۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه

گوگوش، دوباره شخصِ اولِ خانه های ایرانی هاست

روزی مهمان یکی از استادانِ به نام شعر خراسان بودم. خدا ایشان و همسرشان را رحمت کند. در حالی که هر دو در آستانۀ هشتاد سالگی بودند، اما همسر ایشان موهای پر پشت و زیبایی داشت. یکی از حاضرین در جمع به موهای ایشان «ماشاالله» گفت. این ماشالله ها و تعریفهای حاضرین، همزمان خاطره ای را در ذهن این دو زوج سالخورده زنده کرد و هردو بهم نگاه معنی داری کردند. سپس، استاد تعریف کرد که روزی در یکی از کتابفروشی های مشهد بودنده است که نا گهان معشوقۀ جوان اش _ که البته منظور همان همسر سالخوردۀ آن روز بود_ وارد آنجا می شود. معشوقه که دختر یکی از روزنامه نگاران بنام مشهد بود و از خانواده های نوگرا، مو هایش را کوتاه کرده بود. به سبک «گوگوش». استاد با عصبانیتی که هنوز پس از چهل سال فروکش نکرده بود این خاطره را تعریف می کرد. می گفت: «من اصلا عاشق موهای بلند و طلائی اش شده بودم. آن روز که دیدم موهایش را کوتاه کرده است، عصبانی شدم و دلم گرفت. همۀ این ها را زیر سر گوگوش می دیدم. چون آن روزها همۀ دخترها به تقلید از او، موهایشان را کوتاه می کردند. در حالی که تا پیش از این، همچین کاری مورد قبول نبود. » بعد استاد که از شاعران سبک سنتیِ حماسی خراسانی بود، شعری که در آن روز سروده بود را برای ما خواند. با حالتی که معلوم بود هنوز هم از دست گوگوش عصبانی است و هم دست معشوقه اش دلگیر. می گفت این شعر را همانجا سرودم و روی کاغذ نوشتم و به حالت قهر از کتابفروشی خارج شدم. 
شعر را کامل به یاد ندارم. اما مضمونش این بود : «به یاد دارم که آبشاری از طلا روی دوش تو بود و من آن را دوست داشتم ... خدا لعنت کند خلقی را که فقط تقلیدگر هستند و این تقلیدشان ارزشهاشان را به باد داده است».
:::

تا ساعتی دیگر، راهیِ کنسرت گوگوش هستم. 
برای کسی مثل من که زیاد عادت به کنسرت رفتن ندارم (هرچند که بسیار اهل موسیقی هستم)، برای پرداختن هزینۀ 65 یورو به بلیط کنسرت باید دلیل قانع کننده داشته باشم. اینبار البته دو دلیل خیلی سفت و محکم دارم. اول اینکه کنسرت «گوگوش» هست. و دوم اینکه این کنسرت در سالن تئاتر «شَـتـله» - از زیباترین تئاترهای جهان- برگزار می شود. من حساب کردم که انگار دارم نصف این پول را برای گوگوش می دهم و نصف دیگرش را برای حضور سه ساعته در تئاتر «شَـتـله».
اما مسئلۀ اصلی، خودِ گوگوش است که به نظرم این روزها مهمترین شخصت در خانه های ایرانی هاست و آن هم به دلیل « آکادمی گوگوش » است که از شبکۀ « من و تو » پخش می شود. من واقعا شگفت زده شدم از اینکه می بینم این روزها همه جا حرف این برنامه هست و روزهایی که این برنامه پخش می شود، موضوع داغ بیشترِ ایرانی ها، از هر قشر و نسلی می شود. البته چنین برنامه ای سالهای سال است که در همه جای دنیا پخش می شود. اما فرق گوگوش با دیگر شخصیت های فرهنگی هنری ما این است که جسارت داشته است که همچین برنامه ای را کیلومترها خارج از مرزهای ایران برای ایرانی ها و دیگر فارسی زبانها برگزار کند و محصول کارش مهمترین مسئلۀ روز در مرزهای ایران شود. همیشه این جسارت و جرأت گوگوش بوده که او را از دیگران متمایز کرده است. از ظاهرش بگوییم که در میانۀ دهۀ چهل و پنجاه، انقلابی در آرایش زنان بود و از ترانیه هایش که پیام های اعتراضی داشت، اما از رنگ و بوی سیاسیِ آن روزها پالوده بود. 
در دوران نوجوانی که عاشق کارهای گوگوش شده بودم، به دنبالِ یافتنِ شخصیت گوگوش می گشتم. در میانۀ همین جستجوها، کتابی از زندگی نامۀ گوگوش که به دست یک روزنامه نگار تاجیک (تاجیک ها عاشق گوگوش هستند) نوشته شده بود به دستم رسید. زندگی نامۀ تراژیک و پر از فراز و نشیب اش را که خواندم، ارادتم به شخصیت خود ساختۀ او بیشتر شد. درست در همین روزها بود که خبر خارج شدن او از کشور را شنیدم. خیلی افسوس خوردم؛ چون تازه آدرسش را پیدا کرده بودم و در تدارک این بودم که به دیدارش بروم. 
هرچند که خیلی از دوستانِ من که درگیر مسئلۀ جنبش سبز هستند، از اینکه مردم ایران درگیر مسئلۀ «آکادمی گوگوش» هستند، ناراضی اند، اما من این مسئله را به فال نیک می گیرم. فکر می کنم جنس این کار، از همان جنسی است که ما در جنبش سبز بدنبالش هستیم. هر چند با زبان و رنگی دیگر. 
به هر حال، امروز گوگوش دوباره به «شخص اولِ خانه های ایرانی ها» تبدیل شده است. حتی اگر 30 شبکۀ صدا و سیما تلاش کنند که شخص دیگری را وارد خانه های ایرانی ها کنند، آنها اما «آکادمی گوگوش» را ترجیح می دهند.

۱۳۹۰ آذر ۱۴, دوشنبه

عکس ريس جمهور فعلي، در دادگاه ديکتاتورهاي سابق


مجلۀ اکسپرس، يک عکس خيلي قديمي، اما تاریخی از خانوم ديلما منتشر کرده. اين عکس خانم رييس جمهور رو در سن 22 سالگی در برابر دادگاه نظامي ساﺋوپاﺋولو نشون ميده. در اون زمان ديلماي 22 ساله که با نام مستعار السا معروف بوده، به خاطر قدرت سازماندهي قوي ش مورد توجه حکومت ديکتاورهاي برزيل قرار میگيره و در نهايت بازداشت ميشه. اين عکس در سال 1970 گرفته شده. و حالا پس از سه دهه، الساي 22 ساله، رﺋيس جمهور محبوب برزيليهاست.
 هان اي دل عبرت بين، از ديده نظرها کن

۱۳۹۰ آذر ۱۱, جمعه

خود ارضائیِ سیاسی؛ انگیزۀ حمله به سفارت


وقتی معمر قذافی در صحن مجمع عمومی سازمان ملل متحد، کتابچۀ منشور حقوق بشر را با دستهایش  پاره پاره می کرد، در این اندیشه نبود که این کارش چه عواقب تلخی را برای او و ملتش به دنبال خواهد داشت.
هنگامی که صدام حسین  با دستانش، دستور حملۀ ناگهانی و دیوانه وار به کویت را صادر کرد، هیچ گاه تصور نمی کرد که این کارش باعث سالها تحریم و بدبختی مردمش و انزوا و در نهایت سرنگونی حکومت خودش بشود.
و محمدرضا شاه  سوادکوهی، آنروز که در تهران دست بکارِ تحقیر ژیسکارد دِستانگ (رئیس جمهور سابق فرانسه) بود، هرگز فکرش را هم نمیکرد که یک سال بعد، آیت الله خمینی از فرانسه بیاید و بساط او، خاندانش و تاریخ 2500 سالۀ شاهنشاهی را برچیند.
هیچ کدام از این سرنگونی ها اتفاقی نبود. بلکه نتیجۀ منطقی کارهایی بود که هر کدام از این سه دیکتاتور خاورمیانه ای خود در آن دست داشتند. هرچند که هیچ کدام از آنها نمی خواستند با کارهای خود، قدرتهای غربی را برای براندازی نظامهای خود قانع کنند، اما ناخودآگانه با دست خود این بلا را بر سر خود آوردند.
حمله به سفارت انگلستان حداقل از دو جهت به این سه نمونه شبیه است. اول اینکه این واقعه، بی شک امروز قدرتهای غربی را در این فکر فرو انداخته است که آیا دیگر وجود چنین نظامی را باید تحمل کرد؟ این همان پرسشی  بود که درست پیش از سرنگونی محمدرضا شاه، صدام حسین و معمر قذافی برای آنها پیش آمده بود.
و اما دومین (و البته پنهان ترین) شباهت، می تواند انگیزۀ پنهانِ چنین تهور هایی باشد. چه انگیزه ای شاه را به تحقیر رئیس جمهور فرانسه، صدام را به حمله به کویت و قذافی را به پاره کردن منشور سازمان ملل تحریک کرد؟ در پاسخ باید به همان انگیزه ای اشاره کنم که نیروهای بسیج شده را به نهانخانۀ سفارت انگلستان کشانید: «خود ارضائیِ سیاسی». متاسفم؛ هیچ واژه ای بهتر برای تبینِ انگیزۀ این رخدادها نیافتم. واژه ای که واقعا حق مطلب را ادا کند. واژه ای که بتواند جنسِ تحریکی که پشتِ چنین تصمیم گیری ای خوابیده است و همچنین دستاوردهایی که همچین عملی به جای میگذارد، به سادگی بیان کند.
این مسئله را می توان با نگاه به حملۀ اخیر به سفارت انگلستان بهتر درک کرد. در این ماجرا، همه می دانیم که علاوه بر پیامدهای بدِ خارجی ، افکار عمومی داخلی کشور هم پاسخ مناسبی بدست نیامد. حتی جناح های مختلفِ جریان کودتائی ای که کشور را اداره می کند هم نتوانستند در نهایت به موضع مشترکی در این مسئله برسند. تا آنجا که کار به بازی همیشگی «کی بود؟ کی بود؟ من نبودم» کشیده شد. و این ناشی از شرمساری ای است که چنین حرکتی برمی انگیزد.
می توان گفت: پس از انهدام سوال برانگیز یک پایگاه تسلیحاتی در نزدیکی تهران _ که درست یک روز پس از خط و نشانِ رهبر، مبنی بر متلاشی کردن قدرتهای معاند انجام گرفت و زمزمه های قوی ای  بر دست داشتن اسرائیل در این ماجرا شنیده شد_ ، و پس از تحریم های پیاپی بین المللی که گویا ضربه های سنگینی را به معاملات  پنهانی «برادران قاچاقچی» زده بود، تحریم بانک مرکزی آخرین «مرحلۀ تحریک» برای حمله به سفارت انگلستان بود. حمله ای که هدفش، فقط تخلیۀ روانی عاملان آن بود و نه چیز دیگر. شاید این از خاصیتهای مشترک دیکتاتورها باشد که در اوجِ تنگدستی و یا هنگامۀ سرمستی، دست به چنین تهور هایی می زنند. تهورهایی که در زمانی رخ می دهند که کنندۀ کار، هیچ دست آویزی برای غلبه بر عصبیت و یا شهوت خود ندارد و هیچ هدفی به جز  تخلیه و ارضای احساساتی که غرایضش را تحریک کرده اند،  نمی بیند. (تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)ـ.
شاید اگر محمدرضا شاه به جای فرانسه که همواره چهرۀ محبوبی در جهان و بویژه در ایران داشته است، رئیس جمهور کشور دیگری را برای تحقیر کردن انتخاب می کرد، شاید اگر صدام حسین، کشور دیگری غیر از کویت (که قدرتهای غربی بویژه آمریکا منافع بسیاری در آنجا داشتند و دارند)  کشور دیگری را برای حملۀ متحورانۀ خود پیدا می کرد و شاید اگر قذافی، برای پاره کردن منشور حقوق بشر ملل متحد، جایی غیر از صحن مجمع عمومی سازمان ملل را بر می گزید، زنگهای خطر و ناقوسهای خداحافظی برای  آنها به این زودی ها به صدا در نمی آمدند. و شاید اگر حمله کنندگان به سفارت یا در کار خود تأمل بیشتری می کرند و یا حداقل یک شب آن محل را در اشغال خود نگه می داشتند (برای اینکه حداقل غرور ملی را تحریک کنند) ما به این نتیجه نمی رسیدیم که این کنش هم از جنس همان «خود ارضایی های سیاسی» دیکتاتورهاست. اَعمال جنون آمیز و شهوت انگیزی که علاوه بر اینکه هیچ وقت، هیچ حاصلی در کف دستان کسی به جا نگذاشته است،  در نهایت همیشه کنندۀ کار را راهیِ  بسترِ پشیمانی کرده است.
*منتشر شده در ندای سبز آزادی

۱۳۹۰ آذر ۱, سه‌شنبه

تلفن فيسبوک، روي گوشي هاي HTC و با سيستم عامل آندروﺋيد در سال 2013

لوموند نوشته، فيسبوک در سال آينده کليد پروژه ي موبال فيسبوک رو ميزنه. اين پروژه روي گوشي هاي اچ.تي.سي که سيستم عامل آندروﺋيد دارن در سال 2012 کليد ميخوره و در سال 2013 به بازاد عرضه ميشه. خوب روشنه که همچون همه ي فن آوري هايي که روي سيستم عامل آندروﺋيد عرضه ميشه، در مدت کوتاهي همه ي گوشي هايي که از اين سيستم عامل استفاده ميکنن به فيسبوک موبايل دست پيدا خواهند کرد. اما سوال مهم اينجاست: آيا سر آي فون، بکل بري و نوکيا و گوشي هاي ويندوز فون بي کلاه خواهد موند؟ Un "téléphone Facebook" pourrait sortir en 2012

۱۳۹۰ آبان ۱۰, سه‌شنبه

,

دموکراسی در خیابان/ تقدیم به مهدی گیلانی



 
این مطلب ابتدا به زبان فرانسه در خیابان 89 مننشر شده است.
...

توزیع تراکت در دانشگاه سیانس پو
پیشنهاد می کنم پیش از دومین مرحلۀ انتخابات داخلی سوسیالیست ها و برای متقاعد کردن دانشجویان جوان در حمایت از کاندیدایمان و  برای تلاش برای تعیین کردن رئیس جمهور آینده.،  برای توزیع تراکت به همراه من، جلوی ورودی «سیانس پو» بیایید.
تلاش و انسجام همراه ماست. با این پشتکار است که حمایت شهروندان به دست می آید.
برای هماهنگی بیشتر، به فیسبوک من ملحق شوید.
با احترام
رایان

وقتی این ایمیل را دیدم، بلافاصله یاد «مهدی» افتادم. یکی از دوستانم در ایران که علاقۀ زیادی به این نوع کارها داشت. مهدی با بیشتر جوانهای ایرانی فرق می کرد. در واقع او بیشتر در فضای یک جوان غربی زندگی می کرد تا یک جوان اهل خاورمیانه. از آنهایی بود که از اولین مشتری های کتابهای هری پاتر بود. یادم می آید یک روز چهارصد صفحه از یکی از داستانهای هری پاتر را در یک نصفه روز در قطار خواند. خیلی دوست داشت که کارهای انتخاباتی ای که انجام می دهیم به سبک کارهای غربی باشد. مخصوصا خیلی تحت تاثیر انتخابات آمریکا بود. در جریان انتخابات ریاست جمهوری 2009 ایران، بارها و بارها طرح هایی می داد که شبیه انتخابات آمریکا و کمپین اوباما بود. اما خیلی از این طرح ها اجرا نمی شد. در واقع ما همه دوست داشتیم که چنین روشهایی در فضای ایران اجرا شود. اما چنین کارهایی در ایران ممکن نبود. مثلا می گفت که برویم در خانه های همشهریها را بزنیم و با آنها دربارۀ انتخابات صحبت کنیم. این را در فیلمهای آمریکایی دیده بود. اما واقعا این کار در ایران ممکن نبود. اگر ما این کار را می کردیم، بدون شک صاحب خانه با ما صحبت نمی کرد. چون خوشش نمی آمد که یکی در خانه اش را بزند و بخواهد در مورد سیاست با او صحبت کند. بیشتر ایرانیها تا قبل از انتخابات 2009 اینطوری بودند.
چون یاد مهدی افتادم، دوست داشتم بروم و این پسر که ایمیل را فرستاده را ببینم. او یک ایونت روی فیسبوک درست کرده بود و از دوستانی که در فیسبوک داشت دعوت کرده بود که جلوی دانشگاه سیانس پو، به او بپیوندند. من هم اعلام آمادگی کردم که به عنوان یک ژورنالیست خواهم آمد. اسم پسری که این ایونت را درست کرده بود، رایان بود. یک جوان عرب. رایان با خوشحالی موافقت کرد که من هم به آنها ملحق شودم. من هم خیلی خوشحال بودم که می توانم دوباره جوانهایی مثل مهدی را ببینم.
از آنجایی که ما ایرانیها معمولا سر قرارهایمان دیر میرسیم، آن روز هم دیر رسیدم و از رایان خبری نبود. سعی کردم روی فیسبوک با او تماس بگیرم. اما دیدم ایونت فیسبوک را هم پاک کرده است. خیلی برایم عجیب بود. دوستم ایزابل گفت، ممکن است مسئولیت دانشگاه جلوی آنها را گرفته باشند. چون آنجا یک دانشگاه «راست« هست و آنها خوششان نمی آید کسی در دانشگاه آنها تبلیغ سوسیالیست ها را بکند. با خودم گفتم مگر در دانشگاه هم از این اتفاقها می افتد؟ ایزابل که انگار صدای درونم را شنیده بود گفت: اینجا هم گاهی از این اتفاقها می افتد.
تنها اثری که از رایان پیدا کردیم، یک تراکت از مارتین اوبری بود که روی زمین جلوی در سیاسن پو افتاده بود. با ایزابل تصمیم گرفتیم به یکی دیگر از محل های تراکتاژ در شمال شهر پاریس برویم. ایندفعه کمی زودتر رسیدیم. با جوانهایی مواجه شدیم که خیلی جدی در صحنه حاضر شده بودند. سریع تراکتها را آماده کردند و شروع کردند به توزیع آنها. یک جوان ایتالیایی هم آمده بود و برای سوسیالیست ها تبلیغ می کرد. اعتقاد داشت انتخابات فرانسه روی کشور آنها تاثیر خواهد گذاشت. خیلی تلاش می کرد. اما گاهی نمی توانست پاسخ مردمی که از او سوال می کردند را به خوبی بدهد. برای همین از دیگر دوستانش کمک می گرفت و باهم با مردم هم حرف می زدند. تعداد آنها به سرعت زیاد می شد. آنها به من توضیح دادند که از اعضاء حزب سوسیالیست آن منطقه از پاریس هستند. تعدادی از جوانان حامی مارتین اوبری هم به آنها اضافه شدند. کلا هواداران اوبری خیلی بیشتر از هولاند بود.
جای مهدی خیلی خالی بود که اینها را ببیند. البته ما در ایران هم برای انتخابات همین کارها را می کنیم. اما فضای سیاسی هیچ وقت به ما این اجازه را نمی دهد که کارهایمان را اورگانیزه کنیم. مثلا هیچ وقت دولت اجازه نمی دهد که وسط میدان میز بگذاریم و تبلیغ کنیم. این کار فقط در محدودۀ کمپینها امکان پذیر هست. اما می توانیم در خیابان راه برویم و تراکت توزیع کنیم. ولی فقط در زمانی که دولت تعیین می کند. برای همین وقتی از یکی از هواداران «مارتین اوبری»* که یک میز وسط میدان «کلیشی» گذاشته بود پرسیدم که آیا برای این کار به اجازۀ دولت و یا شهرداری نیاز دارند؟ با تعجب پاسخ داد: نه! اگر بخواهیم چیزی بفروشیم باید از شهرداری اجازه بگیریم. اما برای تبلیغ سیاسی نیازی به اجازه گرفتن نداریم. من با افسوس به او پاسخ دادم: ولی در ایران اگر بخواهی چیزی را بفروشی نیازی به اجازه نداری. اما اگر بخواهی تبلیغ سیاسی بکنی، باید از دولت اجازه بگیری.
کم کم شب شد و تعداد سوسیالیست هایی که تراکت پخش می کردند و با مردم حرف می زدند بیشتر می شد. یکی از آنها بلند داد می زد: نه نظرسنچی ها و نه نخبگان! شما هستید که یکشنبه تصمیم میگیرید .


*خانم کاندیدایی که در مرحلۀ دوم انتخابات داخلی، رقابت را به فرانسوا هولاند واگذار کرد


۱۳۹۰ مهر ۲۵, دوشنبه

کتابخانه ای به اندازه ی کف دست

کيندل پديده ی جديدی است از گوگل. شما می تونين همه ي فايلهای پي.دي.اف تون رو بريزين روش و بخونين. ميتونين از کتابخونه ی آمازون هر کتابی که دوست دوست داشتين بخرين و همش رو بذارين تو جيبتون.

۱۳۹۰ مهر ۲۴, یکشنبه

خوبم خواهر، خوبم

سلام..خوبی برادر؟
الان داشتم ویدئو وال استریت رو نگاه میکردم..خیلی خوب بود..ولی شما چرا لاغر شدی؟ زمستون اونجا نزدیکه..ویتامین سه// شیر//ورزش// اب به مقدار زیاد در هر روز یادت نره..مراقب خودت باش حسابی...و هر روز هر ساعتی از روز اشکال نداره یه دونه سیب بخور..و اگه یادت بود شبا قبل از خواب و صبحا قبل از رفتن بیرون ازخونه سوره والناس رو بخون..
مراقب خودت باش
در امان خدا

...
خداییش اگه یک همچین ایمیلی دریافت کنید، تا مدتها شارژ نمی شید؟ می شید دیگه! :)

۱۳۹۰ مهر ۲۱, پنجشنبه

,

خدا حافظ خانمِ رمانتیک

*این یادداشت ابتدا به زبان فرانسه در «خیابان 89» منتشر شده است



چهار شنبه، 5 اکتبر 2011
شالهای قرمزی که هواداران رویال به گردن داشتند شاید تنها شباهتی بود که بین تجربۀ حضور من در کمپین های انتخاباتی ایران، و چیزهایی که در جریان حضور دو روزه ام در ستاد انتخاباتی سگولن رویال دیدم وجود داشت. این شالها من را به یاد انتخابات ریاست جمهوری ایران در روزهای پایانی  بهار 2009 می انداخت. انتخاباتی که اتفاقهای پس از آن، باعث شد من ایران را ترک کنم و امروز، هزاران کیلومتر دور تر از ایران، شاهد مبارزه های انتخابات ریاست جمهوری فرانسه باشم.
توسط یکی از دوستانم، به کافه ای دعوت شدم که جمعی از هواداران سگولن رویال آنجا دور هم جمع شده بودند تا در کنار هم، مناظرۀ کاندیداهای سوسیالیست را به صورت زنده از تلویزیون نگاه کنند. من اول فکر می کردم این یک جمع معمولی از هواداران و فعالین ستاد رویال هست. اما وقتی  پس از گذشت چند دقیقه  از ورودم به کافه، خودم را در میان نزدیک ترین افراد به رویال پیدا کردم متوجه شدم الان در بین کسانی هستم که شاید تا یک سال دیگر باید آنها را در کاخ ریاست جمهوری و یا وزارت خانه ها پیدا می کردم.  بله، ستاد مرکزی سگولن رویال، امشب در یک کافه؛ جایی بین موزۀ لوور و فروم دِ هال (froum des halles)   برقرار شده بود
وقتی پیر هاسکی از من پرسید چرا کمپین سگولن رویال را برای اولین یادداشتت انتخاب کردی، به او گفتم: «من انتخاب نکردم.» پیر خنده ای کرد و گفت: «یعنی رویال تو را انتخاب کرد؟» و هر دو زدیم زیر خنده.
اما واقعیت این بود که به صورت خیلی اتفاقی اولین تلاشی که برای ارتباط با یکی از کمپینهای کاندیداهای انتخابات داشتم، مرا به ستاد رویال رسانید. در واقع، ایروان بود که من را به کافه دعوت کرد. تا آن موقع نمی دانستم که ایروان از افراد نزدیک به رویال هست.  آن شب در کافه، او من را به افرادی معرفی کرد که همگی سخنگوها و مشاورهای سگولن رویال بودند. این برایم تا حدودی باور نکردنی بود. چون من در ایران،اولین بار  پس از 5 - 6 سال فعالیت شبانه روزی سیاسی توانستم با چند نفر از سران حزب ارتباط برقرار کنم و پس از نزدیک به 10 سال عضویت در حزب و مجمع ملی جوانان ایران و سالها سابقۀ روزنامه نگاری، بالاخره توانستم به دفتر سید محمد خاتمی (رئیس جمهور سابق و رهبر اصلاح طلبان) راه پیدا کنم. برای همین، نزدیکی یک شبه به نزدیکانِ یک رئیس جمهور احتمالی (سگولن رویال)  برایم عجیب بود. هنوز هم نمی دانم همۀ اینها را بگذارم به حساب اتفاق بگذارم و یا اینکه باید اینگونه تصور کنم که این هم بخشی از فرهنگ و ساختار سیاسی فرانسه است....

۱۳۹۰ مهر ۱۹, سه‌شنبه

نگاه ایرانی در خیابان 89 فرانسوی


اینم اولین مقاله ام که در مطبوعات فرانسوی منتشر شد


این یک سری مقاله هست با عنوان «نگاه ایرانی» که در «خیابان 89» منتشر میشه. به این صورت که من وارد کمپین های انتخاباتی کاندیداهای  ریاست جمهوری فرانسه میشم از دیدگاه یک فعال سیاسی ایرانی، رخدادهایی که اونجا اتفاق میفته رو بررسی میکنم و سعی میکنم اونها رو با چیزهایی که خودم در ایران تجربه کردم مقایسه کنم.
خیابان 89 اولین روزنامۀ الکترونیکی فرانسه هست. پیر هاسکی، یکی از روزنامه نگارهای قدیمی فرانسوی و سردبیر سابق لیبراسیون، چند سال پیش، زودتر از دیگر روزنامه نگارها فضای وب رو کشف کرد و پس از اینکه  به جمعی از نویسندگان جوان و با تجربه رو دور هم جمع کرد، این روزنامه رو راه انداخت که تجربۀ بسیار موفقی هست. البته بیش از یک سال هست که «خیابان 89» روی دکه ها هم می رود. اما بازدید اصلی آن، روی موبایل ها، تبلت ها، لپتابها و به طور کلی فضای نت هست.
سعی میکنم از این فرصت استفاده کنم و نمایی واقعی و جذاب از فضای سیاسی عمومی ایران نشون بدم


۱۳۹۰ مهر ۱۴, پنجشنبه

يک شب در ستاد سگولن رويال

ﺍﻣﺸﺐ ﺭﻭ ﮐﺎﻣﻞ ﺩﺭ ﺳﺘﺎﺩ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺗﯽ ﺳﮕﻮﻟﻦ ﺭﻭﻳﺎﻝ ﮔﺬﺭﻭﻧﺪﻡ . ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﯼ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﮑﺮﺩﻧﯽ ﺍﻱ ﺑﻮﺩ . ﺳﺘﺎﺩ ﻣﺮﮐﺰﻱ ﺍﻣﺸﺐ ﺩﺭ ﻳﮏ ﮐﺎﻓﻪ ﺗﺸﮑﻴﻞ ﺷﺪ . ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﻱ ﺍﻧﺘﺨﺎﺑﺎﺗﻲ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻧﻲ ﮐﺎﻧﺪﻳﺪﺍﻫﺎ. ﻫﻤﻪ ﭼﻴﺰ ﻳﮏ ﮐﻨﺎﺭ ، ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺭﺩﻩ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺘﺎﺩ ﺗﻮ ﮐﺎﻓﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺮﺱ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﺮﺩﻧﯽ ﺑﻮﺩ در مقايسه تجربه ستادی خودم در ايران البته.

۱۳۹۰ مهر ۱۰, یکشنبه

,

مکان و زمان از هم جدا شده اند

من فکر میکنم در اینجا که من زندگی میکنم (پاریس و به طور کلی فضای زندگی غربی)، مغز ما زمان رو طور دیگه ای محاسبه می کنه. مثلا من حس میکنم زمانی که در مشهد که بودم، یک شبانه روز در مقایسه با اینجا، پنجاه ساعت طول می کشید. اما اینجا احساس می کنم شبانه روز کوتاه تره.
این رو از خیلی از دوستان دیگر هم پرسیدم و عموما چیزی مشابه همین احساس را تایید کردن.
یکم فکرهام با اندیشه های گیدنز در مورد جدایی زمان و مکان و نزدیکی احتمالی این اندیشه ها به تئوری جهان هولوگرافیک» درگیر شده.

۱۳۹۰ مهر ۹, شنبه

ابعاد گندی که القاﺋده به احمدی نژاد زد

شايد تنها تفاوت احمدي نژاد احمدی نزاد و هوادارانش در برابر القاﺋده ای ها، صداقتشون باشه. القاﺋده ای يک عقاﺋد (اشتباه و ضد انسانی ) ای دارند. ولی روراست ميان ميگن ما اينطوری هستيم. از دموکراسی بدمون مياد. مخالفانمون رو ميکشيم و هيچ کس رو غير از خودمون قبول نداريم و برای گرفتن قدرت، با مثلا کموميست های آمريکای جنوبی دست دوستي نميديم و بهشون نميگيم برادر. اما خب کاملا روشنه که محمود و هواداراش سردمداران امپراطوری دروغ هستن.. خلاصه اينکه فقط کم مونده بود الغاعده ها بيان و دست بذارن روی دروغگو و سوء استفاده گر بودن احمدی نژاد. لوموند در صفحه دو خودش به بيانيه الغاﺋده درباره حرفهای احمدی نژاد که گفته بود 11 سپتامبر کار آمريکايي ها بوده اشاره کرده. لوموند تحليل کرده که الغاﺋده با اين واکنش چهره ی رياکار دولت شيعه ی ايران رو مورد حمله قرار داده و عملا خواسته مسلمونهای سنی رو از شيعه ها جدا کنه و از اين مزخرفات احمدينژاد استفاده ی سياسی هم بکنه اونها دوباره تاکيد کردند که يازدت سپتامبر رو ما انجام داديم. اما در عوض ايران به آمريکا کمک کرد که افغانستان رو تصرف کنه و اين رو نشانه ی آمريکا ستريزی دروغين حکومت ايران دونسته و گفته آمريکا ستريز واقعی ما هستيک، نه احمدينژاد

۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

تا حالا آشپزها مهمتر از رييس جمهورها بودند

ﭺند روز پيش، مناظره انتخاباتى كانديداهاى حزب سوسياليست براى انتخابات رياست جمهورى سال آينده به صورت زنده از شبكه 2 فرانسه پخش شد. اين برنامه توانست با نزديك به پنج ميليون بيننده، ركورد پربيننده ترين برنامه تلويزيونى فرانسه را بشكند. اما مسئله مهم از نظر من اين نيست. به گزارش روزنامه لوموند، تا پيش از اين، ركورد پر بيننده ترين برنامه تلويزيونى در اختيار يك برنامه آشپزى بوده است.

۱۳۹۰ شهریور ۲۵, جمعه

ببئی ها در دانشگاه


در اولين روز سال تحصيلی هنگام ورود به دانشگاه، اگه با يه گله کوچولوی گوسفند روبرو بشين، چه حسی. بهتون دست ميده. راستشو بخواين، تاثير اين صحنه روی من اين بود که در يک لحظه، ابهت دانشگاه و مقام دانشجو و هرچی قصه در اينباره شنيده بودم، دود شد و رفت رو هوا
 اينجا پاريس، دانشگاه سوربن 7, دينس ديدرو

۱۳۹۰ شهریور ۱۷, پنجشنبه

اصلاحات خونگی، به سبک فرانسوی

يکی دو روز هست که داريم درباره اصلاحات از درون رو با يکی از دوستام بحث ميکنيم، اما به نتيجه نمیرسيدم. تا اينکه امروز اومديم همين خونه اي که تو عکس ميبينين. خونه ی نيمه کاره ای که يه زن و شوهر ميانسال فرانسوی خريدنش و دارن توش زندگی ميکنن. و البته حين زندگي کردن، آروم آروم قسمتهای نيمه کاره ی خونه رو هم تکميل ميکنن. يه باقچه ی کوچولو هم درست کردن که توش سبزيجات مورد استفاده شون رو پرورش ميدن. درواقع اونها چون بودجه و توان کافی برای خريد يه خونه ی کامل و خوب رو ندارن، تصميم گرفتن اين خونه رو بخرن و همزمان با زندگی کردن توش، آروم آروم بسازنش. به دوستم گفتم اصلاحات از درون همينه

۱۳۹۰ شهریور ۱۶, چهارشنبه

ميدون اميدوارها

از بچه هايي که تو جنبش بودن و هستن، اونايي بيشتر دستآورد داشتن که اميدوار تر بودن و هستن.

اصلا تو اين 12. سال تجربه ي زندگي سياسيم، کسايي در ميدون موندن که اميدوار بودن.

اونايي که از اولش اميدوار نبودن، يا از ميدون اخراج شدن، يا خودشون عقب کشيدن. ولي تا حالا هيچکي نتونسته اميدوارها رو از ميدون بدر کنه


۱۳۹۰ شهریور ۱۴, دوشنبه

,

وقتی جاده فرياد ميزنه

روي تخت دراز کشيدم. دوس ندا رم فردا برم سمينار. دوس دارم برم دامنه ي کوه زير درخت بشينم. دفترچه ام رو بردارم و بنويسم. و بنويسم. امروز پيش از رفتن اصلا وقت نکردم همه ي کارهام رو بکنم. خونه رو جارو نزدم و حتي يکي از ظرفها رو نشستم. يه سري از لوازم سفر رو فراموش کردم. هواي امروز پاريس باروني بود. اما تو جاده اصلا بارون نيومد. ولی وقتي وارد شهر گرونوبل شديم فقط و فقط بارون ميباريد. هنوز هم ميباره. جاده خيلي قشنگ بود. پر از منظره هايي که ما تو نقاشيهاي بچگيهامون فقط ديديم. کوههاي سرسبز. مزرعه هاي بزگ که گاوها توش ميچرن. و خورشيدي که روی همه ی اينها ميتابه. راستش اصلا تصوري که من از جاده دارم با اين چيزي که ميبينم کاملا فرق داره. جاده هاي اينجا خيلي کوتاه به نظر ميرسن. آدم هميشه فکر ميکنه جايي براي رسيدن در اين جاده ها هست. اما تصور من از جاده چيز ديگريست. شايد بخاطر اينکه من بچه ي کويرم. در کوير، جاده افق نداره. يا اگر داشته باشه خيلي دور از دسترس هست. از مهمترين چيزهايي که انگيزش رفتن رو در من ايجاد کرد، ترانه ي جاده ي گوگوش بود جاده اسم منو فرياد ميزنه ميگه امروز وقت دل بريدنه ... پشت سر گذاشتن خاطره ها همه ي عشقا و دلبستگيا خيلي سخته ولي چاره ندارم جاده فرياد ميزنه بييييييييا و من آمدم تا به تو برسم .

۱۳۹۰ شهریور ۱۲, شنبه

رهبر جديد شيلی 23 ساله است


کامليا، سخنگوی دانشجويان شيلياﺋی است که چهار ماه است اين کشور را به بحران کشانده اند. آنها سه بار پيشنهاد رييس جمهور را برای مذاکره رد کرده اند و گفته اند که فقط مي خواهند آموزش در کشورشان رايگان باشد.
از رﺋيس جمهور آرژانتين گرفته تا رﺋيس جمهور برزيل، سياستمداران و روزنامه نگاران، همه از زيبايی کامليا که اکنون چهره ی اول اين کشور هست سخن مي گويند. اما او می گويد:
زيبايی ام را خودم انتخاب نکرده ام. چيزی که خودم انتخاب کرده ام، سياست ام است
همه مي گويند، کامليا آينده ی شيلی است

نماز در خاک لاﺋيک ها


مسلمانان می توانند در فرانسه ي لاﺋيک نماز عيد فطر را در خيابان بخوانند. اما در ايران مثلا اسلامی نمي توانند.

۱۳۹۰ شهریور ۱۰, پنجشنبه

قاصدک دروغگو

دارم کتاب "قدمت روی چشم" را ميخونم.  کتابی که توسط سرژ ميشل و پاﺋولو وودز، درباره ايران نوشته شده. سرژ که الان معاون سردبير لوموند هست، در جايی از کتاب مي نوسه:
مملکتي که من در سال هشتاد و يک از آن خارج شدم، کشوری مساوات طلب و " خاکی" بود. [اما در بازگشت در سال هشتاد و پنج] با اينکه احمدی نژاد شعارهای انتخاباتی اش را بر مبنای توزيع عادلانه ی ثروت استوار کرده بود،  در دوره اول رياست جمهوري اش، بوتيک های جديد دولچه گابانا، ورساچی و ديور در شمال شهر تهران افتتاح شده بود، ... رانت خواری زمين غوغا مي کرد و باغهای شميران شاهد رشد بی سابقه ی برج سازی بود....  رژيم اجازه می داد ثروتمندان، ثروتمند تر شوند؛ به شرط اينکه به سياست کاری نداشته باشند.
....
اين چند خط را که خواندم، ياد آن سروده ی زيبای اخوان افتادم:
قاصد تجربه های همه تلخ، با دلم می گويد،
که دروغی تو دروغ
که فريبی تو فريب.
و ياد امپراطوری دروغ آقای احمدی نژاد و دار و دسته اش افتادم
,

من نفهمیدم که مسلمانم

دیروز عید فطر بود. البته در شهری که من زندگی میکنم (پاریس) مثل خیلی جاهای دیگر دنیا، پریروز عید فطر بود که این هم از کمدی های داشتنِ یک «حکومت اسلامی» است.  من هم رفتم مسجد پاریس.
گفتنش کمی سخت است. اما واقعیت واقعیت را باید گفت. در این دو سال اخیر، بویژه در چند ماه گذشته، برای اولین بار در زندگی ام، احساسِ مسلمانی داشتم. برای اولین بار این احساس از درون سراغم آمد که مسلمان هستم. حالا دلیلش هرچه باشد، مسئلۀ اصلی این است که چرا پس از 28-29 سال!؟
من در یک خانوادۀ سنتی بزرگ شدم که علاوه بر سنتی بودن، مذهبی هم هستند.* بنابراین فضای رشد من، یک فضای سنتی-مذهبی بود. حتی پایان دوران نوجوانی ام را در کسوت قاری قرآن گذراندم. پس از آنکه دوران اصلاحات همۀ ما را دگرگون کرد، با اینکه کم کم شرعیات داشت برای من رنگ می باخت، اما هیچ گاه احساس نکردم که مسلمان نیستم. ولی واقعا هیچ گاه هم احساس نکردم که مسلمان هستم. اما اکنون برای اولین بار در زندگی ام، از درون احساس میکنم که من «روح الله شهسوار» مسلمانم. و حالا خوب معنی حرفهای سهراب را می فهمم وقتی می گفت: «من مسلمانم/ قبله ام یک گل سرخ.»
می دانم خیلی از شما که این چند خط را می خوانید، در این حس ها با من شریک هستید.
آرام آرام از وقتی فهمیدم و حس کردم مسلمان هستم که: در شهری که زندگی می کنم، ماه رمضان بود و همۀ رستوران ها و کافه ها باز بود. از وقتی که در بعضی از روزهای ماه رمضان به مهمانی های عصرانه دعوت می شدم. از وقتی که به هنگام دلتنگی، دوست داشتم قرآن و یا نماز بخوانم و یا دعا کنم؛ ولی دوستان لائیکم (ایرانی و غیر ایرانی) از این کار خوششان نمی آمد. از وقتی که بعد از دهها سال، برای اولین بار با جمعی از دوستان، جلسه های شبهای احیا را در پاریس برقرا کردیم. جلسه هایی که غیردولتی بود و البته دولتِ «حکومت اسلامی ایران» از وجود آن راضی نبود... در این میان، «لا اکراه فی الدین» برایم معنی یافت. زیرا همۀ اینها را من انتخاب کرده بودم. اما در آن 27-28 سالی که در زیر سایۀ یک «حکومت اسلامی» زندگی می کردم، هیچ گاه این فرصت انتخاب آزادانه برایم وجود نداشت. هیچ وقت با عواقب تصمیمی که خواهم گرفت مواجه نبودم. حکومت، شکلی از مسلمانی را برای ما معین کرده بود. ما همیشه احساس می کردیم که یا با آن الگو مطابق هستیم و یا نیستیم. اما هیچ گاه این تجربه را به مسلمانی تعمیم نمی دادیم. یعنی قابل تعمیم هم نبود. نمی توانستیم احساس کنیم که مسلمان هستیم و یا نیستیم. فقط می دانستیم که نامسلمان هم نیستیم. من می فهمم که الان خیلی از افرادی که در ایران مثلا زردشتی و یا مسیحی هستند، و یا اصلا لائیک و یا کمونیست هستند، می توانند از درون احساس کنند که لائیک، مسیحی و ... هستند. چون واقعا با عواقبِ سخت تصمیمی که می گیرند مواجه می شوند. اما زیر سایۀ «حکومت اسلامی» فرصتی برای احساس مسلمان بودن از بسیاری از مسلمانان (بویژه شیعه ها) گرفته شده است. حداقل فرصت اینکه بالاخره بفهمند که از ته دل مسلمان هستند یا نیستند را ندارند.** وقتی در جامعه ای، حکومت با زور سرنیزه، و یا پاداشِ دولتی، همۀ راههای روزه دار نبودن را می بندد، آنوقت کسی که روزه می گیرد نمی تواند  درک و احساس مستقلی از کاری که می کند داشته باشد. نمی تواند روزه داد نبودن را هم به صورت آزادانه تجربه کند. بنابراین روزه دار بودنش اش هم واقعا آزادانه نیست. منظورم بیشتر کسانی هستند که با آن الگوی مسلمانی حکومتی جور در نمی آیند و البته اکثریت جامعه را نیز تشکیل می دهند.
وای بر مسلمانانی که بر مردم حکومت می کنند؛ اما مردم را از داشتنِ احساسِ مسلمانی محروم می کنند. و «حکومتِ اسلامی» ما را از این تجربه و احساس محروم کرد.

پی نوشت ها:
*در ایران سنتی بودن همواره به معنای مذهبی بودن نیست. خیلی ها سنتی هستند، اما مذهبی نیستند. مثلا با اینکه در خانوادۀ شان هیچ کس با حجاب نیست و رابطۀ محرم و نا محرم چندان جایگاهی ندارد، اما در همان خانواده، رابطۀ دختر و پسر خارج از چهارچوب خانواده پذیرفته نیست.
** این تجربۀ هویتِ مسلمان بودن در جامعه ای سکولار و غیردینی، عوارض مثبت و منفی دیگری هم دارد که بعدا به آنها هم خواهم پرداخت.

۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه

نازنين پوينده در لوموند

مجله ی لوموند ( که جزء گروه نشريات لوموند است) گزارشی از زندگی و اثرهای نازنين پوينده منتشر کرده ست.
نازنين، دختر مرحوم محمد جعفر پوينده است که در جريان قتلهای زنجيره ای متاسفانه به قتل رسيد.
لوموند ضمن بررسی نقاشی های نازنین، تاثير اين اتفاق بر زندگی و اثرهای نازنين را نيز بررسي کرده است.

۱۳۹۰ شهریور ۸, سه‌شنبه

شاهکار فرهادی هنوز روی پرده هاست


جدايي نادر از سيمين که با نام "يک جدايي" اکران جهاني شده است،
پس از دو ماه و نيم هنوز روي پرده هاي سينماهاي پاريس مي درخشد

۱۳۹۰ شهریور ۵, شنبه

قرآن كنار ايفل

جوون عرب با دستاى پينه بسته تو متروئي كه از كنار برج ايفل ميگذره روبروم نشسته.
قرآن كوﭺيكش رو باز كرده و در آخرين روزهاى ماه رمضون داره زير لب زمزمه ميكنه.
شهر رمضان. الذي انزل فيه القرآن

۱۳۹۰ شهریور ۴, جمعه

,

ما چه نسل خوشبختی هستیم که سقوط دیکتاتورها را می‌بینیم


بیشترِ نسلهای معاصر ایرانی، علاقه دارند لقب نسل سوخته را به خودشان نسبت بدهند. در مورد نسلهای دیگر نمی دانم. اما می دانم که نسلِ من، نسل خوش‌بختی است.
ما نسل خوش‌بختی هستیم که در طول زندگی خودمان انقلاب و جنگ را مستقیم لمس نکردیم. اما تمام آثار آنها را تجربه کردیم و درسهای آن دو رخداد بزرگ، همواره وِرد زبانمان است.
ما نسل خوش‌بختی هستیم که خاطره‌ی دوران خفقان دهه‌ی هفتاد برایمان زنده مانده است. این نهایت خوش اقبالی یک نسل است که حافظه‌ی تاریخی‌اش غنی و پربار باشد.
ما نسل خوش‌بختی هستیم که دوم خرداد را تجربه کردیم. دوران طلایی مطبوعات را از سر گذراندیم. بهترین دوران فعالیت‌های دانشجویی را داشتیم. و البته نتیجه‌ی اشتباههای خود و دیگران را با روی کار آمدنِ محمد احمدی‌نژاد و دار و دسته اش دیدیم.
ما نسل خوش‌بختی هستیم که این فرصت را داشتیم که اشتباه‌های خود را جبران کنیم و جنبش سبز را بیآفرینیم. شاید دیدن و زیستن در چنین جنبشی، از بزرگترینِ خوش‌بختی‌های ما باشد.
ما خیلی خوش‌بختیم. زیرا برای نخستین بار در تاریخ کشورمان، توانستیم از بسیاری از دوگانه‌ها عبور کنیم. مذهبی-غیرمذهبی؛ سیاسی-غیرسیاسی؛ فارس-غیرفارس؛ داخل نشین-خارج نشین؛ و ... . در عبور از این دوگانه‌های ساختگی بود که تجربه‌ی باهم زیستن را درک کردیم. تجربه‌ی سبز زیستن.
لیست خوش‌بختی‌هایمان اما هنوز تمام نشده است. کدام نسل در تاریخ است که در کمتر از یک سال سرنگونی چهار دیکتاتور با سابقه و ظالم را دیده باشد و عنقریب منتظر دو-سه تای دیگر باشد!؟ نسلی که همین چند وقت پیش سقوط صدام و بن لادن را هم دیده است.
کدام نسل از ما ایرانیها تا به این اندازه خود را در سرنوشت مردم منطقه سهیم می‌دیده‌ایم!؟ کدام نسل از ما ایرانیها به این اندازه نه گرفتار غرور کاذب ملی‌گرایانه بودیم و نه در مقابل جهان احساس حقارت بیمارگونه داشته‌ایم!؟
و البته اینها همه مربوط به گذشته است. این زمانه به ما می‌گوید که ما خوش‌بخت تر از این هم خواهیم بود و در آینده ای نه چندان دوردست، توشه‌های گران‌تری از این روزگار برخواهیم چید. 
بخش زیادی از این زمانه را ما خود ساخته‌ایم و خوش‌بخت و اقبال هستیم که در چنین زمانی زیست میکنیم.

۱۳۹۰ مرداد ۳۰, یکشنبه

تغییرات خاور میانه از ایران آغاز شد؛ در ایران هم پایان می یابد

روز 22 خرداد ماه امسال، سرژ میشل معاون سردبیر روزنامۀ لوموند در جلسۀ رونمایی از کتابش _ که دربارۀ چهرۀ ایران  امروز نوشته است_ گفت:« اتفاقی که در قاهره افتاد، از خیابانهای تهران شروع شده بود.» . به این جمله بر خواهیم گشت. اما بگذارید که خیلی فوری چند مسئله را ببرسی کنیم. 


دختر کوچولوی تونسی
که از سقوط فرعون کشورش خوشحال است
در این لحظه هایی که این چند خط را می نویسم، خبرهای فرو ریختن سنگرهای پوشالی سرهنگ قذافی یکی پس از دیگری بر روی خروجی های سایتهای خبری، تلویزیون ها و مهمتر از همه، شبکه های اجتماعی می چرخد. مخالفان لیبی یائی، فقط چند قدم تا فتح دروازۀ طرابلس فاصله دارند. حتی اگر امروز این رخداد واقع نشود، بی شک تا چند روز دیگر شاهد برافراشته شدن پرچم آزادی بر در و دیوار طرابلس خواهیم بود.
در شمال خاور میانه، جوانان سوری نیز همچنان در حال مقاومت جانانه در برابر بشار اسد و تفنگ بدستان اش هستند. همین روحیۀ شکست ناپذیر آنها و البته واکنش جامعۀ جهانی آیندۀ تغییرات در سوریه را تضمین میکند. آنچه روشن است این است: حتی اگر در بد ترین حالت، «اسد» هم بماند، اما تمامی سنگرهایش در برابر خواستهای مردم فرو ریخته است. آیندۀ سوریه آیندۀ مردم است.
تکلیف مصر و تونس هم که همین چند ماه پیش یکسره شد. اما همانطوری که «سرژ میشل» گفته بود، پازلِ تغییرات خاورمیانه از همانجایی شکل گرفت که کسی فکرش را نمی کرد: این «انتخابات ریاست جمهوری خرداد 1388» که موج این اتفاقها به سرعت به کشورهای منطقه کشانید. در اولین واکنش، «عبدالله عبدالله» کمپین انتخابات ریاست جمهوری اش را با کپی برداری کامل از ستاد «میرحسین موسوی»، به جنگ «کرزای» فرستاد. نمادهای رنگی، زنجیره های انسانی، حضور خیابانی، پدیده هایی که افغانستان رنج کشیده از استبداد تا بحال به خود ندیده بود. اتفاقات ریاست جمهوری افغانستان تا مدتها صدرنشینِ خبرهای منطقه و البته جهان بود. هرچند «عبدالله» و همراهانش نتوانستند قدرت را بدست بگیرند، اما به دست آورد مهمتری رسیدند. آنها توانستند مشتِ فساد در دم و دستگاه کرزی را باز کنند و انتخابات سالم تری را در آیندۀ نزدیک تضمین کنند.
به فاصلۀ اندک زمانی «محمد البرادعی» با همراهی «اخوان المسلمین» و دیگر معارضان مصری، آرام و بی سر وصدا فعالیتهای انتخاباتی خود را آغاز کردند. آنها نیز ستاد و کمپین انتخاباتی پر شوری را راه اندازی کرند و از قضا رنگ سبز را نماد ستادهایشان قرار دادند. هرچند که طبق معمول دیکتاتور مصر با تقلب و تخلف انتخابات را گذراند، اما رخدادهای چند ماه بعد نشان داد همه چیز با یک تقلب تمام نمی شود.
چند ماه بعد، وقتی که مردم تحصیل کردۀ تونسی در یک واکنشِ اخلاقی به خود سوزی یک جوان هموطن، همچون صاعقه در آسمان خاور میانه درخشیدند و دیکتاتور را از تخت به زمین کشانیدند، موج نور و امید دوباره در دلم مردم منطقه روشن شد. معارضان سبز پوش مصری که گوش بزنگ بودند به سرعت آرایش هجومی گرفتند و با استقامتی به یاد ماندنی در میدان التحریر، فرعون را سرنگون کردند. گویا اسطورۀ دریا و موسی و فرعون دوباره در حافظۀ تاریخی مردم منطقه درخشیده بود. الجزایر، بحرین، سوریه، لیبی یکی پس از دیگری آماجِ طوفان های مردمی شدند. در همین روزها بود که مردم سبز ایران نیز در حمایت از مردم تونس و مصر به خیابان ها ریختند و حماسه ای جاویدان آفریدند. هرچند رهبران جنبش سبز با صادر کردن فرمان راهپیمایی، حصر و زندان را به جان خود خریدند، اما حضور خروش ناک مردم در خیابان ها، نشان داد که آتشفشانِ خفتۀ سبز قصد خاموشی ندارد و هر آن ممکن است فریدون ها و کاوه هایی به جنگ ضحاک روانه کند.
در این میان، حاکمیت استبدادی که با کودتایی انتخاباتی، به صورت پنهانی جمهوری اسلامی را سرنگون کرده بود و هرچه از نظام باقی مانده بود را به حالت تعلیق در آورده بود، با اشتباهات پی در پی خود، پازلی که با کودتا آغاز کرده بود را به بازی دومینوی سقوط تبدیل کرد. با حمایت های ریاکارانۀ خود از جنایت های حافظ اسد سرنوشت خود را به ظلمی که به مردم سوریه تحمیل می شود پیوند زد.
سرژ میشل به درستی گفته بود که آنچه در قاهره اتفاق افتاد از خیابانهای تهران آغاز شده بود. رخدادهای امروز لیبی و سوریه نشان می دهد که نطفۀ آن طفلِ فرعون برانداز خاورمیانه، هرکجا که بسته  شده بود، در همان جا باز خواهد نشست. از تهران آغاز شده بود و دوباره به تهران باز خواهد گشت.
انا لله و انا الیه راجعون

۱۳۹۰ مرداد ۲۶, چهارشنبه

, ,

تبلیغاتِ جلو و عقب


روم به دیوار، گلاب به روتون
ولی دیگه از این تبلیغات لاغر کردنِ عقبِ خانوم ها و حجیم کردنِ جلویِ آقایون حالم دیگه داره بهم میخوره

۱۳۹۰ تیر ۲۷, دوشنبه

چه کسی نظام را برانداخت!؟


شعار مردم: موسوی، موسوی، پرچم ایرانِ منو پس بگیر

در یکی از مناظره های تلویزیونی وقتی مهندس موسوی از نظام نام برد احمدی نژاد  پاسخ داد«نظام یعنی رهبری ، من و دولت.»* او نظام را در چارچوب مسوولان و حکومت مستقر تعریف کرد همان تفکری که جنبش های صد سالۀ اخیرۀ از مشروطه تا جنبش سبز، برای از بین بردنش تلاش می کردند.
پرسش نخست: نظام چیست؟ و یا اینکه نظام را باید معادل چه چیزی به حساب آورد؟  : به طور خلاصه نظام یعنی رژیم سیاسی ای که در چهارچوب قانون اساسی کشور تعریف و محدود شده است.
پرسش دوم: در حال حاظر نظام ایران چیست؟ : طبق قانون اساسی معتبر به رفراندم فروردین 1358 ، نظام قانونی فعلی ایران، جمهوری اسلامی ایران است.
پرسش سوم: موضع جنبش سبز (با تمرکز بر دیدگاه رهبران جنبش که در منشور جنبش سبز بیان شده است) چیست؟ : اجرای بدون تنازل قانون اساسی، یکی از شعارهای اصلی جنبش است و دلایل آن در منشور جنبش به تفصیل بیان شده است. اما ما معتقدیم، بعد از انتخابات خرداد 88، طی یک کودتای سیاسی – نظامی، قانون اساسی توسط حاکمیت زیر پا گذاشته شده است. اصل تفکیک قوا نقض گردیده (اصل 57). استقلال قوۀ قضائیه با ورود نیروهای امنیتی در منصب قضاوت، مخدوش و نامعتبر شده (اصل های 32 تا ،40 و اصل های 158، 164، 165، 166، 168، 170). قوۀ مقننه به شاخۀ بیت رهبری تبدیل شده ( اصل های 58 تا 60، اصل 77 و 78، 80، 84، 85، 86، 90) . دولت در قامت تدارکات چی واقعی منویاتِ  رهبر ظاهر گشته و حتی از نصب وزیر و معاون رییس جمهور محروم شده است. (اصل 124 و 133، 134، 136، 137) به همین منوال، خود دولت نیز بسیاری از اصل های قانون اساسی را زیر پا گذاشته است (اصل 141، 150، 152 تا 155 به علاوۀ تمام اصل هایی که به مجلس و همچنین آزادیهای عمومی مربوط می شود)
آزادی بیان  و مطبوعات (اصل 9، 23 و 24،) و حق فعالیت سیاسی (اصل 24 و 26) چه به صورت فردی و چه در قالب احزاب سیاسی، به صورت مطلق از جانب همۀ ارکانِ حاکمیت نقض گردیده است. حق اجتماعات مسالمت آمیز مردم ایران از سوی حاکمیت نظامی-سیاسی زیر پا گذاشته شد. (اصل 27)
ورود نظامیان به امور سیاسی و اقتصادی، امنیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی مردم را مختل کرده است به صورت شفاف بخشهای زیادی از قانون اساسی را زیر پا گذاشته است. (از جمله اصل های 55، 79)
در نهایت مجلس خبرگان که طبق قانون اساسی مسئول بررسی عملکرد رهبر است، در مورد تخلفات رهبر از قانون اساسی نه تنها سکوت کرد، بلکه بر آن صحه نهاد و البته اعضای معترض آن توسط نهادهای نظامی-امنیتی سرکوب شدند. (اصل 107،  اصل 109، 111)
موردهایی که نام برده شد، اصلهایی از قانون اساسی جمهوری اسلامی است که به صورت شفاف و کامل نقض شده اند و دیگر به چیزی از آنها در جامعه باقی نمانده است. با این اوصاف هر وجدانِ بیداری می تواند دریابد آنچه که در حال حاظر در ایران جریان دارد، هرچه باشد، جمهوری اسلامی ایران نیست. زیرا قانون اساسی در قلمرو کشور ایران اجرا نمی شود و در واقع کشور در حالت بی قانونی به سر می برد.
بیراه نیست که بخشی از کارشناسان سیاسی اعتقاد دارند که پس از انتخابات خرداد 88، «جمهوری اسلامی ایران» توسط جمعی از اقتدارگرایان براندازی و ساقط شده است و در حال حاضر این بیت رهبری و روابط و خواسته های آن است که کشور را اداره می کند و دیگر چیزی به نام «جمهوری اسلامی ایران» (حداقل فعلا) وجود ندارد.


*نقل به مضمون
....
برای فهم بهتر این موضوع، این یادداشت مجمع دیوانگان را هم بخوانید

۱۳۹۰ تیر ۱۵, چهارشنبه

,

اعتصاب بعدی در راه است؛ ما چه میکنیم !؟


«روزی در این جامعه (ایران)، روزنامۀ سلام توقیف شد و در واکنش به آن، جریان 18 تیر به راه افتاد. اما مدتی بعد ده‌ها نشریه توقیف فله ای شدند. اما صدایی از جایی بر نیامد. مهمترین دلیلش آن است که معیارهای اخلاقی در چنین جامعه ای، بی ارزش شده اند.» این سخنان را عبدالکریم سروش، نه در واکنش به ماجرای 18 تیر و یا توقیف فله ای مطبوعات، بلکه در واکنش به انحراف اخلاقی جامعه بیان شده بود.*
1-      سالها پیش، در کشاکشِ دوران پر تب و تابِ اصلاحات، هنگامی که همه دلباختۀ گفتارِ جامعۀ مدنی و مشغول انتشار و گسترش آن بودند، عبدالکریم سروش، بحث دیگری در میان انداخت و از همگان طلب کرد که بجای دامن زدن به بحثِ جامعۀ مدنی، بدنبال گستردن بساطِ «جامعۀ اخلاقی» باشند. در همان آغاز بحث، بسیاری از اندیشه ورزان، سیاست ورزان و قلم بدستان، بر او تاختند که چنین بحثی «من درآوردی» است و در برابر جامعۀ مدنی، پایه هایش سست است و مبانی نظری روشنی ندارد. سروش تلاش کرد تا روشن کند که جامعۀ اخلاقی جایگزین جامعۀ مدنی نیست. بلکه پیش زمینۀ آن است. او خاطرنشان کرد که چنانچه پایه های اخلاق در جامعه سست باشد، جامعۀ مدنی شکل نخواهد گرفت.   زیرا «قانون بخشی از اخلاق است» و جامعۀ مدنی، جامعه ایست که برپایه های قانونمداری بنا نهاده می‌شود. وی خاطرنشان کرد که مهمترین راه در هم ریختنِ استبداد دینی، نقد اخلاقیِ آن است. به باور «سروش» باید این باور را در میان مردم و همچنین کنشگران سیاسی جا انداخت که جامعۀ خوب، جامعۀ اخلاقی است. «اگر سیاست در جامعه ای خوب اداره  شوند، اگر اقتصاد خوب اداره شود، بهترین نشانه این نیست که اشتغال آنجا پدید می آید و بیکاری رفع می‌گردد؛ بهترین نشانه این نیست که تورم پایین می‌آید یا مسکن ارزان می‌شود. اینها چیزهای خوبی است. {اما} بهترین نشانۀ آن این است که اخلاقِ خوب در جامعه جاری شود» (ماهنامۀ آفتاب. شمارۀ18).
2-      مدتها بود که می‌خواستم دربارۀ اعتصاب غذای رشید مردانِ معترض به شهادت هاله سحابی و هدی صابر چند خطی بنویسم و دینم را به آنها ادا کنم. قصد داشتم مهم‌ترین بخش از تلاشِ آنها را دریابم و درباره‌اش بنویسم. در طی آن روزها مدام به این ماجرا فکر می‌کردم. سعی کردم مهمترین پرسش را پیدا کنم و به آن بپردازم. پس از چندی تامل، «پرسشِ بنیادی» را دریافتم: «اگر خدای ناکرده، بعد از مدتی، یکی دیگر از زندانیان و یا کنشگرانِ سیاسی، دچار ماجرایی شود که بر هدی و هاله رفت، ما چه میکنیم؟»

۱۳۹۰ تیر ۶, دوشنبه

از شما انتظار بیشتری داریم / نامۀ وبلاگ نویسان به علما


علمای عظام، حضرات آیات یوسف صانعی، بیات زنجانی،  سید علی محمّد دستغیب، و موسوی اردبیلی

 

همانطور که خود بهتر از ما مستحضرید 12 نفر از شایسته ترین فرزندان این سرزمین، در اعتراض به وضعیت اسفناک زندان ها و احقاق حقوق حقه و قانونی خود و همچنین رسیدگی به پرونده شهادت هاله سحابی و هدی صابر، دست به اعتصاب غذا زده اند. در زمانی که جناب آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی به  دلیل ایستادگی بر استیفای حقوق مردم  در زندان خانگی به سر می برند،  انتظار از حضرات عالی،  به عنوان شخصیت هایی که مورد وثوق بخش هایی از جامعه هستید، آن بود که از تمام پتانسیل و توان خود برای شکست این فضا استفاده نمایید.

۱۳۹۰ خرداد ۲۸, شنبه

,

من هم یک احمدی‌نژادم؛ فقط کمتر دروغ می‌گم


مگه احمدی‌نژاد چی‌کار میکنه؟ سرمایه‌های مملکت رو به باد میده. درآمد سالیانۀ نفتی بیش از هشتاد میلیارد دلار رو طوری هزینه می‌کنه که انگار این مملکت هیچ پولی نداره. مردم در فقر و بدتر از اون، در بحران اقتصادی زندگی می‌کنن. فکر می‌کنین احمدی‌نژاد و دور و بری‌هاش دوست دارن که مردم ازشون ناراضی باشن؟ نه اصلا اینجوری نیست. اتفاقا اونها خیلی دوست دارن که وضع اقتصادی مردم بهتر بشه. حداقل اگر قبلا دوست نداشتن وضع مردم خوب باشه، در دو سال گذشته با توجه به بحران مشروعیت مردمی که براشون پیش اومده، خیلی تلاش کردن که وضع اقتصادی مملکت رو روبراه کنن. اما نتونستند. دلیل های زیادی برای این ناتوانی وجود داره. اما مسئلۀ اصلی اینجاست که با این همه درآمد و ثروت، تنونستند.
وقتی به خودم نگاه می‌کنم می‌بینم که وضعیت من هم در ادارۀ زندگی شخصی خودم خیلی متفاوت از ادارۀ مملکت نیست. من در این مدت، فرصتهای طلایی بسیار زیادی رو از دست دادم. فرصتهایی که وقتی به هرکدومشون فکر می‌کنم، می‌بینم که اون فرصتها علاوه بر اینکه می‌تونست زندگی من رو دگرگون بکنن، برای زندگی دیگران هم مفید بودن. کلا وقتی به نحوۀ ادارۀ زنگی شخصی‌ام نگاه می‌کنم، متوجه می‌شم که از شرایطِ فرصت‌زایی که در زندگیم وجود داره خوب استفاده نمی‌کنم. خب الان _در این زمینه_ فرق من با احمدی‌نژاد و بقیۀ کسایی که مملکت رو اداره می‌کنند چیه؟
شاید فقط این تفاوت بین ما وجود داره که من اصرار دارم کمتر دروغ بگم، ولی اونها اصرار دارن که به دروغ گفتن‌هاشون ادامه بدن و بیشتر و بیشتر ادامه بدن.

۱۳۹۰ خرداد ۲۶, پنجشنبه

,

بازى هنوز به نفع تيم ملى است




باز هم یک استاتوس خیلی زیبا از احمد پورنجاتی در فیسبوک اش:
هی میگن چرا کاری نمی کنید!؟
مگه کار شاخ و دم داره!؟
تا اینجا بازی، حساب کار به نفع تیم ملی یه، 
نیست؟...
1- هرچی کارت قرمزه، تا به حال نصیب تیم زهواردررفته ی "تاج خروس" شده!
2- کاپیتانشون زرپ و زرپ داره باریکن عوض میکنه! چه فایده!
3- تماشاچی های هوادارشونو ببین، از شرمندگی سرهاشونو کردن لای پاهاشون!
ولی خب، همیشه باید منتظر شعبون بی مخ هاشون باشی آخر بازی.... ***

۱۳۹۰ خرداد ۲۳, دوشنبه

فراخوان مشهدی ها برای حمایت از فردوسی


میدان فردوسی، پیش و پس از نقاشی شاهنامه
چند روز پیش در فیس بوک به این قرار (ایونت) دعوت شدم

همشهری سلام!

زیاد مزاحم ات نمی شوم

حتما خودت شنیده یا دیده ای، که نقاشی زیبای شاهنامه را از دیوار دور میدان فردوسی مشهد پاک کرده اند
خواستم بگویم، دلیل اش هر چه بوده، این عمل کودکانه و ضدفرهنگی شان را باید که پاسخی دهیم
برای همین پیشنهاد می کنیم هر کدام مان که از کنار آن دیوار گذشتیم با ماژیک امضایی به نشانه اعتراض کرده و جمله کوتاهی نوشته تا این توهین را کمی از دل جناب فردوسی علیه الرحمه درآوریم، تازه یک درسی به اقایان بی فکر مسول بدهیم که دسته کم دیگر به این راحتی با روان و اعصاب مردم بازی نکنند بالاخره برای تاریخ مشهد یک حرکت فرهنگی مردمی مسالمت آمیز و وحدت بخش را به یادگار بگذاریم
ببین همشهری خوب من،
ساکن هر منطقه و محله که هستی،
شهدا، بالا یا پایین خیابان، رضاشهر، قاسم آباد، صدمتری، توس، نوده، طبرسی، طلاب، وحدت، امام رضا، مقدم، دانشگاه، تقی آباد، کوهسنگی، احمدآباد، خواجه ربیع، گلشهر، ساختمان، فلسطین، راهنمایی، سجاد، فردوسی، خیام، وکیل آباد یا غیره نمی دانم... هر کجا هستی، بیا و به رسم مرام زبانزد مشهدی بودن ات یک حالی به جمع بده
غیر از خودت، دوستی، آشنایی، فامیلی کسی هم داری که اهل دل است، از اطلاع رسانی به دیگران با تلفن و پیامک و ایمیل و وبلاگ و وبسایت و فیس بوک و کوفت و چه و چه، خلاصه با هر چه دست ات می رسد، دریغ نکن! جای دوری نمی رود
برای شروع، همین الان یک ماژیک خوشکل بگذار توی کیف ات، بعد هم به مقدار کرمت این مطلب رو برای دیگران بفرست .
قربان دست ات،
جمعی از مردم مشهد

۱۳۹۰ خرداد ۱۸, چهارشنبه

,

لیلا حاتمی در پاریس

لیلا حاتمی در سینما له هال پاریس

سینما او.ژ.س  هال پاریس، بزرگترین مجموعۀ سینمایی فرانسه به 25 سالن سینمایی مجهز هست. دیروز در این سینما، مراسم افتتاحیۀ اکران «جدایی نادر از سیمین» پخش شد. البته این فیلم در فرانسه با نام « une separation » 
_ یک جدایی_ پخش میشه.
عکس های زیر رو هنگامی که لیلا حاتمی در سالن سینما نشسته بود و عکاسها ازش عکس می گرفتن، شکار کردم.
این فیلم اصغر فرهادی، توجه رسانه های اروپایی رو جلب کرده. امروز و دیروز همۀ رسانه های فرانسه به این فیلم پرداخته بودن. حتی رسانه های سیاسی هم به این موضوع پرداختن. عکس صفحۀ اول روزنامۀ لوموند رو هم براتون گذاشتم که ببینین. کارشناسان سینمایی از 15 نشریۀ فرانسوی در سایت الو سینه (مهمترین سایت سینمایی فرانسه) امتیاز 4.7 از 5 امتیاز به این فیلم داده اند که بسیار نادر هست. همچین امتیازی رو فیلمهایی مثل پدرخوانده گرفتن.


لیلا حاتمی در سینما له هال پاریس

لیلا حاتمی. روی جلد لوموند