۱۳۹۱ آبان ۲۸, یکشنبه

, ,

میدانِ بی‌گناهان


در منطقهٔ له هال، در قلب پاریس، میدانی است به نام «بی‌گناهان» که وسط این میدان، یک آبشار (فواره) قرار گرفته.

آبشار از یک بنای سنگی خیلی زیبا تشکیل شده. 
از بهترین جاهایی‌ست که دوست دارم در کافهٔ روبرویش بنشینم و به آبشار بی‌گناهان و البته جنب و جوشِ مردمی که از کنارش می‌گذرند، نگاه کنم.

۱۳۹۱ آبان ۲۰, شنبه

, ,

مرگِ ستار بهشتی، ارزش وبلاگ نوشتن را بالاتر برد

فکر می‌کنم مرگ دلاورانه و شجاعانه و افتخار آمیز ستار بهشتی، یک درس بزرگ برای ما داشت. اینکه وبلاگ داشتن، ارزش کشته شدن و مردن را هم دارد. در شرایطی که صدا و سیمای دروغ پراکن، همواره به ساختن یک تصویر دروغی از جامعۀ ما مشغول است و همچنین گاه و بیگاه فیلم‌های سینمایی با هزینه‌های گزاف برای تحریف واقعیت و تخریب جنبش سبز ساخته می‌شود، ما چه سلاحی داریم جز خودمان!؟
ستار بهشتی خودش را در وبلاگش بازتاب داده بود. هم اکنون بهترین وبلاگ‌های فارسی توسط شهروندانی در شرایطی مثل ستار بهشتی به روز می‌شود و شمار آنها از حد خارج شده است. تنوع موضوع‌ها هم اینقدر هست که نمی‌شود یک دسته و رده برای این وبلاگ ها در نظر گرفت. هرکسی از هرچیزی که می‌تواند و به زندگی‌اش پیوند دارد می‌نویسد و وبلاگش هم کم و بیش خوانده می‌شود. 
توصیۀ من به کسانی که در برار مرگ ستار بهشتی و وضعیت ناعادلانۀ دیگر آزادی خواهان و عدالت طلبانِ دربند، احساس مسئولیت می‌کنند این هست که اگر وبلاگ دارید، با آن جدی‌تر برخورد کنید و مرتب‌تر و منظم‌تر دربارۀ هرچه فکر می‌کنید درست و خوب هست و به وضعیت فعلی ما کمک می‌کند، بنویسید. حتی اگر نمی‌توانید یا نمی‌خواهید به بی‌پروایی ستار بنویسید اشکالی ندارد. با سبک و زبان خودتان بنویسید. دربارۀ هنر، ادبیات، جامعه، ورزش، شهرسازی، سینما، مدرسه، دانشگاه، خانواده، دین، و هرچیز دیگری که برایتان مهم است بنویسید. هرکدام از ما ادبیات و زبان مخصوص خودمان را داریم. هرکدام از ما در فضای ویژه و متفاوتی به سر می‌بریم و با افراد خاصی ارتباط داریم. ضریب نفوذ اینترنت در کشور به سطح قابل قبولی رسیده است و دیگر مثل گذشته نیست که فقط قشر خاصی به اینترنت دسترسی داشته باشند. امسال که تمام شود، ده سال است که وبلاگ می نویسم. درآغاز، خوانندۀ زیادی نداشتم. الان هم خیلی نیستند. ولی به حدی رسیده است وبلاگم از شهرهای خراسان جنوبی و خوزستان و آذربایجان خواننده دارد و هر از چندگاهی با آن‌ها نامه نگاری می‌کنم و یا برایم کامنت می‌گذارند و نظرشان را می‌دهند. همین لوگوی زیبای وبلاگم را یکی از خواننده های خوب وبلاگم برایم طراحی کرده و فرستاده است. درحالی من تا به حال او را ندیده ام. شاید اینترنت همۀ ایران را در بر نگیرد. ولی همین درصد فعلی هم بسیار قابل توجه هست و اگر خوب پوشش داده شود، همان‌ها می‌توانند پیام ما را به دیگرانی که به اینترنت دسترسی ندارند، برسانند. 
پس همین الان دست به کار شوید. وبلاگ درست کردن بسیار ساده است. اگر یک حساب گوگل (جی. میل) دارید، همین الان می‌توانید به راحتی یک وبلاگ در بلاگر راه اندازی کنید. ویا اینکه از امکانات رایگان وردپرس استفاده کنید. هیچ کاری ساده‌تر از چند خط وبلاگ نوشتن نیست. فقط باید انگیزه و ایمان کافی را داشته باشید. 
 توصیه می‌کنم که با نام واقعی خودتان بنویسید. زیرا که وقتی پشت یک اسم مستعار قایم می‌شود، ممکن است حرف‌هایی بزند که از واقعیت زندگی خودش دور باشد. اما اگر فکر می‌کنید نمی‌توانید، بازهم اشکالی ندارد. با اسم مستعار بنویسید. فقط بنویسید.

تماماً ظالمانه

«آره مادر. حالا دیگر فکر نکن تا ببینم خدا چه می‌خواهد. آقای کابلی به من قول داده که از مرز ردت کند. کلی آدم می‌شناسد. من که جز تو کسی را ندارم، ولی اگر زنده بمانی، هرجا باشی...»
نتوانست حرفقش را تمام کند. داشت خفه می‌شد، بغض کرده بود، و با ناخن‌هاش پوست صورتش را می‌فشرد. دنبال زخمی تازه می‌گشت تا دردش را از یاد ببرد. بعد روسری اش را یک طرف کشید، به پنجره خیره شد و گفت  آه!
هیچ وقت مامان را به این زیبایی ندیده بودم. گفت: «اینجا دست فلک به تو نمی‌رسد. بعدش هم می‌فرستمت خارج. می‌خواهم چه کنم زندگی را که زنده باشی و برای دیدنت پشت زندان زنجموره و التماس کنم؟ آره برو.» و با اقتدار توی اتاق قدم زد.
در تب می‌سوختم. فکر کردم که تقدیر مثل گلوله همیشه در راه است؛ گاهی پنج دقیقه دیر می‌رسی گاه زود، و بعد مسیر زندگی‌ات عوض می‌شود. می‌توانستی مرده باشی، و زنده‌ای.

عباس معروفی / تماماً مخصوص

....
اینها را می‌خوانم و مادر جلوی چشمانم می‌آید که مرا فرستاد خارج.
و به عماد بهاور و ضیا نبوی فکر می‌کنم که مادرانی دارند که  باید بروند پشت دیوار زندان منتظر بمانند تا فرزندانشان را ببینند.
و بعد به مادر ستار بهشتی فکر می‌کنم که دیگر پسری ندارد که ببیندش.
لعنت به تو ظالم.

۱۳۹۱ آبان ۱۷, چهارشنبه

,

جنبش سبز و پایان روایتِ «جنگ ستارگان» ـ


الان دارم «ابی» گوش می‌دهم که ناگهان به یاد واکنش‌هایی که به عکس منتشر شدهٔ برادر «محمدجواد اکبرین» با برادر «ابی» افتادم. بعد با خودم فکر کردم چنددرصد از آنهایی که در نهان و آشکار به انتشار عکس انتقاد کردند، چند بار وقتی خودشان یک حالِ غمگینی داشتند، با این ترانهٔ «کی اشکاتُ پاک می‌کنه، شبا که غصه داری...» آرام شدند؟

بعد به این فکر می‌کنم که چقدر «سیاستِ ما عین زندگی ماست»؟ چقدر!؟ و بعد به این نتیجه
 می‌رسم که به غیر از برهه‌هایی کوتاه، سیاستِ ما فانتزی بوده است. مثل فیلم «جنگ ستارگان» یا «بت من»که خالی‌بندی محض هستند، ولی ما را سرگرم می‌کنند. اما با زندگیِ واقعیِ ما فرسنگ‌ها فاصله دارند.

ما هنوز فکر می‌کنیم که سیاست‌ورزی مثل آشپزی هست که پیش‌بند و دستکشِ ویژهٔ خودش رُ داره. وقتی من در خونه در حال سیات‌ورزی هستم، باید لباس (و شاید نقاب) مخصوصی بپوشم و وقتی مثلن به شغل خودم که معلمی یا مهندسی یا فروشندگی هست می‌رسم، باید لباس ویژهٔ سیاست را در بیاورم و لباس ویژهٔ فروشندگی بپوشم. به همین مسخرگی. و همینطوری میشود که خیلِ عظیمی از شهروندانِ جامعه مان غیرسیاسی می‌شوند و در برابر بلاهایی که بر سر خودشان و دیگران می آید، بی‌تفاوت می‌شوند. حتی فکر می‌کنم در حال حاضر آشپزی بیشتر از سیاست به زندگی مردم نزدیک تر است. 
نه بابا! باور کنیم اینطوری نیست. سیاستِ ما عین زندگیِ ماست. 
حتی اگر الان اینطور نیست، باید اینطوری باشد.
حالا ممکن است عده ای بگویند که آیا کار فلانی که فلان عکس را منتشر کرده است سیاسی بوده یا نه؟ قطعن با تصور کلاسیکی که این دوستان از سیاست دارند، نخیر! این کار سیاسی نبوده که حتی غیر سیاسی بوده است. اما من اصلن به ماجرا اینطور نگاه نمی کنم و سیاست را از زاویه ای دیگر می بینم. مخصوصن هنگامی که به تجربۀ جنبش سبز نگاه می کنم، می بینم سیاست ورزی ای که ما در جنبش سبز آموختیم و پیش گرفتیم، از اساس با آن نوع نگاه کلاسیک به سیاست فرق دارد. سیاستی که نمادش نه سرخ و نه آبی و سیاه، بلکه «سبز» می شود، از اساس با آن نوع سیاست ورزی اتوکشیده و کلیشه ای که مناسباتش از مسیر راهروها و دالان های اداری می گذرد، تفاوت دارد.
 اما نکتۀ عمیق تر این است که بفهمیم چرا این شکل سیاست ورزی تغییر کرده و نمادها و بازیگرانش با گذشته تفاوت کرده اند؟ به نظر من بازیگران هر نوع از سیاست ورزی را، عرصه و میدانش تعیین می کند؛ نه اینکه برعکس، بازیگران میدان را تعیین کنند. جامعۀ ما در شرایطی به سر می برد که یک قدرت تمامیت خواه، به تمام عرصه های زنگی مردم چنگ انداخته است و از هر دست اندازی ای به زندگی مردم کوتاهی نمی کند. حرف فقط حوزۀ خصوصی آدم ها نیست. بلکه این حرکت از خواست و ارادۀ قدرت در از بین بردن و چنگ انداختن در حوزۀ عمومیِ جامعۀ ایران آغاز گشته است. می توان گفت که جنبش سبز در راستای پاسداری از این حوزۀ عمومی و خصوصی مستقل از قدرت حاکم پدید آمد و شکل گرفت. درست  به این دلیل که امروز میدان سیاست ورزیِ ما با زندگی آدمها پیوند زیادی دارد، بازیگران این صحنه نیز کسانی می شوند که به زندگی مردم نزدیک تر باشند. در همین راستاست که می بینیم در جریان جنبش سبز، هنرمندان و ورزشکاران و وکیلان به آفرینندگان کنش های سیاسی تبدیل شده اند. و از بین سیاست ورزان قدیمی، آنهایی توانستند که در این میدان پررنگ تر و تاثیرگذار تر باقی بمانند که به این میدان نزدیک تر بودند و یا تلاش می کردند خود را نزدیک تر کنند. نمونه اش تاجزاده و نوری زاد هستند که تا پیش از جنبش سبز، در دو صف کاملن مخالف بودند. خدا می داند این دو نفر چقدر پیش از جنبش سبز علیه همدیگر یا جریان سیاسی مطبوعِ طرف مقابل، قلم زده اند و یا سخن رانده اند. اما چه کسی است که نداند امروز، این دو جوانمرد، از نزدیک ترانند. زیرا که آنها توانسته اند، خط و مرزهای فانتزی و «جنگ ستارگانی» را از بین خود بردارند و زندگی ها خود را به هم نزدیک تر کنند.
همین شیوه را تا جایی می توانیم ادامه دهیم که مرزی بین منافع و زندگی ایرانیان باقی نباشد و تفاوت ها به مرزها تبدیل نشود و مرزها (قطعن همیشه وجود خواهند داشت گاهی باید وجود داشته باشند) به دشمنی ختم نشود.
آنگاه در چنین سپهری از سیاست ورزی، سخن هایی همچون «امید به آینده، رساترین صدای اعتراض ماست» و نیز این گفته که «جنبش سبز، حرکتی نیست که در آن کسی برنده یا بازنده باشد همه در قالب آن اعم از اصلاح طلب و اصولگرا می‌تواند برنده باشد.» معنیِ پررنگ تری می یابند و می توانند به صورت چراغ راه درآیند.
اینگونه است که می شود راه سبز امید را زندگی کرد. 

* پانوشت:
روایت جنگ ستارگانی، روایتی از سیاست ورزی است که در آن، نیروهای سیاسی، از پیش در مقابل هم قرار گرفته اند و تقدیر آنها جنگ دربرابر یکدیگر است. یک عده برچسب اصلاح طلبی خورده اند و عده ای دگر برچسب اصول گرایی. در حالی که می توان در میان اصلاح طلبان، واپسگراترین افراد را دید و در میان اصولگرایان بی اصول ترین و فاسدترین مردمان را یافت کرد. وبرعکس، در میان اصلاح طلبان اصولگراترین آدمها و در میان اصولگرایان، اصلاح طلب تر از خیلی های دیگر را پیدا کرد. در چنین شرایطی، میدان جنگ و بازیگرانش به صورت جبری انتخاب می شوند و به یک فیلم سینمایی تبدیل می شوند که فقط در عرصۀ رسانه ها حضور دارند، اما به زندگی مردم مشکلات روزمرۀ جامعه هیچ ربطی ندارند. بلکه از رهگذر این جنگ، فقط به جامعه و مردم آسیب می رسانند.