۱۳۹۲ آذر ۲۶, سه‌شنبه

, , , , ,

پـس کِـی نـوبـتِ جـوان‌گـراییِ مـا مـی‌رسـد؟

من به جد معتقدم در نزد نسل دوم انقلاب اعتقاد به جوان‌گرایی در کمترین حد ممکن قرار دارد و عدم اعتماد یا سوءظنی که در بین آن‌ها نسبت به جوانان وجود دارد در طول تاریخ سیاسی معاصر ما بی‌سابقه است. این واقعیت چپ و راست و اصلاح‌طلب و محافظه کار ندارد. شاید فقط اندکی درجه‌اش فرق داشته باشد. 

سباستین کورتز، ۲۷ ساله، وزیر امور خارجه‌ی اتریش در کنار جواد ظریف



این ماجرا وقتی عجیب می‌شود که درمی‌یابیم این نسل خودش از جوان‌ترین نسل‌هایی بوده که در سال‌های انقلاب و جنگ مورد اعتماد قرار گرفته و به بالاترین مقام‌های سیاسی و نظامی رسیده است. و - این ماجرا - وقتی تلخ می‌شود که متوجه می‌شویم نسل جوان امروز بیشترین حجم جمعیتی جامعه را تشکیل می‌دهد؛ درحالی‌که در مدیریت کشور و حتی حزب‌ها و جبهه‌های سیاسی کمترین نقش رسمی را بازی می‌کند.
این آقای جوان که عکس‌اش را می‌بینید رییس دستگاه دیپلماسی اتریش است. وزیر امور خارجه‌ی یک کشور. به‌‌علاوه‌ی ایشان، بهتر است که یادآوری کنم سخنگوی دولت فرانسه حدود ۳۵ سال سن دارد که همزمان وزیر امور زنان هم است و سخنگوهای وزیر امور خارجه‌ی آمریکا یکی ۳۵ سال و دیگری ۳۱ سال دارند. یکی از نمایندگان سوئد در پارلمان اروپا ۲۵ سال دارد و نماینده‌ی جبهه‌ی ملی در مجلس نمایدگان فرانسه ( جناح راست افراطی که به سرعت در افکار عمومی رشد می‌کنند) ۲۱ سال دارد. بله! ۲۱ سال. و هم ایشان از دلیل‌های محبوبیت این جبهه در بین بخشی از جوانان حاشیه‌ای فرانسه است.

من دلم به میرحسین موسوی خوش بود که قول یک جوان‌گرایی اساسی در دولت را داده بود و این جسارت، سابقه و تجربه را داشت که دست‌کم بخشی از دولت‌اش را به دست جوان‌ها بسپرد. وگرنه بیشترِ دوستان خودمان در بهترین حالت به جوانان به عنوان یک قشر اقلیتی (اقلیت نه به معنای کسانی که جمعیت‌شان کم است، بلکه به معنای گروهی که جایگاه‌شان پایین است) و تقویت‌کننده‌ی جبهه‌هاشا و رنگین‌کننده‌ی بزم‌هاشان نگاه می‌کنند و بس.

من یقین دارم اتفاقی که در سال ۱۳۸۸ افتاد و جنبش سبز را آفرید، محصول پشتکار، خلاقیت و هوشیاری جوانان بود. چه آن بخش که کنش‌های ستادی را در بر می‌گرفت و بدون کسب اجازه از بزرگترها - و حتی گاهی برخلاف مخالفت‌های آن‌ها -  از یک سال پیش از انتخابات آغاز شده بود. و چه آن بخش که در لابلای جامعه اتفاق می‌افتاد و قابل ارزیانی نبود و فقط پس از انتخابات ابعادش روشن شد. وگرنه تا کنون قطار انقلاب و ایران به دره‌ی بی‌تدبیری و خودکامگی سقوط کامل کرده بود و چیزی از ارزش‌های آن در جامعه باقی نمی‌ماند و اکنون جز سرخوردگی و ناامیدی و بی‌انگیزگی و بی‌ارزشی - به مراتب بیشتر از آنچه که امروز در جامعه هست - تار و پود مان را در بر نگرفته بود. 

حتی همین انتخابات گذشته را که بررسی کنیم، به راحتی در می‌یابیم که در غیاب سازمان‌ها و رهبران سیاسی، بخشی از جامعه وارد میدان شد و همه‌ی نخبگان را پشت سر گذاشت و به دنبال خود کشید؛ تصمیم سیاسی خلق کرد و آن را به کرسی نشاند. درحالی‌که همه‌ی حزب‌ها و جریان‌های سیاسی در ۱۶ سال گذشته تلاش کردند بیت رهبری و سپاه را به عقب برانند، ذره‌ای کامیابی نچشیدند. اما این‌بار این جوانان به همه - از چپ و راست و اصلاح‌طلب و محافظه‌کار -  رودست زدند و کارِ بایدی و شدنی را کردند. آن‌ها جوان بودند. حتی جوانانی ۱۸ تا ۲۰ و اندی ساله. همین‌‌ها بودند که شعار «زندانی سیاسی آزاد باید گردد»،  «برادر شهیدم، رایتُ پس گرفتم» (البته در تحقق این شعار کمی تردید وجود دارد. زیرا که هنوز رای ما در حصر است. اما یادآوری شهیدان جنبش سبز در فردای انتخابات بسیار ارزشمند است) «جنبش سبز نمرده، روحانی رُ آورده»، «عالیه، عالیه، جای ندا خالیه»، و شعار «یاحسین، میرحسین» و... را بعد از مدت‌ها سکوت و اغما، در سرتاسر ایران فریاد زدند و زنده کردند. همه‌ی گزارش‌ها و ویدئوهایی که در جریان کارزار انتخابات نشر یافتند این حقیقت را در چشم ما فرو می‌کنند. افسوس که بازهم همان نسل دوم درس نمی‌گیرد. دوباره، چه آن‌هایی که بر تخت دولت تکیه زده‌اند و چه کسانی که جریان‌های سیاسی را رهبری و هدایت می‌کنند همان شیوه‌ی آزموده‌ی پیشین را تکرار می‌کنند. چرا دولت دست‌کم در یکی دو وزارت‌خانه یکی دو سخنگوی جوان روی کار نمی‌آورد؟ چرا حزب‌های سیاسی ـ بویژه آن‌هایی که زیر بار فشارهای کودتایی و امنیتی و نظامی فلج شده اند ـ امور خود را به دست جوانان نمی‌سپرند؟ جوانانی که هم سپهر فراخ‌تر، هم انگیزه‌ی بیشتر و هم شرایط مناسب‌تری برای فعالیت سیاسی علنی و مدنی دارند.

جا دارد این سخنان میرحسین موسوی را یک‌بار هم که شده، نه به حاکمیت، بلکه به خودمان نهیب بزنیم:
«ما چه تصوری از جوان‌‌های خودمان داریم؟ ما چه تصوری از دانشگاهیان خودمان داریم؟ [چه تصوری] از نسل‌های گوناگون داریم؟ مگر نه اینکه این‌ها فرزندان همان‌هایی هستند که انقلاب به آن‌ها اعتماد کرد و آن معجزه را در دهه‌ی اول انقلاب آفریدند؟ این‌ها همان [آدم‌ها] هستند. اعتماد همه‌ی مشکلات را از بین خواهد برد. ما خواهیم دید که جوان‌ها یار ملت ما، یار آینده‌ی کشور، و بزرگترین افرادی هستند که می‌توانند به پیشرفت کشور کمک کنند. ... در تصویر‌هایی که قبل از انقلاب و سالِ منجر به پیروزی انقلاب را نشان می‌دهند، شما قیافه‌ی جوان‌ها را نگاه کنید! پوشش‌شان را نگاه کنید! آرایش‌شان را نگاه کنید! خواهید دید که آن‌ها جوان‌های آن روز اند و مطابق شرایط لباس پوشیده‌اند. این جوان‌ها همان‌هایی هستند که فردایش که دفاع مقدس پیش آمد جبهه‌ها را پر کردند. نظام به این‌ها اعتماد کرد. امروز هم همان است. چقدر ما به جوان‌هامان اعتماد داریم؟ چقدر حقِ آن‌ها را [به رسمیت] می‌شناسیم؟  چقدر به پاکیِ آن‌ها اعتماد داریم؟ به نظر من این [اعتماد] رمز و راز عظمت ماست.» (سخنرانی میرحسین موسوی در مشهد - سوم اردیبهشت ۱۳۸۸)

۱۳۹۲ آذر ۲۵, دوشنبه

, , , , , , , , ,

ده کتاب تاثیرگذار بر زندگی من -۲

 ضمن اینکه در این یادداشت دومین بخش از ده کتاب تاثیرگذارم را منتشر می‌کنم، در پایان کتاب‌های بخش اول را نیز دوباره می‌آورم.

۴- در کرانه‌های سیاست | ژاک رانسیر 

Aux bord du politique | Jacques Rancière

اگر در سال‌های گذشته بازار توجه به کارل اشمیت داغ شده است و صورت‌بندی او از «سیاست» و امر سیاسی  در بین چپ و راست سکه‌ی رایج بحث‌های علمی و غیرعلمی گشته است، و بویژه باعث شده تا در فضای ایرانی هر امری که به تقسیم‌بندی دوست و دشمن بیانجامد یک امر سیاسی قلمداد شود، صورتبندی ژاک رانسیر بسیار راه‌گشاتر و کمتر گمراه‌کننده‌تر بود. دست‌کم برای من که اینطور بود. من نه متخصص اشمیت‌ام و نه مختصص رانسیر. حتی هنوز مطمئن نیستم مقایسه‌ی این دو فرد کار درستی باشد یا نه. اما رودررویی با نظر رانسیر درباره‌ی «سیاست» یا امر سیاسی مرا از تاریکی و ابهامی که دچارش شده بودم نجات داد. هرچند که شاید دیدگاه او را دربست نپذیرفته باشم، اما نوری بر راهم تاباند که بسیار تاثیرگذار بود. یاد گرفتم که هر مبارزه و هر دعوای و جبهه‌بندی‌ای از جنس سیاست نیست.
خوشبختانه یک مقاله از این کتاب – ده تز در باب سیاست – به دست امید مهرگان به فارسی برگردانده شده است.

  ۵- تاریخ ایران مدرن | یرواند آبراهامیان
در برابر نگاه و نظر همایون کاتوزیان درباره‌ی تاریخ اجتماعی سیاسی ایران که در نهایت نوعی جبرِ ناامیدکننده را تزریق می‌کند، خواندن «تاریخ ایران مدرن» بسیار برایم راه‌گشا بود. کتابی که روایتی پویا از واقعیت‌های تلخ و شیرین تاریخ معاصر ایران پیش روی ما می‌گذارد. درست است که وضعیت ۲۰۰ سال گذشته‌ی ما ایرانیان بسیار اسفناک بوده است. اما یک اتفاق مهم در این بین افتاده که بسیار مهم است. از مشروطه به بعد، تقدیرِ جامعه‌ی ایرانی از گروِ دربار خارج شده و بخشی از آن به قلب جامعه کشیده شده است. حتی بر خلاف نظر کاتوزیان، در این کتاب می‌بینیم که در دوران ناصری هم نفوذ شاه از دربار فراتر نمی‌رفته است. شاید شاه در دربار قادر مطلق بوده، اما از تغییر کدخدای فلان منطقه‌ی تهران ناتوان بوده است. شاهان هیچ گاه نتوانستند با دستور همایونی رییسان ایل‌ها را تغییر بدهند. حتی والی ارومیه در نامه‌ای اعلام می‌کند که فرمان شاه تا از تهران به این شهر برسد، همه‌ی ارزش خود را از دست می‌دهد و کسی به آن وقعی نمی‌نهد.
حال چرا این واقعیت مهم است؟ کسی که می‌خواهد تغییری در جامعه‌ای بوجود بیاورد، اگر به فرضیه‌های جبرباورانه بویژه جبری که استبداد را ویژگیِ جدایی‌ناپذیر و آهنین آن جامعه می‌پندارد باور داشته باشد، نمی‌تواند یک تغییر واقعی بوجود بیاورد. به همین دلیل روایتی که آبراهامیان با سندها و مدرک‌های محکم ارائه می‌دهد، هم به واقعیت نزدیک‌تر است و هم سازنده‌تر.

۶- سامانه‌های تمامیت‌خواه (توتالیتاریسم) | هانا آرنت

آرنت سه کتاب زیر عنوان سرچشمه‌های تمامیت‌خواهی (The Origins of Totalitarianism) دارد۱- سامانه‌های تمامیت‌خواهی (که با نام توتالیتاریسم به زبان فارسی نشر یافته است.) ۲- امپریالیسم ۳- یهودی ستیزی. من بواسطه‌ی یکی از واحدهای درسی خواندن نخستین کتاب را آغازیدم و بلافاصله جذبِ نگاه سیاسی آرنت شدم. بویژه اینکه آرنت در این کتاب چگونگی به قدرت رسیدن هیتلر و چگونگی تثبیت قدرت استالین را به شکلی درخشان توضیح می‌دهد. در طول این کتاب متوجه شباهت‌های زیاد – و البته تفاوت‌های اساسی – میان وضعیتی مورد پژوهش آرنت و وضعیتی که ما – بویژه در دوران احمدینژاد – درگیر آن بودیم شدم. آرنت بسیاری از گره‌های کور برای فهم واقعتی که در ایران در حال رخ دادن بود را برایم گشود. اینکه چگونه یک کوتوله‌ی سیاسی – هیتلر و احمدینژاد – از بستر بی‌ثبات و بحران‌زده‌ی یک جامعه با یک دموکراسی نیم‌بند به قدرت می‌رسد و دل‌های اوباش و نخبگان را باهم می‌برد. همین اثر من را به فلسفه‌ی سیاسی آرنت کشاند و از آن‌جا بود که سیاست و فلسفه‌ی سیاسی سایه‌ی خود را بر جامعه‌شناسی انداخت و مرا به سپهر خود کشانید.  

۷- جامعه‌شناسی - آنتونی گیدنز
این کتاب را به مناسبت تولد ۲۰ سالگی‌ام هدیه گرفتم. هدیه‌ای از برادر و معلمم «محمدحسن شهسواری». همین کتاب بود که شوق عجیبی در من برای پیگیری رشته‌ی جامعه‌شناسی پدید آورد و باعث شد من تربیت‌بدنی را ترک کنم و وارد حوزه‌ی جامعه‌شناسی شوم. برخلاف دیگر کتاب‌های مرجع این رشته، گیدنز زیاد خود و خواننده را درگیر جزئیاتِ نظریه‌های جامعه شناسی و توضیح و تفسیر مکتب‌های مختلف و متفاوت نکرده است. بلکه محور کارش را بیان و بررسی مسئله‌های جامعه‌شناختی قرار داده است.

۸- قبض و بسط تئوریک شریعت | عبدالکریم سروش
برای جوان‌هایی که در دهه‌ی ۷۰ و ۸۰ گرایش‌های مذهبی داشتند و همزمان می‌خواستند از یوغِ روایت‌های مطلقِ دین رهایی پیدا کنند، قبض و بسط مثال نوشدارو داشت. سروش با این پروژه‌اش – که در «صراط‌های مستقیم» و «بسط تجربه‌ی نبوی» استحکام یافته بود - راهی دیگر را پیشِ پای جوان‌هایی مثل من گذاشت و ما را از بن‌بستِ دین‌مداری در کوچه‌ی پرسشگری رهانید.

۹- مجموعه‌ی بازگشت به خویشتن | علی شریعتی
خواندن این کتاب باعث شد تا در ابتدای دوران جوانی، مسئله‌ی هویت جمعی برایم به صورت یک پرسش دائمی دربیاید و همچنان برجسته بماند. شریعتی در این اثر – به همراه دیگر اثر درخشانش یعنی «آری اینچنین بود ای برادر» - روایتی تازه از تاریخ هویت برای جامعه‌ی ما ارائه می‌کند. به نظرم آن‌هایی که شریعتی را به «تحریف تاریخ» یا «جعل رخدادهای تاریخی» محکوم می‌کنند، نه شریعتی، نه پروژه‌اش و نه مسئله‌ی هویت را به درستی نشناخته و نفهمیده‌اند.

۱۰- منطق الطیر | فریدالدین عطار نیشابروی
دهه‌ی هفتاد دهه‌ی ارزش‌زدایی از جامعه‌ی ایرانی بود. روشنفکران در این زمینه با هم رقابت می‌کردند. اگر آن روزها منطق‌الطیر سر راهم قرار نگرفته بود، یا به فردی منزوی و غیرسیاسی تبدیل شده بودم، یا جزو آن دسته از سیاست‌ورزان سوداگر قرار گرفته بودم. منطق‌الطیر همه چیز را برایم عوض کرد. عشق را در زندگی‌ام تثبیت کرد و مرا به سلاح ایمان و امید مسلح کرد.
..............
و اما بخش نخست این یادداشت:
از یاسر میردامادی دعوت کردم تا از من هم دعوت کند تا ۱۰ کتابی که بیشترین تاثیر را روی من گذاشتند نام ببرم :) در واقع خودم دنبال فرصتی می‌گشتم تا برخی از این کتاب‌ها که به فارسی برگردان نشده‌اند را نیز معرفی کنم. حالا از این فرصت استفاده می‌کنم. اما برای اینکه نوشته‌ها طولانی نشود، آن را در سه بخش می‌نَشرم.
من از آخر به اول می‌نویسم. یعنی از جدیدترینی که خوانده‌ام به قدیم‌ترین

۱- جامعه در برابر حکومت | پیر کلاستر
La Société contre l'Etat | Pierre Clastres
 پیر کلاستر یک مردم‌شناس سیاسی‌ست. اگر مردم‌شناسی علمی برای گردآوری داده‌ها درباره‌ی جامعه‌های استعمارشده بود، در نیمه‌ی دوم قرن بیستم این رشته متحول شد. رویکردهای شرق‌شناسانه نقد شد و انقلابی در مردم‌شناسی رخ داد. از جمله اینکه برخی از مردم‌شناسان از این راه به سراغ مهم‌ترین مسئله‌های علوم انسانی رفتند. کلود لوئی اشتراوس از پیشگامان این راه است. او مهم‌ترین مسئله‌های فلسفی و جامعه‌شناختی و زبان‌شناختی دوران خود را از دریچه‌ی مردم‌شناسی بررسی کرد و پنجره‌ی تازه‌ای به روی اندیشمندان علوم انسانی گشود. اما من می‌خواهم از یک اندیشمند بزرگ اما کمتر شناخته شده در فضای فارسی زبان در این زمینه نام ببرم که اثر ماندگارش «جامعه در برابر حکومت» تاثیر بسیار زیادی در نگاه من به مقوله‌ی سیاست و سازماندهی سیاسیِ جامعه گذاشت. از یونان باستان تا کنون، کم و بیش همه‌ی اندیشمندانْ سیاست و سازماندهیِ سیاسیِ اندیشیده‌شده را ویژه‌ی جامعه‌های متمدن می‌دانستند و جامعه‌های غیر متمدن را جامعه‌های فاقد سیاست و سازماندهی سیاسی می‌پنداشتند. کلاستر با پژوهش‌های مردم‌شناسانه‌اش این فرضیه‌ی غالب و کلاسیک را رد کرد و فرضیه‌ی سیاسی جدیدی ارائه کرد. او صدها قبیله‌ی ریاستی سرخپوستان آمریکای مرکزی و جنوبی را برسی نمود و نشان داد که  این جامعه‌ها که «وحشی»، ابتدایی، بدوی و غیرمتمدن نامیده می‌شوند، اتفاقن سازماندهیِ سیاسیِ «اندیشیده‌شده‌»ای دارند. اما بر خلاف جامعه‌های متمدن، رییس قبیله از اتوریته و حاکمیت سیاسی برخوردار نیست. اگر هانا آرنت با تقسیم‌بندی جسورانه‌اش همه‌ی رژیم‌های سیاسی - از مردم‌سالار گرفته تا تمامیت‌خواه - را به کمتر یا بیشتر اقتدارگرا تقسیم کرد، کلاستر تصویر از یک سازماندهی سیاسیِ واقعی ارائه داد که در آن رییس جامعه حاکمیت سیاسی بر مردم ندارد و این انحصار نه در دست حکومت بلکه در دست جامعه است. این مسئله همواره یکی از مهمترین دغدغه‌های زندگی من بوده که به لطف تجربه‌ی هزاران ساله‌ی سرخ‌پوستانِ حکیم، نوری بر آن تابیده شد.
- یکی از آرزوهای من این است که این کتاب را به فارسی برگردانم -

۲- پاریس، پایتخت قرن نوزدهم | والتر بنیامین
 Paris, capitale du XIX siècle | Walter Benjamin
شهر از مهم‌ترین و پیچیده‌ترین ساخته‌های انسان است. برخلاف آنچه که در کلاس‌های جامعه‌شناسی شهر و شهری در بیشتر دانشگاه‌های ایران درس داده می‌شود، شهر فقط محل اجتماع آدم‌ها و تبادل آداب و رسوم آن‌ها نیست. شهر فقط یک مرکز اقتصادی و یا مرکز رابطه‌ و مبادله‌ی اقتصادی انسان‌ها نیست. بلکه شهر یک اختراع و ساخته‌ی عجیب و غریب سیاسی‌ست. سیاسی نه به معنای اداره‌جات و وزارت‌خانه‌ها و... بلکه در معنایی بسیار گسترده‌تر و عمیق‌تر؛ والتر بنیامین در این کتاب با بررسی شهر پاریس، گذرگاه‌ها، خیابان‌ها، ساختمان‌ها و بازارهایش، روحِ مدرنیته و سرشتِ سلطه‌گر تمدن غرب را برای ما به تصویر می‌کشد. خواندن این کتاب برای اولین بار من را در برابر نگاهی جدی به دور از کلیشه‌های فن‌سالارانه به شهر - و از گذرِ آن، به تمدن، قرار داد. با خواندن این کتاب بود که تردیدِ من نسبت به آن چهره‌ی دیگر مدرنیته بیدار شد و هنوز هم مرا درگیر خودش کرده است.  چهره‌ای که سرکوب‌گر است.
 بدیهی‌ست که شاید بنیامین نوشته‌هایی مهم‌تر یا بهتر از این کتاب درخشان داشته باشد. اما اهمیت آن دریچه‌ای بود که به روی مقوله‌ی شهر برای من گشود. از جمله شهر پاریس. شهری زیبا زندگی در آن گاه بسیار زشت می‌شود. اما مردم زیادی هستد که این زندگی سخت را تحمل می‌کنند. بنیامین از نخستین کسانی‌ست که عمق این فرایند را ببرسی می‌کند. پاریس از نظر من مانند معشوقی‌ست که شبانه‌روزت را با او می‌گذرانی، اما نمی‌توانی هم‌خوابه‌اش شوی. بنیامین به عمل این پدیده نفوذ می‌کند. متاسفانه نمی‌دانم این کتاب به فارسی ترجمه شده یا نه.

۳- گزارش یک آدم‌ربایی | گابریل گارسیا مارکز
این کتاب را پیشتر به دست گرفته بودم. اما تمامش نکردم. همان زمانی که تب «گزارش یک قتل» فضای کتاب‌خوان‌های جوان را گرفته بود. هم رمان‌خوان‌ها و هم روزنامه‌گاران شیفته‌ی این دو کتاب شده بودند. زیرا مارکز هم دو داستان جذاب و واقعی را قلمی کرده بود و هم گویی داشت فوت و فن  گزارش‌نویسی را به روزنامه‌نگاران می‌آموخت. گزارش‌نویسی‌ای که از ادبیات غنی باشد. پس از اینکه میرحسین موسوی پیشنهاد خواندن این کتاب را داد، دوباره با شوق و ذوق و البته با نگاهی تازه آن را خواندم. انصافن مارکز مهارت عجیبی در به تصویر کشیدنِ درد و رنج انسان‌ها و نشان دادن ظرفیتِ تحمل‌پذیری آن‌ها دارد؛ درد و رنجی که در طول زمان بر زندگی انسان‌ها سایه می‌اندازد. «عشق سال‌های وبا» اوج این هنرمندی مارکز است. شاد جوهر «صد سال تنهایی» را نیز بتوانیم در همین ویژگی جستجو کنیم. اما گزارش یک آدم‌ربایی یک ویژگی مهم دارد: این ماجرا واقعی‌ست. وقتی کنار وضعیت میرحسین موسوی، مهدی کروبی و زهرا رهنورد گذاشته می‌شود تکان‌های سنگینی به وجدان آدم وارد می‌کند؛ اگر بیدار باشد
علاوه بر اینکه برای من که دوستان زیادی داشتم و دارم که یا خودشان به گروگان گرفته شدند و وضعیت آدم‌ربایی را تجربه کرده‌اند - زندانیان سیاسی در واقع گروگان‌های جامعه‌ی دموکراسی‌خواه ما اند ـ یا کسی از کسان‌شان به گروگان گرفته شده است، توصیف‌های کتاب بسیار تاثیرگذار بود. در واقع به جرات می‌توانم عملکرد خود در جریان جنبش سبز را به پیش و پس از خواندن این کتاب تقسیم کنم

۱۳۹۲ آذر ۲۳, شنبه

, , , , , , , , ,

ده کتاب تاثیرگذار زندگی من -۱

از یاسر میردامادی دعوت کردم تا از من هم دعوت کند تا ۱۰ کتابی که بیشترین تاثیر را روی من گذاشتند نام ببرم :) در واقع خودم دنبال فرصتی می‌گشتم تا برخی از این کتاب‌ها که به فارسی برگردان نشده‌اند را نیز معرفی کنم. حالا از این فرصت استفاده می‌کنم. اما برای اینکه نوشته‌ها طولانی نشود، آن را در سه بخش می‌نَشرم.
من از آخر به اول می‌نویسم. یعنی از جدیدترینی که خوانده‌ام به قدیم‌ترین. 

۱- حکومت در برابر جامعه اثر پیِر کلاستر
La Société contre l'Etat | Pierre Clastres


 پیر کلاستر یک مردم‌شناس سیاسی‌ست. اگر مردم‌شناسی علمی برای گردآوری داده‌ها درباره‌ی جامعه‌های استعمارشده بود، در نیمه‌ی دوم قرن بیستم این رشته متحول شد. رویکردهای شرق‌شناسانه نقد شد و انقلابی در مردم‌شناسی رخ داد. از جمله اینکه برخی از مردم‌شناسان از این راه به سراغ مهم‌ترین مسئله‌های علوم انسانی رفتند. کلود لوئی اشتراوس از پیشگامان این راه است. او مهم‌ترین مسئله‌های فلسفی و جامعه‌شناختی و زبان‌شناختی دوران خود را از دریچه‌ی مردم‌شناسی بررسی کرد و پنجره‌ی تازه‌ای به روی اندیشمندان علوم انسانی گشود. اما من می‌خواهم از یک اندیشمند بزرگ اما کمتر شناخته شده در فضای فارسی زبان در این زمینه نام ببرم که اثر ماندگارش «جامعه در برابر حکومت» تاثیر بسیار زیادی در نگاه من به مقوله‌ی سیاست و سازماندهی سیاسیِ جامعه گذاشت. از یونان باستان تا کنون، کم و بیش همه‌ی اندیشمندانْ سیاست و سازماندهیِ سیاسیِ اندیشیده‌شده را ویژه‌ی جامعه‌های متمدن می‌دانستند و جامعه‌های غیر متمدن را جامعه‌های فاقد سیاست و سازماندهی سیاسی می‌پنداشتند. کلاستر با پژوهش‌های مردم‌شناسانه‌اش این فرضیه‌ی غالب و کلاسیک را رد کرد و فرضیه‌ی سیاسی جدیدی ارائه کرد. او صدها قبیله‌ی ریاستی سرخپوستان آمریکای مرکزی و جنوبی را برسی نمود و نشان داد که  این جامعه‌ها که «وحشی»، ابتدایی، بدوی و غیرمتمدن نامیده می‌شوند، اتفاقن سازماندهیِ سیاسیِ «اندیشیده‌شده‌»ای دارند. اما بر خلاف جامعه‌های متمدن، رییس قبیله از اتوریته و حاکمیت سیاسی برخوردار نیست. اگر هانا آرنت با تقسیم‌بندی جسورانه‌اش همه‌ی رژیم‌های سیاسی - از مردم‌سالار گرفته تا تمامیت‌خواه - را به کمتر یا بیشتر اقتدارگرا تقسیم کرد، کسلاتر تصویر از یک سازماندهی سیاسیِ واقعی ارائه داد که در آن رییس جامعه حاکمیت سیاسی بر مردم ندارد و این انحصار نه در دست حکومت بلکه در دست جامعه است. این مسئله همواره یکی از مهمترین دغدغه‌های زندگی من بوده که به لطف تجربه‌ی هزاران ساله‌ی سرخ‌پوستانِ حکیم، نوری بر آن تابیده شد.
- یکی از آرزوهای من این است که این کتاب را به فارسی برگردانم -

۲- پاریس، پایتخت قرن نوزدهم | والتر بنیامین

 Paris, capitale du XIX siècle | Walter Benjamin


شهر از مهم‌ترین و پیچیده‌ترین ساخته‌های انسان است. برخلاف آنچه که در کلاس‌های جامعه‌شناسی شهر و شهری در بیشتر دانشگاه‌های ایران درس داده می‌شود، شهر فقط محل اجتماع آدم‌ها و تبادل آداب و رسوم آن‌ها نیست. شهر فقط یک مرکز اقتصادی و یا مرکز رابطه‌ و مبادله‌ی اقتصادی انسان‌ها نیست. بلکه شهر یک اختراع و ساخته‌ی عجیب و غریب سیاسی‌ست. سیاسی نه به معنای اداره‌جات و وزارت‌خانه‌ها و... بلکه در معنایی بسیار گسترده‌تر و عمیق‌تر؛ والتر بنیامین در این کتاب با بررسی شهر پاریس، گذرگاه‌ها، خیابان‌ها، ساختمان‌ها و بازارهایش، روحِ مدرنیته و سرشتِ سلطه‌گر تمدن غرب را برای ما به تصویر می‌کشد. خواندن این کتاب برای اولین بار من را در برابر نگاهی جدی به دور از کلیشه‌های فن‌سالارانه به شهر - و از گذرِ آن، به تمدن، قرار داد. با خواندن این کتاب بود که تردیدِ من نسبت به آن چهره‌ی دیگر مدرنیته بیدار شد و هنوز هم مرا درگیر خودش کرده است.  چهره‌ای که سرکوب‌گر است.
 بدیهی‌ست که شاید بنیامین نوشته‌هایی مهم‌تر یا بهتر از این کتاب درخشان داشته باشد. اما اهمیت آن دریچه‌ای بود که به روی مقوله‌ی شهر برای من گشود. از جمله شهر پاریس. شهری زیبا زندگی در آن گاه بسیار زشت می‌شود. اما مردم زیادی هستد که این زندگی سخت را تحمل می‌کنند. بنیامین از نخستین کسانی‌ست که عمق این فرایند را ببرسی می‌کند. پاریس از نظر من مانند معشوقی‌ست که شبانه‌روزت را با او می‌گذرانی، اما نمی‌توانی هم‌خوابه‌اش شوی. بنیامین به عمل این پدیده نفوذ می‌کند. متاسفانه نمی‌دانم این کتاب به فارسی ترجمه شده یا نه.

۳- گزارش یک آدم‌ربایی | گابریل گارسیا مارکز

این کتاب را پیشتر به دست گرفته بودم. اما تمامش نکردم. همان زمانی که تب «گزارش یک قتل» فضای کتاب‌خوان‌های جوان را گرفته بود. هم رمان‌خوان‌ها و هم روزنامه‌گاران شیفته‌ی این دو کتاب شده بودند. زیرا مارکز هم دو داستان جذاب و واقعی را قلمی کرده بود و هم گویی داشت فوت و فن  گزارش‌نویسی را به روزنامه‌نگاران می‌آموخت. گزارش‌نویسی‌ای که از ادبیات غنی باشد. پس از اینکه میرحسین موسوی پیشنهاد خواندن این کتاب را داد، دوباره با شوق و ذوق و البته با نگاهی تازه آن را خواندم. انصافن مارکز مهارت عجیبی در به تصویر کشیدنِ درد و رنج انسان‌ها و نشان دادن ظرفیتِ تحمل‌پذیری آن‌ها دارد؛ درد و رنجی که در طول زمان بر زندگی انسان‌ها سایه می‌اندازد. «عشق سال‌های وبا» اوج این هنرمندی مارکز است. شاد جوهر «صد سال تنهایی» را نیز بتوانیم در همین ویژگی جستجو کنیم. اما گزارش یک آدم‌ربایی یک ویژگی مهم دارد: این ماجرا واقعی‌ست. وقتی کنار وضعیت میرحسین موسوی، مهدی کروبی و زهرا رهنورد گذاشته می‌شود تکان‌های سنگینی به وجدان آدم وارد می‌کند؛ اگر بیدار باشد. 
علاوه بر اینکه برای من که دوستان زیادی داشتم و دارم که یا خودشان به گروگان گرفته شدند و وضعیت آدم‌ربایی را تجربه کرده‌اند - زندانیان سیاسی در واقع گروگان‌های جامعه‌ی دموکراسی‌خواه ما اند ـ یا کسی از کسان‌شان به گروگان گرفته شده است، توصیف‌های کتاب بسیار تاثیرگذار بود. در واقع به جرات می‌توانم عملکرد خود در جریان جنبش سبز را به پیش و پس از خواندن این کتاب تقسیم کنم. 

۱۳۹۲ آذر ۱۹, سه‌شنبه

, ,

هفت توصیه به شما برای وقتی که دوست‌تان بازداشت و بازجویی می‌شود

۱- احساسی رفتار نکنید، اما احساستان را هم سرکوب نکنید.
 اول اینکه احساسی رفتار نکنید، اما احساستان را هم سرکوب نکنید. با احساس مسئولیت رفتار کنید. کوچکترین فایده‌ی این برخورد این است که دستگاه امنیتی وقتی بداند هرکسی را که بازداشت می‌کند، یک عده دوست با معرفت دارد که پیگیر احوالش‌اند، دست و پایش را بیشتر جمع می‌کند.

۲- ‌‌‌بامعرفت باشید
خانواده‌ی دوست‌تان را تنها نگذارید. بهشان سر بزنید و احوال‌پرسشان باشید. بامعرفت باشید. شب‌هایی که شما سر راحت بر بالین می‌گذارید، دوست ‌شما درد و رنج روحی -  وشاید جسمی- زیادی را تحمل می‌کند. اگر او در زندان بداند که دوستانش هوای خانواده‌اش را دارند،  تحمل سختی‌ها برایش آسان‌تر می‌شود و مقاومت برایش دلپذیرتر می‌گردد. خیلی از خانواده‌ها تجربه‌ی این فضاها را ندارند و به دلیل علاقه‌ای که به فرزندشان دارند، محافظه‌کاری می‌کنند. این مسئله نه باید شما را ناراحت کند و نه باید به آن تن بدهید. شما می‌توانید رابطه‌ی دوستانه و حمایتی خود با آن‌ها را حفظ کنید و به آن‌ها حق بدهید که کار خودشان را بکنند. شما هم جداگانه کار خودتان را بکنید. اما همیشه تلاش کنید اعتماد آن‌ها را جلب کنید.

۳- اطلاع‌رسانی کنید
 اولین توصیه‌ای که بازجوها و نیروهای امنیتی به نزدیکان و وابسته‌گان زندانی می‌کنند این است: «سر و صدا راه نیاندازید تا زود آزادش کنیم. وگرنه مجبور می‌شویم بیشتر نگه‌اش داریم.» تقریبن همه‌ی تجربه‌ها، خلاف این را ثابت کرده‌اند.  واقعن هیچ دلیلی ندارد که دستگاه امنیتی زندانی‌اش را زود آزاد کند. اما هرچه فشار بیشتر باشد، دوره‌ی بازداشت کاهش پیدا می‌کند. دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی و نظامی، سازمان‌هایی نیستند که بر مبنای تصمیم‌گیری‌های آشتی‌جویانه‌ی عقلانی کار کنند. بلکه منطقِ آن‌ها ترکیبی از بدبینی و زور است. ایران و آمریکا هم ندارد. فرق ایران و آمریکا ایست که در آمریکا و خیلی کشورهای دیگر، حکومت تا جایی که امکان دارد تلاش می‌کند تا پای شهروندانش به دستگاه‌های امنیتی باز نشود و یا به عبارت دیگر، پای دستگاه‌های امنیتی به زندگی شخصی افراد باز نشود، (البته تحول‌های اخیر نشان می‌دهد که این حکومت‌های غربی هم آنقدرها که نشان می‌دهند قشنگ و پاک نیستند) اما در ایران حکومت به طور سیستماتیک به گسترش دستگاه‌های امنیتی در زندگی مردم گرایش دارد. چنین دستگاه‌ها و سازمان‌هایی فقط تحت تاثیر منطق فشار و زور قرار می‌گیرند. چون خودشان همینطور عمل می‌کنند. پس نباید از آن‌‌ها انتظار برخورد عقلانی داشت. باید به آن‌ها فشار آورد و از مهم‌ترین ابزارهای فشار، رسانه‌ها و افکار عمومی‌اند. سکوت در هنگامی‌که کسی بازداشت می‌شود، همان چیزی‌ست که دستگاه اطلاعاتی و امنیتی می‌خواهد. پس باید اطلاع‌رسانی کرد. اما این اطلاع‌رسانی نباید با شلوغ‌کاری و جوزدگی همراه باشد. هرچه معمولی‌تر، عادی‌تر و مردمی‌تر باشد بهتر است. پخش خبرِ بازداشتِ من، نه تنها تاثیر منفی‌ای روی وضعیتم نمی‌گذارد (و نگذاشت) بلکه یک لایه‌ی حفاظتی دور من ایجاد می‌کند.

۴- اطلاعات خود و دوست‌تان را لو ندهید!
بارها دیده شده است که دوستانِ یک فرد بازداشتی، کارهایی انجام داده‌اند که در عمل به ضرر وی تمام شده است. یکی از این کارها، بیان، خاطره‌های خصوصی و کاری فرد است. درست است که ما باید همواره یادِ زندانیان را زنده نگه داریم و نگذاریم فراموش شوند؛ اما باید در مورد کسی که زیر بازجویی‌ست دقت زیادی بکنیم. مثلن من دیدم شخصی که خودش آدم سیاسی‌ای است، وقتی‌که یک جوان و دانشجوی عادی بازداشت شده، شروع کرده در فیسبوک و گوگل+ و توییتر و اینساتگرام همه‌ی رابطه‌ی شخصی بین خودش و فرد بازداشتی را لو داده است. البته قصد این فرد فقط بیان خاطره و ابراز همدردی بوده، اما در عمل اطلاعاتی که دستگاه امنیتی باید چندین ماه برای گردآوری آن‌ها وقت و نیرو صرف می‌کرده را مفت و رایگان در اختیار آن‌ها قرار داده. حتی این اطلاعات ممکن است هیچ ربطی به مسائل سیاسی نداشته باشد. اما آن‌هایی که بازجویی شده‌اند می‌دانند که بازجو از یک سرنخ کوچک هم برای تحت فشار قرار دادن بازداشتی‌اش نمی‌گذرد. مثلن اگر من یک عکس شخصی با  مصطفی توسی منتشر کنم و زیر آن بنویسم: «یادش به‌خیر مصطفی جان! آن شب که به پاریس آمدی، باهم رفتیم کافه باستیل و قهوه خوردیم. بعد هم در مورد مسائل مهمی صحبت کردیم. این عکس را هم  لیلای عزیز گرفته و من برای اولین بار آن را منتشر می‌کنم. مصطفی جان مقاومت کن.»  این عمل همه‌ی آن چیزی‌ست که بازجو می‌خواهد. او می‌رود سراغ مصطفی و می‌گوید: «به نفعته که  خودت هرچی در رابطه با کارهای مخفی‌ای که با فلانی و فلانی می‌کردی به ما بگی. ما خودمون همه‌چیز رُ می‌دونیم. می‌دونیم که فلان شب باهاشون رفتین فلان جا. این هم عکسش که فلانی ازتون گرفته. ما همه چیز را می‌دونیم. بین شما آدم داریم. اما الان می‌خوایم که خودت بگی و همکاری کنی.» ضمن اینکه در این میان ممکن است شما اطلاعات خودتان را هم لو بدهید. بیشتر اطلاعات دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی، نه از عملیات جاسوسی بلکه از گردآوری حرف‌ها و پرحرفی‌های دیگران به دست می‌آید. بیش از ۶۰ درصد گزارش‌های اس.اس در زمان آلمان نازی را گزارش‌ها و حرف‌های مردمی تشکیل می‌داد. درحالی‌که همه فکر می‌کردند اس.اس همه جا جاسوس دارد.

۵- به خاطره‌ی دوست‌تان احترام بگذارید
به حرف‌هایی که از فرد بازداشتی نقل می‌شود اعتماد و اعتنا نکنید. به خاطره‌ی دوست‌تان احترم بگذارید و هر حرف و شایعه‌ای که می‌شنوید را با شاختی که از او دارید مقایسه کنید. حتی اگر با گوش خودتان حرفی از دوست بازداشتی‌تان شنیدید که با مرم قبلی‌اش سازگار نبود، بدانید که این‌ها حرف‌های او نیستند. بلکه این صدای بازجو است که از گلوی دوست شما در می‌آید. پس بهش توجه نکنید. 

۶- برای پس از آزادی‌اش سرمایه‌گذاری کنید
 سختیِ اصلی انفرادی همون یه هفته ده روز اولش است. بعدش هم سختی دارد. اما سختی‌اش دیگر ناشناخته نیست و حجم رنج کمتر می‌شود. یه جورایی آدم عادت می‌کند. حالا وقتی دوران بازداشت یک نفر طولانی شد مسئله‌ی مهم چیست؟ به نظرم مهمترین مسئله این است که وقتی کار به اینجا می‌رسد، نباید گذاشت آن سختی‌های تحمل شده، از بین بروند. با سکوت این اتفاق می‌افتد و انگار دوست ما آن همه رنج را برای هیچ کشید است. بعلاوه، بسیاری از بازجوها، حتی پس از آزادی [ظاهری] زندانی را رها نمی‌کنند. اگر بفهمند که کس و کاری ندارد پدرش را در میاورند. اول آدم از ترسِ برگشت به زندان به بازجوها پا می‌دهد. اما به مرور فضا طوری می‌شود و آدم به جایی می‌رسد که حتی به بازگشت به زندان راضی می‌گردد. باور کنید این اتفاق می‌افتد. پس بخشی از کاری که دوستان یک بازداشتی برای اطلاع رسانی انجام می‌دهند، سرمایه‌گذاری برای زمان آزادی‌اش است. برای اینکه پس از آزادی بازجوها دست از سرش بردارند و او بتواند زندگی عادی‌ای داشته باشد. مثل خیلی‌های دیگر که مدتی زندانی بوده‌اند و بعد به زندگی عادی - کم و بیش - برگشته‌اند.

۷- هوای دوست‌تان را داشته باشید
دوست شما دیر یا زود آزاد می‌شود. سعی کنید هوایش را داشته باشید و دورش را بگیرید تا بحران پس از زندان را به سلامت بگذراند. نگذارید که او توهم زده یا افسرده شود. سعی کنید هرچه بیشتر به عادی‌سازی فضای زندگی‌اش کمک کنید. نه اغراق کنید و نه بی‌تفاوت باشید. دوستان بهترین سرمایه‌های یک فرد هستند.

۱۳۹۲ آذر ۱۴, پنجشنبه

, , ,

فرانسوا میتران چه می‌خوانده است؟

در حال مطالعه‌ی کتاب «دفتر پستِ خیابانِ دوپَن» هستم. کتاب دربردارنده‌ی ۵ گفتگوی فرانسوا میتران (رییس‌جمهور درگذشته‌ی فرانسه) و دوست قدیمی‌اش خانم مارگریت دورا است. آن‌ها در دوران اشغال فرانسه باهم در یک هسته‌ی مقاومت در پاریس هم‌قطار بوده‌اند و حال (سال ۱۹۸۶) به بررسی و مرور خاطره‌ها و رخدادهای آن روزها نشسته‌اند.
در جایی از این گفتگو،  میتران به کتابی اشاره می‌کند که همین پانزده روز پیش آن را خوانده است. کتاب، روزانه‌نویسی‌های یک جوان یهودی‌ست که خاطرات‌اش را تا سه روز پیش از گرفتاری به دست آلمانی‌ها و اعزام به اردوگاه آیشویتز نوشته است. او سه ماه بعد در آیشویتز می‌میرد.
نکته‌ی مهم و جالب برای من این بود که رییس‌جمهور کشوری مثل فرانسه با آن همه مشغله و فشار کاری، وقتش را به خواندن کتابی با این مضمون اختصاص می‌دهد. و البته در طول گفتگو متوجه می‌شویم که این کتاب‌خوانی‌ها چه تاثیر جدی‌ای در دید و نگاه وی به جهان پیرامونش می‌گذارد. به نظرم همین نکته‌ی ظریف است که میتران را به چنین شخصیت ممتاز و تعیین‌کننده‌ای در تاریخ معاصر فرانسه و اروپا تبدیل می‌کند.


۱۳۹۲ آذر ۱۳, چهارشنبه

, , , , , , ,

۱۵۰۰ یورو جریمه برای خریدِ فاحشه‌ها در فرانسه

نمایندگان مجلس فرانسه قانونی با هدف مبارزه با فاحشگی در فرانسه بر مبنای مجازات مشتریان تصویب کردند. [بنابر] این متن [قانون] خریدِ کنش‌های جنسی مبلغ ۱۵۰۰ یورو جریمه در پی خواهد داشت.
برای اجرایی شدن این قانون، سنای فرانسه باید آن را بررسی و تصویب نهایی کند که تا پایان ژوئن ۲۰۱۴ برای این کار مهلت دارد.
منبع:‌ AFP ، نقل از News Republic
نجات ودود-باالقاسم، سخنگوی دولت فرانسه و وزیر امور زنان و جوانان در کنار نمایندگان مجلس

۱۳۹۲ آذر ۱۲, سه‌شنبه

, , , , ,

اول حسابت با میرحسین را صاف کن، بعد از روحانی درخواست مناظره کن!

آقای محمود احمدینژاد از آقای حسن روحانی رییس جمهوری اسلامی ایران طی نامه‌ای درخواست کرده تا برای روشن‌گری درمورد گزارش صد روزه‌ی آقای رییس‌جمهور که به گفته‌ی او «بر "پایه" انتساب عناوین غیرمنصفانه و بی‌پایه به دولت‌های نهم و دهم شکل گرفته بود»، با وی « در فضایی کاملا دوستانه و صمیمانه» به مناظره بنشیند.
 او همچنین فرصت را غنیمت شمرده و با اشاره به انتخابات گذشته‌ی ریاست‌جمهوری که به گفته‌ی او «در شرایطی که دولت دهم در فقدان نماینده‌ای از خود در رقابت انتخاباتی و مالا  [مآلاً] پاسخگویی-آماج حجم سنگین و گسترده‌ای از اتهامات و انتقادات ناروا بود» یادآوری کرده که در آن صحنه هم نماینده‌ای برای دفاع از خود و دولت‌اش نداشته است. اشاره‌ی غیرمستقیم احمدینژاد  به ردصلاحیت اسفندیار رحیم مشایی ، یار غار و هم‌قطارِ قدیمی‌اش است.

اجازه بدهید من هم از این فرصت استفاده کنم و چند نکته را به آقای احمدینژاد و هوادارانش، بویژه آن عده‌ای که در روز تولد ایشان جلوی خانه‌شان گردهم‌آیی سیاسی-تولدی تشکیل دادند، یادآوری کنم.

اول اینکه کمتر کسی‌است که در ایران خاطره‌ی خوشی از مناظره با آقای احمدینژاد داشته باشد. ایشان با بی‌نزاکتی‌ای که خاص خود ایشان است، در طول مناظره با آقایان موسوی، کروبی و رضایی انواع و اقسام آداب نزاکتی و خط قرمزهای اخلاقی، دینی و عرفی جامعه‌ی ما را زیر پا گذاشت و آشوبی به پا کرد که تا به امروز گریبان مردم ما را رها نکرده. هرچند که ایشان فکر می‌کرد با به راه انداختنِ آن آشوب، بازی باخته‌ی انتخاب را به برد تبدیل خواهد کرد، اما گذر زمان نشان داد که وی بازنده‌ی بزرگ آن ماجرا بوده است. امروز او هم اعتبارش در بین جامعه بیشتر از پیش از بین رفته و هم با اردنگی از حقله‌ی حلقه به گوشانِ قدرت به دور انداخته شده است. به طوری که  کسی که ادعا می‌کرد همه‌ی مستضعفان جهان به او دل بسته‌اند، امروز ورزشگاه آزادی که هیچ، حتی محله‌ی نارمک هم برایش بسیج نمی‌شود.



دوم اینکه آقای احمدینژاد در طی سال‌های پس از خرداد ۱۳۸۸، بارها و بارها در رسانه‌های دولتی و تریبون‌های عمومی، کسانی که در قلب بخش زیادی از مردم جای دارند و به گردن کشور و انقلاب حقی دارند را مورد اتهام‌های «غیرمنصفانه و بی‌پایه» قرار داد. کسانی که مجموع رای‌شان چندین برابر رای‌های تقلبی احمدینژاد می‌شود. از دولت‌های موسوی و هاشمی و خاتمی گرفته تا مجلس‌های کروبی و ناطق نوری، هم نهادهای عمومی‌ای که زیر نظر این افراد بوده و هم خودِ آن‌ها را مورد حتاکی قرار داده است. آیا ایشان که امروز اینگونه مظلومانه به رییس‌جمهور نامه می‌نویسد، آن‌روزها یادش نبود که فضایی برای پاسخ‌گویی آن آدم‌ها فراهم آورد!؟ آیا نمی‌دانست کسانی که او بر موج سرکوب آن‌ها سوار شده - و البته عده‌ای دیگر در این موج از احمدینژاد سواری گرفتند - هیچ ابزاری برای دفاع از خود ندارند؟ آیا یک بار برای ظاهرسازی هم که شده، ایشان چشم به روی وضعیت غیرقانونی‌ای که به میرحسین موسوی و مهدی کروبی و زهرا رهنورد تحمیل شده است باز کردند و آن را بازتاب دادند که امروز خواستار اجرای انصاف و عدالت در مورد خودشان‌اند؟

همانطور که اشاره کردم، کسی از مناظره با آقای احمدینژاد خاطره‌ی خوشی ندارد. اجازه بدهید حقیقتی که تا کنون کمتر در رسانه‌ها به آن پرداخته شده است را بازگو کنم تا با سرشتِ غیراخلاقی این آقای مظلوم‌نما بیشتر آشنا شویم. من با یک واسطه از شخص میرحسین موسوی شنیدم که در جریان مناظره، آقای احمدینژاد عکس خانم رهنورد را به طوری که در تیررس دوربین‌ها نباشد، با حالتی زشت و ناپسند به او نشان می‌داده و تهدید می‌کرده است. دقیقن به همان شکل و ادایی که موسوی در مناظره با کروبی به صورت سربسته به آن اشاره کرد. جالب اینجاست که مجری برنامه هیچ واکنشی نشان نمی‌داده و در یک حرکت هماهنگ‌شده دوربین‌های تلویزیون هم این صحنه‌ها را در قاب خود قرار نمی‌دادند. گویا برنامه این بوده که با این حرکت آقای احمدینژاد تمرکز روانی آقای موسوی را برهم بزند و وی را عصبی کند تا بتواند جریان مناظره را از آن خود بکند. اما میرحسین خودداری می‌کند و در مقابل آن حجم از دروغ و تزویر و بی‌اخلاقی، به جز اندکی لغزش زبانی واکنشی دیگر از خود بروز نمی‌دهد. به گفته‌ی برخی از اقتدارگرایان،  اصلن برنامه این نبوده که احمدینژاد عکس خانم رهنورد را جلوی دوربین بگیرد. بلکه هدف فقط هدایت میرحسین به سمت پرخاشگری بوده است. اما در نهایت این احمدینژاد است که عنان از کف می‌دهد و از خود بی‌خود می‌شود و آن خطای بزرگ را مرتکب می‌شود. مابقی ماجرا را همه دیده و تجربه کرده‌ایم.

حالا پیشنهاد من به آقای احمدینژاد این است که ایشان به ازای همه‌ی این چهار سال، عوض مناظره با روحانی، دست‌کم یک مناظره به میرحسین موسوی بدهکار است و تا این بدهی‌اش به او و مردم را ادا نکند صلاحیت مناظره با رییس‌جمهور را ندارد. پس بهتر است ایشان با توجه به اینکه عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام است و رسالت گسترش عدالت و دادگری را بر گردن خود می‌داند، تلاش کند تا طی مناظره‌ای حساب و کتاب قبلی‌اش را با میرحسین موسوی ـ رییس‌جمهور قانونی بین سال‌های ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۲ ـ  تصفیه کند تا بعد نوبت به رییس‌جمهور فعلی کشور برسد.