۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

,

ﺗﻮﺍﻟﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺳﻮﺭﺑﻦ

ﮔﻠﺎﺏ ﺑﻪ ﺭﻭﺗﻮﻥ. ﺩﺭ ﺗﻮﺍﻟﺖ ﻳﮑﻲ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻫﺴﺘﻢ "ﺣﺎﺟﻲ ﺷﺍﺩﮐﺍﺭ" ﮐﻪ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻳﮏ ﺍﺗﺎﻕ ﺯﻳﺮ ﺷﻴﺮﻭﺍﻧﻲ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻴﮑﻨﺪ. ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺗﻮﺍﻟﺘﺶ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺳﻮﺭﺑﻦ ﺍﺳﺖ. ﺍﻭﻥ ﮔﻠﺪﺳﺘﻪ ﮐﻪ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻴﺪ, ﺭﺻﺪﺧﺎﻧﻪ ﺳﻮﺭﺑﻦ ﻫﺴﺖ. ﻣﻨﻆﺮﻩ ﻗﺸﻨﮕﻲ ﺍﺳﺖ. ﻣﻦ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻣﻨﻆﺮﻩ ﻋﮑﺴﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﻫﻮﺍ ﮐﻨﻢ.
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﻴﻠﻴﻬﺎ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻣﺪﺕ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺧﺮﺩﻩ ﻣﻴﮕﻴﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻳﮏ ﻓﻌﺎﻝ ﺟﻨﺒﺶ ﺳﺒﺰ, ﮀﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻣﻂﺎﻟﺐ "ﺯﺭﺩ" ﻣﻲﻧﻮﻳﺴﻳﺪ!? ﭘﺎﺳﺦ ﻣﻦ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﮐﻫ: ﺟﻨﺒﺶ ﺳﺒﺰ ﺍﺯ ﻣﺘﻦ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﺎ ﺟﺪﺍ ﻧﻴﺴﺖ ﺁﻗﺎ ﺟﺎﻥ, ﺧﺎﻧﻢ ﺟﺎﻥ. ﻣﺎ ﮐﻪ ﻓﻌﺎﻝ ﺳﻴﺎﺳﻲ ﻫﻴﺴﺘﺮﻳﮏ ﮐﻪ ﻧﻴﺴﺘﻴﻢ ﮐﻪ! که ﻓﻘﻄ ﮐﺎﺭﻣﻮﻥ ﻳﺎ ﻧﺼﻴﺤﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﻳﺎ ﻧﺎﺳﺰﺍ ﭘﺮﻭﻧﺪﻥ. ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻲ ﮐﻨﻴﻢ,
ﻫﻤﻴﻦ

Published with Blogger-droid v1.5.5.2

۱۳۸۹ شهریور ۲, سه‌شنبه

ﮐﺎﻓﻪ, ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻓﻃﺍﺭ


ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﻓﻂﺎﺭ ﺑﺎ ﻳﮑﻲ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﺎﻓﻪ ﺍﻱ ﺁﻣﺩیم. ﺍلاﻥ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﻳﻢ ﻭ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻧﺸﺎﻃﻲ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﻱ ﺟﻨﺒﺶ ﺳﺒﺰ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺑﺮﻋﮑﺲ ﺭﺧﻮﺗﻲ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻃﻴﻒ ﮐﻮﺩﺗﺎ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻴﮑﻨﻴﻢ. ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻤﺎﻥ ﻋﻠﻴﺮﻏﻢ ﻣﺸﮑﻠﺎﺕ ﺯﻳﺎﺩﻱ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﻧﺩ, ﺍﻣﺎ ﺳﺮﺯﻧﺪﻩ ﻫﺳﺗﻧﺩ. ﺍﻣﺎ ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻃﻴﻒ ﮐﻮﺩﺗﺎ .."ﺍﺯ ﭘﻴﺮ ﺑﮕﻴﺮﻳﺪ ﺗﺎ ﺟﻮﺍﻥ" ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻫﻴﺴﺘﺮﻳﮏ ﻭ ﻋﺼﺒﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
Published with Blogger-droid v1.5.5

۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

,

آنگاه که سیمرغ برآید

آتش شدیم هردومان.

تو مرا افروختی 

و من تورا خاکستر کردم،

از خاکسترت سیمرغ شدی 

و مرا به آشیانت بردی.

آشیانت را می افروزم، 

 تا هردومان، 

تن در تن، 

 خاکستر شویم، 

 و یک سیمرغ از ما برآید




با دوستان قرار داشتم. دیر آمدند.
غم  داشتم. برای گذران وقت به کلیسایی در همان نزدیکی رفتم
در محراب، نوری را دیدم که از در وارد شد و قدم زنان به سمت محراب می آمد

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

,

سه سال پیش، پارسال رو پیش بینی کردم

به عنوان یک دانشجوی جامعه شناسی، وقتی به یادداشتهای وبلاگم نگاه میکنم، یکیشون از همه بیشتر توجهم رو جلب میکنه. یادداشتی با عنوان «پیش بینی خشونت».* این رو اردیبهشت 86 نوشته بودم و در اون یادآوری کردم که با توجه به وضعیت فعلی کشور (سال86)، اگر وضع به همین منوال پیش بره در انتخابات ریاست جمهوری آینده (خرداد88) شاهد خشونت خواهیم بود. خشونتی که حاصل برخورد منافع ارزشیِ لایه های مختلف جامعۀ ایران هست. این یادداشت رو کسی جدی نگرفت. (حتی خودم هم جدی نگرفتمش) و همونطور که دیدیم، درست دو سال و یک ماه بعد، اون خشونت و درگیری اتفاق افتاد.
از رویدادهای تلخی که پس از اون انتخابات افتاد که بگذریم، از اینکه به عنوان یک دانشجوی جامعه شناسی، با دیدی جامعه شناسانه (جامعه شناسی سیاسی) یک رویداد به این مهمی رو پیش بینی کردم، احساس رضایت می کنم و به خودم می بالم. این یادداشت محصول زمانی است که فعالیت سیاسی ام به بیشترین میزان ممکن در زمان خودش رسیده بود و همزمان مطالعات جامعه شناسانه ام هم رشد قابل توجهی پیدا کرده بود. در همون زمان از خواندن چند بارۀ کتاب ارزندۀ «جامعه شناسی» آنتونی گیدنز یاد گرفتم که جامعه شناس یک پیش گو نیست؛اما می تونه رویدادهای اجتماعی رو پیش بینی کنه. خوب من هم حداقل یک بار این کار رو کردم. اون هم سر موضوعی به این مهمی.
خلاصه اینکه با یادآوری این موضوع مقادیر قابل توجهی با خودم حال کردم.

...
* این یادداشت در سال 86 در خانۀ قبلی ام شهریاران منتشر شده بود

۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

قرآن برای زندانی یا زندانبان؟


داشتم پیشخون روزنامه ها رو نگاه میکردم که ناگهان چشمم به این خبر افتاد: «تفاهنامه نشر فرهنگ قرآني در زندان‌هاي  كشور» که تو روزنامۀ اعتدال (اولین روزنامۀ قرآنی جهان اسلام) چاپ شده بود. سرم یخ زد وقتی این خبر رو خوندم. یادم افتادذ تو دوران بازداشت در زندان اطلاعات مشهد، یکی از زندانیها که تو سلول انفرادی بقلی بود، شروع کرد به قرآن خوندن. بعد از مدتی که همینطور داشت قرآن رو باصدای بلند و از حفظ می خوند، یکی از زندانبان ها اومد و سرش داد کشید و بهش اخطار داد که اگه به قرآن خوندن ادامه بده حالشو می گیرن. شبیه این اتفاق رو از خیلی از دوستان زندانی دیگه شنیدم.
حالا اینا اومدن میگن که می خوان فرهنگ قرآنی رو تو زندانها گسترش بدن. یعنی چی والا! قراره این فرهنگ رو برای زندانیها گسترش بدن یا برای زندانبان ها! اینا دوست دارن خودشون قرآن بخونن و ما گوش بدیم. قرآن رو هم فقط اونا باید بخونن. 

۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

زندانی در بی.بی.سی

چند روز پیش در  برنامۀ صفحۀ 2 بی.بی.سی شرکت داشتم. اگر آن برنامه را دیده باشید شاید احساس کرده باشید که روان صحبت نمی کردم. زیاد نمی خواهم در مورد صحبت کردنم توضیح بدهم. اما روشن بود که معمولی نبود. چند نفر از دوستان هم به همین نکته اشاره کردند. 
دلیلش را تا حالا به کسی نگفته بودم. اما همین الان به نظرم رسید که اینجا بنویسم و ترجیح می دهم در بارۀ آن دیگر صحبت نکنم. 
وقتی مجری برنامه دربارۀ تجربیاتم از زندان پرسید، من که اصلا آمادگی همچین پرسشی را نداشتم و فکر می کردم باید در مورد نتایج اعتصاب غذای دوستان زندانیم صحبت کنم، شکه شدم. ناگهان خودم را در راهروهای زندان اطلاعات مشهد دیدم. خیلی ناخودآگاه بود. هرکار کردم خودم را جمع و جور کنم نشد. خلاصه اینکه وسط مصاحبه، خودم را زندانی فرض کردم و انگار داشتم با بازجویم صحبت می کردم.