۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

,

و سقــَـــط فرعـــــون

بعد از مدتها که سیستم رایانۀ درست و حسابی نداشتم بالاخره دست به دوربین شدم. ببینید

۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

, ,

من سن و سال ندارم


1-   در طول زندگیم، هروقت که به خودم نگاه میکردم، همیشه در مورد خودم همین تصویر رو داشتم که الان دارم. منظورم اینه که هیچ وقت احساس کودکی، جوونی و یا پیری نمی کردم و نمی کنم. هیچ وقت احساس سن و سال دربارۀ خودم نداشتم و ندارم.  البته از این قضیه کم و بیش خوشحال و راضی ام. چرا؟ چون فکر می کنم چنین حسی به من این امکان رو داده که بدون مصلحت و ترس از زمانی که از دست خواهم داد، چیزهای نو رو تجربه کنم.
در کودکی آموزش تلاوت قرآن دیدم. نوجوانیم به خوشنویسی گذشت. مدتی فوتبال و کشتی نیمه حرفه ای رو تجربه کردم. رفتم هنرستان سینما ثبت نام کنم که نفهمیدم چطور از دبیرستان تربیت بدنی سردرآوردم. درحالی که دنبال این بودم که یک متخصص تربیت بدنی بشم، با جمعی از دوستانم بانی تشکیل مجلس دانش آموزی شدم. بعد پام به فعالیت های سیاسی باز شد و درحالی که در خرداد 76 منتقد خاتمی بودم، تیر 87 منتقد خامنه ای شدم. بعدش هم سر از جبهۀ مشارکت درآوردم. مجمع ملی جوانان را هم تجربه کردم و مدتهای زیادی وقتم رو در ان.جی.اُ های اجتماعی و فرهنگی گذروندم. در تمام این مدت هم از هر فرصتی برای تجربۀ رونامه نگاری استفاده کردم.
اولین شعرهایی که حفظ کردم، سروده هایی از فروغ و شاملو و سهراب بود که خواهرم به من آموخت. بعدها عاشق ادبیات کلاسیک شدم و نظامی و فردوسی و سعدی رو دوره کردم. حافظ و مولوی هم از دستم نمی افتاد. مدتی هم که در خدمت مقدس سربازی بودم و از دنیای جاری کنده شده بودم، چند بندی سرودم. آشنایی با عطار من رو از دنیایی به دنیای دیگه انداخت. منطق الطیر رو نیمه شبها می خوندم و اون زمان اولین تجربه های نماز شب برای من بود.
مدتی هوادار نظریه های لیبرللی بودم و با هرچی اندیشۀ چپ بود مشکل داشتم. اینقدر جلو رفتم که داشتم یک پا محافظه کار راست میشدم. اما آشنایی با مکتب فرانکفورت دلبستگی من رو به دیدگاههای انتقادی نشون داد. دیگه فلسفه رو فقط به خاطر استدلال کردن و دلیل داشتن نمی خوندم. تصمیم گرفته بودم اندیشه ها رو بر مبنای ارزشها بررسی کنم و می کنم.

۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

ساندویچ با طعم انقلاب تونس

عکس راهپیمایی دیروز تونسی های خوشحال در پاریس  
برای خوردن شام با دوستان ایرانی به یک ساندویچی عربی رفتیم.
وارد مغازه که شدیم، دیدیم همۀ خدمه و مشتری ها میخ کوب شده ان جلوی تلویزیون و دارن اخبار الجزیره رو نگاه میکنن. اخبار داغی از تونس. صاحب مغازه گفت: می فهمی چی میگه؟
گفتم نه! عربی بلد نیستم
- اخبار تونسه. میگه مردم خوشحالن از اینکه آزاد شدن. هرچند که شرایط سختی دارن
خیلی با شور و هیجان اینها رو تعریف میکرد
گفتم:
- اهل کجا هستی برادر!؟
- تونس! تونس!
- مرحبا! تبریک میگم
- شکراً

قبلا چندین بار این ساندویچی آمده بودم. کارکنان مغازه خیلی معمولی و گاهی هم خیلی سرد رفتار می کردن. اما امشب خیلی گرم بودن. معلوم بود که با قبلا فرق کردن. خیلی مهربان و صمیمی شده بودن. قلبشون بلند می تپید. ساندویچ سادۀ عربی رو با مقادیر زیادی خوشرویی برای ما آماده کردن و به قول خودمون کلی حال دادن.  صاحب مغازه هم هر چند دقیقه می اومد  سر میز ما و در حین حال دادن، توضیحاتی هم دربارۀ تونس و اخبار عربی ای که از تلویزیون پخش می شد به ما می داد. 
از ما پرسید کجایی هستید؟
 با لبخند گفتیم:
- ایرانی.
- احسنت! احسنت!
نفهمیدیم چرا گفت احسنت. از مغازه که می آمدیم بیرون، دوباره همگی به کارکنان مغازه تبریک گفتیم. آنها هم تبریک گفتند. یکی از کارکنان که جوان تر بود و ریش نسبتاً بلندی هم داشت گفت:
- انشاء الله آزادی همۀ کشورهای مظلوم
گفتم:
- و انشاء الله آزادی ایران
سری تکان داد و گفت:
- ان شاء الله

۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

گزارش تصویری از تظاهرات تونسی در پاریس

جشن آزادی بر شانه های جمهوری
آزادی به هر زبان شیرین است

به تماشای جشن پیروزی تونسی ها رفتم. به لطف چشم سومم شما را مهمان لحظه های خوبی که لمس کردم می کنم

آری ! حتی بچه ها هم می دانند که فرعون ها رفتنی اند



بلوند است، اما تونسی. رنگ پرچم کشورش را پوشیده است




بدون شرح بهترین شرح است
ادامۀ تصویرها را در ادامۀ مطلب دنبال کنید