۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

ماجرای «شهیدحسین» و «میرحسین»

شهید حسین شهسواری
 این روزها سالگرد شهادت برادرم «حسین» هست.
وقتی من خیلی کوچیک بودم برادرم در سن 15-16 سالگی رفت جبهه و شهید شد. جالبه که بدونین حسین بیسم چی بود. این نشون میده که خانواده ی ما همگی به حوزه ی اطلاع رسانی علاقه مند هستند. این رو برای شوخی نگفتم. میخواستم بگم «حسین» ما آدم دگمی نبود که فقط تحت تأثیر تبلیغات مسجد قصد کنه جونش رو به خطر بندازه. بلکه تو همون سن کم قبل از اینکه بره جبهه، آدم بسیار پرمطالعه ای بود. و جالبه که بدونین حوزه ی مطالعاتش هم بیشتر ادبیات داستانی بود.
داداشم محمد حسن میگه، کتاب رو حسین به خونه ی ما آورد. داستانهای داستایوفسکی، الکساندر دوما، گراهام گرین... و همچنین شریعتی که دیگه بیشتر جوونها دنبالش بودن.
از وقتی که حسین کتاب رو به خونه ی ما آورد، تا الان که خودش نیست، هنوز کتاب از خونه مون نرفته بیرون. هرکدوم ازاعضای خانواده ی ما یک کتابخونه ی شخصی دارن. همچنین باعث شده که ما هرکدوم به یک نحوی آدمهای نسبتاً موفقی باشیم. برادر بزرگم محمدحسن که یک داستان نویس شناخته شده هست و افتخار خانواده مون شده. خواهرم زهره یک معلم نمونه هست وقتی ما بچه بودیم خواهرم به جای اینکه یه توپ دارم قلقلیه رو بهمون یاد بده، شعرای شاملو، فروغ، اخوان و سهراب رو بهمون یاد میداد و من هنوز خیلی از شعرایی که از این بزرگان حفظ هستم از همون دورانی هست که زیر دست خواهرم تربیت شدم. (خانه ی دوست کجاست؟ یادته مهدی!؟) مهدی یک گرافیست عالیه ضمن اینکه در ادبیات هم دست توانایی داره. مهمه که بدونین بخشی از طرح این رنگ سبز که خیلی از شماها باهاش زندگی می کنین، حاصل همفکری با مهدی هست. (چند دفعه باید بگم رنگ سبز رو ستاد88 خراسان برای اولین بار تو ایران راه انداخت؟). محمدحسین داداش کوچیکم (بعد از اون داداشم به دنیا اومد و برای همون اسمش رو گذاشتیم محمد حسین) علاوه بر اینکه یک داستان نویس خوب هست، در زمینه های مطالعات اسلامی خیلی کارش درسته.
از همه بی هنر تر منم.
 اینا رو گفتم تا به انیجا برسم.
 یادمه روزی که با بچه های ستاد88 با «میرحسین» دیدار داشتیم، روی یک نکته خیلی تأکید می کرد. می گفت: «آقا ما یک چیزهایی داشتیم که امروز اونها رو از ما دزدیدن و بدتر از اون همونها رو دارن میزنن تو سرمون. من اومدم اون چیزها رو پس بگیرم. یکیش هم همین مسئله ی شهدا و خون شهیدان هست که عده ای به اسم اون هزاویک جنایت می کنن.»
 میخواستم این رو بگم: آقا «شیرحسین» دستت درد نکنه. خوب خون شهدا رو از چنگ این بی آبروها کشیدی بیرون. و دمت گرم که مثل اونها ازش سوءاستفاده و حتی استفاده هم نکردی. فقط ازچنگالشون درآوردی و بی آبروشون کردی. واقعاً هیچ زمانی اینقدر به برادر شهید بودنم افتخار نمی کردم و این رو مدیون تو هستم.
آقا شیرحسین، بهت قول میدم روح حسین ما رو شاد کردی