۱۳۸۹ مهر ۵, دوشنبه

, ,

ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺷﻬﯿﺪﺍﯼ ﺷﻬﺮ



ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﻫﺎﯼ ﺍﺻﻠﯽ ﺷﻬﺭ ﻣﯿﮕﺬﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻨﮓ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﻡ. ﺭﻭﺵ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺭﻭ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻼﺻﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﺨﺺ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﭼﻬﻞ ﻭﭼﻬﺎﺭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺤﻞ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻩ . ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻔﺎﻇﺖ ﺍﺯ ﺷﻬﺮ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻩ.
ﯾﺎﺩ ﺷﻬﯿﺪ ﺟﻬﺎﻥ ﺁﺭﺍ ﻭ ﻫﻤﺮﺯﻣﺎﻧﺶ ﺍﻓﺘﺎﺩﻡ . ﺁﯾﺎ ﺗﻮ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﻭ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻧﺪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﻫﺴﺖ؟ ﺁﯾﺎ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﺨﻮﺍﺩ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﯾﺎﺩﯼ ﺑﮑﻨﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﺸﻪ ﮐﻪ ﺻﺪﺍ ﻭ ﺳﯿﻤﺎ ﯾﮏ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﺗﺒﻠﯿﻐﺎﺗﯽ ﻣﺼﻨﻮﻋﯽ ﻧﺸﻮﻥ ﺑﺪﻩ
ﺁﺭﻩ! ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺗﻮﯼ ﺷﻬﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﺑﺎﺯﺍﻧﺸﻮﻥ ﺗﻮ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﻫﺎ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽ ﺫﺍﺭﻥ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﺷﻬﯿﺪﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺷﻬﺮﺷﻮﻥ ﺑﯽ ﻭﺍﺳﻄﻪ ارتباط ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﮐﻨﻦ
Published with Blogger-droid v1.6.0

۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

,

دوستی، پول، صداقت

جمع باحال دوستای «مش متی» که من هم گاهی وارد می شدم،
 نوروز 88، خونمون
جمع دوستانمون از بچه های لایه های متوسط جامعه تشکیل شده بود. (همون طبقۀ متوسط که میگن) یکی از بچه ها بود که از لایه های متوسط به پایین بود. اغلب تو برنامه های بیرون رفتنمون شرکت می کرد. اما به دلیل بنیۀ مالیش امکان اینکه مثل بقیه خرج بکنه رو نداشت. منظورم همون ساندویچ دور هم یا هزینۀ دائمی برای تاکسی و یا از این چیزا... . ما هم اصلا توجه نمی کردیم که ممکنه تو جمعمون چنین افرادی باشن یا اینکه ممکنه یکی از بچه ها موقتاً در شرایط مالی خوبی نباشه؛ برای همین بدون توجه به دور و برمون، به همین روش ادامه می دادیم. حتی من که خودم از لایه های متوسط میانۀ اقتصادی بودم (وهستم) خیلی برام پیش میومد که وضعیت مالیم دچار نوسان بشه. اما اصلا به این توجه نمی کردم که ممکنه همین حالت برای بقیۀ بچه ها که بیشترشون مثل من بودن هم پیش بیاد. در چینی شرایطی من اون مرحلۀ نوسان رو میگذروندم و دوباره به همون مسیر قبلی بر میگشتم. دوباره همون آش و همون کاسه. 
اما اون دوستم که گفتم، همیشه در حال قرض گرفتن از بچه ها بود. یک روز از اون صد تومن میگرفت. یک روز از اون یکی دیگه دویست تومن. یک روز از یکی میخواست کرایۀ تاکسیش رو حساب کنه و... نکته اینکه همیشه هم قرضهاش رو پس میداد. اما چون دوباره قرض میگرفت، این توهم بین بچه ها پیش اومده بود که این بنده خدا قرضهاش رو پس نمیده. 
اون موقع ها با خودم فکر میکردم خوب این بنده خدا چرا اینجوری میکنه؟ چرا هم به خودش و دیگران سخت می گذرونه؟ اصلا این چه کاریه که همیشه از دیگران بخوای کمکت کنن!؟ خوب نکن ینجوری دیگه رفیقِ من؟ 
اما الان که نگاه میکنم، میبینم ما روابط بین خودمون رو یک جوری تنظیم کرده بودیم که حضور بعضی از بچه ها تو اون جمع کلاً سخت شده بود. یا اینکه حتی حضور بعضی بچه ها در بعضی وقتها (وقتهایی که مشکل داشتن) رو «سخت» کرده بودیم. دوباره تاکید میکنم: «سخت»! به بیان ساده تر، حضور ما در جمع تابع یک سری شرایط و ضوابط ثابت بود. اگه کسی اون شرایط رو داشت در جمع بود. اگه نداشت موقتا یا حتی دائم از جمع کناره میگرفت. (البته اگه این شرایط و ضوابط، فکری یا فرهنگی بود باز قابل پذیرش بود. اما مشکل این بود که این شرایط اقتصادی بود) الان فکر میکنم که چرا ما شرایط و ضوابط رو با وضعیت دوستامون منطبق نمی کردیم. چرا ما اسیر شرایط خودساخته شده بودیم؟ در حالی که باید شرایط رو به خدمت خودمون در میاوردیم!؟ اون دوست من چه گناهی کرده بود که دوست داشت در جمع ما باشه اما خیلی وقتها نمی تونست و یا باید با سختی این کار رو می کرد!؟ چرا ما باید به دلیل اون «ضوابط ِ ناخودآگاهِ خودساخته»، از حضور اون دوستمون و یا در مواقعی از حضور بعضی از بچه های دیگه محروم می شدیم!؟ بله! واقعا از حضور یک سری از دوستانمون محروم میشدیم. خودمون هم گاهی از حضور در خیلی جمعهای دیگه محروم بودیم.
ما می تونستیم باهمدیگه صاف و صادق باشیم. گفتگو کنیم. (جالب اینکه در حالی که همه کم و بیش با این مشکل مواجه می شدیم،  اما هیچوقت باهم گفتگو نمی کردیم) بیشنیم باهم گپ بزنیم تا یک جور دیگه برنامه هامون رو بچینیم که از حضور همدیگه محروم نشیم. همدیگه رو از دست ندیم.
والله به علی!

۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

تاجزاده؛ کسی که افکار ما را فریاد می زند


دعوتنامۀ مراسم ازدواج مصطفی تاجزاده و فخرالسادات محتشمی پور
منتشر شده در «نوروز»




ازدواجهای اسلامی با ویژگی اصیل و متعالی خویش، برای پی ریزی جامعۀ ایدآل الهی، چونان گل در هر گوشۀ این خاک شکفته می شوند، و اگرچه لاله های شهیدان با گونه هایی تافته از عشق و عطرهایی گیج کننده از هر سو قد می کشند، ولی این دستهای پاک شهیدپرور گره می خورند تا پرچم آنان را بردوش کشند و راه آنان را ادامه دهند...
حضور شما بر شکوه و شادی این جمع می افزاید»
متن بالا نه بخشی از کتاب بینش اسلامی مدارس بود و نه مقاله ای در یک روزنامۀ انقلابی. برای آنهایی که مثل من در آخرین سال از دهۀ هشتاد خورشیدی این متن را می خوانند، باید بگویم که آن چیزی نیست مگر بخشی از دعوتنامۀ مراسم ازدواج سید مصطفی تاج زاده و فخرالسادات محتشمی پور که در نخستین سالهای دهۀ شصت نگاشته شده است. به عبارتی کارت عروسی. مراسمی که در مسجدی در نزدیکی میدان هفت تیر تهران و باسخنرانی حجت الاسلام معادیخواه برگزار شد. شاید چنین مراسمی این روزها عجیب و غریب به نظر برسد. اما آنروزها، جوانان انقلابی با افتخار دست به چنین خرق عادتهایی می زدند و تعالی جامعه را در چنین روشهایی جستجو میکردند. بدیهی است که سید مصطفی تاجزاده که در آن روزها در صف اول چنین جوانانی بوده است، با همفکری تازه عروسش فخرالسادات محتشمی پور که وی نیز در خانواده ای مذهبی و انقلابی رشد کرده بود گوی سبقت را در این سبک انقلابی گری از دیگر همقطارانشان ربود. برگه کاغذی ساده، با متنی انقلابی و پس زمینه ای سبز رنگ از امام خمینی. آری، او انقلاب فرهنگی واقعی را از مراسم ازدواجش آغاز کرده بود. انقلابی که آن روزها جای جای جامعۀ ایران را فرا گرفته بود.
از همان روز تا کنون، تاجزاده در تمام دوران زندگی اش همین گونه بوده است.
چه در دورانی که پس از فوت امام و به قدرت رسیدن راست محافظه کار، او و همقطارانش که ریشه در چپ اسلامی داشتند از ساختار سیاسی اخراج شدند؛ چه در سالهای آغازین دهۀ هفتاد که تحصیلات عالیۀ خود در علوم سیاسی را به انجام رساند و بی واهمه دست به بازاندیشی و اصلاح در افکار و آرای خود زد؛ چه در روزهای پس از دوم خرداد76 که در نوک پیکان مبارزۀ اصلاح طلبانه بود، چه در روزهای پایانی دولت اصلاحات که سیاست ورزی مداوم را تجویز می کرد؛ چه در ایام هرج و مرج های ایجاد شده به سبب ناکارآمدی دولت نهم که به هر زبان و ترفندی جدی ترین انتقادها را از دولت می کرد؛ چه در روزهایی که به دنبال خاتمی بود تا جانشین احمدی نژادش کند؛ چه آن زمان که پس از کناره گیری خاتمی برای موسوی، در صف اول حمایت از موسوی ایستاد و چه در روز انتخابات که فریاد کودتا را برآورد؛ در تمام این گذرگاهها، تاج زاده آنچه را که در درونش روی داده است، بی مهابا و بی ریا فریاد زده است.
اما آنچه که در این میان اهمیت فزاینده دارد، این است که در تمامی این دوران، آنچه که تاج زاده فریاد زده است، آیینه ای بوده است که در زیر پوست جامعۀ ایرانی در جریان بوده و او در نشان دادن آنچه که در اذهان مردم ایران و یا لااقل بخش عمده ای از آنان می گذشته است، پیشتازی کرده است. مهمترین آنها نامه ای است که تاجزاده در دوران مرخصی از زندان منتشر کرد. «پدر مادر همچنان ما متهمیم» آیینه ای بود از نگاه یک جامعه به گذشتۀ خود. شکی نیست که جنبش سبز بانی دگرگونیهای گسترده ای در عمق جامعۀ ایرانی و در سطح های مختلف بود. اما شاید برای درک هرچه بهتر این دگرگونی ها، خواندن یادداشتهای سید مصطفی کافی باشد. او همچنان پس از سه دهه، آنچه را در پس افکار عمومی ایران است فریاد می کند.
*این یادداشت به مناسبت روز عید فطر سالروز ازدواج سید مصطفی تاج زاده و فخرالسادات محتشمی پور، به این زوج سبزِ همیشه انقلابی تقدیم می شود:



۱۳۸۹ شهریور ۱۰, چهارشنبه

نخستین یادداشت تصویری/ میدان سوربن





چند روز پیش در لینکدۀ خوابگرد پیوندی رو دیدم که در اون برای تهیۀ پستهای ویدئویی راهنمایی های رو کرده بود. از اونجایی که پیش از این، چینی طرحی در ذهنم بود و چند بار هم دست به این کار زده بودم، تصمیم گرفتم که این سبک یادداشت نوشتن رو به صورت پیوسته دنبال کنم.
این یادداشت محصول اون تصمیم هست.