۱۳۹۱ خرداد ۷, یکشنبه

من یک آرمان گرا هستم ـ ۱ ـ


حمزه غالبی به چند نفر از وبلاگ نویسان _از جمله من_ پیشنهاد داده تا در مورد رویا‌هایمان بنویسیم. رویاهایی که در واقع «تصویرِ وضع مطلوب» از نظر ما باشد. 
من از آن دسته از آدم‌هایی هستم که آرمان و رویا نقش زیادی در زندگی‌ام بازی می‌کند. من همزمان هم آرمان گرا هستم، هم ایدآلیست. (از نظر من این دو عبارت باهم فرق می‌کنند). آرمان گرا هستم از آن جهت که تمام زندگی امروزم، در راستای آرمانهایی هستند که برای فردا دارم. _ یا حداقل تلاش می‌کنم اینچنین باشم _. ایدآل گرا هستم، چون از نظر من تمام واقعیت‌ها زمانی شکل می‌گیرند که پیش از واقع شدن، در ذهن آدم‌ها نقش بسته باشند. در واقع به نظر من، بخش زیادی از اموری که رخ می‌دهند، پیشاپیش در ذهن ما شکل گرفته‌اند. مثلا ایدۀ نازیسم، پیشاپیش در ذهن بخش عمده‌ای از مردم آلمان شکل گرفته بود. بر مبنای همین ذهنیت که بواسطۀ تلاش‌های کنش گرانِ جنبشِ نژادگرایی شکل گرفته بود، زمینه‌های به قدرت رسیدن هیتلر و اعمال سیاست‌های نژادگرایانه‌اش در آلمان نازی بوجود آمد. همین مثال را می‌توان در مورد انقلاب ایران و رخدادهای پس از آن نیز زد. (در مثل مناقشه نیست). ایدۀ تغییر نظام شاهنشاهی که توسط مبارزین پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ آرام آرام گسترش یافته بود، به ناگهان با آرمانِ تشکیل آرمانشهر اسلامی که در دهۀ ۱۳۴۰ انتشار رسمی یافته بود در می‌انۀ دهۀ ۱۳۵۰ پیوند خورد و زمینه‌های انقلاب و مستقر شدنِ حکومتِ پس از انقلاب را فراهم کرد. 
همۀ این‌ها به ما نشان می‌دهند که واقعیت‌های جاری زندگیِ ما، در روزگاری نه چندان دور، آرمان‌ها و رویاهای دوردستِ دیگران (یا خودمان) بوده‌اند. از همین گزاره می‌توان نتیجه گرفت که واقعیت‌های جاری زندگی فردا، می‌تواند آرمان‌های به ظاهر دوردستِ ما (و یا دیگران) باشد. 
چرا خیلی دور برویم؟ بدون شک، واقعیتی که امروزه بر زندگیِ ما ایرانیان خیمه زده است، رویا و آرمانِ گروهی از بنیادگرایانِ اسلامیِ ایرانی بود که البته در آن زمان به ظاهر مسخره و غیرمعقول به نظر می‌رسید. ایده‌هایی که آیت الله مصباح یزدی در اواخر دهۀ ۱۳۶۰ و اوایل دهۀ ۱۳۷۰ دست به انتشار آن‌ها زد، آن روز‌ها کمتر خریداری داشت. اما با تلاش مداومِ او و یارانش که هم در آن زمان و هم امروزه اقلیتی بیش نبودند و نیستند، آن آرمانهای بنیادگرایانه و اقتدارطلبانه به واقعیت تلخ سیاسی اجتماعی ایران تبدیل شد. واقعیت جاریِ امروز ما را می‌توان به سادگی از درون جزوه‌ها، سخنرانی‌ها و اندک یادداشت‌های منتشر شدۀ آن روزهای از آیت الله مصباح بیرون کشید. علاوه بر آن، پافشاری بر اجرای آن آرمان‌ها و تلاش برای ایجاد زمینه‌های تحققشان نیز موجب رخ دادنِ آن «آرمان»‌ها گردید و به ما نشان داد که یک آرمانِ همراه با برنامه (هرچند حداقلی) هنگامی که با تلاش و پیگیری مداوم همراه شود، شانس بسیار بسیار زیادی برای رقم زدن و شکل دادن به واقعیت‌ها دارد. در مقابل به نظر می‌رسد، دیگر نیروهای سیاسی، یا دسته‌ای بودند که علیرقم گرایش به تغییر، تصویر مشخص و قابل اجماعی از وضعیتِ مطلوب خود نداشتند و یا اصلا تمایلی به تغییر نداشتند و در عمل تلاشهای آن‌ها در جهت «محافظه کاری» و حفظ وضعیتِ موجود بودند. 
با توجه به این مقدمه، من آدمِ آرمان گرایی هستم. یعنی به عنوان یک کنشگر سیاسی و اجتماعی، کم و بیش یک وضعیتِ مطلوب در ذهنم دارم که تمام تلاشم را برای رسیدن به آن وضعیت متمرکز می‌کنم. «جنبش سبز» در شکل گیری این ذهنیت تاثیر زیادی داشته است. این رخداد باعث شد تا من درک بهتری از آرمان و آرمان گرایی و به طبع آن، دید روشن تری نسبت به خواسته و مطالبه‌های خودم پیدا کنم. تجربۀ جنبش سبز (رخدادهای پیش و پس از انتخابات) کامل کنندۀ تلاش‌هایی بود که در طی جنبش اصلاحات آغاز کرده بودم و طی آن زندگی و تلاشهای سیاسیِ معطوف به زندگی‌ام، رنگ و بو و معنی دیگری پیدا کرد. طی همین روند بود که متوجه شدم آدمهایی که رویا و آرمان ندارند، تسلیم آرمان‌ها و ارزش‌های دیگران می‌شوند و من نمی‌خواهم از این دسته از افراد باشم. همچنین دریافتم که زمانی که برای برای فردایم آرمان و ایده آلی نداشته باشم، زندگیِ امروزم به کلی بی‌معنی می‌شود و در نتیجه مثل خیلی از دوستانم، قطعا دچار بحرانِ انگیزه برای تلاش و حتی بحرانِ هویت می‌شوم. 
خیلی از ما می‌دانیم که وضعیت امروزمان چیزی نیست که می‌خواهیم. اما تصویر روشنی از آنچه که می‌خواهیم نداریم. برای داشتن چنین تصویری، باید آرمان داشته باشیم. باید به قول حمزه، «تصویری از وضعیت مطلوب» داشته باشیم. من فکر می‌کنم کم و بیش به چنین تصویری رسیده‌ام. در یادداشت بعدی آن را به شما عرضه خواهم کرد.
...
دیگرانی که در همین زمینه نوشته اند:
مسعود برجیان
مهدی جامی
آرمان امیری
محمد معینی
فرشته قاضی
...
نوشته هایی در همین رابطه:
اون کسی که آینده رو می سازه
من سنّ و سال ندارم


۱۳۹۱ خرداد ۲, سه‌شنبه

, , , ,

خرداد، خاتميسم، موسويسم

من از اون دسته از آدما نيستم که اتفاقي دوم خردادي شده باشن.
پدر و مادرم به ناطق راي دادن. برادر و خواهرم به خاتمي. البته اين رو بعد از انتخابات فهميدم. چون برادرم تهران بود و خواهرم هم جرات نداشت قبل از انتخابات بگه به خاتمي راي داده.
من چند ماه براي راي دادن کم داشتم. عضو پايگاه بسيجي بودم که برادرم از همونجا به جبهه اعزام شد و رفت. پايگاه محل ما از پايگاههاي مهم مشهد بود. فرمانده اش معاون فرهتگي بسيج استان بود و يه بچه هاي فرمانده هاي بسيج همه اونجا بودن. ما اما از بسيجي هاي معمولي ولي فعال بوديم. هفته ي آخر پايگاه به بحران کشيده شده بود. بسيجي هاي معمولي در برابر بسيجي هاي اشراف زاده.
من فقط نظاره گر دعوا بودم. انگار چيزي درون من داشت متولد مي شد. براي همين فقط نگاه مي کردم. فقط گوش مي دادم.
يالثارات که منتشر شد، مطمئن شدم سيد کارش درسته. هرچي تو يالثارات به عنوان نقطه هاي ضعف و سند خيانت خاتمي عنوان شده بود، از نگاه من مثبت بود. همش با خودم مي گفتم: اينا که خوبه. چقدر خوبه يک رﺋيس جمهور اينطوري داشته باشيم.
تو خيابون هاي شهر هم بساط همين بود. جوون ها با ديگران بحث مي کردن. از مدرسه که تعطيل مي شدم بدو بدو مي رفتم سر چهارراه ابوطالب. مطمئن بودم اگه چند دقيقه اونجا وايستم، جوونهايي که دارن بحث مي کنن به تورم مي افتن. و هميشه هم همينطور مي شد. ظهر ها تو خيابون بودم و شبها تو مسجد (پايگاه محل).
همه ي عرصه هاي عمومي شهر زير و رو شده بود. مردم باهم حرف مي زدن. حرفهايي که قبلا نمي زدن. و من مي ديدم و گوش مي دادم.
خرداد ۷۶ آغاز شکل گرفتن هويت سياسي - اجتماعي من بود. ولي تا خرداد ۸۸ زمان لازم بود تا حلقه هاي گم شده ي اين هويت به هم برسن.
خاتميسم و موسويسم.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

, , ,

عطار، روي سن


دارم از روي پلي که از روي رودخانه ي سن ميگذره، مي گذرم.
راديو فرانسه يک برنامه درباره ي فريدالدين عطار و منطق الطير ش پخش ميکنه. 
من به ميانه ي پل رسيدم که پاي شجريان به ميانه ي برنامه باز ميشه: 
ره ميخانه و مسجد کدام است؟
که هر دو بر من مسکين حرام است!


۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

,

پروژای برای مشروعیت زدایی از نهادهای رهبری جنبش سبز


معمولا رسم است از نویسندگانی که به هنگام انتقاد تلاش می‌کنند انگیزه‌های نقدشونده را هدف قرار دهند ایراد گرفته شود. این روشی بجا هست. زیرا ما نمی‌توانیم وارد مغز و ذهن یک نویسنده شویم و حرف‌ها و از اندیشه‌هایی که آنجا می‌گذرد آگاه شویم. به همین سبب شاید بهترین راه این باشد که محتوی و یا نتیجه‌های یک سخن نقد شود. البته در اینجا منظور بررسیِ نتیجه، از منظر فایده گرایانه نیست. بلکه ممکن است این بررسی با دیدی اخلاقی صورت گیرد.

حرفهای عباس عبدی این روز‌ها پررنگ‌ترین بحث‌ها در محفل‌های جدی کنشگران فکری-سیاسی است.

چرا؟ 

۱- نخستین علت این است که سخنان عبدی بلافاصله پس از عمل پرسش برانگیز سید محمد خاتمی صورت گرفت. هرچند که خاتمی با کنش و واکنشهای خود در طی چند ماه مانده به انتخابات، عملا کسانی که اینچنین فکر می‌کردند را به حاشیه رانده بود، اما آخرین حرکتش فضا را به گونه‌ای تغییر داد که میدان برای بازتاب دیدگاههای آنان مساعد و مناسب گشت. کسانی که هرچند روزگاری در اردوگاه اصلاح طلبان به زیست سیاسی خود می‌پرداختند، اما امروز خود را از اکثریت اصلاح طلبان و راهبردهای آن‌ها جدا کرده‌اند، با جنبش سبز همراهی نمی‌کنند و با تحلیل‌های گوناگون اعتقاد دارند که نباید صحنۀ سیاسی‌ای که پیش می‌آید را بهم زد. صحنه‌ای که قطعاًحاکمیت سیاسی نقش مهمی در چیدن آن صحنه دارد.

۲- هرچند ممکن است تعداد کسانی که اینگونه می‌اندیشند قابل مقایسه با سبزهای معترض نباشد؛ اما از لحاظ کیفی افراد نسبتا برجسته‌ای را شامل می‌شوند. اغلب این نیرو‌ها کسانی هستند که در بهبوهۀ دوم خرداد از چهره‌های اصلی جریان اصلاح طلبی بودند، در می‌انۀ راه گرایشهای تندروانه تری نسبت به بدنۀ جنبش دوم خرداد پیدا کردند و در نتیجه مورد کم توجهی قرار گرفتند. اغلب اینان (متاسفانه) مدتی روانۀ زندان شدند و پس از آن عزلت و خانه نشینی را برگزیدند. برخی از آن‌ها بلافاصله پس از رخدادهای انتخابات ۸۸ روانۀ زندان شدند. اما در بازگشت از بازداشت، سکوت پیشه کردند. بخشی دیگر از آن‌ها از‌‌ همان آغازِ روندِ جنبش سبز مهر سکوت بر لب زدند؛ اما همگی در آستانۀ انتخابات نهمین دورۀ مجلس شورای اسلامی فعال شدند و خود را برای حضور در انتخابات مجلس آماده کردند. اما به یکباره، ورود سید محمد خاتمی به میدان انتخابات و قراردادن شرط و شروطی که عملا شرکت و مشارکت سبز‌ها در انتخابات را تحت تاثیر قرار داده بود و آن را دور از انتظار کرده بود، باعث شد فضا برای آنان که در سودای ورود به عرصۀ انتخابات مجلس نهم بودند سنگین شود و به قول معروف شمشیر‌ها را غلاف کنند و به خانه‌هایشان برگردند. به همین سبب دلخوری آن‌ها از خاتمی موجه است. زیرا ورود وی به عرصۀ انتخابات تمام نقشه‌های آنان را نقش برآب کرد.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۲, جمعه

, , ,

بازسازی ملت، در انتخابات فرانسه


تاریخ گهگاه در بزنگاه‌هایی قرار می‌گیرد. این بزنگاه‌ها‌‌ همان دو راهی‌هایی هستند که در برابر مردمانی که در آن تاریخ زندگی می‌کنند، قرار می‌گیرند. انتخابات ریاست جمهوری فرانسه از همین بزنگاه‌ها بود. مردم فرانسه در برابر یک دو راهی قرار گرفته بودند. آن‌ها باید بین گفتمان واگرایانۀ نیکلا سارکوزی و گفتمان همگرایانۀ فرانسوا اُولاند یکی را انتخاب می‌کردند. سارکوزی که جبران ده درصد عقب افتادگی در نظر سنجی‌ها را بسیار دشوار می‌دید تلاش داشت تا دوباره به‌‌ همان گفتمانی بازگردد که پنج سال پیش باعث رای آوری‌اش شده بود. او در دورانی که وزیر کشور بود، سیاست‌های سختی را علیه مهاجران و حتی فرانسوی‌های خاورمیانه‌ای و آفریقایی اعمال کرده بود. در آن زمان سارکوزی گفته بود: «این‌ها مثل پوستر‌های روی دیوار هستند. با یک شلنگ آب آن‌ها را پاک خواهم کرد.» این سیاست‌ها کار را به جنگ خیابانی در پاریس و شهرهای حومه کشانده بود. در ‌‌نهایت این سارکوزی بود که برندۀ جنگ شد و مدتی بعد با پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری پیروزی خود را تثبیت کرد. 
اما جایگاه ریاست جمهوری به سارکوزی این اجازه را نمی‌داد که از آن ادبیات استفاده کند.