۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه

ترور کروبی خنثی شد




یک شب پیش از شروع دورۀ ریاست جمهوری نلسون ماندلا (حدود سی سال پیش), وی بر حسب عادت همیشگی اش به دویدن شبانه می رود. هنگامی که او در حال دویدن است, ناگهان یک خودروی ون جلو او می پیچد. محافظان که دیر متوجه خودرو شده اند, فقط میتوانند خود را بین ماندلا و مهاجمین قرار دهند تا شاید بتوانند دقایقی در برابر آنها مقاومت کنند نگذارند ماندلا پیش از آغاز ریاست جمهوریش ترور شود. مردی سیاه پوست به سرعت از خودرو پیاده می شود و بسته ای را در یک قدمی آنها می گذارد و با همان سرعت به داخل خودرو بر میگردد. محافظین که از این صحنه حیرت کرده اند متوجه اشتباه خود می شوند. بسته ها روزنامه هائیست که آن مرد شبانه درب مغازه ها توزیع می کرده است. ماندلا به روزنامه ها خیره میشود. تیتر روزنامه این است: «توانست رای بیاورد؛ نمیتواند کشورداری کند» محافظ از ماندلا مپرسد, هنوز که دوره شروع نشده است چرا انتقاد می کنند؟ ماندلا پاسخ می دهد: «سوال خوبی است»
این یکی از صحنه های آخرین فیلم کلینت ایستوود است که به بخشی از زندگی نلسون ماندلا می پردازد. رهبر جنبش آزادیخواه مردم آفریقای جنوبی, پس از آنکه توانست با گفتمانی ضد خشونت بر دولت نژاد پرستی که سالها جنایتهای سنگینی علیه مردم کرده بود پیروز شود, تازه با مشکلات اصلی یک سیاستمدار مواجه گشته بود. مهمترین مشکلات از این قرار بود: انتقادهای بسیاری که قصد داشت ناکارآمدی دولت او را به مردم و همچنین دیگر کشورهای جهان القا کند. اما امروز پس از سه دهه همه شاهد هستیم که ماندلا توانست با استواری بر همان گفتمان و باتکیه بر مردم کشورش (چه سیاه و چه سفید) آفریقای جنوبی را در جهان سرافراز کند.

۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

سیاوش سبزها، یک دختر است




امروز دو روز از روزی که تو به دنیا آمدی و من پس فردای آن روز پا به این جهان گذاشتم می گذرد. سال شصت و یک بود؛ بهمن ماه. فکر میکنم آن روزها خیابانها را آذین بندی کرده بودند برای اینکه به استقبال چهارمین سالروز پیروزی انقلاب بروند. هیچ کس خبر نداشت که من و تو به دنیا آمده ایم. آن روزها البته, کلاً کسی به تولد اهمیت نمی داد. زیرا بسیاری از جوانان مملکت برای حفظ کیان کشور به جبهه ها می رفتند و خیلیهایشان دیگر برنمی گشتند. خیابانها پر از هجله های عزا بود که خبر از نیامدن جوانی به خانه اش را می داد. بعدها همان خیابانها به نام همان جوانها نامگذاری شد. همین روزهای اول بهمن بود که برادر من برای اولین بار به جبهه رفت و دست آخر یک بار از پس آن  رفتنها, دیگر برنگشت. همین روزها بود که من و تو به دنیا آمده بودیم, روزهایی که جوانهای کشور را دشمن می کشت و مردم آن جوانها را شهید می نامیدند.  در اولین روزهای بهمن شصت و یک, خبر تولد, به زودی با خبر شهادت یک آشنا, رنگ می باخت. در این روزها بود که ما به دنیا آمدیم. روزهای اول بهمن شصت و یک.

۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

, ,

جمعه خاتمی, شنبه موسوی


یک سال (۱۳۸۷) پیش در چنین روزهایی, پس از آنکه «سید محمد خاتمی» در سخنانی اعلام کرد, «یا من یا میرحسین» کاندیدا می شویم, به همراه دیگر اعضای شورای ستاد ملی جوانان88, (جوانان حامی خاتمی و موسوی) که آن زمان تنها حامی خاتمی بود, به دیدار رییس جمهور دوم خرداد شتافتیم و از این سخنان او بسیار گله کردیم. گله ها تا آنجا پیش رفت که برخی از اعضا, خاتمی را خائن خطاب کردند. همه از این تصمیم ناراحت بودیم. چون نه میرحسین را می شناختیم, نه می توانستیم از خاتمی دل بکنیم. البته برخی از اعضا علاقه ی شخصی به خاتمی نداشتند و تنها به این دلیل از او حمایت می کردند که او را بهترین گزینه ی ممکن برای برون رفت از وضع موجود می دانستند. خیلی از ما هم در دورۀ دوم ریاست جمهوری خاتمی, جزو سرسخت ترین منتقدان وی بودیم, اما پس از گذشت چهار سال از پایان صدارت وی, با تلخی های جهان سیاست آشنا شدیم و به واقعیات آن برخوردیم.
 با این حال پس از آنکه توانسته بودیم همه اصلاح طلبان و بویژه خود خاتمی را برای شرکت در انتخابات قانع کنیم, با مطرح شدن: «یا من یا میرحسین» همۀ تلاشهای خود را بربادرفته می پنداشتیم. به همین دلیل بیش از یک ساعت تک تک اعضا, با حمله های زبانی بسیار سخت به خاتمی تاختیم تا شاید بتوانیم او را منصرف کنیم. اما این بار برخلاف روال معمول جلسه هایی در این سطح, (که ابتدا حضار مطالب خود را بیان می کردند و پس از آن خاتمی نظرات خود را اظهار می داشت) جلسه به گفتگویی دوجانبه تبدیل شد. در یک طرف جریان خاتمی, و طرف دیگر ما. ما انتقاد می کردیم و او پاسخ می داد. در آن نشست تاریخی, کاندیدای ما حرفهای نگفته ی بسیاری را مطرح کرد که بی شک پس از پایان این روزهای پرتلاطم, باید منتشر شود. اما در اواخر نشتست, به نکته ای اشاره کرد که برخی از ما را تا حدودی نستب به تصمیم خاتمی قانع کرد. (هرچند که بسیاری از اصلاح طلبان و حامیان وی هیچ گاه قانع نشدند تا اینکه خاتمی مجبور به اعلام کاندیداتوری شد)
خاتمی در پاسخ به انتقادهای تلخ اعضا که او را خائن و ترسو خطاب می کردند و به او می گفتند که باید از شجاعت امیرکبیر و مصدق الگو بگیرد و حتی جان خود را فدای مردم کند گفت: « من دوست دارم مثل امیر کبیر و مصدق در تاریخ محبوب نباشم, اما کاری بکنم که مردم عملا از زیر بار ظلم و استبداد رهایی پیدا کنند. مطمئنم اگر آنها نیز زنده بودند, در این شرایط راهی دیگر را انتخاب می کردند. مگر نه اینکه پس از مصدق و امیرکبیر استبدادی سخت تر بر جامعۀ ما حاکم شد و مردم بسیاری لطمه دیدند. من دوست دارم تا ابد از مردم فحش بشنوم, اما کاری کنم که رنج آنها کمتر شود. دوست دارم بعد این همه سال تحمل استبداد نتیجه بگیریم. من برای محبوب شدن سیاست ورزی نمی کنم. بلکه فکر میکنم باید کار ما تنیجه بدهد و بهترین نتیجه تغییر وضع جامعه است.» من پس این صحبتها به فکر فرو رفتم, چندی از حاضرین هم چنین شدند. در ادامه, خاتمی حرفهایی بسیار اساسی در رابطه با ساختار قدرت ایران زد که از درج آنها در اینجا معذورم. وی هچنین در رابطه با حضور میرحسین در انتخابات به نکته ای اشاره کرد ما باید تا روز شنبه 23 خرداد88 صبر می کردیم تا به درستی آن پی ببریم. وی گفت: «من همان سال هفتاد و پنج هم که از من خواسته شد در انتخابات شرکت کنم, اگر می دانستم رییس جمهور خواهم شد, قبول نمی کردم. 

من به همراه دوستانم فقط می خواستیم شعارهایی از جمله جامعۀ مدنی و آزادیهای سیاسی که در جامعه از یاد رفته بود را زنده کنیم تا زمینه برای حضور چهره های دیگر در انتخابات بعدی فراهم شود, اگر کسی می دانست که کاندیدای ما قرار است پیروز شود شاید اصلا به من پیشنهاد نمی کردند. چه برسد به اینکه من بپذیرم. اما ما میدانیم که در این دوره مردم کاملا با ما هستند. این را جریان مخالف هم میداند, به همین دلیل وقتی پیروز شویم, از همان روز انتخابات سنگ اندازیها را آغاز خواهد کرد. و این بار سخت ترو بی رحمانه تر از سال76. برای همین باید کسی کاندیدا باشد که هم از لحاظ شخصیتی توانمند باشد, هم از لحاظ سیاسی در برابر تهاجم ها آسیب پذیری کمتری داشته باشد. من فکر میکنم میرحسین در این شرایط بهترین گزینه است. من میدانم که رای می آورم. اما مهم پس از انتخابات است. باید فردی باشد که در شنبه ی پس از انتخابات روحیۀ حمایت از خواسته های مردم را داشته باشد. من خود را مرد عرصه های فرهنگی و اجتماعی میدانم و علاقه ای به مجادلات سیاسی ندارم. اما می دانم که میرحسین مرد روز شنبه است. او بهترین مقاومت را در برابر مشکلات خواهد کرد. این را مطمئن باشید.»

این همه را گفتم که پاسخی باشد برای دوستانی که از یک سخنرانی خاتمی بهانه ای ساختند برای حمله به او. رویدادهای امروز حتی از آنچه که خاتمی و دیگر سران اصلاحات پیش بینی کرده بودند فراتر رفته است. تردیدی نیست که در این شرایط, خاتمی, کروبی و موسوی با تقسیم کاری نسبتا هماهنگ, بازی سیاسی را به خوبی پیش می برند. در این هم تردیدی نیست که جنبش سبز بالاخره در درون ایران در جریان است. هرچند که ایرانیان خارج نشین از آنها حمایت می کنند. همچنین همه می دانیم که گزینه ای دیگر برای جایگزینی این سه رهبر اصلاحات نداریم. (یا حداقل تا کنون کسی پیدا نکرده است. بگذریم از شومن های تلویزیونی و اینترنتی) پس ای کاش به جای اینکه اینکه هرگاه یکی از این سه نفر (بویژه خاتمی) موضعی میگیرد که با مزاج ما سازگار نیست, سراسر حمله شویم, کمی جانب احساس را کنار بگذاریم و به نتایج سیاست عملی در زندگی مردم فکر کنیم. اگر زورمان به رغیب نمی رسد, دلیلی ندارد که خودی را حذف کنیم. البته کار سیاسی بدون انتقاد مثل اسب سواری بدون زین است, پس از مدتی هم اسب آسیب می بیند و هم اسب سوار. اما واقعا این روزها برخی از ابراز نظرها از مرز انتقاد گذشته و به تخریب و حذف نزدیک شده است. در شرایطی که جناح کودتا از صحبتهای خاتمی بسیار آشفته شده است و ادامۀ این روند را شکاف میان جریان اصولگرا ارزیابی میکند, تا جایی که خبرگزاری فارس پس از این سخنان تیتر میزند که «خاتمی به دنبال مدیریت جریان فتنه است» اما باز هم جمعی از ما این بازی را درک نمیکنیم و دوباره و دوباره به او میتازیم. به همین دلیل بر خود لازم دیدم, به نمایندگی از هزاران هزار جوان ایرانی, (حداقل ده ها هزار جوانی که در ستاد ملی جوانان88 عضو هستند), و به جای کسانی که یا در زندان هستند و یا در شرایط سخت تر پس از زندان گرفتار شده اند, و یا در کشور تحت تعقیب هستند و یا در انتظار زندان به سر می برند و صدایشان در گلوها گیر کرده است, اعلام کنم که با تمام کاستی هایی که ممکن است این سه رهبر جنبش سبز داشته باشند و ما حق انتقاد را برای خود و همه ی میلیونها ایرانی سبز محفوظ می دانیم, اما نمی توانیم در برابر تخریبها و دیدگاههای حذفی چشم فرو ببندیم.

 هرچند که نه دستمان به جایی می رسد و نه مانند رقیبمان اهل حذف فیزیکی یا فکری هستیم, اما می توانیم با صدای بلند حمایت خود را از کسانی جلوداران جنبش سبز هستند اعلام کنیم. اعتقاد داریم که روشهای حل این منازعه باید مبتنی بر اصول گفتگو و مذاکره باشد تاجایی که تنیجۀ آن را در زندگی مردم ایران در هرکجای دنیا لمس شود. هرچند که ایستادگی به پای خونهای ریخته شده, قلم های شکسته و انسانهای آسیب دیده و در بند, خط قرمز حمایت از رهبران جبش است, اما تا کنون چنین کاستی ای از آنها ندیده ایم. نزدیکان آنها یا در زندان هستند یا ترور می شوند و با این همه آنها ایستادگی به همراه سیاست ورزی را راهکار هدایت و به نتیجه رسانیدن جنبش انتخاب کرده اند. 

با بستن هر پنجره ای از گفتگو, دری به خشونت و سرکوب باز می شود و تاریخ ایران از این راهبرد آسیبهای فراوان دیده است. پس بهتر است «درسی از گذشته» را زا لابلای ورقها, بیرون بکشیم و در زندگی سبزمان جاری کنیم.


*نقل قولهای ارائه شده از جلسه با خاتمی, تقل به مضمون است, اما سعی داشتم کمترین فاصله از واقعیت را داشته باشد