۱۳۹۳ مرداد ۹, پنجشنبه

, , , , ,

فلسطین! پیام ویدئویی اریک کانتونا خطاب به فرانسوا اولاند

آقای رییس جمهوری،
فرانسوا اولاند عزیز!

اگر هنوز انجام نداده‌اید، خیلی سریع و بدون معطلی بروید و نامه ی ادوی پلنل* را که خطاب به شما روی سایت مدیاپارت منتشر شده است بخوانید.
*[ادوی پلنل روزنامه نگار معروف فرانسوی که در نامه ای به فرانسوا اولاند که با همین عبارت «آقای رییس جمهوری، فرانسوا اولاند عزیز!» آغاز می‌شود با یادآوری سیاست‌های نادرست فرانسه درباره ی الجزایر و انتقاد از عملکرد دولت فرانسه در مورد فلسطین، از او خواسته در این سیاست‌ها تجدید نظر جدی کند.]


[در اینجا کانتونا از صحنه خارج می‌شود. اما پس از چند لحظه دوباره برمی گردد. و با انگشت به بینندگان اشاره می‌کند]
اگر شما هم مثل من از خواندن این نامه تحت تأثیر قرار گرفته‌اید، آن را دست به دست کنید، درمیان بگذارید. از خودتان فیلم بگیرید و از رییس جمهوری فرانسوا اولاند بخواهید بدون معطلی آن را بخواند.


۱۳۹۳ مرداد ۳, جمعه

, , ,

یا ماکیاولی؛ یا علی


۱- «حفظ نظام از اوجب واجبات است.» این جمله را پیش از اینک امام خمینی در پایان قرن گذشته وارد اندیشه‌ی شیعی بکند، نیکلا ماکیاولی، فیلسوف سیاسی ایتالیایی قرن‌ها پیش به عنوان یک نظریه‌ی نو و جذاب وضع کرد و به گفته‌ی بسیاری از اندیشنندان و پژوهشگران، اندیشه و فلسفه‌ی سیاسی را وارد عصری نوین کرد.  زمانه‌ای که ما به ‌آن مدرنیته میگوییم.

۲- چند وقتی است که دولت جمهوری اسلامی ایران بخشنامه‌ای در مورد شرایط کار خارجیان( بویژه افغانستانی‌ها)صادر کرده است. بخشنامه‌ای که بحث‌های زیادی را بوجود آورده. برخی آن را واکنش و سیاستی منطقی در وضعیت بازار نابسامان کار ایران و راه حلی برای کم کردن بیکاری بین جوانان ایرانی می‌دانند. برخی دیگر آن را عملی شرم‌آور و شبه فاشیستی می‌دانند. گروهی دیگر هم هرچند به جنبه‌ی بشری و انساتی این مسئله را در اولویت نمی‌دانند.  اما از لحاظ اجتماعی و اقتصادی ضررهای این بخشنامه را بیشتر از سودهایش می‌دانند. 
۲- ۱ - به عنوان کسی که حدود ۵ سال در فرنگ زندگی می‌کند و کم و بیش با مسئله‌ی کار سر و کار دارد، و با توجه به اینکه بعضی از موافقان این بخشنانه برای تایید نظرشان  شرایط کار در «کشورهای پیشرفته» را مثال می‌آورند، باید بگویم  وضعیت کار در کشوری مثل فرانسه و بسیاری از کشورهای اروپایی اینقدر بی در و پیکر نیست که یک شبه دولت با یک بخشنامه زندگی میلیون‌ها کارگر خارجی را تحت تاثیر قرار بدهد و آب از آب تکان نخورد. خارجی‌ها هم حق و حقوق اقتصادی دارند و هم حق و حقوق سیاسی. آنها در دولت و مجلس و سندیکاها  نماینده‌هایی دارند تا از حقوقشان دفاع کنند. البته وضعیت گل و بلبل نیست و همیشه کش مکش در جریان است. خیلی وقت‌ها هم شرایط ناعادلانه‌ای بر بازار کار حاکم است. اما در مقایسه با ایران باید بگویم وضعیت مملکت ما با جنگل فرق چندانی ندارد و انگار همه پذیرفته‌اند که انسان گرگ انسان است و هرکه بهتر بدرد برتر است. چه در عرصه‌ی سیاست و چه در عرصه‌ی اقتصاد.
۲- ۲ -  در مورد افغانستانی‌ها، این ما بودیم که درهای کشورمان را به روی آنها باز کردیم. چون می‌خواستیم منفعت سیاسی‌اش را در زمان اشغال افغانستان به دست شوروی ببریم. بعد هم از آنها در پست‌ترین کارها بهره‌کشی کردیم و حتی به بچه‌هاشان حق تحصیل ندادیم. آنها را مجبور کردیم بی‌سواد بمانند و بعد بهشان برچسبِ « بی‌فرهنگ » زدیم. 
۲- ۳ - در همه‌ی کشورهای  «پیشرفته» آدم‌ها پس از یکی دو نسل زندگی در یک کشور، حق کامل شهروندی را به دست می‌آورند. اما من دوستان افغانستانی‌ای دارم که سه-چهار نسل است در ایران زندگی می‌کنند و خودشان و پدر و مادرشان در ایران به دنیا آمده‌اند، اما از کوچکترین حقوق اجتماعی محروم‌اند. خیلی از اینها نخبه‌اند، اما هیچ جایگاهی در جامعه‌ی ایران ندارند. بهترین شاعران و نویسندگان فارسی زبان. بهترین ورزشکاران و.... بعلاوه، بسیاری از این افغانستانی‌ها با ایرانی‌ها وصلت کرده‌اند و تشکیل خانواده داده‌اند. بماند که ما به آنها  «ملیت» ایرانی نمی‌دهیم.( انگار دست‌کم از زمانی که افغانستان از ایران جدا شده چه گلی به سر دنیا با ملیت‌مان زده‌ایم که آن را از برادران و خواهران‌مان دریغ می‌کنیم!؟) اما حداقل به فکر بحرانی که این نوع تصمیم‌گیری‌های نژادگرایانه برای خانواده‌های ایرانی‌ای که با این افغانستانی‌ها در رابطه هستند هم نیستیم.
طبق استانداردهای حقوق بشری این افغانستانی‌ها باید تا به حال همه شان ملیت ایرانی می‌گرفتند. خدای ناکرده تا ۱۵۰ سال پیش ایرانی به حساب می‌آمده‌اند. حالا این کار را که نکردیم هیچ، داریم مثل برده با آنها رفتار می‌کنیم. 
مهاجرت افغانستانی‌ها در مقایسه با مهاجرت ترکیه‌ای ها به آلمان و الجزایری‌ها به فرانسه هیچ است. آن‌ها هم کارگرهای ارزانی  هستند. مشکل مملکت ما این تعداد کارگر خارجی نیست. مشکل ما در جای دیگری‌ست. ایراد در مدیریت در سطح کلان است  و با این وصله پینه‌ها کار بدتر می‌شود. دردی از اقتصاد را که دوا نمی‌کند هیچ، منجلاب اجتماعی و سیاسی به بار می‌آورند. اگر در مسئله‌ی مهاجرت، امارات بشود الگوی ما که جای تاسف دارد. امارات امروزه مرکز برده‌داری دنیاست. ما بالاخره یک هویت انسانی‌ای داریم به آن افتخار می‌کنیم. نباید اینطور گرگ صفتانه (مثل اماراتی‌ها)  با همنوعان خودمان برخورد کنیم.

۴ - ۴ الان آقایان حاکم آمده‌اند به خیلی از لبنانی‌ها و سوری‌ها و عراقی ها و افغانی هایی که در خط خودشان بوده‌اند ملیت ایرانی داده‌اند. این آدمها از حقوق و اجتماعی و سیاسی بیشتری از من و شما برخوردارند. چون به مرکز قدرت نزدیک‌تر و وفادارترند. وقتی می‌گوییم در ایران مسئله چیز دیگری است منظورم همین است. آنها ( چاکران قدرت) آدم‌های درجه یک هستند. من و شما درجه دو هستیم، خارجی‌ها درجه سه هستند. افغانستانی‌ها درجه چهار به پایین... به نظر من همین نگاه سلسطه مراتبی باعث شده تا ما ضررهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی زیادی بکنیم. همین نگاه سلسله‌مراتبی و غیر انسانی باعث استحکام پایه‌های استبداد در مملکت ما شده است.
۳ - اما باید به مسوولین کشوری که خودش را ام القرای جهان اسلام می‌داند نکته‌ای را یادآوری کرد.  به جای اینکه آقایان دستور جهاد فرزندکاری بدهند، بهتر است به همین افغانستانی‌های ایرانی ملیت بدهد. اینطوری هزینه‌ی اقتصادی و اجتماعیش هم کمتر است. فرانسوی ها با الجزایری‌ها همین کار را کردند و از درون این طرح  زیدان و کریم بن زما و نبیلا و یک عالمه سیاستمدار و روزنامه‌نگار بوجود آمد که به رشد فرانسه کمک کردند. اما اینکه حکومتی که ادعای اسلام‌مداری دارد، اینگونه با برادران و خواهران دینی خود برده‌دارانه و نژادپرستانه رفتار کند، نه با منطق دینی و نه با منطق ملی سازگار نیست. 
توجیه‌گران این وضعیت با همان منطق ماکیاولیستی و ارجهیت منافع حکومت ( که گه‌گاه لباس منافع ملی بر آن می‌پوشانند) بر همه‌ی اصول و ارزشهای انسانی تاکید می‌کنند.  مقامات جمهوری اسلامی ایران باید به مردم پاسخ بدهند که این وضعیت مملکت داری آیا در راستای منطق دولت-ملت مدرن ( نسخه‌ی ماکیاولی ) است یا نه، نسخه‌ی نبوی و علوی را برای حکومت‌داری انتخاب کرده‌اند؟ یا اینکه هرکجا که به نفعشان بوده بر طبق نسخه‌ی ماکیاولی و هرکجا که مصلحت ایجاد می‌کرده، پای نسخه‌ی علوی را پیش می‌کشند.( البته همین روش یک بام و دو هوایی و نان به نرخ روز خوری هم برگرفته از حدیث‌های ماکیاولی است.) در حالی‌که هرکجای نسخه‌های حکومت‌داری علی ابن ابی طالب را ورق بزنی، به چنین روش‌های حکومت‌داری نمی‌رسی.
در بین عوام اینگونه جا افتاده که ماکیاولیست بودن، تنها به خدعه و نیرنگ و نان به روز خوردن خلاصه می‌شود. درحالیکه ماکیاول با صراحت از حفظ حکومت به هر قیمتی سخن به میان می‌آورد و از حاکم و شهریار می‌خواهد علاوه بر پیروی از این نسخه، در گسترش این ایده نیز کوشا باشد و زمینه‌های فرهنگی آن را نیز فراهم کند. یعنی بهترین حالت این است که عموم مردم هم انجام‌پذیریِ چنین سیاست‌‌ها و سیاست‌گذاری‌هایی را بپذیرند و بپسندد.


۱۳۹۳ تیر ۲۷, جمعه

, , , , , , , ,

فاصله‌ی انقلاب ایران تا نوار غزه (+گزارش تصویری از تظاهرات پاریس)

۱- چند روز پیش که ماجرای غزه بیخ پیدا کرده بود، با خودم فکر کردم چه کاری از دست من بر می‌آید که انجام بدهم؟ یکی از کارها این بود بگردم روی اینترنت ببینم آیا جایی راهپیمایی و تظاهراتی در پاریس برگزار می شود تا شرکت کنم؟  روی اینترنت جمله ی «تظاهرات حمایت از فلسطین + غزه+ پاریس» را جستجو کردم. نتیجه شگفت‌آور و هیجان‌انگیز بود. طبق برنامه‌ها و جدول‌های مختلفی که روی سایت‌ها بودند، تا هفته‌ی آینده هر روز در نقطه‌ای از شهر پاریس دست‌کم یک تجمع یا تظاهرات در حمایت از غزه و اعتراض به جنایت‌های حکومت اسرائیل بود که برگزارکننده‌ی همه‌ی آنها نهادها و انجمن‌های مردمی و محلی بودند. 
از یک طرف خوشحال شدم و از یک جنبه غمگین. از این مسئله خوشحال شدم که در شهری زندگی می‌کنم که فضای عمومی‌اش نسبت به سرنوشت استثنایی مردم غزه اینقدر حساسیت دارد و مردم در روزهای کاری خودشان برای اعلام همبستگی و اعتراض (مستقل از دولت و سازمان تبلیغات) بسیج می شوند. (هرچند که امروز در خبرها آمد که دولت فرانسه راهپیمایی بزرگ روز شنبه در حمایت از مردم فلسطین را به خاطر مسائل امنیتی لغو کرده است و این مسئله تعجب خشم خیلی ها را برانگیخت.)

از طرفی هم غمگین شدم که چرا در کشور خودمان که انقلابش الهام بخش بسیاری از فرودستان جهان بود (وای که چقدر این جمله را دستمالی کرده‌اند و از معنی تهی‌اش نموده‌اند. اما باز هم من آن را می نویسم. چراکه به آن باور دارم)، چنین ملتی باید منتظر بماند تا سازمان تبلیغات غیرمردمی اجازه‌ی راهپیمایی بدهد و چون در تقویم رسمی کشور یک روز از ۳۶۵ روز به فلسطین اختصاص داده شده، همه ی ملت باید صبر کنند تا آن روز فرا برسد و در حالی که تا امروز بیش از ۲۵۰ نفر در غزه کشته شده‌اند، شاهد تظاهراتی میلیونی در ایران نباشیم.

۲- از نشانه‌های رنگ باختن آرمان‌های یک انقلاب همین است که سالروزهای آرمانی‌اش تنها در تقویم‌ها و سررسیدهای رسمی جا خوش کنند و بیرون از آن هیچ تحرکی را در مردم بر نیانگیزانند. بسیاری از ایرانیان از رخدادهای غزه رنج می برند. اما برای اعتراض باید یک ماه صبر کنند تا روز رسمی فرا برسد. خیلی بعید می دانم اگر نهادهای مردمی فراخوان عمومی برای راهپیمایی در روزهای گذشته می دادند با موافقت نهادهای امنیتی روبرو می شد. همانطور که در مورد ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ که میرحسین موسوی و مهدی کروبی مردم را به اعلام حمایت از انقلاب مردمی تونس و مصر دعوت کردند حاکمیت با آن مخالفت کرد. با این حال مردم بیرون آمدند. اما حتی اگر اکنون دولت هم موافقت می کرد، و به رغم واکنش ها و ابراز خشم و ناراحتی ای که ایرانیان (به ویژه هم نسلان من) در فضای اینترنت ابراز می کنند، شاید عزم واقعیِ مردمی‌ای هم برای این راهپیمایی وجود نداشته باشد. یعنی در ایران امروز ز اقدام به این کار (اعلام حمایت مستقل و مردمی از فلسطینیان) اینقدر  هزینه دارد که مردم عطایش را به لقایش می‌بخشند. 
در هر دو حالت تنها می توانیم به این نتیجه برسیم که حاکمیتِ پسا جنگی (پس از جنگ ایران و عراق) در میدانِ حفظ آرمان‌های جامعه‌ی پسا انقلابی شکست خورده است؛ چه بسا که در تحریف آن آرمان ها موفق و پیروز بوده است.


عکس‌های زیر گزارش تصویری راهپیمایی هفته‌ی گذشته‌ی شهروندان پاریس در شمال این شهر (محله‌های کارگر نشین) است.

انبوه جمعیت در خیابان 
در میانه‌ی راهپیمایی به تابلوی تبلیغاتی شهرداری پاریس درباره‌ی نمایشگاهی در رابطه با تاریخ ایران برخوردم.
بماند که متاسفانه دولت ایران هیچ نقشی در این نمایشگاه ندارد، اما بی تفاوتی تظاهرکننده‌گان به این تبلیغات رسمی که نام ایران را به همراه داشت هم در نوع خود قابل توجه بود. بالاخره ایران مهمترین حامی  «رسمی» حماس و فلسطین به حساب می‌‌آید. 


فریاد زیر باران
تبلیغات روی هالیوود
گروهی از معترضان اینگونه در متروی پاریس اعلام اعتراض می‌کنند




سه زن

۱۳۹۳ تیر ۱۸, چهارشنبه

, , , , , , ,

چرا تقریبن هیچ برزیلیِ سیاهپوستی را در ورزشگاه‌های جام جهانی نمی‌بینیم؟ / ترجمه

دیشب شاهد شکست تاریخی برزیل بودیم. ۷ گل در نیمه نهایی آن هم در خانه. بعد از بازی تصویر برزیلی‌هایی نشان داده می‌شد که ناراحت و غمگین بودند و حق هم داشتند. اما آنچه که از پنجره‌ی تلویزیون می‌دیدیم با واقعیتی که در جامعه‌ی برزیل در جریان است بسیار فاصله دارد. یک زمانی فوتبال در برزیل بازتابِ واقعیِ جامعه‌ی این کشور بود. اما امروز به دلیل‌های اقتصادی و سیاسی واقعیت عوض شده و آن تصویری که از برزیل و فوتبالش در ذهن ما وجود داشت گویا به تاریخ سپرده شده است. مثل همین شکست برزیل که به تاریخ پیوست.

 آرسن ونگر مربی کهنه‌کار فرانسوی و ایده‌پرداز فوتبال - که در نتیجه گرفتن با پول کم و پرورش استعدادهای ارزان قیمت خبره است - دیشب در ابتدای بازی نتوانست نارضایتی‌اش از این تیم برزیل را پنهان کند و گفت: « این برزیل ضدبرزیلی‌ترین بازی‌ها را می‌کند.» اشاره‌ی او به تغییر آهنگ برزیل از سال ۱۹۹۴ تا کنون است. از نظر ونگر «هرچند که برزیل فوتبال را بوجود نیاورده، اما فوتبال را نمایندگی می‌کند.» اما این برزیل دیگر آن برزیلی که ما می‌شناختیم نیست. از هنگامی که در چند دهه‌ی اخیر فوتبال از یک ورزش رقابتی به یک صنعت تغییر چهره داد، چهره‌ی برزیل هم تغییر کرد. ونگر در پایان بازی در پاسخ به این پرسش که «برزیل برای ترمیم این شکست چه باید بکند» گفت: «برزیل نه تنها باید در شیوه‌ی بازی‌اش تغییر ایجاد کند، بلکه باید در فضا و اتمسفر فوتبال‌اش هم خانه‌تکانی کند. فضای فوتبال برزیل [مثل خیلی از جاهای دیگر دنیا] زیر سلطه‌ی دلال‌ها و آژانس‌های خرید و فروش بازیکن است و این باید تغییر کند تا برزیل بتواند به روزهای اوج برگردد.»

یادداشت زیر خلاصه‌ای است از گزارشی در سایت Slate که دو-سه روز پیش منتشر شد و آن را از فرانسوی به فارسی ترجمه کردم. برای خودم خیلی جذاب و البته تلخ بود و دوست داشتم این آگاهی را با دیگر دوستان تقسیم کنم.

***

چرا تقریبن هیچ برزیلیِ سیاهپوستی را در ورزشگاه‌های جام جهانی نمی‌بینیم؟
نویسنده: گابریل فلورو

کلیپ رسمی جام جهانی که در سطح گسترده‌ای در همه‌ی کشورها منتشر و در جریان بازی‌ها نشان داده می‌شود، پسربچه‌ی سیاهی را نشان می‌دهد که گویا از یک فاوِلا [محله‌های زاغه‌نشین حاشیه‌ی شهرهای برزیل که مرکز انواع جرم و جنایت نیز است] آمده و حیرت‌زده در برابر این همه آدم که جشن بزرگ فوتبال را در کشورش می‌ستایند، قرار گرفته است. این کلیپ، با نشان دادن آدم‌هایی از همه‌ی اصلیت‌ها که در حال جشن و پایکوبی یا ضربه زدن به توپ هستند، تصویری آرمانی از برزیل و مردم‌اش نشان می‌دهد. با اینحال این کلیپ به نوبه‌ی خودش خیلی واقع‌گرا هم است؛ [در نهایت در این کلیپ] نمی‌بینیم که پسرپچه وارد ورزشگاه شود. 

از زمان آغاز این بازی‌ها، بسیاری از روزنامه‌نگاران شاهدِ غیبتِ پرسش‌براگیزِ برزیلی‌های سیاه در ورزشگاه‌های جام جهانی بودند. در مقاله‌ای که در روزنامه‌ی گاردین منتشر شد، فیلیپ آراوژو که در برزیل زاده شده بیان می‌کند که چطور در هر مسابقه هنگامی که برزیلی‌های سیاه را جستجو می‌کند درگیر بازیِ «بگرد و پیداش کن» می‌شود؛ درحالیکه بنابر آخرین سرشماری در سال ۲۰۱۰  نیمی از جمعیت برزیل را همین سیاهپوستان و یا دو-رگه‌ها تشکیل می‌دهند.  همچنین برزیل کشوری است که پرشمارترین ساکنان با اصلیت آفریقایی را در خود جای داده است.

من خودم در پنج مسابقه در ورزشگاه فونت نُوآ در شهر سالوادور شرکت داشتم. شهری که نخستین پایتخت استعماری این کشور بوده و [در همان دوره] حدود یک میلیون برده به اینجا آورده شده‌اند و میراث آفریقایی‌ها در فرهنگ این شهر هنوز هم حضور جدی‌ای دارد. ۸۰ درصد ساکنان شهر سالوادور نواده‌گان آفریقایی‌ها تخمین زده می‌شوند.

این رقم‌ها را کم و بیش از طریق مشاهده با چشم در خیابان‌ها به هنگام جشنِ ژان مقدس که مردم محلی برای جشن و پایکوبی سنتی دور هم جمع می‌شوند می‌توان تایید کرد. اما در حوالی ورزشگاه در روزهای مسابقه، خیابان‌ها به ناگهان خالی از جمعیت می‌شوند. البته به جز فروشندگان آبجو و بطری آب که از فاولاهایی که در همسایگی ورزشگاه‌ها هستند می‌آیند، و [همچنین] پلیس‌ها و کارکنان امنیتی و انتظامات ورزشگاه‌ها.

طبق آمارگیری‌ای که در ۲۹ ژوئن توسط روزنامه‌ی فولها در شهر سنت پائولو انجام شده بود، ۶۷٪ مصاحبه‌شوندگان برزیلی در ورزشگاه این شهر سفید بودند و ۹۰٪ آنها جزو طبقه‌ی بالای جامعه به حساب می‌آمدند. نبودِ آمیختگی در ورزشگاه‌های برزیلی را به سادگی می‌توان توضیح داد: صندلی‌ها گران‌اند و اکثریتِ سیاه‌های برزیلی فقیر. قیمت رسمی صندلی‌ها برای بازی برزیل و شیلی بین ۲۵ تا ۲۰۰ دلار بود، درحالیکه صندلی‌های ارزان‌ را تنها ۵٪ صندلی‌های ورزشگاه را تشکیل می‌دهند. دستمزد کمینه در این کشور ۳۳۰ دلار در ماه است.

تیمی گوناگون اما...

در واقع، تنها نمایندگان این برزیلِ چندفرهنگی که در جام جهانی شرکت می‌کنند، [آنهایی‌اند] در میدان مسابقه هستند. ژوزه میگوئل ویسنیک، موسیقی‌گر برزیلی در نوشته‌ای در نیویورک تایمز درباره‌ی هویت فوتبال برزیل می‌نویسد: «می‌توانیم بگوییم که فوتبال توانسته است دموکراسی نژآدی برقرار کند که جامعه‌ی  برزیل نمی‌تواند آن را بوجود بیاورد.»

***
با این حال همانطور که در بالا از قول آرسن ونگر آوردم، حتی میدان فوتبال هم که در ظاهر به فضای چندفرهنگی برزیل نزدیک است، درگیر فساد و دلال‌بازی‌ای است که در برابر همین پدیده در اروپا بسیار بدتر و آلوده‌تر به نظر می‌رسد و فضای چندفرهنگی و آمیخته‌ی آن پوششی برای گسترش مافیای فوتبال و بهره-وری از نیروی کار ارزانِ فوتبالِ برزیل و صادرات آن به اروپا است که فوتبال ملی این کشور را به قهقرای نیمه‌نهایی ۲۰۱۴ کشانده است. 


۱۳۹۳ تیر ۱۰, سه‌شنبه

, , , , ,

واقعن پیروزی حق کدام تیم است؟ آیا جام منصفانه است؟

در بازی دیشب، روی کاغذ آلمان خیلی بهتر از الجزایر بازی کرد. موقعیت‌های گل و شوت‌های در چارچوب، سانترهای روی دروازه و...  بیش از دو برابر الجزایر بود. از لحاظ شاخص‌های حرفه‌ای فوتبال بی‌شک حق آلمان بود که برنده بازی باشد و این اتفاق هم رخ داد. 
اما واقعن حق آلمان بود که برنده شود؟ آیا حذف الجزایر منصفانه بود؟ آیا کشوری که چندین برابر الجزایر خرج فوتبال و بازیکنان و مربیان و کادر فنی و پزشکی و پشتیبانی تیمش کرده است باید در مقابل تیمی که از لحاظ مالی و اقتصادی وضعیت خوبی ندارد و کشوری که از لحاظ سیاسی در  شرایط مناسبی به سر نمی‌برد اینچنین به زحمت بیفتد؟ مثل این است که در جام ملت‌های آسیا ایران در برابر افغانستان کارش به وقت اضافه بکشد. کدام تیم شایسته‌ی تقدیر است؟ 

بیاید ماجرا را یک طور دیگر نگاه کنیم. فرض کنیم دو کشور در حال جنگ هستند. (حالا به دلیل‌اش کاری نداریم) یک کشور هواپیمای بی سرنشین و موشک‌های هوشمند و اسلحه‌های خودکار دارد و سربازانش همه جلیقه‌ی ضدگلوله و پوتین‌های با تهویه دارند، و کشور دیگر از کلاشینکف معمولی و آرپیجی نارنجک دستی و خمپاره‌انداز استفاده می‌کند. معلوم است که این جنگ نابرابر است و احتمال پیروزی جبهه‌ای که امکانات بیشاری دارد بیشتر است. حتی جبهه‌ی مجهزتر به واسطه‌ی پول بیشتری که دارد، از دانش نظامی بیشتری برخوردار است. اگر همین الان کشوری مثل آلمان با کشوری مثل الجزایر وارد جنگ نظامی بشود ماجرا در همین سطح است. فوتبال این دو کشور هم در همین سطح است و همین شرایط بر آن حاکم است. 
دیشب آلمان نه برای اینکه تیم بهتری داشت، بلکه به این دلیل برنده شد که امکانات، آماده‌سازی، اقتصاد، وضعیت سیاسی، و حتی شرایط تاریخی بهتری از الجزایر دارد. فرانسه هم به همین دلیل از نیجریه برد. هلند هم به همین دلیل مکزیک را شکست داد. اگر دیشب الجزایر آلمان را شکست می‌داد -  که این احتمال وجود داشت- بی‌گمان از آن به عنوان معجزه یاد می‌شد و نه یک امر طبیعی. یعنی در فوتبال امروز پیروزیِ کشورهای ضعیف معجزه است و شکست آنها امری طبیعی. 
قدرتِ ابرقدرت‌های فوتبالی فقط روی کاغذ نیست و تنها شاخص‌های حرفه‌ای فوتبال نیستند که آنها را برتر می‌کند. بلکه شاخص‌های سیاسی و اقتصادی و از همه مهم‌تر تاریخی‌اند که برتری برخی کشورها و زیردستی برخی دیگر را نگه می‌دارند. آمریکا و چین که برترین قدرت‌های اقتصادی-سیاسی  دنیا هستند، نمایش قدرت خود را یک سطح بالاتر و در المپیک برگزار می‌کنند.
همه‌ی این‌ها در حالیست که بازیهایی مثل جام جهانی فوتبال و المپیک پس از فاجعه‌های جنگ‌های جهانی اول و دوم بوجود آمدند. جنگ‌هایی که مسببانش کشورهایی مثل آلمان و انگلستان و روسیه و آمریکا و فرانسه و چین و ژاپن بودند و ده‌ها میلیون نفر را به ورطه‌ی مرگ کشانیدند. حالا همین کشورها در جام جهانی و المپیک باهم رقابت می‌کنند و رده‌های بالا را به خود اختصاص می‌دهند.  پرسش اصلی من این است که آیا این سامانه‌ی ارزشگذاری و امتیازدهی فیفا (و کمیته‌ی بین‌المللی المپیک) منصفانه است. فیفایی که خودش سالهاست فوتبالیست‌ها را به بازی منصفانه تشویق می‌کند، آیا خودش ساختاری منصفانه دارد؟ پاسخ منفی است. 


حق آلمان نبود که به مرحله‌ی بعدی برود. این به دور از انصاف بود. حتی اگر الجزایر پیروز می‌شد و در مرحله‌ی بعدی به جال آلمان به فرانسه می‌خورد و همین ماجرای دیشب پیش می‌آمد، آیا حق فرانسه بود که پیروز میدان باشد؟ فرانسه‌ای که طی چند قرن فرصت بهتر زندگی کردن را از الجزایری‌ها گرفته و در جنگ بین این دو کشور در دهه‌ی ۱۹۵۰ حدود ۱۵% جمعیت آن کشور را به قتل رسانیده، یعنی پدر و مادر همین فوتبالیست‌هایی که دیشب بازی می‌کردند را بدبخت کرده، آیا باید در شرایط برابری با الجزایر رقابت کند؟ 


فلسفه‌ی بازیهای المپیک و جام‌های دیگر ورزشی این بود که ملت‌ها از جنگ و خونریزی دست بکشند و در محیطی صلح‌جویانه و منصفانه باهم رقابت کنند. خوشبختانه قدرت‌های بزرگ دست از جنگ نظامی مستقیم باهم کشیده‌اند. (بماند که امروزه اوکراین و سوریه را میدان جنگ خود قرار داده و به صورت غیرمستقیم باهم رقابت نظامی و سیاسی می‌کنند.) اما متاسفانه امروزه منطق بازار و سرمایه‌داری بر رقابت‌های ورزشی حاکم شده است. شرایط طوری است که هرکس پول و امکانات بیشتری داشته باشد پیروزی نهایی از آن اوست. نه دوستان! بازی منصفانه نیست و faire play ناقص و اخته است. فیفا و کمیته‌ی بین‌المللی المپیک بی‌طرف نیستند. اگر نگوییم که آنها طرف کشورهای پولدارترند، دست‌کم می‌توانیم بگوییم طرف کشورهای ضعیف هم نیستند. قانون تنازع بقا بر فضای رقابت‌های ورزشی حاکم است. پرسپولیس و استقلال همیشه آن بالا هستند، چون زورشان بیشتر است. دیگر اروگوئه نمی‌تواند قهرمان جام جهانی باشد. آلمان هم رهبر اروپاست و هم قوی‌ترین تیم جام جهانی. مکان‌های اول و دوم و سوم المپیک بین آمریکا و چین و روسیه جابجا می‌شود.

من آن اندازه در رشته‌ی تربیت‌بدنی درس خوانده‌ام که بدانم می‌شود ساختار ارزشیابی بازی‌ها را طوری طراحی کرد که تیم‌های ضعیف همیشه بازنده نباشند. الان فیفا به تیم‌های برنده پول بیشتری می‌دهد، اما از آنها هیچ مسوولیتی طلب نمی‌کند. مثلن آلمان و فرانسه و برزیلی و ایتالیایی که چندینبار این جام را برده‌اند، سال به سال در شرایط برابر با تونس و الجزایر و کاستاریکا و ساحل عاج و بوسنی هرزگوین و ایران و عراق قرار می‌گیرند. درحالیکه این شرایط منصفانه نیست. 

مدلی از بازی منصفانه در زمان کودکی ما برگزار می‌شد مثلن وقتی تیم محله‌ی ما که کمی قوی‌تر بود، به مصاف محله‌ای که ضعیف بود می‌رفتیم، به آنها یک یا چند گل آوانس و فُرجه می‌دادیم. مثلن بازی با نتیجه دو بر صفر به سود آنها آغاز می‌شد آنوقت بازی ما معنا پیدا می‌کرد. وگرنه اگر قرار بود که ما همیشه برنده باشیم، نه تیم مقابل حاضر به بازی در برابر ما بود و نه ما از بازی و پیروزی لذت می‌بردیم. چرا آرژانتین در برابر ایران و بوسنی بد بازی می‌کند؟ چون آنها برای پیروزی به میدان نمی‌آیند. آنها به بازی با ما به عنوان مرحله‌ای برای رسیدن به بازی واقعی یعنی در برابر برزیل یا آلمان نگاه می‌کنند. ما انتخاب آنها نیستم. آنها مجبورند که ما را ببرند و از این پیروزی احساس غرور نمی‌کنند. باید این نظام معنی در فوتبال را تغییر داد. همان شرایط فوتبال محلی خودمان را می‌شود به بازیهای جام جهانی و المپیک به شکل هوشمندانه‌ای گسترش داد. یعنی مثلن تیمی که در جام گذشته قهرمان شده در دور گروهی باید امتیاز بیشتری از حد معمول برای صعود کسب کند. یا کشوری که سرانه‌ی درآمد ملی بیشتری دارد (مثل هلند یا قطر) باید امتیاز بیشتری از تیم‌هایی مثل آنگولا یا بوسنی کسب کنند. 

شاید بگویید این روش به تنبلی و آماده‌خوری تیم‌های ضعیف منجر می‌شود. هرچند که این استدلال ریشه در منطق بازار دارد و به نظر من در میدان ورزش (که پیروز شدن و شکست دادن و کسب افتخار ارزش محسوب می‌شود، نه کسب پول بیشتر)، این استدلال کارآیی ندارد (بماند که به نظر بسیاری از اندیشمندان در میدان اقتصاد هم این منطق به جز خسارت اجتماعی و انسانی دست‌آوردی نداشته) با اینحال می‌توان به سادگی راهکارهایی درنظر گرفت که از این شبهه جلوگیری کند. مثلن تیم‌های به اصطلاح ضعیف در صورتی که در یکی-دو دوره توانستند با بهره‌گیری از این شرایط موفقیت کسب کنند، دیگر نتوانند از آن استفاده کنند و باید جایزه‌هایی که برنده می‌شوند را صرف توانمندسازی ورزش‌شان بکنند و از جرگه‌ی تیم‌های  «ضعیف» خارج شوند. 

البته همه‌ی اینها تصورهایی‌ست که بعید است به این زودی‌ها به واقعیت تبدیل شوند. اما اینها ایده‌هایی هستند که ممکن و شدنی‌اند. هرچه باشد عجیب‌تر از ابداع‌هایی نیستند که هرسال فیفا و کمیته‌ی بین‌المللی المپیک عرضه می‌کنند. طرح‌هایی که در ابتدا تخیلی به نظر می‌رسند، اما به زودی همه به آنها عادت می‌کنیم.