۱۳۹۰ آذر ۶, یکشنبه

هوای موبایل هم مثل هوای شهر، ابری‌ست

۱۳۹۰ آذر ۱, سه‌شنبه

تلفن فيسبوک، روي گوشي هاي HTC و با سيستم عامل آندروﺋيد در سال 2013

لوموند نوشته، فيسبوک در سال آينده کليد پروژه ي موبال فيسبوک رو ميزنه. اين پروژه روي گوشي هاي اچ.تي.سي که سيستم عامل آندروﺋيد دارن در سال 2012 کليد ميخوره و در سال 2013 به بازاد عرضه ميشه. خوب روشنه که همچون همه ي فن آوري هايي که روي سيستم عامل آندروﺋيد عرضه ميشه، در مدت کوتاهي همه ي گوشي هايي که از اين سيستم عامل استفاده ميکنن به فيسبوک موبايل دست پيدا خواهند کرد. اما سوال مهم اينجاست: آيا سر آي فون، بکل بري و نوکيا و گوشي هاي ويندوز فون بي کلاه خواهد موند؟ Un "téléphone Facebook" pourrait sortir en 2012

۱۳۹۰ آبان ۱۰, سه‌شنبه

,

دموکراسی در خیابان/ تقدیم به مهدی گیلانی



 
این مطلب ابتدا به زبان فرانسه در خیابان 89 مننشر شده است.
...

توزیع تراکت در دانشگاه سیانس پو
پیشنهاد می کنم پیش از دومین مرحلۀ انتخابات داخلی سوسیالیست ها و برای متقاعد کردن دانشجویان جوان در حمایت از کاندیدایمان و  برای تلاش برای تعیین کردن رئیس جمهور آینده.،  برای توزیع تراکت به همراه من، جلوی ورودی «سیانس پو» بیایید.
تلاش و انسجام همراه ماست. با این پشتکار است که حمایت شهروندان به دست می آید.
برای هماهنگی بیشتر، به فیسبوک من ملحق شوید.
با احترام
رایان

وقتی این ایمیل را دیدم، بلافاصله یاد «مهدی» افتادم. یکی از دوستانم در ایران که علاقۀ زیادی به این نوع کارها داشت. مهدی با بیشتر جوانهای ایرانی فرق می کرد. در واقع او بیشتر در فضای یک جوان غربی زندگی می کرد تا یک جوان اهل خاورمیانه. از آنهایی بود که از اولین مشتری های کتابهای هری پاتر بود. یادم می آید یک روز چهارصد صفحه از یکی از داستانهای هری پاتر را در یک نصفه روز در قطار خواند. خیلی دوست داشت که کارهای انتخاباتی ای که انجام می دهیم به سبک کارهای غربی باشد. مخصوصا خیلی تحت تاثیر انتخابات آمریکا بود. در جریان انتخابات ریاست جمهوری 2009 ایران، بارها و بارها طرح هایی می داد که شبیه انتخابات آمریکا و کمپین اوباما بود. اما خیلی از این طرح ها اجرا نمی شد. در واقع ما همه دوست داشتیم که چنین روشهایی در فضای ایران اجرا شود. اما چنین کارهایی در ایران ممکن نبود. مثلا می گفت که برویم در خانه های همشهریها را بزنیم و با آنها دربارۀ انتخابات صحبت کنیم. این را در فیلمهای آمریکایی دیده بود. اما واقعا این کار در ایران ممکن نبود. اگر ما این کار را می کردیم، بدون شک صاحب خانه با ما صحبت نمی کرد. چون خوشش نمی آمد که یکی در خانه اش را بزند و بخواهد در مورد سیاست با او صحبت کند. بیشتر ایرانیها تا قبل از انتخابات 2009 اینطوری بودند.
چون یاد مهدی افتادم، دوست داشتم بروم و این پسر که ایمیل را فرستاده را ببینم. او یک ایونت روی فیسبوک درست کرده بود و از دوستانی که در فیسبوک داشت دعوت کرده بود که جلوی دانشگاه سیانس پو، به او بپیوندند. من هم اعلام آمادگی کردم که به عنوان یک ژورنالیست خواهم آمد. اسم پسری که این ایونت را درست کرده بود، رایان بود. یک جوان عرب. رایان با خوشحالی موافقت کرد که من هم به آنها ملحق شودم. من هم خیلی خوشحال بودم که می توانم دوباره جوانهایی مثل مهدی را ببینم.
از آنجایی که ما ایرانیها معمولا سر قرارهایمان دیر میرسیم، آن روز هم دیر رسیدم و از رایان خبری نبود. سعی کردم روی فیسبوک با او تماس بگیرم. اما دیدم ایونت فیسبوک را هم پاک کرده است. خیلی برایم عجیب بود. دوستم ایزابل گفت، ممکن است مسئولیت دانشگاه جلوی آنها را گرفته باشند. چون آنجا یک دانشگاه «راست« هست و آنها خوششان نمی آید کسی در دانشگاه آنها تبلیغ سوسیالیست ها را بکند. با خودم گفتم مگر در دانشگاه هم از این اتفاقها می افتد؟ ایزابل که انگار صدای درونم را شنیده بود گفت: اینجا هم گاهی از این اتفاقها می افتد.
تنها اثری که از رایان پیدا کردیم، یک تراکت از مارتین اوبری بود که روی زمین جلوی در سیاسن پو افتاده بود. با ایزابل تصمیم گرفتیم به یکی دیگر از محل های تراکتاژ در شمال شهر پاریس برویم. ایندفعه کمی زودتر رسیدیم. با جوانهایی مواجه شدیم که خیلی جدی در صحنه حاضر شده بودند. سریع تراکتها را آماده کردند و شروع کردند به توزیع آنها. یک جوان ایتالیایی هم آمده بود و برای سوسیالیست ها تبلیغ می کرد. اعتقاد داشت انتخابات فرانسه روی کشور آنها تاثیر خواهد گذاشت. خیلی تلاش می کرد. اما گاهی نمی توانست پاسخ مردمی که از او سوال می کردند را به خوبی بدهد. برای همین از دیگر دوستانش کمک می گرفت و باهم با مردم هم حرف می زدند. تعداد آنها به سرعت زیاد می شد. آنها به من توضیح دادند که از اعضاء حزب سوسیالیست آن منطقه از پاریس هستند. تعدادی از جوانان حامی مارتین اوبری هم به آنها اضافه شدند. کلا هواداران اوبری خیلی بیشتر از هولاند بود.
جای مهدی خیلی خالی بود که اینها را ببیند. البته ما در ایران هم برای انتخابات همین کارها را می کنیم. اما فضای سیاسی هیچ وقت به ما این اجازه را نمی دهد که کارهایمان را اورگانیزه کنیم. مثلا هیچ وقت دولت اجازه نمی دهد که وسط میدان میز بگذاریم و تبلیغ کنیم. این کار فقط در محدودۀ کمپینها امکان پذیر هست. اما می توانیم در خیابان راه برویم و تراکت توزیع کنیم. ولی فقط در زمانی که دولت تعیین می کند. برای همین وقتی از یکی از هواداران «مارتین اوبری»* که یک میز وسط میدان «کلیشی» گذاشته بود پرسیدم که آیا برای این کار به اجازۀ دولت و یا شهرداری نیاز دارند؟ با تعجب پاسخ داد: نه! اگر بخواهیم چیزی بفروشیم باید از شهرداری اجازه بگیریم. اما برای تبلیغ سیاسی نیازی به اجازه گرفتن نداریم. من با افسوس به او پاسخ دادم: ولی در ایران اگر بخواهی چیزی را بفروشی نیازی به اجازه نداری. اما اگر بخواهی تبلیغ سیاسی بکنی، باید از دولت اجازه بگیری.
کم کم شب شد و تعداد سوسیالیست هایی که تراکت پخش می کردند و با مردم حرف می زدند بیشتر می شد. یکی از آنها بلند داد می زد: نه نظرسنچی ها و نه نخبگان! شما هستید که یکشنبه تصمیم میگیرید .


*خانم کاندیدایی که در مرحلۀ دوم انتخابات داخلی، رقابت را به فرانسوا هولاند واگذار کرد