۱۳۹۲ مهر ۴, پنجشنبه

, , , ,

شاید «قانون» ازدواج با فرزندخوانده آنقدرها هم که می‌گویند بد نباشد

دیروز در واکنش به خبر تصویب قانونی در مجلس مبنی بر قانونی کردن ازدواج با فرزندخوانده٬ این گزاره را در فیسبوکم گذاشتم:
«ازدواج با فرزندخوانده!؟
شرم‌آوره.
این مجلس کی تموم می‌شه؟»
معمولن گزاره‌هایی که ما در شبکه‌های اجتماعی مثل فیسبوک٬ گوگل+٬ توییتر  
طرح از: شاهرخ حیدری
و... می‌گذرایم٬ واکنش‌های ما به رخدادهای دور و برمان است. در این مورد هم گزاره‌ی من واکنشی بود به آنچه که جسته و گریخته در سایت‌ها و شبکه‌های اجتماعی دیده بودم. بنا بر این دیده‌ها٬ تصور من این بود که قانونی در مجلس تصویب شده است که طبق آن٬ یک مردم می‌تواند با دخترخوانده‌ی کم سن و سال‌اش ازدواج کند. این کاریکاتور شاهرخ حیدری فضایی که در ذهن من و خیلی‌های دیگر ساخته شده بود را به خوبی به تصویر می‌کشد. اما زیر همین گزارک من یکی از دوستان نظری گذاشت که تصویری دیگر از ماجرا ارائه می‌کند:
«در مورد قانون ازدواج با فرزندخوانده پرس و جو کرده و نتیجه:
گویا قبلا این قانون بوده،یعنی از لحاظ قانونی سرپرست بدون منع قانونی می‌تونسته با فرزندخونده ازدواج کنه. در اسلام هم برای این مساله منع شرعی نیست. پس تو این قانون جدید نمایندگان مجلس اومدن یه شرط روش گذاشتن که اون آزادیِ قانونی رو محدود کرده: «این‌که سرپرست باید بره از دادگاه کسب تکلیف کنه.» اگر دادگاه صلاح دونست می‌تونن ازدواج کنن. یعنی چون شرع دست امت اسلامی رو باز گذاشته، قانون اومده دستشون رو با یه طنابی بسته که به دست قاضی باز می‌شه و من امیدوارم قاضی اون‌قدری از «بار روحی» سر دربیاره که اجازه نده. اون کسی که این کار رو می‌کنه، منظورم اون سرپرستیه که می‌ره فرزند خونده‌ش رو عقد دائم یا متعه می‌کنه یعنی هنوز اصل قضیه‌ی فرزند بودنِ اون بچه‌ای رو که به فرزندخوندگی پذیرفته، درک نکرده. آخه آدم با بچه‌ی خودش ازدواج می‌کنه؟ اگر نه پس چرا با فرزندخونده‌ش ازدواج می‌کنه؟»
اگر این گفته درست باشد ـ که به نظر می‌رسد به واقعیت نزدیک باشد ـ به نظرم این قانون آنچنان هم که قبلن فکر می‌کردی.

نکته‌ی دیگری که بعدن به نظرم رسید این بود که ـ تا آنجایی من می‌دانم ـ به هر حال ازدواج با دختر نابالغ در هر شرایطی در قانون ایران ممنوع است. یعنی این‌که آقای پدرخوانده نمی‌تواند با دخترخوانده‌ی ۱۰ ساله‌اش ازدواج کند. حالا شما را دعوت می‌کنم دوباره به کاریکاتور شاهرخ حیدری نگاه کنید. تصویری که ما از ازدواج با «فرزند خوانده» داریم از بیخ نادرست است.

اما نکته‌ی جالب‌تر هنوز مانده است.
با یکی از همکلاسی‌هایم که فمینیست رادیکال است در اینباره صحبت می‌کردم. می‌گفت «جدا از اینکه من از بیخ با قانون گذاشتن برای ازدواج مخالف هستم٬ اما به هر حال اگر سن قانونی شرط باشد٬ اتفاقن این قانون خوبی‌ست. یعنی محدودیت ازدواج و رابطه‌ی دو فرد بالغ و عاقل را کمتر می‌کند. البته ما فرض را بر این می‌گیریم که فرد بالغ را نمی‌شود مجبور به ازدواج کرد و تصمیم نهایی را خودش می‌گیرد. اما از نظر من این قانون باید یک روی دیگر هم داشته باشد. یعنی فرزندخوانده‌ی پسر هم بتواند با مادرخوانده‌ی خودش ـ اگر متاهل نباشد ـ ازدواج کند. از این جهت که برابری بین مرد و زن برقرار باشد.» دیدم به نکته‌ی جالبی اشاره می‌کند و گفتم آن را هم با شما در میان بگذارم. امیدوارم دوستان دیگر هم با اطلاعات خود من را به‌روز کنند.

۱۳۹۲ مهر ۳, چهارشنبه

, , , ,

من اگر رییس‌جمهور باشم (۱) - سر میز ناهار می‌نشینم

من به خاتمی و روحانی کاری ندارم. ـ حتی اگر موسوی هم به حق قانونی‌اش می‌رسید باز هم به صرف اینکه او فلان عملکرد را داشته٬ برای من حجت نبود. هر یک از این شخصیت‌ها دارای جایگاه٬ موقعیت و شخصیت‌های متفاوتی هستند. من هم همانقدر با آن‌ها متفاوت هستم. 
اگر من رییس‌جمهور بشوم و به نمایندگی از مردم ایران در مجمع عمومی سازمان ملل حاضر گردم٬ و اگر دبیرکل سازمان ملل٬ من و ده‌ها رییس دولت دیگر را به مراسم ناهار دعوت کند٬ من دعوتش را بخاطر اینکه روی میزها شراب قرار گرفته است و دیگران از آن می‌خورند٬ رد نمی‌کنم. دلیلش هم خیلی ساده است. من شراب آوردن سر میز ناهار را توهین به خودم و فرض نمی‌کنم. بالاخره در سنت بخش زیادی از مردم دنیا این عمل نه تنها ایرادی ندارد٬ بلکه ریشه‌های عمیق حتی دینی دارد. شراب در آیین مسیحی جایگاه خاصی دارد. دلیلی ندارد که من آن‌جا نروم ٬ بلکه من مثل یک نماینده‌ی خوب ملت ایران٬ می‌نشینم سر میز و غذای خودم را با آب و آب‌میوه و نوشابه‌ی گازدار و... نوش جان می‌کنم و از گفتگو با نمایندگان دیگر ملت‌ها لذت می‌برم.

بسیاری از مقام‌های ایرانی تصور نادرستی از صرف شراب دارند. گویی که همه‌ی مقامات بلندپایه‌ی دنیا قرار است پس از نوشیدن الکل فی‌المجلس مست کنند و بعد هزار و یک بی‌ناموسی به بار بیاورند. این تصور هم بیشتر از فرهنگ «عرق‌خوری» در جامعه‌ی ایرانی ریشه می‌گیرد. در ایران آدم‌ها به دو دسته‌ی بزرگ تبدیل می‌شوند: کسانی الکل می‌خورند و کسانی که الکل نمی‌نوشند. بیشترِ اعضای دسته‌ی اول٬ معمولن طوری عرق می‌خورند که سرحد مستی را رد کنند و تصور دیگری از نوشیدن شراب ندارد. بیشتر اعضای دسته‌ی دوم هم هیچ تجربه‌ای از نوشیدن شراب و... ندارند. یعنی نمی‌دانند که می‌شود شراب نوشید و مست و پاتیل نشد. هر دوی این حالت‌ها هم بیشتر معلول شرایط اجتماعی حاکم بر جامعه‌ی ماست. وگرنه بخش زیادی از هر دو طیف٬ وقتی مدتی در خارج از جو حاکم بر ایران زندگی کنند٬ تصورشان از خوردن آبجو یا شراب و... تعدیل می‌شود. 

دومین تصور نادرست مقام‌های ایرانی بر این منطق استوار است: «همانطور که بخشی از ما مسلمان‌ها خوردن مشروبات الکلی را حرام می‌دانیم٬ دیگران هم یا اینطور هستند٬ یا اینکه باید اینطور باشند. شراب خوردن برای همه گناه است و آن‌هایی که در مراسم ناهار سازمان ملل اندکی شراب می‌نوشند٬ اول اینکه گناهکارند و دوم اینکه به گناه‌کاری خود آگاهی دارند.» درحالی‌که هر دوی این تصورها نادرست است. اول اینکه بسیاری از آن‌ها آدم‌های معتقدی هستند. (بیشترشان مسیحی‌اند) اما در دین و آیین آن‌ها شراب خوردن حرام نیست. چطور برخی از مسمان‌ها که اعتقاد دارند که حجاب واجب است٬ اما در جمع‌هایی که خانم‌های بدون حجاب حضور دارند شرکت می‌کنند؟ مثلن همه‌ی مقام‌های سیاسی جمهوری اسلامی ایران در جمع‌های بین‌المللی که خانم‌های بدون حجاب در آن جمع‌ها شرکت می‌کنند٬ حضور دارند. اگر ما شکایتی داریم٬ باید برویم یقه‌ی خدا٬ قرآن و دین اسلام را بگیریم که گفته‌است به عقیده‌های دیگران ـ تا جایی که تجاوز به عقده‌های شما نیست ـ احترام بگذارید و بویژه دین‌های مثل مسیحیت را به رسمیت شناخته است. این‌ها هم بخشی از آیین و عقده‌های آن‌هاست.

با همه‌ی این دلیل‌های آورده شده٬ من اگر رییس‌جمهوری اسلامی ایران شوم و به نمایندگی مردم ایران (که اکثریت آن‌ها را مسلمانان بافرهنگ و با ادب تشکیل می‌دهد) به مراسم ناهار دعوت شوم٬ آن دعوت را رد نمی‌کنم. بلکه فقط از میزبان درخواست می‌کنم سر میز من٬ اول اینکه گوشت خوک و دوم مشروبات الکلی نگذارد.

بماند اینکه آنها خودشان این چیزها را خوب می‌دانند. آشپز غذاخوری دانشگاه ما٬ خودش می‌داند که من گوشت خوک نمی‌خورم و هرگاه غذایی از این گوشت باشد٬ آن را برای من نمی‌کشد و بدون سوال و جواب و با خنده‌رویی٬ غذای دیگری به دست من می‌دهد. حتی بارها پیش آمده است که من متوجه نوع گوشت نشده‌ام٬ اما آشپزها و خدمت‌کارها به من تذکر داده‌اند. وقتی آن‌ها اینگونه به من احترام می‌گذارند٬ چرا من به آن‌ها احترام نگذارم؟

۱۳۹۲ مهر ۱, دوشنبه

, , , , , ,

هیس! ... فیلمی که ارزش بهتر ساخته شدن را داشت / از وحیده مصلحی‌مهر

یادداشت وارده از وحیده مصلحی‌مهر


لطفا همه ساکت باشید، پوران درخشنده با زنانه‌ترین فریاد دردی را به تصویر می‌کشد.
"هیس! دخترها فریاد نمی‌زنند!"
کارگردان: پوران درخشنده
بازیگران:
طناز طباطبایی، شهاب حسینی، مریلا زارعی، بابک حمیدیان، امیر آقایی، جمشید هاشم‌پور، فرهاد آئیش، هادی مرزبان، مائده طهماسبی، شیرین بینا و...
محبوب‌ترین فیلم از نگاه تماشاگران در سی و یکمین جشنواره فیلم فجر
پوران درخشنده را پیش از این با سابقه ساخت فیلم‌‌هایی چون رابطه (۱۳۶۵)، پرنده کوچک خوشبختی (۱۳۶۶)، عبور از غبار (۱۳۶۸)، زمان از دست رفته (۱۳۶۸)، عشق بدون‌مرز (۱۳۷۷)، شمعی در باد (۱۳۸۲)، رویای خیس (۱۳۸۴)، بچه‌های ابدی (۱۳۸۵) و خواب‌های دنبالهدار (۱۳۸۸) می‌شناسیم. وی این‌بار نیز در‌پی یک موضوع اجتماعی فیلم "هیس!دخترها فریاد نمی‌زنند" را بر روی پرده دارد. فیلمی با رویکردی آسیب‌شناسانه در مورد آزار جنسی دختران.
درخشنده فیلمسازی است با نگرش اجتماعی که به هنجارها و ناهنجاری‌هایی که خانواده‌ها در تقابل با جامعه روبه‌رو هستند توجه نشان می‌دهد. انتخاب چنین موضوعی برای فیلمنامه حکایت از جسارت و قاطعیت فیلم‌ساز دارد. پرداختن به معضلات اجتماعی با تاکید بر مسایل جنسی یک موضوع نسبتا بکر است و لذا این فیلم را می‌توان سرآغازی بر مباحث سوءاستفاده جنسی از کودکان در سینمای ایران دانست و امیدوار بود که این موضوع همچنان با رویکرد آسیب‌شناسانه و البته واکاوی روانشناسانه‌تر و ریشه‌ای‌تر در سینمای اجتماعی ایران توسط فیلم‌سازان ادامه یابد.
هیس فیلمنامه‌ای ساختارشکن با محوریت آزار جنسی دختران دارد. موضوعی حساسیت‌زا و البته نفس‌گیر برای کارگردان جهت عبور از خط قرمزها و دست و پنجه نرم کردن با ممیزی‌ها. اما ضعف فیلمنامه در روایت خطی داستان را نمی‌توان نادیده گرفت. فیلمنامه روایتی ناهماهنگ دارد که این ناهمگونی از همان دقایق ابتدایی فیلم محسوس است که البته در نیمه‌ی دوم فیلم و به عبارتی پس از دادگاه بیش از پیش به چشم می‌آید.
ضعف کارگردانی در این فیلم بسیار مشهود است. البته به زعم بنده فیلم هیس بین کارهای درخشنده از سطح بالاتری برخوردار است، اما عدم مدیریت و کنترل کارگردان بر روند فیلم مشهود می باشد.
فیلم هیس که می‌توانست اثری متعلق به سینمای قصه‌گو باشد متاسفانه با بروز عادت نادرست کارگردان مبنی بر سخنرانی کردن و گرفتن تریبون از دست فیلمنامه و گزارشی کردن آن از این سینما فاصله می‌گیرد. در بخش‌های پایانی فیلم، درخشنده تصمیم به نطق کردن و سردادن شعارهایی در جهت دفاع از حقوق ضایع شده زنان دارد که البته اتفاق خوشایندی نیست. سکانس‌های دفاعیه‌ی مریلا زارعی را اگر به عنوان سخنرانی یک فعال حقوق بشربرای دفاع از معضلات پیش روی زنان در تقابل با اجتماع و مقابله با مفاهیم پوسیده‌ی سنتی گوش دهیم شاید بسیار دلنشین باشد و به  مذاق خوش آید. اما زمانی که این سخنرانی را در قالب فیلم می گنجانیم یعنی با دستان خود کمر به قتل و از هم گسیختن فیلمنامه بسته‌ایم و البته درصد تاثیرگذاری را هم کاسته‌ایم؛ چرا که تجربه نشان داده‌است هرکجا شعارزدگی بالا باشد تاثیرگذاری به شدت و با سرعت فزاینده‌ای کاهش می یابد. هرکجا هوش و شعور مخاطب را نشانه برویم و برایش تعیین تکلیف کنیم نتیجه عکس می گیریم. گفتن تمام مسائل چه تصویری و چه کلامی لقمه را آماده در دهان مخاطب گذاردن و هوش و شعور مخاطب را زیر علامت سوال بردن است و البته حس تعلیق را در فیلم می‌کشد.
حجم بالای شعارزدگی در فیلم که بی تاثیر از زن بودن کارگردان و البته بستر جامعه ایرانی و در فشار بودن زنان در این جامعه نمی‌باشد، سبب شده که هیس به فیلمی متوسط و در لحظاتی هم متزلزل تبدیل شود. در حقیقت فیلمنامه جایی قربانی می شود که داستان فیلم برای بیننده تمام شده و فیلم‌ساز از آنجا به بعد با میکروفونی در دست تریبونی جهت شعارهای فمینیستی را ترتیب می‌دهد. ای کاش درخشنده به جای آزار جنسی دختران، آزار جنسی کودکان را مورد توجه قرار می داد و از نظر روانشناسی متجاوز را هم ریشه یابی می‌کرد.
درواقع موضوع انتخابی فیلم این‌قدر توجه فیلم‌ساز را به خود جلب کرده که مانع شخصیت پردازی صحیح از کاراکترهای اصلی فیلم می شود. به عنوان مثال شخصیت امیرعلی بسیار متزلزل می‌باشد. در بخش‌های ابتدایی فیلم کاملا عاشق، جاهایی به شدت فارغ و پس از صحبت هایش با وکیل در انتهای فیلم دوباره عاشق پیشه می شود!!!
در طول فیلم سوال هایی که منطق فیلم را زیر سوال می برد برای بیینده پیش می‌آید. این که چرا وکیل شیرین این قدر دیر به فکر گرفتن رضایت می افتد. و این که به لحاظ قانونی و منطقی شیرین حق کشتن آن مرد سرایدار را ندارد، حال چرا منطق فیلم بیننده را به سمت تصمیم‌های احساسی پیش می‌برد که حق را به شیرین بدهد. آیا اگر حق را به شیرین بدهیم، مراد را هم نباید به سبب مشکلات و عقده‌های روانی محق بدانیم؟ که ریشه هر دو عمل یکی است.
استفاده از دیالوگ‌های پیش پا افتاده در کنار بازی‌های ضعیف از دیگر نقاط ضعف بارز فیلم می باشد: مرد که گریه نمی کنه...و یا پرسش از دادستان: شما خودت دختر داری؟
ضعف فیلمنامه و کارگردانی آنجا به اوج می‌رسد که فیلم تلاش می‌کند به جای راهکار منطقی و قانونی با جلب ترحم و برانگیختن احساس بیننده تصمیم گیری را بر پایه احساس بنا نهاد و قانون گرایی را در رتبه دوم اهمیت قرار ‌دهد، که البته تاثیر حسی که فیلم هیس بر مخاطب عام می‌گذارد خود سرپوشی است جهت نادیده گرفتن ضعف‌ها و کاستی‌های فیلم.
فیلم هیس نقاط قوت کم اما به شدت تاثیرگذاری دارد که از آن جمله می‌توان به سکانس تجاوز مراد به شیرین و انتقال مفهوم به صورتی دردآور و گذر زیبایش از ممیزی‌ها اشاره کرد.
از تاثیرگذارترین سکانس‌های فیلم شستن صورت توسط شیرین پس از بوسه‌های مراد است.
بازی فوق‌العاده بابک حمیدیان و خوب طناز طباطبایی از دیگر نقاط قوت فیلم می‌باشد.
متاسفانه دیگر بازیگران همچون شهاب حسینی در حد خودشان در این فیلم ظاهر نشدند.
از دیگر نکات قابل ذکر در این فیلم می‌توان به مواردی چون تاکید مادر شیرین بر سکوت و ادامه ندادن صحبت فرزندش و عنوان این نکته که در عرف و سنت خانواده های ایرانی، " آبرو" مقوله ایست که آنها را حاضر می‌کند در قبالش در برابر بدتریت جنایت‌ها هم سکوت کنند. به تصویر کشیدن این اولویت های اشتباه بسیار به جا بوده است. وقت نداشتن معلم‌ها و والدین برای شنیدن سخنان بچه‌ها از دیگر موارد مثبت اشاره شده در فیلم بوده که بعضا به دلیل تاکید زیاد بر سخنرانی خانم وکیل اثر خود را از دست می‌دهد.
"هیس! دخترها فریاد نمی‌زنند" روایت کننده داستانی دردآور است با پایانی تلخ که اگر شیرین تمام می شد دیگر چه دلیلی برای ساختن آن می‌بود؟

۱۳۹۲ شهریور ۲۷, چهارشنبه

, , , ,

ارزشِ نرمشِ قهرمانانه

اگر مقدمه‌ی کتاب «اقتصادی سیاسی مناقشه‌ی اتمی ایران» نوشته‌ی دکتر محسن رنانی و نامه‌ای را که در همین کتاب خطاب به آیت‌الله خامنه‌ای نوشته است بخوانیم٬ آن‌وقت می‌توانیم ارزش «نرمش قهرمانانه‌» را درک کنیم. محسن رنانی از اقتصاددانان برجسته‌ی کشور است که البته همواره مسئله‌های جاری کشور در نگاه اقتصادی وی بازتاب قابل لمسی دارد. همین ویژگی او را از خیل گسترده‌ی اقتصاددان‌های آزمایشگاهی و پای‌تخته‌ای متمایز می‌کند.
متن اصلی این کتاب بین سال‌های ۱۳۸۴ تا ۸۶ تدوین و برای سران نظام فرستاده شده و سپس ـ شاید به این دلیل که پاسخی و واکنشی ندیده ـ به صورت محدود در سال ۱۳۸۷ ـ یک سال پیش از انتخابات ریاست‌جمهوری خرداد ۸۸ ـ نسخه‌ی کاغذی کتاب به‌دست محسن رنانی به صورت محدود منتشر می‌شود. سپس در اردیبهشت ۱۳۹۲ ـ درست پیش از انتخابات ریاست‌جمهوری خرداد ۹۲ ـ آن را به صورت الکترونیکی روی اینترنت منتشر می‌کند. گویا متن کامل این کتاب به تازگی در ایران منتشر شده است. از نگاه وی٬ آن دو انتخابات می‌توانستند به عنوان  فرصت‌های طلایی برای بیرون رفتن از بحران وحشتناکی که وی در کتاب به تصویر کشیده‌است٬ در نظر گرفته شوند.

از نظر وی٬ پرونده‌ی هسته‌ای ایران  بازی‌ای است که به‌دست جهان غرب ـ بویژه آمریکا ـ طراحی شده تا در این بازی ابتدا ایران را درگیر٬ ضعیف و مهار کند و سپس مسیر آینده‌ی انرژی خود و متهدانش را تغییر دهد و تضمین کند. البته او تاکید می‌کند که این یک تئوری توطئه‌ی پوچ و توخالی نیست. بلکه با داده‌های فراوانی که در حوزه‌های سیاسی و اقتصادی در مورد عملکرد غرب ـ بویژه آمریکا ـ ارائه می‌دهد٬ هر ایرانیِ دلسوزی را دست‌کم به فکر فرو می‌برد. ـ البته من از همان سال ۸۵ که پای صحبت ایشان نشستم و سپس داده‌های ایشان را بررسی نمودم و خودم هم مقداری ماجرا را به صورت مستقل دنبال کردم٬ نظریه‌ی ایشان را دربست قبول کردم.

 از همین رو٬ محسن رنانی راهکاری را به سران کشور ارائه می‌دهد که طبق آن باید تحولی چشم‌گیر و بنیادی در سیاست‌های کشور صورت پذیرد. «اگر هم بخواهیم٬ دیگر نمی‌توانیم دست به توقف و تصحیح برخی فرایندهای مخرب بزنیم. در یک کلام٬ ما از مرحله‌ی «اصلاح» عبور کرده‌ایم و اکنون نوبت « تحول» است و اگر به سرعت به این نیاز پاسخ ندهیم٬ زودا که مرحله‌ی «درهم‌ریزی» آغاز شود» (صفحه‌ی ۱۷) چشم‌اندازی که وی بر پایه‌ی آمار رسمی از وضعیت اقتصادی و به طبع آن وضعیت اجتماعی کشور ارائه می‌دهد را چیزی نمی‌توان نامید جز «فلاکت و فاجعه». فلاکتی که البته هر روز ما آن را در زندگی روزمره‌ی خود می‌بینیم اما وقتی با آمار و رقم‌ها و جدول‌هایی روبرو می‌شویم که آن فلاکت و فاجعه را به صورت عریان رودرروی ما قرار می‌دهند٬ چاره‌ای جز پذیرفتن این واقعیت تلخ نداریم که «در هر صورت٬ برای ماندن به عنوان ملتی پایدار و تاثیرگذار٬ ما بیش از دو دهه فرصت نداریم.» (صفحه‌ی ۴۹)

در همین راستاست که او در نامه‌اش به آیت‌الله خامنه‌ای درخواست‌اش را به صورت صریح و شفاف بیان می‌کند:‌ «کوتاه سخن آن‌که تنها یک تغییر «راهبردی»٬ «سریع» و «آشکار» در سیاست‌های ما می‌تواند یک شوک معکوس به بازار نفت وارد آورد. (تغییر باید٬ راهبردی باشد٬ چون قبلا دنیا روش‌های تاکتیکی ما را آزمون کرده است  و به آن روش‌ها اعتماد نمی‌کند؛ سریع باشد! چون باید نقش شوک را داشته باشد؛ آشکار باشد٬ چون باید به سرعت همه‌ی بازیگران بازرهای انرژی از آن مطلع شوند و قبلا دیده‌ای که تغییر محرمانه‌ی سیاست‌های ما اثری نداشته است).» (صفحه‌ی ۵۰)  البته او در جای جای این نامه٬ سنگینیِ گرفتنِ چنین تصمیمی را یادآور می‌شود و گوشزد می‌کند که گرفتن و به‌کار بستنِ چنین تصمیمی نیازمند از خودگذشتگی و بزرگواری‌ست. زیراکه پای آینده‌ی یک ملت در میان است و بخش زیادی از این آینده در گرو تصمیم شخص آیت‌الله خامنه‌ای‌ست. 
***

می‌دانیم که تحول‌های یک ماه آخر متنهی به انتخابات ریاست‌جمهوری خرداد ۹۲ آنقدر پرشمار و پرشتاب بود که هنوز جنبه‌های ناپرداخته‌ی زیادی از آن ماجرا روی میز تحلیل‌گران و پژوهشگران مانده است. بی‌شک حضور گسترده٬ مسئولانه٬ پیگیرانه٬ امیدوارانه و آینده‌نگرانه‌ی بخش‌های زیادی از مردم٬ کلید اصلی حل این معمای پیچیده است. اما نباید فراموش کنیم که یک طرف قضیه هم شخصی نشسته بود ـ یک شخص با تمام عقبه‌ی سیاسی٬ اجتماعی و نظامی‌اش ـ که توانایی برهم زدنِ ـ هرچند موفتی ـ هر بازی‌ای را دارد. این شخص آیت‌الله خامنه‌ای‌ست و اینبار به نظر می‌رسد وی تصمیمی آینده نگرانه گرفته است که به منافع ملت و کشور نزدیکی بیشتری دارد.
کتاب صلح امام حسن
پرشکوه‌ترین نرمش قهرمانانه‌ی
ترجمه‌ی آیت‌الله علی خامنه‌ای

در این چند روز٬ افزون بر تغییرهای محسوس در ادبیات دیپلماسی دولتمردان٬ تغییرهای چشم‌گیری نیز در صحنه‌ی سیاست داخلی کشور دیده می‌شود. حضور شخصی همچون دریادار علی شمخانی به عنوان دبیر شورای عالی امنیت ملی و شنیده‌هایی مبنی بر ارجاع پرونده‌ی حصر رهبران جنبش سبز به این شورا٬ سخنان آیت‌الله خامنه‌ای در جمع فرماندهان سپاه مبنی بر عدم دخالت در امور سیاسی٬ و آزادی ـ هرچند قطره‌چکانی ـ شماری از زندانیان سیاسی مرتبط با رخدادهای ۸۸ ٬ بوی این تغییر‌های «راهبردی» «سریع» و آشکار را به مشام ما می‌رساند. باید چند روز منتظر بمانیم تا رد اصلی این تغییر راهبرد را در نحوه‌ی حضور حسن روحانی در نیویورک ببینیم. زیراکه آنجا صحنه‌ای‌ست برای پرده‌برداری علنی از راهبرد تازه‌ی جمهوری اسلامی ایران در سپهر بین‌المللی. چنانچه همه‌ی این تغییرها عملیاتی شود٬ باید آن را ارزشمند دانست و از آن پاسداری کرد. بعلاوه باید به شخصی که پشت این «نرمش قهرمانانه» است٬ احترام گذاشت. زیرا اگر داده‌های پژوهش محسن رنانی را جدی بگیریم٬ به تاثیر این تغییر سیاست بر زندگی حال و آینده‌ی ایرانیان پی خواهیم برد.

یکی از نقطه ضعف‌های تاریخی جامعه‌ی معاصر ما٬ ناتوانی در حل مناقشه‌های داخلی در سطح ملی‌ست. به طوری که تقریبن همه‌ی مناقشه‌های داخلی ما (به استثنای انقلاب مشروطه) به حذف یکی از دوطرف دعوا ختم شده است. مشکل فعلی ما نیز این است که اقتدارگرایان تا کنون حاضر به ‌به‌رسمیت شناختن طرف مقابل در صحنه‌ی سیاسی کشور نبوده‌اند. اما در انتخابات ۹۲ با ظرافت مثال زدنی‌ای این چرخه‌ی باطلْ بُریده  و ـ فعلن ـ متوقف گردیده است. به نظر من٬ در این انتخابات هر دو طرف مناقشه در آخرین لحظه‌ها بسیار عاقلانه و مسئولانه عمل کردند و امیدوارم این روند همچنان ادامه داشته باشند. 

........
«پیروزی ما در گرو معاضدت و پیوند با یکدیگر است، و در این یکدیگر تمایزی میان ما و مردمی که به دیگران رای داده‌اند نیست. حتی آنانی که اینک رو در روی ما به خشونت متوسل می‌شوند در اخوت ما شریکند، زیرا ما به دنبال آینده‌ای هستیم که در آن همان کسی که خواهر و برادرمان را در خیابان‌ها کتک زده‌است، سعادتمندتر، معنوی‌تر، سالم‌تر و زیباتر از امروز زندگی کند.»
بیانیهٔ شمارهٔ ۹،  تاریخ ۱۰ تیرماه ۱۳۸۸.

«جنبش سبز، حرکتی نیست که در آن کسی برنده یا بازنده باشد. همه در قالب آن ـ اعم از اصلاح طلب و اصولگرا ـ می‌تواند برنده باشد.» 
میرحسین موسوی، در دیدار موسوی با اعضای فراکسیون خط امام مجلس، ۸ مهرماه ۱۳۸۸.

۱۳۹۲ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

, , , ,

آن لحظه‌ی نابِ انقلابِ درونی

چند روز پیش بخشی از رمان «رازهای سرزمین من» نوشته‌ی رضا براهنی را با سرخط «بدترین حاکم کسی است که بی ملت بماند» در وبلاگ پرچم نشریدم. از آن رو که آن بخش از رمانْ جنبه‌ی همگانی و اجتماعی بیشتری داشت آن را برای وبلاگ پرچم در نظر گرفتم. اما حالا ادامه‌ی آن را در «روح‌سوار» می‌نشرم. زیرا که این بخشْ جنبه‌های شخصی بیشتری دارد:


رازهای سرزمین من
نوشته‌ی رضا براهنی
کشتنِ همه وسایل دیگری دارد. همه را فقط از طریق تحمیقِ همه می‌توان کشت. و تازه آن موقع هم٬ همه کشته نمی‌شوند. یک عده می‌مانند٬ در اعماق سلول‌های انفرادیِ جامعه‌ای که سطحش را تحمیق گرفته و می‌فشارد. در ابتدا این عده به موش می‌مانند. حکومت تحمیق کننده و ملت تحمیق شده به روی این موش‌ها تف می‌کنند. و به راستی که هم این عده‌ی کوچک بوی گندِ موش‌ها را دارند٬ از تفاله‌ها٬ زباله‌ها٬ فروریخته‌ها و پلاسیده‌های دیگران تغذیه می‌کنند. در اعماق آن سلول‌های انفرادی٬ سلول‌های تحتانیِ جامعه‌ی اسیر٬ چیزی نیست که بتواند به معنای واقعی زندگی بخش باشد.
بسیاری از آن‌ها می‌میرند. طاعون تحمیق بقه‌شان را می‌گیرد و آن‌ها به جمع مردم تحمیق شده می‌پیوندند. عین آن‌ها می‌شوند و فقط سرسخت‌ترین٬ حتی به یک معنا٬ گندیده‌ترین؛ تعدادی انگشت‌شمار می‌ماند٬ و بعد ناگهان٬ در اعماق لجن٬ در آن لجه‌ی هولناکِ رو به نیستی و باطلاق متعفنِ هستی٬ تاریخ٬ بشریت و یا هر چیز دیگری٬ دگردیسی شروع می‌شود. موش نگاهی به دوروبرش می‌کند٬ می‌بیند در حال دگروگونی است. وقتی که خودش را می‌خاراند تا شپش‌های چندین ساله را از خود دور کند٬ شگفت‌زده می‌شود٬ احساس غریبی پیدا می‌کند٬ می‌بیند از پهلوهایش چیزهایی در حال روییدن هستند. بهتش می‌برد. موشِ ما باید بگردد یک آینه پیدا کند تا ببیند این چیزهایی که پهلوهایش را غلغلک می‌دادند و به خارشش می‌انداختند٬ چه هستند و از کجا آمده‌اند. آینه را پیدا می‌کند. آینه‌اش موشی است در حال دگردیسی که در اعماق دارد تنش را می‌خاراند٬ دلیل این‌که او هم دنبال شپش می‌گشته٬ ولی به جای شپش٬ اولین جوانه‌های یک جفت بال را پیدا کرده است. می‌دانید؟ بال.
 موش ما حالا یک خفاش خواهد بود٬ در ظلمت به پرواز در خواهد آمد. اگر نور آفتاب را در برابرش بگیرند٬ کور خواهد شد و بر زمین خواهد افتاد. ولی موشی که بال درآورده٬ خفاش شده٬ خفاش هم نخواد ماند. از قلمرو ظملت شب٬ بال در بال بقیه‌ی خفاش‌های در حال دگردیسی٬ به سوی سپیده‌دم حرکت خواهد کرد٬ به تدریج ٬ در نتیجه‌ی گذشت زمان٬ پس از عبور از لجن‌زارهای فراوان دیگر٬ پس از سپردن چندین باره‌ی خود به دگردیسی‌های بعدی٬ سرانجام به صورت یک پرنده‌ی پاک و ناب وآزاد در خواهد آمد. حکومتی که همه را تحمیق کرده٬ بر اریکه‌ی قدرت تکیه زده٬ فحش می‌دهد٬ پاپوش می‌دوزد٬ امر و نهی می‌کند و رعد و برق می‌توفد٬ از آن پرنده‌ی پاک و ناب و آزاد بیش از هر چیزی می‌ترسد. 

آن‌وقت نزاع رودررو بین پرنده و صیاد شروع می‌شود. صدها٬ هزاران٬ صدها هزاران از آن مجموعه‌ی بزرگی که تحمیق شده بود٬ ناگهان در فرصتی کوتاه همه‌ی مراحل دگردیسی آن پرنده‌ی خیر و برکت را پشت سر می‌گذارند٬ و آن وقت همه می‌ریزند تو خیابان‌ها٬ و صیاد با زرادخانه‌ی سلاح‌هایش٬ با قشون بی حساب مسلحش٬ ناتوان و بیچاره در می‌ماند٬ یا در می‌رود٬ مثل شاه٬ یا در می‌ماند٬ مثل بختیار٬ هایزر٬ تیمسارهای شاه. کسانی که با یک امضا هزاران نفر را می‌کشتند٬ حالا باید بنشینند٬ در تاریکی٬ در قبرشان٬ دست چپ‌شان را حایل دست راست‌شان بکنند تا دست راست این قدر نلرزد٬ تا شاید بتوانند کلت را بر روی شقیقه‌شان نگه‌دارند و بعد ماشه را بچکانند٬ چون دیگر واقعاً به آن لحظه‌ی سرنوشت و چکاندن ماشه رسیده‌اند.

این طولانی‌ترین سخنرانی سیاسی-تاریخی بود که من کرده بودم. ولی نه خطاب به کسی در آن اتاق پهلویی٬ بلکه خطاب به خودم٬ و در ذهنم. از فریادی که می‌کشیدم مرتضی و مادرش و آن دو جوان چیزی نمی‌توانستند بشنوند. همه‌ی فریادهای من درونی بوده‌اند

رازهای سرزمین من | رضا براهنی | انتشارات نگاه | صفحه‌ی ۹۰۲

۱۳۹۲ شهریور ۲۴, یکشنبه

, , , , ,

تو برای کشورت می‌کشی و کشته می‌شی!

«تو برای کشورت می‌جنگی! تو برای کشورت می‌کشی و کشته می‌شی!»
پوستر فیلم:
داستان مجهول آمریکایی
این‌ها جمله‌هایی هستند که ما در بسیاری از فیلم‌ها و سریال‌های آمریکایی می‌بینیم و می‌شنویم. قهرمان‌های این فیلم‌ها به سادگی یا به سختی٬ آدم‌هایی از روسیه٬ چین٬ آلمان٬ کوبا٬ هند٬ بولیوی٬ مصر٬ عربستان٬ عراق... و حتی ایران را می‌کشند. جالب اینجاست که ما روس‌ها٬ چینی‌ها٬ آلمان‌ها٬ کوبایی‌ها٬ هندی‌ها٬ بولیویایی‌ها٬ مصری‌ها٬ عربستانی‌ها٬ عراقی‌ها و حتی ایرانی‌ها می‌نشینیم و این فیلم‌ها را نگاه می‌کنیم و در بیشتر موارد لذت هم می‌بریم. در واقع ما به کشته شدنِ دیگران به‌دست آمریکایی‌ها بی‌تفاوتیم. در حالی‌که شاید اگر یک فیلم ترکی یا آلمانی را نگاه کنیم که مثلن قهرمان‌اش دارد هندی‌ها یا بنگلادشی‌ها یا فرانسوی‌ها را می‌کشد٬ کمی از اندازه‌ی بی‌تفاوتیِ ما کاسته می‌شود و شاید در نهان‌خانه‌ی ذهنِ ما٬ تصویر و تاثیر جدی‌ای بگذارد و تاثری ایجاد کند.  یا حتی اگر در یک فیلم ایرانی این جمله‌ها تکرار شود٬ شاید کمی برای ما ناخوشایند باشد. ـ البته به جز فیلم‌های درباره‌ی جنگ ایران و عراق ـ . یعنی کمی برای بسیاری از ایرانی‌ها عجیب است که در فیلمی٬ یک مامور ایرانی برخیزد و به فرانسه یا ترکیه یا ژاپن برود و چند نفر از مردم آن کشورها را بکشد و قهرمانانه به کشور برگردد. شاید به این دلیل که هنگامِ دیدنِ فیلم یا سریال٬ آمریکا برای ما یک کشور غیرواقعی و یا رویایی‌ست. اما دیگر کشورها وجود دارند٬ درحالی‌که آمریکا برای ما وجود ندارد. یک خیال است. ساعتی نگاهش می‌کنیم و سپس ـ در ظاهر ـ به خاطره تبدیل می‌شود.

اما واقعیت این است که آمریکا وجود دارد. و بازار اصلیِ سینما و تلویزیون‌اش در داخل همان کشورِ واقعی‌ست. وقتی قهرمانان فیلم‌ها می‌گویند یا می‌شوند که «تو برای کشورت می‌جنگی! تو برای کشورت می‌کشی و کشته می‌شی!» این جمله‌ها را آمریکایی‌هایی که واقعی هستند و گرین‌کارت دارند٬ می‌شنوند و به واقع در نهان‌خانه‌ی ذهن آن‌ها تاثیر می‌گذارد. برای آن‌ها٬ آمریکا یک واقعیت است و دیگران (مردم دیگر کشورها) نیز واقعیت و عینیت دارند. تفاوت‌اش این است که سینمای آمریکا ـ تحت تاثیر سیاستِ امپراطوری‌گرایانه‌ی آن کشور ـ از «دیگران» دشمن ساخته است. دشمنی که نابودی و کشتن‌اش می‌تواند به نفع کشور باشد.
در حالی‌که مثلن در فیلم‌هایی مربوط به جنگ ایران و عراق٬ این مسئله از یک واقعیت تاریخی سرچشمه می‌گیرد. بالاخره جنگی به درازای ۸ سال بین این دو کشور رخ داده و صدها هزار آدم از هر دو جبهه کشته و به کام مرگ کشیده‌ شده‌اند. پس طبیعی‌ست که در سینمای ایران و عراق٬ فیلم‌هایی بر محور این واقعیت ساخته شود. اما مگر آمریکا با چین و روسیه و کوبا و ارمنستان و ترکیه و... چه جنگِ مستقیم و غیرمستقیمی داشته است و چند نفر از آمریکایی‌ها به دست مردم این کشورها کشته شده‌اند که اینقدر در فیلم‌ها و سریال‌های آمریکایی کشته شدنِ آن‌ها طبیعی و الهام‌برانگیز و جذاب و تماشاچی‌پسند است؟

۱۳۹۲ شهریور ۲۳, شنبه

, , , , , ,

چرا عملکرد شهرداری مشهد از شهرداری اصفهان موفق‌تر بوده است؟

یادداشت وارده*

"آن‌کس که تخصص ندارد و کاری را می‌پذیرد، بی‌تقواست."
شهید دکتر مصطفی چمران

کمتر کسی است این روزها نداند که پیشرفت یک شهر به توانایی مدیریت آن شهر بستگی دارد. اصفهان، شهری که روزگاری نیمه ای از جهانش میخواندند و شهر زیبای عشاق جهان لقب گرفته بود، این روزها حال و روز خوشی ندارد. شهری که زنده رودش چون کویری خشک به گذشته اش طعنه میزند ! شهری که مار آهنین بر پیکره نیمه جان میراثش افتاده ! و گذشته ی درخشانش به دست مدیریت شهری دست خوش سعی و خطا شده است.

مقاله زیر که خلاصه آن در روزنامه شرق مورخ ۱۳۹۲/۱۲/۵ چاپ شده است به صورت تحلیلی به وضعیت مدیریت منابع انسانی در سطح شهرداران و معاونین ایشان در کلان شهرهای ایران پرداخته است. این مقاله با رویکرد نقد منصفانه نوشته شده و خوشبختانه از ادبیات تخریبی خالی است. نتیجه مطالعه مذکور نشان می‌دهد در میان کلان‌شهرهای مورد بررسی، ‌شهر اصفهان بیشترین تخصص دانشگاهی نامرتبط و ‌شهر مشهد بیشترین تخصص دانشگاهی مرتبط با سمت را دارد. نتیجه قابل توجه دیگر، جایگاه اصفهان (که همیشه به داشتن مدیران کارآمد مشهور بوده) در قعر رتبه‌بندی امتیاز ترکیبیِ تخصص - مقطع تحصیلی و رتبه نخست مشهد در این زمینه است. به هر حال  امیدواریم که این مقاله و مطالب مرتبط دست به دست بین همه شهروندان اصفهانی و در سطحی بالاتر بین شهروندان شهرهای مختلف برسد و بتواند حداقل سطح مطالبات مردم جهت انتخاب افراد شایسته به عنوان شهردار و معاونین شهرداری ها را ارتقاء دهد.


مدیران متخصص، ارکان موفقیت شهرداری‌های کلان‌شهرها

چهارمین دوره انتخابات شورای اسلامی شهر با همه فراز و نشیب‌ها و حرف و حدیث‌های آن به پایان رسید و مردم شهرهای مختلف، اعضای شورای شهر خود را برگزیدند؛ نمایندگانی که قرار است در ۴ سال آینده تأمین‌کننده و حافظ منافع شهروندان شهرشان باشند. اما قرار نیست مردم بعد از این رای به خانه روند و همه چیز را تا ۴ سال دیگر به اعضای شورا واگذار کنند. آ‌ن‌ها باید به طور مستمر شورای شهر را رصد کرده و مطالباتشان را از ایشان پیگیری نمایند. بدون شک، یکی از مهم‌ترین این مطالبات انتخاب شهرداری شایسته است که بتواند امور شهر را به خوبی اداره کرده و باعث ارتقاء رفاه شهروندان و جایگاه ملی و بین المللی شهرها گردد. این مهم میسر نمی‌گردد مگر این که مدیران ارشد شهرداری‌ها که توسط شهرداران آتی تعیین می‌شوند، افراد متخصص، متعهد و با تجربه‌ای باشند. از میان سه ویژگی مذکور، اهمیت تخصص روز به روز بیشتر بر همگان آشکار می‌شود، به خصوص در کلان‌شهرهای ایران که با مسائل و چالش‌های گوناگونی مواجه‌اند که حل آن‌ها جز با تخصص‌گرایی ممکن نمی‌باشد. اینکه صرفاً تجربه مدیریتی و تعهد ملاک انتخاب مدیران قرار گیرد و در صدد توجیه حضور افراد بدون تخصص دانشگاهی مرتبط در پست‌های کلیدی باشیم، به سخره گرفتن نظام آموزشی و کارکردهای آن در قرنی است که دانش نیروی انسانی در درجه اول اهمیت قرار گرفته و حرف اول و آخر را در توسعه شهرها می‌زند.

در همین رابطه و در ایام تبلیغات انتخابات، مطلبی در ویژه‌نامه انتخاباتی روزنامه شرق(چهارشنبه، ۲۲ خرداد) با عنوان "مدیریت موثر منابع انسانی،کلید پیشرفت شهر" منتشر گردید که در آن به پیشرفت‌های سال‌های اخیر شهر مشهد در اثر فعالیت‌های شهرداری این شهر در مقایسه با اصفهان پرداخته و برای مثال به بهبود حمل ‌و‌نقل عمومی، افتتاح مترو، مراکز تفریحی متعدد و المان‌های زیبای شهری اشاره شده بود. سپس نگارنده از میان عوامل متعدد موثر در عملکرد مثبت شهرداری مشهد به مدیریت موثر منابع انسانی اشاره کرده بود. نگارنده به درستی یکی از بارزترین شاخصه‌های تخصص‌گرایی را بکارگیری مدیران ارشدی (شامل شهردار، معاونین وی، مدیران عامل سازمان‌های وابسته و شهرداران مناطق) دانسته بود که تخصص دانشگاهی مرتبط با موضوع فعالیتشان داشته و در سطوح عالی تحصیلی باشند. آنچه از نتیجه مقایسه به دست آمده بود، وضعیت مطلوب‌تر شهرداری مشهد در این عرصه است به طوری که گرچه شهرداری اصفهان ۲ دانش‌آموخته یا دانشجوی دکترای بیشتر از شهرداری مشهد دارد اما دانش‌آموختگان یا دانشجویان ارشد آن ۱۲ عدد کمتر از شهرداری مشهد با ۲۴ دانش‌آموخته یا دانشجوی ارشد است. همچنین میزان مرتبط بودن تخصص‌ها با سمت‌ها در شهرداری مشهد بیشتر است.

تحصیلات عالی و مرتبط یک شرط لازم و البته نه کافی برای احراز صلاحیت و شایستگی تصدی هر سمتی می‌باشند که در کنار تجربه و تخصص سه ضلع مثلث شایسته‌سالاری در مدیریت شهری را تشکیل می‌دهند و هیچ‌یک نمی‌تواند جای دیگری را پر کند. با الهام گرفتن از مقاله فوق، در مقاله حاضر سعی گردیده مدرک تحصیلی شهردار و معاونین شهرداری‌های برخی کلان‌شهرهای مهم ایران با یکدیگر مقایسه شده و سطح تحصیلات و میزان ارتباط تخصص آن‌ها با وظایفی که در این جایگاه دارند بررسی شود. این مقایسه از این منظر اهمیت دارد که شهردار و معاونین وی، کلید‌ی‌ترین افراد تصمیم‌گیر در سیستم شهرداری هستند. به خصوص این‌که معاونت‌ها به عنوان بخش‌های ستادی سیستم شهرداری نقش سیاست‌گذاری کلان در امور شهری را به عهده دارند و فعالیت‌های سازمان‌ها و شهرداری‌های مناطق شهرداری به طور مستقیم و غیرمستقیم تحت تاثیر این سیاست‌هاست. بدیهی است هر چقدر هم که سایر مدیران شهرداری همچون مدیران میانی معاونت‌ها، مدیران عامل سازمان‌ها و شهرداران مناطق متخصص باشند، باز هم گلوگاه تصمیم‌گیری، شهردار و معاونینش هستند. بنابراین، نتیجه مقایسه صورت‌گرفته می‌تواند هدایت‌گر انتخاب شهرداران آتی و تاثیرگذاری بر انتصاب معاونین ایشان توسط منتخبین شورای شهر در برخی کلان‌شهرها و انتظارات شهروندان از نمایندگانشان در این زمینه باشد.
جدول یک

نمودار یک

برای انجام مقایسه، معاونت‌های مشابه بین شهرداری کلان‌شهرهای اصفهان، تبریز، تهران، شیراز و مشهد انتخاب شدند. در انتخاب معاونت‌های مشابه، شرح مشابهت وظایف این معاونت‌ها ملاک اصلی بوده و در برخی موارد تفاوت‌هایی اندک در نام آن‌‌ها وجود دارد. سپس اطلاعات مربوط به مدرک تحصیلی شهرداران و معاونین ایشان از طریق مراجعه به سایت شهرداری‌ها، تماس با بخش‌های مربوط و پرس‌و‌جو از افراد مطلع بدست آمده است و سعی شده آخرین مدرک تحصیلی افراد نامبرده مشخص گردد. لازم به ذکر است علی‌رغم اینکه انتظار می‌رفت شهرداری‌های کلان‌شهرها در این زمینه اطلاع‌رسانی شفافی داشته باشند، در برخی موارد هیچ‌گونه اطلاعاتی وجود نداشت و پیگیری‌های تلفنی نیز با پاسخ منفی و گاهی کتمان مواجه می‌شد. در مرحله بعد، طبق نظر افراد خبره، بر اساس این که تخصص دانشگاهی شهردار و معاونین وی به چه میزان مرتبط با شرح وظایف ایشان می‌باشد، جدول ۱ تکمیل گردید. همچنین میزان تخصص‌های مرتبط، نیمه مرتبط و نامرتبط بر حسب درصد در نمودار ۱ و تعداد مقاطع مختلف تحصیلی بر حسب درصد برای هر یک از کلان‌شهرها در نمودار ۲ قابل مشاهده است. این نمودارها صرفاً بر اساس سمت‌هایی که اطلاعات آن‌ها موجود بوده تهیه شده‌اند. در پایان نیز از ترکیب امتیاز میزان مرتبط بودن تخصص با سمت و امتیاز سطح تحصیلات، امتیاز ترکیبی هر شهر بدست آمد. بدین‌صورت که برای تحصیلات نامرتبط، نیمه‌مرتبط و مرتبط با سمت به ترتیب امتیازات ۱، ۳ و ۵ و برای مقاطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترا نیز همین ترتیب امتیازات در نظر گرفته شد (همچنین دانشجوی هر مقطع با دانش‌آموخته آن مقطع معادل در نظر گرفته شد). سپس برای هر شهرداری، ضریب مقطع تحصیلی هر مدیر ارشد (مثلاً ۵ برای دکترا) در ضریب ارتباط تخصص آن مدیر با سمتش (مثلاً ۳ برای نیمه‌مرتبط) ضرب گردید. در نهایت از مجموع امتیازات شهردار و معاونینش، امتیاز ترکیبیِ تخصص - مقطع تحصیلی برای آن شهرداری به دست آمد (نمودار ۳).
نمودار دو


نمودار سه
نتیجه بررسی مذکور نشان می‌دهد در میان کلان‌شهرهای مورد بررسی، ‌شهر اصفهان بیشترین تخصص دانشگاهی نامرتبط و ‌شهر مشهد بیشترین تخصص دانشگاهی مرتبط با سمت را دارد. نتیجه قابل توجه دیگر، جایگاه اصفهان (که همیشه به داشتن مدیران کارآمد مشهور بوده) در قعر رتبه‌بندی امتیاز ترکیبیِ تخصص - مقطع تحصیلی و رتبه نخست مشهد در این زمینه است. جایگاه اصفهان به حدی پایین است که حتی خطاهای احتمالی در داده‌های گردآوری شده بعید است تغییری در آن ایجاد ‌کند. با دقت در نمودارهای ارائه شده نتایج دیگری نیز بدست می‌آید که مجال ذکر آن نیست.
با توجه به نتایج فوق، انتظار شهروندان این خواهد بود که کاستی‌های تخصصی موجود در میان شهرداران و معاونین آن‌ها برطرف گردد، به خصوص در شهرهایی که وضعیت نامطلوب‌تری در سطح مدیریت ارشد نسبت به سایرین دارند و اثر آن در توسعه شهر مشخص شده یا خواهد شد. بنابراین اعضای شورای شهر آتی این کلان‌شهرها، باید در راستای مسوولیت سنگینی که شهروندان به آن‌ها محول کرده‌اند، اولین گام را در جهت منافع شهر، محکم برداشته و علاوه بر انتخاب شهرداری شایسته (که البته وجهه سیاسی پررنگی دارد)، نسبت به معاونین وی نیز حساسیت لازم را به خرج دهند تا مدیران ارشد این شهرداری‌ها در قرن ۲۱ افرادی با تخصص لازم در عرصه مسوولیت خود باشند. به خصوص اینکه معاونت‌های شهرداری به طور ماهوی به جز معاونت فرهنگی - اجتماعی، باید کمترین تاثیر را از جهت‌گیری‌های سیاسی و جناجی بپذیرند و بنابراین انتخاب افراد شایسته برای قرار گرفتن در راس مدیریت آن‌ها سهل‌تر است. پیچیدگی اداره شهرهای بزرگ بسیار بیشتر از بنای یک ساختان چند طبقه یا جراحی قلب است. بنابراین همانطور که طراحی ساختمان به عهده مهندس معمار است و نه فرضاً مهندس شیمی و جراحی قلب در حوزه تخصص جراح متخصص قلب می‌باشد و نه پزشک زنان، سمت شهردار و معاونت‌های شهرداری نیز باید به افرادی با تخصص مرتبط و سطح تحصیلات عالی سپرده شود؛ مطالبه‌ای که هم‌اکنون باید در دستور کار شهروندان کلان‌شهرهای ایران باشد. بی‌شک چنین خواستی از اعضای منتخب شورای شهر در ‌شهرهایی با این همه نیروی کارآمد و نخبه، انتظاری دور از واقعیت نیست.
مقایسه‌ی مدرک تحصیلی مدیران شهرداری مشهد و اصفهان
منبع: روزنامه‌ی شرق٬ ویژه‌نامه‌ی اصفهان

*به جز جدول آخر٬ همه‌ی نمودارها و جدول‌ها به‌دست نویسنده تهیه شده است.

۱۳۹۲ شهریور ۲۱, پنجشنبه

, , , ,

مطمئن شدم که برای زندگی خارج از اکوسیستمِ بومیِ خودم زاده نشده‌ام / از شروین فکری

تازه از ایران برگشتم؛ خیلی هم دلم میخواد خیلی زود برگردم، اما این بار برای دوره ای طولانی تر و به قولی برای همیشه ماندن! میتونم بگم اولین سفرم به ایران بود که در اون فرصت آشنایی کاملتری با کشورم و اتفاقاتی که توش میفته پیدا کردم... تقریبا مطمئن شدم که برای زندگی خارج از اکوسیستم بومی خودم زاده نشده‌ام و باید هرچه زودتر به همون جا برگردم! نیاز به چالش، دود، بحران، مبارزه و تلاش روزانه برای سرحال و خوب ماندن دارم و از طرفی هم انگیزه لازم برای این نوع زندگی رو بعید میدونم جایی جز ایران داشته باشم... 


البته بماند که همچنان معتقدم عموم ما ایرانی ها نیاز به یک دوره چند ساله "زندگی آموزی" در دیار غرب داریم تا کمی از مرض‌هایمان کاسته شود و به عمق عقب ماندگی تاریخی مان پی ببریم؛ شاید طی این "زندگی در غرب" غرور ناشی از داشتن تاریخی چند هزارساله و هزاران ستون و سرستون را رها کردیم و به "امروز را زندگی کردن" و "فردا را ساختن" رو آوردیم... ولی از سوی دیگر هم بسیارند ایرانیانی که غربت نشینی طولانی آن هم از نوع بی‌برنامه و صرفا به قصد گذران عمر بدجوری بیمارشان میکند!

ایران که هستی به درد میخوری! برتری‌های نسبی و ویژگی‌های قابل توجه خودت که شاید هم این طرف آب به خودت اضافه کرده باشی را بهتر می‌بینی و اعتماد به نفست بالا میرود. احساس میکنی خیلی کارها هست که بی تو زمین میماند و انصافا هم [ایران] سرزمین فرصت ها و کارهای نکرده است! در عین حال با دیدن آدم‌های بسیاری که خیلی خیلی جلوتر و فراتر از حد تصور منِ خارج نشین در حال "خوب زندگی کردن" و "ساختن" هستند، نگاهت به ایران و ایرانی تغییر میکند، متوجه کمبودها، نداشته‌ها و نکرده‌هایت می‌شوی و کمی از غرور نابجایت کاسته می‌شود. کلا که رویارویی با واقعیت ها کاملا مبارک است و به تکامل بشر کمک میکند! 

خوب طبعا در ایران جمعیت ایرانیان هم بیشتر از اینجاست و آدم شانس آشنایی با آدم های بیشتری را دارد... چه بسیار بودند و هستند آدم های خیلی خیلی خفنی که عملاً در حال ساختن تاریخ اون مملکتند و در طول معاشرت هایی که گاه پیش می‌آمد یک بار نشنیدیم تعریف از خود کنند و از طرفی چه بسیارند ایرانیانی که صرف "در ایران نبودن" و با اینکه سالها جز روزمرگی و گذران زمان کاری نکرده اند، تمام وجودشان را غرور و خودشیفتگی برداشته است!

تصمیم خودم را گرفتم؛ دوری از بیماران این چنینی که در محیط غیر بومی‌شان اوضاع‌شان گاهی بحرانی‌تر هم میشود، به صفر رساندن خودشیفتگی و غرور خودم (!)، تلاش برای خودسازی، یاد گرفتن هرچه بیشتر و بازگشت به ایران، به آغوش آدمهایی که آینده ی ایرانند.... 

این سفر نگاهم را از خیلی چیزها به سوی ایران تغییر داد؛ به سوی ماه‌هایی پر از تلاش و سازندگی برای بازگشتی پربار! 

ماچ.

................
از فیسبوک شروین فکری

۱۳۹۲ شهریور ۱۵, جمعه

, , , , , , , , ,

فرهنگِ لُنگ و لُنگی

الان که چند ساعت مانده به شهرآورد قرمز و آبی٬ من هیچ حسی نسبت به این بازی ندارم. حتی شاید اصلن بازی را هم نبینم و بشینم یک فیلم٬ سریال و یا ادامه‌ی رمان هیجان انگیز «رازهای سرزمین مادری» از رضا براهنی را بخوانم. بعد برای تفریح بشینم در فیسبوک و گوگل+ و توییتر چند دقیقه‌ای کل کل‌های هواداران قرمز و آبی را ببینم.

یک پهلوان سر تا پا لنگ‌پوش

اما این چند خطر را فقط و فقط برای یک چیز می‌نویسم. فقط برای فرهنگ «لُنگ» که مدت زیادی‌ست دست‌مایه‌ی تحقیر هواداران آبی قرار گرفته. حالا اینکه آبی‌ها یک چیزی می‌گویند و تیکه‌ای می‌اندازند بد نیست. بالاخره کُری خواندن حال و هوای خودش را دارد. اما نکته‌ی بد این است که برخی از قرمزها نسبت به واژه‌ی «لُنگی» احساس تحقیر می‌کنند. خب دلیل‌اش شاید این باشد که آشنایی و آگاهی نسبت به پدیده‌ی «لنگ» ندارند و آن را با لنگی که باهاش شیشه‌ی ماشین را پاک می‌کنند اشتباهی می‌گیرند. در حالی‌که واقعیت ماجرا چیز دیگری‌ست. 

پهلوانان در گود زورخانه
در زمانی که چندان هم دور نیست٬ «لُنگ» یکی از اجزای لباس‌های پهلوانی بود. تا همین یکی دو دهه پیش هم در همه‌ی زورخانه‌ها٬ وزرشکاران و پهلوانان برای رفتن به گود زورخانه به دور خود لنگ می‌پیچیدند. من خودم به یاد دارم که حدود ده سال پیش که من به زورخانه‌های مشهد و بیرجند می‌رفتم٬ خیلی از ورزشکاران ـ و بویژه پیش‌کستوتان و قدیمی‌ترها ـ لنگ می‌بستند. بعدها این شلوارک‌های رنگ و وارنگ وارد زورخانه‌ها شد. اما هنوز هم در خیلی از زورخانه‌ها می‌بینیم که به در و دیوار یا حتی به دور ضربِ زورخانه «لُنگ» می‌بندند. 

با توجه به این پیشینه٬ من به شخصه از «لُنگ» خاطره‌ی خوبی دارم و «لنگی» بودن هم برایم افتخار آمیز است. مرا به تاریخ عظیم و پر افتخار پهلوانی سرزمینم ربط می‌دهد. شاید این حس را فقط کسانی بتوانند درک کنند که یک بار لنگ به دور کمرشان بسته باشند و یک نیم‌چرخ در گود زورخانه زده باشند و در فضای غرورآفرینِ آنجا نفس کشیده باشند.

حال اگر به شخصیت‌ها و قهرمان‌های پرسپولیسی هم نگاه کنیم٬ می‌بینیم این روحیه‌ی زورخانه‌ای و لنگی در آنها وجود دارد. سه علیِ قرمزها (علی پروین٬ علی دایی و علی کریمی) هر سه به نوعی این روحیه را دارند. بویژه در این چند سال گذشته٬ علی دایی و علی کریمی به شکل‌های مختلف٬ هم در سر خم نکردن جلوی حاکمیت پیشتاز بوده‌اند و هم در دستگیری از فرودستان برجسته. همین روحیه را در کریم باقری و مهدی مهدوی‌کیا هم می‌بینیم که همیشه پیشتاز کارهای خیر اند. 
تصویر و تصور لنگ با پهلوانی گره خورده است
حتی برای به طنز کشیدنِ شخصی همچون رویانیان

خیلی از هواداران هر دو طرف٬ اصلن نمی‌دانند چرا قرمز یا آبی شده اند. بیشتر آن‌ها بر حسب اتفاق و قضا و قدر پرسپولیسی یا استقلابی شده‌اند. یا در خانواده‌شان برادر بزرگتر یا پدری داشتند که هوادار فلان تیم بوده٬ یا اینکه دوستی و رفیقی آنها را به این سمت کشانده است. اما در کنار فاکتورهای اتفاقی٬ یک سری فاکتورهای اجتماعی و طبقاتی و فرهنگی هم وجود دارد. یعنی از نظر من٬ خواست‌گاهِ بیشترِ قرمزها در یک نوع نگاهِ فرهنگی یا ـ با کمی ساده‌گیری ـ یک طبقه‌ی خاص اجتماعی‌ست. در مورد آبی‌ها هم همچنین. (این می‌تواند موضوعِ یک پژوهش اجتماعی باشد)

پیشکسوتان پرسپولیس در زروخانه
علی پروین و علی دایی
به نظرم تحقیر کردنِ «لنگی» بودن از سوی برخی از آبی‌ها٬ بخاطر جایگاه فرهنگی یا طبقاتی آن‌هاست. (تاکید می‌کنم که برخی از آنها٬ اما آنهایی که تسلط گفتمانی دارند). یعنی بخش‌هایی از آبی‌ها هستند که ریشه‌های اجتماعی و فرهنگی خاصی دارند. نباید فراموش کنیم که نام قبلی تیم آبی‌ها «تاج» بود و بالاخره وابستگی‌های آشکار و پنهان این تیم به دستگاهِ دربار بر کسی پوشیده نیست. هواداران این تیم هم در آن دوره٬ از همان لایه‌های جامعه بودند که گرایش‌های فرهنگیِ اشرافی داشتند. حتی اگر خودشان هم زندگی لوکس و اشرافی نداشتند٬ اما آن نوع زندگی را ارزشمندتر می‌دانستند و چه بسا تلاش می‌کردند ـ و می‌کنند ـ که با آن سبک زندگی نزدیک‌تر شوند. به نظرم همان نگاه و گفتمان ـ آگاهانه یا نا آگاهانه ـ تا به امروز در ذهنیت هواداران آبی‌ها ریشه دوانده و نقش بازی می‌کند. کافی‌ست به چهره و فیگور قهرمان‌های هر دو جبهه نگاهی بیاندازیم تا این تفاوت ریشه‌ای را درک کنیم. از یک طرف علی "آقای" پروین را داریم و از طرف دیگر (مرحوم) ناصر "خان" حجازی. از یک طرف علی کریمی را داریم و از از طرف دیگر فرهاد مجیدی.

جهان پهلوان تختی لنگ‌پوش
خلاصه‌ی کلام اینکه برای من٬ فارق از اینکه هوادار آبی باشم یا قرمز٬ «لُنگی» بودن «ارزشمند» و «افتخارآمیز» است و اگر کسی مرا به این صفت بنامد٬ نه تنها دلگیر نمی‌شوم٬ بلکه حتی از او تشکر می‌کنم. چون فکر می‌کنم که او به من لطف کرده و پیوند مرا با کسانی همچون پوریای ولی و جهان‌پهلوان تختی٬ پهلوان وفادار و دهها اسطوره‌ی ارزشمند دیگر برقرار کرده.
پس «لنگی» رنگ عشقه.



*پانوشت:
همانطور که پیشتر گفتم٬ در حال حاضر کوچکترین حساسیتی به آبی و قرمز ندارم. بلکه حتی تا حدودی نسبت به این دو باشگاه و روابطی که بر آن‌ها حاکم است احساس انزجار می‌کنم. امروز من با امین بزرگیان +Amin Bozorgian  همدلم که با انتشار عکسی از زندانیان رجایی شهر می‌نویسد: «استقلال وپرسپولیس ما اینهایند، در استادیومِ مردم»
مسعود باستانی، عیسی سحرخیز ،مهدی محمودیان ، احمد زید آبادی و مجیدتوکلی/زندان رجایی شهر کرج