای همین زودی عکس گرفتم تو کلاس مثل بچۀ آدم نشسته بودیم و داشتیم به درسهای استاد گوش می دادیم. استادمون یک خانوم میانسال خیلی اتوکشیده و با دیسیپلین بود. از اوناییکه عصا قورت دادن. دوسه تا از بچه های سال بالایی در حین درس دادن استاد، سرشون رو از لای در گلاس آوردن تو و کمی با استاد پچ پچ کردن. استاد هم کمی فکر کرد و بعد گفت: بیست دقیقۀ دیگه میتونین بیاین.بیست دقیقۀ بعد همون دو سه تا دانشجو وارد کلاس شدن و
۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه
از دوربینِ من
واقعیت چیست؟ (مشاهدات من از خیابانهای پاریس)ـ
در این چند روز گذشته خیلی از دوستان (بویژه خانوادۀ عزیزم) دربارۀ وضعیت امنیتی شهر پاریس کلی نگران بودن و سوال پیچم می کردن. متوجه شدم تلویزیون آقای ضرغامی برای هموطنهای عزیزم تو ایران وقایع رو طوری نشون داده که گویا اینجا یک جنگ خیابانی تمام عیار در جریان هست و پلیس هم داره همۀ مردم رو می کشه. البته برای من خیلی عجیب نبود که آقای ضرغامی تو تلویزیونش همچین دروغ هایی رو به خورد مردم بده، بالاخره وقتی چیزهایی که تو مملکت خودمون میگذره رو اونجوری تحریف میکنن، اینور دنیا که دیگه جای خود داره. اما
۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه
زندگی-خاطره
ﭼﻪ ﺍﻭﺿﺎﻋﯿﻪ ﯾﺮﻩ
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﺍ ﺑﻪ ﻫﺮﭼﯽ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯿﻔﺘﻪ. ﻭ ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﺍﯼ ﺑﺪﯼ ﻫﻢ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﻨﻢ . ﻣﺜﻼ ﺩﯾﺸﺐ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺍﺯ ﭘﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺘﺮﻭ ﺑﯿﻔﺘﻢ ﭼﯽ ﻣﯿﺸﻪ. ﺧﻮﺏ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ. ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯾﻪ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯾﻪ ﺍﻭﺿﺎﻉ. ﺗﻮﺭﻭﺧﺪﺍ ﻧﮕﯿﻦ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﺍﯼ ﺧﻮﺏ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ! ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯿﺪﻭﻧﻢ. ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﺍﯼ ﺑﺪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯿﻔﺘﻪ ﻫﻤﯿﻦ Published with Blogger-droid v1.6.3
۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه
از دوربینِ من, زندگی-جامعه, همراه نگاری
ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺷﻬﯿﺪﺍﯼ ﺷﻬﺮ
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﻫﺎﯼ ﺍﺻﻠﯽ ﺷﻬﺭ ﻣﯿﮕﺬﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻨﮓ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﻡ. ﺭﻭﺵ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺭﻭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻼﺻﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﺨﺺ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﭼﻬﻞ ﻭﭼﻬﺎﺭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺤﻞ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻩ . ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻔﺎﻇﺖ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻩ. ﯾﺎﺩ ﺷﻬﯿﺪ ﺟﻬﺎﻥ ﺁﺭﺍ ﻭ ﻫﻤﺮﺯﻣﺎﻧﺶ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ . ﺁﯾﺎ ﺗﻮ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﻭ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻧﺪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﻫﺴﺖ؟ ﺁﯾﺎ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﺨﻮﺍﺩ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﯾﺎﺩﯼ ﺑﮑﻨﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﺸﻪ ﮐﻪ ﺻﺪﺍ ﻭ ﺳﯿﻤﺎ ﯾﮏ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺗﺒﻠﯿﻐﺎﺗﯽ ﻣﺼﻨﻮﻋﯽ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻩ ﺁﺭﻩ! ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺗﻮﯼ ﺷﻬﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻧﺸﻮﻥ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ
۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سهشنبه
زندگی-جامعه, زندگی-خاطره
دوستی، پول، صداقت
جمع باحال دوستای «مش متی» که من هم گاهی وارد می شدم، نوروز 88، خونمون جمع دوستانمون از بچه های لایه های متوسط جامعه تشکیل شده بود. (همون طبقۀ متوسط که میگن) یکی از بچه ها بود که از لایه های متوسط به پایین بود. اغلب تو برنامه های بیرون رفتنمون شرکت می کرد. اما به دلیل بنیۀ مالیش امکان اینکه مثل بقیه خرج بکنه رو نداشت. منظورم همون ساندویچ دور هم یا هزینۀ دائمی برای تاکسی و یا از این چیزا... . ما هم اصلا توجه نمی کردیم که ممکنه تو جمعمون چنین افرادی باشن یا اینکه
۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه
زندگی-سیاست
تاجزاده؛ کسی که افکار ما را فریاد می زند
دعوتنامۀ مراسم ازدواج مصطفی تاجزاده و فخرالسادات محتشمی پور منتشر شده در «نوروز» ازدواجهای اسلامی با ویژگی اصیل و متعالی خویش، برای پی ریزی جامعۀ ایدآل الهی، چونان گل در هر گوشۀ این خاک شکفته می شوند، و اگرچه لاله های شهیدان با گونه هایی تافته از عشق و عطرهایی گیج کننده از هر سو قد می کشند، ولی این دستهای پاک شهیدپرور گره می خورند تا پرچم آنان را بردوش کشند و راه آنان را ادامه دهند...حضور شما بر شکوه و شادی این جمع می افزاید»متن بالا نه بخشی از کتاب بینش اسلامی مدارس بود و نه
۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه
یادداشتهای تصویری
نخستین یادداشت تصویری/ میدان سوربن
چند روز پیش در لینکدۀ خوابگرد پیوندی رو دیدم که در اون برای تهیۀ پستهای ویدئویی راهنمایی های رو کرده بود. از اونجایی که پیش از این، چینی طرحی در ذهنم بود و چند بار هم دست به این کار زده بودم، تصمیم گرفتم که این سبک یادداشت نوشتن رو به صورت پیوسته دنبال کنم. این یادداشت محصول اون تصمیم هست.
۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه
از دوربینِ من, زندگی-سیاست
ﺗﻮﺍﻟﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺳﻮﺭﺑﻦ
ﮔﻠﺎﺏ ﺑﻪ ﺭﻭﺗﻮﻥ. ﺩﺭ ﺗﻮﺍﻟﺖ ﻳﮑﻲ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻫﺴﺘﻢ "ﺣﺎﺟﻲ ﺷﺍﺩﮐﺍﺭ" ﮐﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻳﮏ ﺍﺗﺎﻕ ﺯﻳﺮ ﺷﻴﺮﻭﺍﻧﻲ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻴﮑﻨﺪ. ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺗﻮﺍﻟﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺳﻮﺭﺑﻦ ﺍﺳﺖ. ﺍﻭﻥ ﮔﻠﺪﺳﺘﻪ ﮐﻪ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻴﺪ, ﺭﺻﺪﺧﺎﻧﻪ ﺳﻮﺭﺑﻦ ﻫﺴﺖ. ﻣﻨﻆﺮﻩ ﻗﺸﻨﮕﻲ ﺍﺳﺖ. ﻣﻦ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻣﻨﻆﺮﻩ ﻋﮑﺴﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﻫﻮﺍ ﮐﻨﻢ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﻴﻠﻴﻬﺎ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺪﺕ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺧﺮﺩﻩ ﻣﻴﮕﻴﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻳﮏ ﻓﻌﺎﻝ ﺟﻨﺒﺶ ﺳﺒﺰ, ﮀﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻣﻂﺎﻟﺐ "ﺯﺭﺩ" ﻣﻲﻧﻮﻳﺴﻳﺪ!? ﭘﺎﺳﺦ ﻣﻦ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻫ: ﺟﻨﺒﺶ ﺳﺒﺰ ﺍﺯ ﻣﺘﻦ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﺎ ﺟﺪﺍ ﻧﻴﺴﺖ ﺁﻗﺎ ﺟﺎﻥ, ﺧﺎﻧﻢ ﺟﺎﻥ. ﻣﺎ ﮐﻪ ﻓﻌﺎﻝ ﺳﻴﺎﺳﻲ ﻫﻴﺴﺘﺮﻳﮏ ﮐﻪ ﻧﻴﺴﺘﻴﻢ ﮐﻪ!
۱۳۸۹ شهریور ۲, سهشنبه
زندگی-سیاست
ﮐﺎﻓﻪ, ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻓﻃﺍﺭ
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻓﻂﺎﺭ ﺑﺎ ﻳﮑﻲ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﺎﻓﻪ ﺍﻱ ﺁﻣﺩیم. ﺍلاﻥ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻳﻢ ﻭ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻧﺸﺎﻃﻲ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﻱ ﺟﻨﺒﺶ ﺳﺒﺰ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺑﺮﻋﮑﺲ ﺭﺧﻮﺗﻲ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻃﻴﻒ ﮐﻮﺩﺗﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻴﮑﻨﻴﻢ. ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻤﺎﻥ ﻋﻠﻴﺮﻏﻢ ﻣﺸﮑﻠﺎﺕ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻧﺩ, ﺍﻣﺎ ﺳﺮﺯﻧﺪﻩ ﻫﺳﺗﻧﺩ. ﺍﻣﺎ ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻃﻴﻒ ﮐﻮﺩﺗﺎ .."ﺍﺯ ﭘﻴﺮ ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ ﺗﺎ ﺟﻮﺍﻥ" ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻫﻴﺴﺘﺮﻳﮏ ﻭ ﻋﺼﺒﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ. Published with Blogger-droid v1.5.5
۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه
از دوربینِ من, سُروشانه
آنگاه که سیمرغ برآید
آتش شدیم هردومان. تو مرا افروختی و من تورا خاکستر کردم، از خاکسترت سیمرغ شدی و مرا به آشیانت بردی. آشیانت را می افروزم، تا هردومان، تن در تن، خاکستر شویم، و یک سیمرغ از ما برآید با دوستان قرار داشتم. دیر آمدند. غم داشتم. برای گذران وقت به کلیسایی در همان نزدیکی رفتم در محراب، نوری را دیدم که از در وارد شد و قدم زنان به سمت محراب می آمد
۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه
زندگی-جامعه, زندگی-خاطره
سه سال پیش، پارسال رو پیش بینی کردم
به عنوان یک دانشجوی جامعه شناسی، وقتی به یادداشتهای وبلاگم نگاه میکنم، یکیشون از همه بیشتر توجهم رو جلب میکنه. یادداشتی با عنوان «پیش بینی خشونت».* این رو اردیبهشت 86 نوشته بودم و در اون یادآوری کردم که با توجه به وضعیت فعلی کشور (سال86)، اگر وضع به همین منوال پیش بره در انتخابات ریاست جمهوری آینده (خرداد88) شاهد خشونت خواهیم بود. خشونتی که حاصل برخورد منافع ارزشیِ لایه های مختلف جامعۀ ایران هست. این یادداشت رو کسی جدی نگرفت. (حتی خودم هم جدی نگرفتمش) و همونطور که دیدیم، درست دو سال و یک ماه بعد، اون خشونت و
۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سهشنبه
زندگی-خاطره
قرآن برای زندانی یا زندانبان؟
داشتم پیشخون روزنامه ها رو نگاه میکردم که ناگهان چشمم به این خبر افتاد: «تفاهنامه نشر فرهنگ قرآني در زندانهاي كشور» که تو روزنامۀ اعتدال (اولین روزنامۀ قرآنی جهان اسلام) چاپ شده بود. سرم یخ زد وقتی این خبر رو خوندم. یادم افتادذ تو دوران بازداشت در زندان اطلاعات مشهد، یکی از زندانیها که تو سلول انفرادی بقلی بود، شروع کرد به قرآن خوندن. بعد از مدتی که همینطور داشت قرآن رو باصدای بلند و از حفظ می خوند، یکی از زندانبان ها اومد و سرش داد کشید و بهش اخطار داد که اگه به قرآن خوندن ادامه
۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه
زندگی-خاطره
زندانی در بی.بی.سی
چند روز پیش در برنامۀ صفحۀ 2 بی.بی.سی شرکت داشتم. اگر آن برنامه را دیده باشید شاید احساس کرده باشید که روان صحبت نمی کردم. زیاد نمی خواهم در مورد صحبت کردنم توضیح بدهم. اما روشن بود که معمولی نبود. چند نفر از دوستان هم به همین نکته اشاره کردند. دلیلش را تا حالا به کسی نگفته بودم. اما همین الان به نظرم رسید که اینجا بنویسم و ترجیح می دهم در بارۀ آن دیگر صحبت نکنم. وقتی مجری برنامه دربارۀ تجربیاتم از زندان پرسید، من که اصلا آمادگی همچین پرسشی را نداشتم و فکر می کردم باید در مورد نتایج اعتصاب
۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه
یادداشت
اینجا اصفهانِ اروپاست
میدان نقش جهان اصفهان امروز به داش متی زنگیدم. گفت: «وقتی شماره تلفن رو دیدم، اولش 33 داشت فکر کردم از اصفهانه» گفتم: «همچین اشتباه هم نکردی. اینجا هم اصفهان اروپاست. شاید هم اصفهان، پاریسِ ایرانه.» البته با همون تفاوتهایی که همه تون می دونین. عروس ایران و عروس اروپا. ایران و اروپا! میدان «این ولید» پاریس
۱۳۸۹ مرداد ۵, سهشنبه
از دوربینِ من, زندگی-سیاست
فریاد الله اکبر در پاریس
ﻓ فرﯾﺎﺩ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺑﺎﻣﻬﺎﯼ ﭘﺎﺭﯾﺲ ﻧﻤﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﺭﻭﺑﺎﻥ ﺳﺒﺰ ﺩﺭ ﭘﺎﺭﯾﺲ ﻭ ﺑﺎﺯﺳﺎﺯﯼ ﻓﻀﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ . ﺍﺑﺘﮑﺎﺭ ﺟﺎﻟﺒﯽ ﺑﻮﺩ
۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه
زندگی-جامعه, عکس نوشت
وقتی از چراغ بی اعتمادی رد میشیم
چند روز پیش یکی از دوستان هموطن با خوشحالی داشت یکی از کشفیات اجتماعی خودش رو بازگو میکرد. بدین ترتیب: تو رو خدا نگاه کنین. نصف شب پشت چراغ قرمز ایستاده «بچه ها یک چیز خنده دار! من متوجه شدم وقتی چند نفر پشت چراغ قرمز ایستادند، اگر یک نفر هنگامی که چراغ عابرپیاده قرمز هست، از خیابان رد بشه، دیگران _بدون توجه به چراغ قرمز_ پشت سر اون از خیابان رد می شن. من خودم چند بار امتحان کردم. تازه جالب تر اینکه همیشه بین راه، چند نفر متوجه می شن که اشتباه کرده اند و سردرگم بین
۱۳۸۹ تیر ۳۱, پنجشنبه
زندگی-جامعه
تفاوت کافه نشینی
آخرین کافه در مشهد. تاریک و خلوت به این دو عکس نگاه کنید. عکس اول، آخرین شبی است که در ایران به همراه داش مهدی و داش هدایت به کافه رفتیم. فضای کافه رو نگاه کنید.عکس دوم عکسی است سفری است که چند وقت پیش در به بلژیک داشتم. مقایسۀ دو عکس دو مفهوم متفاوت از کافه نشینی در دو فرهنگ-جغرافیای متفاوت رو برای من روشن کرد. در ایران معمولا کافه ها در کوچه های خلوت و یا کنج خیابانها هستند. اما در پاریس و یا در بلژیک، فضای داخلی کافه ها معمولا کوچک هستند. بیشتر آدمها ترجیح
۱۳۸۹ تیر ۲۹, سهشنبه
زندگی-جامعه
با وبلاگ برگشتم
فکر می کردم دور بودنم از فیس بوک بیشتر از اینها طول بکشه. اما خوب به دلایلی راه بسته گشوده شد. بیشترین دغدغه ای که من رو از فیس بوک دور کرد، روزمرگی ای بود که در این فضا دچارش شده بودم. همش به اشتراک گذاشتن فلان لینک یا دیدن فلان خبر. خوب اینها رو که می شه تو همون سایتهایی که لینکش داده شده و چند تاشون هم بیشتر درست و حسابی نیستن دید. خلاصه اینکه کمی این مسئله اذیتم می کرد. وقتی بیشتر فیس بوک رو نگاه می کردم می دیدم که از تولید مطلب و پیام
۱۳۸۹ تیر ۲۷, یکشنبه
زندگی-سیاست
این بهشت روی زمین است
می دانم که برای نوشتن این چند خط شاید دوباره هدف ناسزا پراکنی های «کیهان نشینان» و نا«رجا»ئیان شوم. دوباره به ارتداد محکوم شوم. اما توان نگفتن این چند جمله را ندارم.امشب در کنسرت «دریا دادور» خوانندۀ زن و جوان ایرانی شرکت کردم. این اولین باری نبود که صدای یک زن را می شنیدم. بلکه مثل «حاج منصور ارضی»و شاگردانش _که از همیشه از روی آهنگهای گوگوش، هایده و مهستی و... نوحه سرایی می کنند_ من هم ترانه های خواننده های زن را پیش از این گوش داده ام. کنسرت هم کم و بیش رفته ام. از موسیقی
۱۳۸۹ تیر ۲۲, سهشنبه
زندگی-سیاست
جایی که سیاستمدارهای دوست داشتنی داره
میرحسین موسوی در نمایشگاه آثار نقاشی اش دیروز با یکی از همکلاسیهای فرانسوی گپ می زدیم. صحبت به مسایل سیاسی کشید. گفت: تو به قیافت نمی خوره که سیاسی و سیاستمدار باشی. گفتم: هستم دیگه! چطور مگه؟ گفت: آخههمه سیاستمدارها چهره های خشن و سختی دارن. هرچی هم سعی می کنن خودشون رو گرم و شاد نشون بدن، واقعا اینجوری نیستن. ضمن اینکه تقریباً همه شون از نُرم و میانگین جامعه زشت تر هستن.کمی به این حرفاش فکر کردم. بعد گفتم: تو ایران دقیقا اینجوری نیست. هرچند که بیشتر سیاستمدارها آدمهای اخمویی هستن. اما خداییش خیلیاشون زشت نیستن. بعد گفت:
۱۳۸۹ تیر ۱۷, پنجشنبه
زندگی-جامعه
آدمها تاریخ اند، فرهنگ اند، هویت اند
در سفری که به ترکیه داشتم، با دوستی یونانی به دیدن آثار تاریخی استانبول رفتیم. خداییش ترکها برای آثار تارخیشان سنگ تمام گذاشته بودند. در همین حال و احوال و تاحت تأثیر جلوه های ویژۀ گردشگری استانبول، به دوستم گفتم:عجب شهر تاریخی است این استانبول!سری تکان داد و گفت:اما میدونی! همۀ تاریخی بودنش به چند تا ساختمون قدیمی و سنگ و کلوخ بنده. ولی ایران خودتون رو نگاه کن. فکر میکنی چرا فرهنگ ایران این همه عظمت داره؟ فقط به خاطر ساختمون هاش نیست. بلکه به خاطر آدمهایی است که تو اون زمین خوابیده اند. پشت هر بنای تاریخی
۱۳۸۹ تیر ۱۳, یکشنبه
زندگی-جامعه
از ستم به زنان
ظلم و ستم به زنان، جهانی ترینِ ظلم هاست. خوب که نگاه میکنم، می بینم این ظلم و ستمی که همه جا، پیدا و پنهان، زنان را دچار خود کرده است، برخلاف بسیاری دیگر از ستمها، کار هیچ دولت و مذهب و نژادی نیست. یعین منبع پیدایش و سبب ادامۀ آن نیست. گویا این پدیده، از نخستین ترین ظلم هاست. اصالت آن پیشاساختاری ست. کلاً به زنان ظلم می شود. به همین سادگی. منظورم دقیقاً نوع رفتاری است که مردها با زنها دارند. بویژه در مسایل جنسی. برای همین، فکر میکنم استفاده از واژۀ «ستم» در اینجا خیلی بجا تر
۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه
زندگی-سیاست
آیا آنها جاسوسند؟/ پاسخ دوم
آخرین اردوی شاخۀ جوانان مشارکت - اصفهان دوست عزیز من امروز بعد از بیش از ۱۲-۱۳ سال که دائم فعالیت سیاسی میکنم، وقتی به گذشته ام نگاه میکنم و میخوام ببینم که چه کاری کردم و چه تغییری ایجاد کردم، چیز زیادی نمی بینم. من فقط تو این همه ی عمرم تو دو تا چیز نقش مستقیم داشتم. اول تشکیل مجل دانش آموزی بود. و دوم همین رنگ سبز. اگر تو این سالها هر روز به این میخواستم فکر کنم که چه تغییری ایجاد کردم، شاید بیشتر سرخورده می شدم. شاید اصلا به جایی نمی رسیدم که یک
۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه
زندگی-سیاست, ستاد88
اعتقادِ کی بزرگتره؟
سلام اینکه «یو» من رو نشناسی عجیب نیست. اگه من روح الله شهسوار ِ 88 رو نشناسم جای تعجب داره. من ... هستم. بیشتر در ستاد موج نو بودم. اما ائتلاف سه راه خیام و ستاد مرکزی هم زیاد می رفتم... من نمی گم که سیاسی نیستم. اما قبول کردم که یک سیاسی احساسی ام. نمی خوام فکر کنم اشتباه کردیم. نمی خوام فکر کنم تاوان اشتباه پس دادیم. می خوام فکر کنم اگه سختی کشیدیم واسۀ یک اعتقاد بود.واسۀ یک باور، واسۀ یک چیزی که لااقل اون روزا خواستن و داشتنش قشنگ بود. اما بی تعارف بگم؛
اشتراک در:
پستها (Atom)