۱۳۹۳ آذر ۲۵, سه‌شنبه

, , ,

«تمام شلتاقهای حکومتِ وحشت به بهانه‌ی غم تامین آرامش مردم صورت می‌گیرد» لئون تولستوی | سه‌شنبه‌های کتاب

در یادداشتی دیگر به نگاه تولستوی به تاریخ پرداخته بودم. شاید جنگ و صلح را بتوانیم «پدیدارشناسی روح» هگل، اما در قالب رمان بنامیم. این رمان درباره‌ی تاریخ و نقش انسان‌ها در آن است. فلسفه‌ی تاریخ کم و بیش همان است که هگل بیان کرده.
در اینجا می‌خواهم چند نکته از زبان تولستوی درباره‌ی حکومت و حاکمان بیان کنم. به نظر می‌رسد پس از صد و اندی سال، تجربه‌ی تاریخی می‌تواند درباره‌ی درستی یا نادرستی نگاه تولستوی به ما کمک کند.

جنگ و صلح؛ شاهکار لئون تولستوی
ترجمه‌ی سروش حبیبی که خود شاهکاری‌ست


نویسنده‌ی بزرگ روس درباره‌ی نقش بزرگان در تاریخ می‌گوید:
«در وقایع تاریخی، بزرگ شمردگان [انسان‌های معروف] فقط برچسبهایی هستند که نام خود را بر وقایع می‌چسبانند و همانند برچسب کمتر از هر کس با خودِ رویداد رابطه دارند.»
جنگ و صلح / ترجمه‌ی سروش حبیبی/جلد سوم /  ص ۸۸۲
برای بررسی قوانین ناظر بر تاریخ باید موضوع مشاهده‌ی خود را کاملن عوض  کنیم و سلاطین و وزرا و ژنرالها را آسوده بگذاریم و [در عوض] عوامل یکدست و بی‌نهایت کوچکی را که بر توده‌ی مردم حاکمند بررسی کنیم.
همان / ص ۱۱۷۲

در طول شاهکار بلندش، تولستوی تلاش می‌کند تا ناچیزیِ نخبگان را در برابر روح تاریخ نشان دهد. او حتی در بخش‌هایی از رمان در قامت یک نظریه‌پرداز تاریخ ظاهر می‌شود و نه از زبان شخصیت‌ها، بلکه از زبان خودش نظریه‌ی تاریخش را بیان می‌کند. که همانطور که گفتم بسیار ضد نخبه‌گان و برعکس هوادار روح جمعی است. از نظر او بزرگان تاریخ زائده‌هایی بر رخدادهای تاریخی نیستند. 

بر همین اساس است که او نظر خیلی تحقیرآمیزی به حاکمان دارد. او هم الکساندر (شاه کشور خودش) و هم ناپلئون (شاه کشور دشمن و مهاجم) را در قامت حاکمانی دست‌بسته در برابر تاریخ و روح آن به تصویر می‌کشد :

«تمام شلتاقهای حکومتِ وحشت به بهانه‌ی غم تامین آرامش مردم صورت می‌گیرد و توجیه می‌شود.»
  همان /  ص۱۲۵۲
«هر مدیر و فرمانداری در دوران آرامش و دور از اغتشاش گمان می‌کند که چرخ زندگی مردمی که اداره‌ی امورشان به دست او سپرده شده است فقط به نیروی او می‌چرخد و همین آگاهی به ضرورت وجودش بزرگترین پاداش زحمات و تلاشهای اوست. پیداست که تازمانی که دریای تاریخ آرام است حاکم ـ آب‌شناس با قایقی که نااستوار، خود را با دیرکی به کشتی کوه‌پیکر ملت بند کرده پیش می‌رود و می‌پندارد که اوست که کشتی بزرگی را که خود به آن متکی است حرکت می‌دهد. اما وقتی طوفانی برخیزد و دریا متلاطم گردد و کشتی دستخوش امواج شود، دیگر گمراه‌ماندن و خود را اسیرِ وهم داشتن ممکن نیست. کشتی به حرکت پُرتوان و مستقل خود ادامه می‌دهد و دیرک آب‌شناس دیگر به آن نمی‌رسد و مدیرِ هادیِ بناگاه از بامِ مدیریت و سرچشمگی قدرت به سطح شخصی ناچیز و ضعیف و بی‌فایده فرومی‌افتد.»
همان /  ص ۱۲۵۵

۱۳۹۳ آذر ۲۴, دوشنبه

, ,

میرحسین حالِ ساده‌ی ما «است». ـ

مرد مقاومت بود؛ شجاع بود؛ آینده را خوب می‌دید؛ غیرت داشت؛ فرهنگی و فرهیخته بود؛ مردم را می‌فهمید؛ مردمی بود. اصلن خودِ مردم بود و...
این رزوها بسیاری از دوستان هنگامی از آشفته بازار سپهر سیاست ایران خسته و دلگیر می‌شوند، یادی از الگوی سیاست‌ورزی مومنانه می‌کنند. میرحسین موسوی و ویژگی‌هایش را به یاد می‌آورند و به دیگران نیز گوشزد می‌کنند. حضور میرحسین به عنوان یک الگو و یادکردن از او، هردو سرمایه‌های گرانبهایی‌اند. اما یک جای کار ایراد دارد.

چرا فعل گذشته را برای میرحسین بکار می‌ریم؟ او که حضور دارد. در گوشه‌ای از شهر در کنار همسرش (هرچند در حصر) دارد زندگی می‌کند. و چه بسا ۱۴۰۰ روز زندگی در چنین شرایطی‌ست که او را به شکل یک الگو درآورده است. الگوی پایداری و مقاومت و وفاداری. 
برای میرحسین فعل گذشته را بکار‌نبریم.
او مربوط به گذشته نیست. او همین الان دارد مهمترین مبارزه‌ای را که از عهده‌ی خیلی از ما خارج است، انجام می‌دهد. همچنانکه رهنورد و کروبی و دیگر یاران دربند‌مان. او شایسته‌ترین فرد نسبت به فعل حال ساده است. ۱۴۰۰ روز است که دارد حال ساده‌ی ما را صرف می‌کند.
او که به تاریخ نپیوسته،‌ بلکه هنوز و هم‌اکنون در حال رقم زدن تاریخ است. او در کنج کوچه‌ی اختر دارد تاریخ ما را می‌نویسد. پر رنگ‌تر از هر  کس دیگری.

او که دور نیست. بلکه در همین لحظه در گوشه‌ای از پایتخت ایستاده است. با آن پارو زیر برف، غبار از راه سبز امید می‌روبد؛ و امیدوارانه چشم به‌راه.



شاید ناخودآگاه با به‌کار بردن فعل گذشته، ما مسئولیتی که نسبت به او و دیگر‌ان داریم پشت گوش‌می‌اندازیم. خدا کند اینگونه نباشد.
او نماد وضعیت همین امروز ماست. او مربوط به اکنون است. او حالِ حاضرِ ماست. حالِ ساده‌ی همه‌ی ما. حضور سبزش در حصر روشن‌ترین و گویاترین نماد وضعیت ما مردم ایران است.


مرد مقاومت است؛ شجاع است؛ آینده را خوب می‌بیند؛ غیرت دارد؛ فرهنگی و فرهیخته است؛ مردم را می‌فهمد؛ مردمی است. اصلن خودِ مردم است و... میرحسین است. همین الان و در همین نزدیکی. او است.

۱۳۹۳ آذر ۱۴, جمعه

, , ,

سریال بورگن؛ زنی در قدرت / هفت شنبه‌ها و هنر هفتم (۲) ـ


سریال «بورگن؛ زندی در قدرت» [IMDb] ماجرای زنی است که رییس حزب میانه‌روی دانمارک است. حزب خانم بورگن به طور غیرمنتظره ای در انتخابات پارلمانی دانمکارک پیروز می‌شود و او به واسطه‌ی این پیروزی به مقام نخست وزیری می‌رسد. اما این تازه اول راه است. 
در طول داستان، با مشکل‌های پرشماری که یک زن به عنوان سیاست‌مدار با آنها درگیر است روبرو می شویم. مشکل‌هایی که البته برای دنیای مردانه‌ی سیاست‌ورزی «حل‌شده» است. 

اما جذاب‌ترین مسئله ای که این سریال برای من داشت بحث سیاست در کشورهایی مثل دانمارک بود. در واقع در چنین کشورهایی سیاست مرده است. دستگاه دولت فقط کارش رتخ و فتخ امور و مدیریت جامعه است. مهم‌ترین مسئله های سیاسی یا زیر سلطه ی آمریکا، به عنوان حامی و شریک اصلی این کشورها، قرار دارند؛ یا از لحاظ فرهنگ سیاسی در چهارچوبی نخبه‌گرایانه عمل می‌کنند. به عبارتی، سیاست در سپهر همگانی یا عرصه‌ی عمومی غایب است و تنها یا در دالان‌های پارلمان‌ها و یا زیر سقف سفارت‌خانه‌های کشورهای بزرگ در جریان است.
 با توجه به همین نکته اما، بورگن تلاش می کند تا با نادیده گرفتن خط و خطکشی های سنتی در دنیای سیاست، مثل چپ و راست، یا شرق و غرب، الگویی دیگر از حکمرانی را پیش روی جامعه ی دانمارک قرار دهد، سیاست را عمومی‌تر کند و از هضم شدن جامعه‌اش زیر سلطه‌ی فرهنگ غالب جهانی جلوگیری کند. از طرف دیگر، او تلاش می‌کند به دام دیدگاه‌های ملی گرایانه‌ی افراطی هم گرفتار نشود. از نظر بورگن، انسان گرایی کلید برقراری توازن در سیاست است.

چند صحنه از عنوان‌بندی سریال عالی‌اند. از جمله این صحنه که پایانِ عنوان‌بندی‌ست
و بورگن را در دفتر نخست‌وزیری نشان می‌دهد


اما همه چیز به همین زیبایی نیست. او بارها و بارها می لغزد و منافع جناحی یا شخصی بر او غلبه می کند. البته در این میان یک دختر روزنامه‌نگار هم هست نقش پایش‌گرِ قدرت و همچنین پایشگر شخصِ خانم نخست‌وزیر را بازی می‌کند. یعنی او را می‌پاید و خطاهایش، آنهایی که با انسانیت سازگار نیست و نه خطاهایی که در برابر فرهنگ سنتی سیاست‌ورزی مرتکب می شود، را به او گوشزد می کند. 

برای اینکه این سریال از جنبه های رمانتیک و عاطفی هم خالی نماند، افزون بر رابطه ی جالب و پرچالش بورگن (خانم نخست وزیر) با همسرش، که بازیگر آن شباهت عجیبی با استیو جابز دارد، یک مرد دیگری هم هست که رابطه‌ی جالب و کلیدی ای با دو زن اصلی این ماجرا دارد. او جوانی است که مشاور رسانه‌ای نخست وزیر (مدیر جنگ روانی) است و همزمان دلباخت‌ی کاترین همان دختر روزنامه نگار داستان است. او نقشی میانجی بین دو زن اصلی این سریال بازی می کند.


با دیدن این سریال، که الهام گرفته وضعیت و چالش های داخلی دانمارک است، بدبینی من به سیستم پارمانتاریستی دوچندان شد. ناکارآمدی این سامانه ی حکمرانی، بویژه در وضعیت‌های حساس، فوری و مهم، بسیار ریشه‌ای و ناامیدکننده است.

این سریال را من از شبکه‌ی آرته فرانسه/آلمان دیدم. اما ساخت کشور دانمارک است و در سال ۲۰۱۰ اولین فصل آن پخش شده و تا کنون سه فصل آن به نمایش در آمده است. چند سالی است که کشورهای اروپای شمالی، سریال‌های سیاسی و اجتماعی خوبی روانه‌ی بازار می‌کنند که استقبال بیننده‌گان را هم در پی داشته است. البته همواره سریال‌هایی که زمینه‌ی سیاسی و نقد اجتماعی دارند بسیار محبوب و ماندگار می شوند. از «شنود» "The Wire" گرفته تا «خانه ی پوشالی» (هر دو نسخه ی انگلیسی و آمریکایی). اما اینکه کشورهای اسکاندیناوی که در چشم ما جامعه‌هایی ساکت و بی مسئله به نظر می‌رسند پیشگام سریال سازی سیاسی می شوند، و البته فروش خوبی هم می کنند، نشان می‌دهد که زیر پوست این جامعه‌ها چیزی در حال جنبیدن است.
, , ,

پررنگ‌ترین [یا های‌لایت]های نامه‌ی مهم بهاره هدایت از اوین، در نقد فعالان حقوق بشر

بهاره هدایت، زندانی سیاسی جنبش سبز، عضو شورای مرکزی و سخنگوی دفتر تحکیم وحدت است که از سال ۸۸ تا کنون در زندان به سر می‌برد. 
او در اسفند ۱۳۹۰ برنده جایزه ادلستام ۲۰۱۲ سوئد شد.( ویکیپدیا ) بنیاد هارالد ادلستام در بیانیه‌ای اعلام کرد که به دلیل "شجاعت فوق‌العاده و تعهد فعالانه به عدالت در برابر نقض حقوق بشر در ایران" این جایزه را به بهاره هدایت اعطا کرد. با اینحال او امروز در نامه‌ای که در سایت کلمه منتشر شده است، عملکرد سیاسی فعالان حقوق بشر را به نقد می‌کشد.
من ۱۰ فراز از نامه‌ی بهاره را پررنگ و جدا کرده‌ام که در زیر می‌بینید. اما پیشنهاد می‌کنم تمام این نامه را نیز بخوانید. زیرا از منطق و انسجام قابل توجهی برخوردار است.



۱-  یکی از موانع جدی احقاق حقوق‌بشر و بسط جامعه مدنی مسئله‌ی «زندانیان سیاسی» است و تصور می‌کنم اساتید حقوق‌بشر نیز انکار نمی‌کنند که مسئله «زندانی سیاسی» در مقوله حقوق‌بشر می‌گنجد. حال آنکه اگر مدافعین حقوق‌بشر خود را ملزم به «دفاع بی‌طرفانه» یا دسته کم «دفاع از حق دادرسی و محاکمه عادلانه» می‌دانند، «سکوت شان» در مورد بسیاری از زندانیان سیاسی، متاسفانه نمودی غیر اخلاقی پیدا می کند. /
۲- سکوت کردن در لوای حقوق بشر یعنی در خفا مهره‌چینی کردن، و این مغایر آن شفافیتی است که همه ما طالب آن هستیم / 
۳-  نام‌آوران حقوق‌بشر چند بار واژه «جنبش سبز» یا اسم «موسوی و کروبی و رهنورد» را به زبان آورده‌اند؟ و آیا میزان حساسیتشان قابل مقایسه با سایر موارد بوده است؟ در طول این چهار سال نام این سه تن چند بار از زبان آنها در محافل و مجالس بین المللی شنیده شده، و اگر معدود مواردی بوده تحت چه عنوانی از آنها نام برده‌اند؟ «کاندیداهای انتخابات ۸۸»؟... / 
۴-  من نمی‌دانم پرهیز از نام بردن از خود واژه «سبز» به چه معنا است؟ حاکمیت ایران هم ما را با نام خودمان نمی خواند و واژه «فتنه» را برایمان اختراع کرده -که دست‌کم ابعاد مسئله را نادیده نمی گیرد!- هدف او را می دانم، اما تصور هدف برخی فعالان حقوق‌بشر، دردناک است. /
۵-  به نظرم این عملکردِ نزدیک به سکوت مطلق، نه تنها «پرهیز از سیاست» نیست، که خود عین عمل سیاسی است ولی دور از انظار و غیر پاسخگو. برخی متهم‌اند که چرا در دهه شصت دستی بر قدرت داشتند و در مقابل آن جنایات «سکوت» کردند، شما که دستی بر قدرتی دیگر دارید، «سکوت تان» به چه معنا است؟ / 
۶- فعالان برجسته حقوق‌بشر تلاش بی‌وقفه‌ای را برای تبدیل مسئله اعدام سکینه محمدی به یک مسئله ملی و سپس لغو آن حکم انجام دادند، در حالی که حصر رهبران جنبش سبز به خودی خود یک مسئله ملی است یعنی تعداد بی‌شماری درگیر تبعات خرد و کلان این وضعیت‌اند، حقوقشان نقض و مطالباتشان پایمال شده و می‌شود، مطالباتی که خود مقیاسی ملی دارند و نه فردی یا حتی گروهی؛ به ظن شما فعالان صاحب‌نام حقوق‌بشر آیا این مسئله شایسته تلاش بی‌وقفه برای حل و فصل شدن نیست؟/
۷- مصطفی تاجزاده چهار سال است در انفرادی و قرنطینه مطلق به سر می‌برد و فقط حق ملاقات هفتگی با همسرش را دارد، یعنی حتی با دخترش هم نمی تواند -جز سالی یک یا دوبار- ملاقات کند، ابوالفضل قدیانی ماه‌هاست که با تنی رنجور تحت‌الحفظ در بیمارستان به سر می‌برد، اما به‌نظر می‌رسد نام آوران حقوق‌بشر اساسا مشکلی در این وضعیت نمی‌بینند. گاهی تصور می‌کنم اولین معیار برای عبور از سد نگاه برخی فعالان حقوق‌بشر «زن بودن» است و دروازه به‌روی «حلقه محدودی از اطرافیان» گشوده می‌شود. / 
۸- تاکید بر حقوق اقلیت از ملزومات حقوق‌بشر است، این شایسته و پذیرفتنی است، اما آنها که در اقلیت وسیع‌تری جای گرفته‌اند، از دید شما مرتکب چه خطایی شده‌اند که استحقاق تمرکز نهادهای بین‌المللی حقوق‌بشری را ندارند؟ /
۹- رویای روزی را داریم که حقوق بشر فارغ از نگاه‌های فانتزی و سیاست‌مدارانه، ناظر قدرت و حکومت‌ها باشد اما گویی نظارت بر حقوق‌بشر هم خود ناظری دیگر می‌طلبد! نمی‌دانم به چه دلبسته‌ایم. ناامید می‌شوم وقتی تصور می‌کنم برخی از مدافعین حقوق‌بشر هم اگر «قاضی» بودند، بی‌طرف نبودند…. /
۱۰- بهاره هدایت، اوین، ۱۵ آبان ۱۳۹۳

۱۳۹۳ آذر ۱۲, چهارشنبه

, , , , ,

«رضایت‌طلبی» یا «محافظه‌کاریِ یواشکی»!؟

قرار من این بود که درباره‌ی جریان ندا حرفی نزنم، تا زمانیکه فعالیت رسمی آنها آغاز شود. به همین دلیل از ورود به بحث‌ها و دعواهای قبیله‌ای و طایفه‌ای‌ای که در این مدت در جریان بود پرهیز می‌کردم. اما خوشبختانه با اعلام فعالیت رسمی این حزب، دیگر بهانه‌ای برای سکوت و کناره‌گیری نیست. 


دوست عزیزم سجاد سالک در یادداشتی در سایت «ندای ایرانیان» ارگان رسمی حزب جدیدش، برخی از معترضان را متهم می‌کند که «برای کسب امنیت و تضمین فعالیت سیاسی» خود را در قالب اصلاح‌طلب جا می‌زنند و از آنها می‌خواهد در اولین فرصت از قطار اصلاحات پیاده شوند، شاید به این سبب که حضور آنان در این قطار «امنیت!!!» دیگر اصلاح‌طلبان را به خطر می‌اندازد. از نظر ایشان بلیط کسانی که در قالب اصلاح‌طلبی موجبات آزردگی نظام را فراهم آورده‌اند باطل است؛ کسانیه در بولتن‌های محرمانه‌ی اقتدارگرایان از آنها بد گفته‌می‌شود.

عدم شفافیت آقای سالک باعث می‌شود تا ما نتوانیم درست متوجه بشویم که منظور ایشان چه کسانی‌اند؟ بویژه وقتی به کسانی انتقاد می‌کند که «در سال های گذشته رفتارهای رادیکالی» از آنها بروز پیدا کرده‌است؛ کسانیکه «خود را اصلاح طلب می نامیدند اما نتیجه رفتارشان تضعیف نظام بود.» برای مثال می‌توانیم از محسن میردامادی (دبیرکل حزب پیشین ایشان) نام ببریم که در کنگره‌ی حزب مشارکت با نطق «قرار ما این نبود» موجبات دل‌آزردگی و تضعیف خاطر نظام را فراهم آورد. یا مصطفی تاجزاده که تا همین چند سال پیش دست بر سر اعضای مرکزی ندای ایرانیان می‌کشید و مشق سیاست به آنها می‌آموخت، اما «در چند سال گذشته» دیدیم که «رفتارهای رادیکالی» از وی سر زد. همینطور می‌توانیم از میرحسین موسوی، مهدی کروبی و حتی آیت‌الله هاشمی رفسنجانی نام ببریم. چه بسا علی مطهری که بولتن‌های محرمانه آکنده از ناسزاگویی به وی است.

۲- 
اما نویسنده از کجا و چگونه به این مسئله می‌رسد؟ از آنجاییکه یکی از مسئله‌های مهم برای ایشان جلب اعتماد محافظه‌کاران و البته بخش‌های مذهبی جامعه است، ایشان این صحبت را پیش می‌کشند. باید البته دو نکته را به ایشان یادآوری کرد.

اول اینکه همه‌ی مردم مذهبی محافظه‌کار نیستند و همه‌ی محافظه‌کاران هم مذهبی نیستند. اینکه ایشان این دو را در کنار هم قرار می‌دهند گمراه کننده است. بااینحال بهترین پیشنهادی که می‌توانم برای جلب اعتماد بخش‌های مذهبی به ایشان بدهم، این است که به جای دعوت کردن دیگران به سکوت و خودسانسوری، بهتر است که شیوه‌ی آقای مطهری را پیش بگیرند و با بهره‌گیری از آموزه‌های حق‌طلبانه و عدالت‌جویانه‌ی اسلام و بویژه فرهنگ تشییع، در مقابل پایمال شدن حقیقت و عدالت سکوت نکنند. آنگاه خواهند دید که بخش‌های (واقعن) دیندار و مذهبی جامعه چطور جذب ایشان می‌شوند.

دوم اینکه میان جلب «اعتماد» محافظه‌کاران و جلب «رضایت» آنها تفاوتی ظریف وجود دارد. و چنانچه این ظرافت از جانب دوستان ندایی رعایت نشود، بیم آن می‌رود که آرمان‌های احتمالن اصلاح‌طلبانه‌ی ایشان فدای جلب «رضایت» محافظه‌کاران در قدرت بشود. هرچند که سجاد سالک عزیز برخی از معترضان را متهم می‌کند که «برای کسب امنیت و تضمین فعالیت سیاسی» به خود برچسب اصلاح‌طلبی می‌زنند، و هیچ اشاره‌ای هم به فوج دوستان اصلاح‌طلبش نمی‌کند که به خاطر فعالیت‌های اصلاح‌طلبانه‌شان در زندان به سر می‌برند( چرا راه دوری برویم؟ برخی از همین اعضای موسس ندا که این تجربه‌ی تلخ و ناعادلانه را از سر گذرانده‌اند؛) بااینحال باید از ایشان پرسید کدام «امنیت و تضمین فعالیت سیاسی در چارچوب نظام » و قانون اساسی!؟ ایشان از کدام نظام صحبت می‌کند؟ آنکه بواسطه‌ی قرار و عهد با مردم در بهمن ۵۷ به ثمر نشست یا اینکه امروز بواسطه‌ی زور و سرنیزه و شیشه‌نوشابه و فیلترینگ بر مسند قدرت است؟ مگر نه آنکه «چهره های طراز اول و نیروهای شاخص اصلاح طلب» در حبس و حصر و محدودیت و ممنوعیت به سر می‌برند؟ پس کاش ایشان و دیگر دوستان ندایی، در سایه‌ی «امنیت و تضمین فعالیت سیاسی»ای که خوشبختانه از آن برخوردارند، تعریف تازه‌ای از«نظام» و «اصلاح‌طلبی» بدهند تا مخاطبان ایشان دچار سردرگمیِ واژه‌شناختی نشوند.

بیم آن می‌رود که برخی از دوستان اصلاح‌طلب دقیقن به همین دلیل، یعنی «برای کسب امنیت و تضمین فعالیت سیاسی»  مجبور به استحاله شوند و این راه به پدیدار شدن جریان اصلاح‌طلبانِ «رضایت‌طلب» بیانجامد. به طوری که رضایت‌طلبان آرام آرام، آگاهانه یا ناآگاهانه، به «محافظه‌کاران یواشکی» تبدیل شوند.