۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

برچسب‌ها :

کجایی پس رفیق!؟


خدایا! عزیزان زیادی دارم که این شبها را در زندان می گذرانند. شبی را به روز نگذرانده ام مگر رهایی آنان را از تو خواسته باشم.
خدایا! اگر رهایی شان نزدیک نیست، لااقل این شبها را بر آنان سخت مگذران. خدای عزیزم! از نور رحمتت توانی به عزیزانمان برسان تا از این دشواریها گذر کنند. به خدایی که خودت هستی، نمی دانم اگر روزی چشمم در چشمان این عزیزان بیافتد از شرم چه کنم. پروردگارم! عزیزم! من را در برابر آنان شرمنده رها نکن. بگذار حداقل اگر روزی قامت سرور و روی ماهشان را دیدم، بتوانم بگویم: اگر در کنارتان نبودم! اما آنقدر دعا کردم که خدا اجابت کرد.
رفیق قدیمی ام! خدا جان! شنیده ام که دعای جوانان را دوست داری. به خودت که خدایی قسم، جوانان بی گناه بسیاری در زندانند و  شب و روز دعا میکنند، و جوانان بی شماری نیز به ظاهر آزادند و آنها هم برای رهایی برادران و خواهرانشان دست دعا به سویت دراز کرده اند. رسم مرام و معرفتِ رفاقت نیست که این دستها را خالی برگردانی.  می دانم که شبهای سلول انفرادی، وقتی آن جوان ها بی واسطه و بی پرده با تو گپ می زنند چقدر حال می کنی. خودم یادم هست. من که خیلی حال می کردم، تو که خدایی و فقط خودت می دانی که چقدر لذت می بری. شاید گناه ما باشد که به تو کم حال می دهیم. اما رسم خدایی هم این نیست که به خاطر صفا کردنِ تو این همه عزیزان ما در زندان بمانند.رسم خدایی این نیست که ظالم بر مرکب قدرت نشسته باشد و ستم دیدگانی که برای عدالت برخاسته اند در بند باشند. ما روی وعدۀ تو حساب کرده ایم که گفته ای آنان که برای پیاده کردن عدالت قیام کنند به آنها یاری می رسانی. این همه جوان برخواستند. کجایی پس رفیق!؟
کجایی خدا! مضطرّیم عزیزم! اجابت کن
آمین

0 دیدگاه:

ارسال یک نظر