۱۳۸۶ فروردین ۲۳, پنجشنبه

چهار روز در رکاب پدرخوانده (بخش اول) ـ



مهمترین رویداد برای من در سال گذسته (البته به جز یک مورد شخصی) دیدار با دکتر سروش بود. به همین مناسبت اولین مطلبم در سال نو را به گزارش حاشیه های این دیدار اختصاص دادم.

4 شنبه، یکی از روزهای آخر شهریور 85
... دیر از خواب بیدار شده بودم و سراسیمه تمام تلاشم را برای رسیدن پای قطار می کردم . خدا خدا می کردم قطار با تأخیر وارد شده باشد. با تمام توان گاز می دادم . بین راه و در حین رانندگی با آقای آملی تماس گرفتم تا ازموقعیت آنها با خبر شوم . همه در راه آهن بودند و قطار هم متأسفانه تأخیر نداشت و آنها منتظر ورود دکتر بودند. خیلی ناراحت بودم که نمی توانم از اولین لحظه ورود دکتر فیلم بگیرم./ اما خدا را شکر می کردم که هنوزکار از کار نگذشته است. دوربین را از دور میدان راه آهن روشن کردم تا اگر بیرون آمده باشند تصویر را از دست ندهم. همینطور با یک دست دوربین و با یک دست فرمان، وارد پارکینگ شدم. ماشین را پارک کردم، هنوزیادم نیست که درب ماشین را قفل کردم یا نه. بادوربین جلو درب خروجی ایستادم. هنوز برایم سئوال بود که چرا با قطار آمده اند. دکترسروش با آن همه آوازه باید با هواپیما می آمد. دوربین را روشن نگه داشته بودم که دکتر و پشت سرش آقای آملی و دیگران آمدند بیرون و به سمت ماشین ها حرکت کردند. در همین هنگام یک پلیس آمد و جلو دوربینم را گرفت و می خواست آنرا  از من بگیرد. اول فکر کردم که قضیه سیاسی است،  پس تمام تلاشم را کردم تا از دوربین محافظت کنم . با اعتماد به نفس تمام سر آنها فریاد کشیدم که به آنها هیچ ربطی ندارد و آنها حق چنین کاری را ندارند. وقتی پلیس گفت که من قصد فیلمبرداری از دخترهای مردم را دارم، فهمیدم که ایشان تحت تأثیر ماجرای زهره است. پس صدایم را ملایم تر کردم و توضیح دادم که دارم از دوستانم که از آلمان آمده اند تصویر می گیرم و با دست دکتر و دیگران را به آنها نشان دادم.
نمی دانم چرا گفتم از آلمان . آنها از تهران می آمدند. تازه اینجا راه آهن بود وهنوز خط آهن مشهد – سرخس- آلمان بهره برداری نشده است. شاید مهمترین دلیلش خواندن مقاله ای در فصلنامه مدرسه درباره اقامت یک ساله پژوهشی دکتر در آلمان بود.
در همین گیر  رو دار یک خانم میانسال و یک خانم جوان با دختر نازکوچیکش رد شدند ونظاره گر ماجر بودند بعداً فهمیدم آنها همسر، عروس و نوۀ دکتر بودند. بالآخره از چنگ پلیس رها شدم و خودم را به دکتر ودیگران رساندم. با دکتر سلام و احوالپرسی کوتاهی کردم . داشت سوارماشین می شد. آدرس را از آقای آملی گرفتم و به دنبال آنها حرکت کردم. به محل اقامت که رسیدیم جرأت نکردم مستقیم سراغ آنها بروم و فیلمبرداری کنم. نکه جرأت نکردم ، با خودم گفتم زشت است و بی جنبه بازی است که با این کارم از همین بدو ورود آویزان آنها بشوم.
موضوع را با خانم رحیمیان ( همسر آقای آملی ) در میان گذاشتم و او هم گفت که اشکالی ندارد ومن را به داخل محل اقامت میهمانان هدایت کرد. آنجا هم آقای آملی من را درست و حسابی به دکتر معرفی کرد و گفت که من قصد دارم که از لحظه ورود تا هنگام خروج آنها از مشهد را به تصویر بکشم. این خانواده آملی همیشه برای من الگو بوده اند. چه از لحاظ مبارزات سیاسی، چه از لحاظ اخلاق انسانی و چه از لحاظ روابط درون خانوادگی . بگذریم. دکتر با روی باز گفت که اشکالی ندارد و من می توانم به راحتی کارم را بکنم.
دور میزنشسته بودند و با چند نفر از سن بالاهای سیاسی فرهنگی مشهد گپ می زدند. بیشترین چیزی که توجه مرا به خودش جلب کرد، تسبیح چوبیِ دانه درشت دکتر بود. من اهل تسبیح بازی هستم و مخصوصاً چوبی اش را خیلی دوست دارم و البته یک دانه متوسطش را هم چندسالی داشتم که در غم و شادی همراه من  بود که چند ماه پیش به صورت خیلی اتفاقی والکی گمش کردم. تا چند روز بعد به قول بچه ها دپسرده بودم. تسبیح دکتر هم خیلی برازنده اش بود و بهش می آمد . الآن متوجه شدم که عین همان (وشاید خود همان) را چند روز پیش دست آقای آملی دیدم. یادم باشد ازش بپرسم.
بعد از چنددقیقه آنها را تنها گذاشتیم تا استراحتی کنند. همه به طبقه بالا که بزرگ تر بود و مخصوص ملاقات های عمومی بود رفتیم و منتظر شدیم. ساختمان مال یکی از اقوام درجه یک خانم رحیمیان بود.
ملاقات کنندها یکی پس از دیگری می آمدند و منتظر می نشستند تا دکتر بیاید.
بالآخره بعد ازحدود نیم ساعت آمد. با همه سلام و احوالپرسی کرد. با همان ادبیات مؤدبانه خودش.
-        خوب  دوستان گرامی، خیلی مارا را سرفراز کردند از اینکه تشریف آوردند. خیلی خوشنودیم از حضور دوستان.
یکی از بزرگان مجلس هم شعری مناسب حال حاضران خواند.
شوق دیدار تو دارد جان برلب آمده        بازگردد یا برآید چیست فرمان شما؟
همینطور بحث از شعر و شاعری بود که بحث از حافظ و صائب تبریزی به مولانا کشیده شد . دکتر هم خاطره ای از یکی از دوستانش تعریف کرد.
-    گفت (  یکی از دوستان ایشان) یک وقتی در کار بازرگانی من گره سختی افتاد.  به طوری که پریشانی بزرگی برای من پیش آمده بود و احوال روحی من به هم ریخته بود. مدتی حال نابسامانی داشتم تا اینکه یک بار وقتی درمنزل بودم ، (یادم نیست می گفت: در استخر بودم یا زیر دوش بودم، بالاخره با آب سرو کار داشته  و تنها بوده است) می گفت، احساس کردم صدایی در خانه پیچیده و خطابی به من می کند، که نترس، کارت درست می شود ( یک چنین چیزی ) بعد می گفت آمدم و مثنوی را باز کردم . این بیت آمد که :
 نه زدریا ترس و نه زموج و کف    چون شنیدی تو خطاب لاتحف
 و بعد می گفت که کار من اصلاح شد و مشکلات رفع شد.
برایم جالب بود که دکتر به چنین چیزهایی هم اعتقاد دارد. در میان گفتگوها آقای جوادی حصار هم وارد شد. دکتر هم احوالپرسی گرمی با ایشان کرد و بعد گفت: چطورید اقای جوادی حصار. هنوز در حصار هستید؟ آقای جوادی هم با تواضع گفت: ما در حصار محبت شما هستیم.
 نزدیک به 3 ساعت با همه از هر دری سخن گفت. با صبر و حوصله خاصی به پرسش های همه پاسخهایی عمیق می داد.
بعد از ظهر هم  دریک جلسه 3 ساعتی که البته علمی تر بود در باب عدالت سخن گفت.

پنج شنبه
صبح به اتفاق خانواده دکتر ،خانم رحیمیان و حمید شاکری رفتیم حرم. از موزه های آستان قدس هم بازدید کردیم که ای کاش نمی رفتیم. زیرا نتوانستیم ارمغان خاصی بدست بیاوریم. موزه فرش وقرآن البته  بسیار تمیز و آرام بود، اما سندیت قرآنهایی که به سالها و قرنهای مختلف نسبت داده شده بود بسیار ضعیف ومشکوک بود. مثلاً قرآنهایی که به زمان امام علی (ع) وامام حسن (ع) نسبت داده شده بود همه با نقطه بود. در حالی که طبق سندهای روشن تاریخی در آن زمان هنوز نقطه و اِعراب وارد خط عربی نشده بود. (بیشتر اینها را از توضیحات دکتر فهمیدم).  در این رابطه دکتر می گفت در تحقیقاتش به این نکته رسیده است که «یحیی» که اسم یکی از پیامبران بنی اسرائیل است و در قرآن آمده، همان یحنی (یوحنا) است که در انجیل و تورات آمده و احتمالاً در گذر زمان و با پیدایش نقطه در خط عربی، نقطۀ «ن» یحنی به « ی» یحیی تبدیل شده است.
رفتن به موزه سکه و متعلقاتش بسیار آبرو ریزی بود. چون آنجا مملو از افراد کوچک وبزرگ بود که تقریباً هیچ کدامشان به قصد دیدن شواهد تاریخی به آنجا نیامده بودند. شلوغی تقریباٌ به همان اندازه صحنهای خود حرم بود. به طوری که دکتر، که در موزۀ قرآن، آنها را به دقت وارسی می کرد، اینجا چنین امکانی را نداشت. هر دقیقه یک نفر تنه ای محکم می زد و در می رفت ویا بچه ای بلند گریه می کرد و از مادرش سکه می خواست. از همه آبروریزی تر، سکه هایی بود که سرو ته داخل جایگاه گذاشته شده بودند.

بعد از ظهر پنج شنبه

قرار بود حدود 50 تا 60 نفر را برای سخنرانی دکتر سروش در واکنش به سخنان پاپ که در خانه آقای آملی برگزار می شود حضور داشته باشند. اکثر افراد را به وسیله SMS دعوت کردیم. احتمال می دادیم 10 الی 20 نفر اضافه برآنچه ما دعوت کرده بودیم در این مراسم حضور داشته باشند. دلیل تبلیغات کمِ ما، مشکلاتی بود که مخالفان دکتر سروش همواره در سخنرانیهای ایشان به وجود می آوردند و می آورند. مخصوصاً سابقه مشهد در این زمینه بسیار خراب است. همسر دکتر می گفت چند سال پیش که با دکتر برای سخنرانی به دانشگاه فردوسی مشهد آمده بودیم، هنگامی که برادران  جناح مخالف، ماشین حامل دکتر را محاصره کرده بودند و با آجر و بلوکه به ماشین می کوبیدند، من که درماشین عقبی نظاره گر این ماجرا بودم با خودم گفتم همسرم از دستم رفت و دیگر او را نخواهم دید.
به همین دلایل همواره سخنرانیهای دکتر سروش به صورت محدود برگزار می شد. ما هم بر طبق این قانون، افراد کمی را دعوت کرده بودیم. اما در عین ناباوری در زمانی که هنوز 15 دقیقه مانده به شروع سخنرانی حداقل 200 نفرداخل منزل آقای آملی بودند که تا آخر سخنرانی این جمعیت بیشتر هم شد. جالب این بود که از هر قشری در بین آنها حضور داشت، دانشجو، کارمند، بازاری، استاددانشگاه و حتی نظامی، و جاب تر اینکه تقریباً همۀ آنها را می شناختم.
ادامه دارد....

۱۳۸۶ فروردین ۱۸, شنبه

,

پیش بینی خشونت

1- جامعۀ جدید از وجود افراد و گروههایی با افکار و عقاید متفاوت و گاه متضا تشکیل می شود.


2- وجود افکار و عقائد متفاوت باعث وجود منافع متضاد میشود.
 3- یکی از اصول زندگی در چنین جوامعی، برخورداری از میزان قابل توجهی از مدارا و رواداری دربارۀ تحمل عقاید دیگران، احترام به حقوق و منافع آنها است.
 4- در جامعۀ ایران افراد و گروهها، از تفاوتهای عیدتی و فکری بسیاری برخوردارند.
 5- ایران دارای دولتی اصولگرا (اسلامگرای افراطی) است.
 6- به گفتۀ اریک فروم، با بوجود آمدن یک روند مثبت اجتماعی بازگشت به ماقبل آن موجب مقاومتهای اجتماعی میشود.
 7- پس از دوم خرداد76 یک روند نسبی مثبت از آزادیهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بوجود آمد.
 8- دولت جدید با حمایت گروههای تندرو اسلامگرا که تشکیل مدینۀ فاضلۀ خود را در روی کار آمدن این دولت میدیدند، ناگزیر است تا ارزشهای هواداران خود را تا «حداکثرِ ممکن» یا «حداکثرِباید» پیگیری کند که این امر مستقیماً در تضاد با عقاید و منافع بخش قابل توجهی از افراد و گروههای جامعه میباشد.
 9- اصولگرایان حاضرند برای رسیدن به اهداف خود به سرکوب مخالفان بپردازند و انتقادات دیگران را برای آنها مهم نیست. (اشاره به برخوردهای جدید با زنان، دانشجویان، روزنامه نگاران و طرح جدید مبارزه با بدحجابی). این رویکرد ممکن است مخالفان را در دام حرکتهای تند مانند شورش بیاندازد.
 10- چنانچه اصولگرایان در برنامه های خود پیروز نشوند و دولت و مجلس را در انتخابات پیش رو از دست بدهند (که در صورت آزادانه بودن انتابات و حضور مخالفان حتمی است) چون اهل مدارا و رواداری نیستند، به برخوردهای خشونت آمیز روی میآورند.
....
 منتشر شده در خانۀ قبلی ام شهریاران

۱۳۸۵ بهمن ۱۷, سه‌شنبه

کارِ ایرانی


1– مفهوم کار در عصر جدید، در برخورد انسان با توسعه صنعتی، شکل تازه ای به خود گرفت، کارگر فردی بود که برای رفاه بیشتر حرفه ای را می آموخت و با کار در آن حرفه، به جدیدترین و پیشرفته ترین فن آوریهای زمان خود سروکار داشت. او همچنانکه کار می کرد، دنیا را در حال دگرگونی می دید و کم و بیش نقش خود را در این دگرگونی مشاهده می کرد. اما کار و کارگر در جامعه ایرانی، به مفهوم شغلی است که از سر ناتوانی در تامین معیشت، شخص آنرا پذیرفته است سروکار کارگر ایرانی با دستگاههای رده خارج خارجی است و از لحاظ روانی، او نمی تواند فردی باشد که از کار خود نتیجه ای در جامعه مشاهده کند و نیرویی برای پیشرفت بیابد. مگر همان دستمزد بخور و نمیر – در حالی که کارگر غربی ، کم و بیش فردی مهارت آموخته در حرفه ای مشخص است کارگر ایرانی کسی است که برای رفع معیشت خود به پست ترین کارها از جمله حمالی و دلالی و خرده فروشی روی می آورد.
2 – با انقلاب صنعتی در غرب و گسترش اخلاق پروتستانی در این نقطه از جهان، کار کردن به واسطه خود فعل کار کردن در بین مردمان از اهمیت بسیار بالایی برخوردار
می شود. انسانها برای این کار می کنند که اولا در پیشگاه خداوند از قرب و منزلت بیشتری برخوردار شود و ثانیا برای اینکه سرمایه حاصل از دسترنج خود را به تولید و تحقیق و موشکافی در جهان و بواسطه آن دگرگونی در جهان بپردازند. هر چند که بخش عمده ای از کشورهای پیشرفته پروتستان نیستند، اما اخلاق پروتستانی چنان نفوذی در فرهنگ آنها دارد که در عمل پیرو آن هستند. (همچنانکه شاهد هستیم در ایران مردم به ظاهر شیعه هستند، اما از اخلاق اشعری پیروی می کنند). اما در کشور ما، اکثر مردم برای تامین معیشت کار می کنند و بیشتر سود خود را صرف خرید کالاهای تجملی و لوکس می کنند. و برنامه و تمایلی برای پژوهش و تحقیق و تجربه های نو و همچنین سرمایه گذاری در تولید و ابتکار و اختراع ندارند.
3 – در ممالک پیشرفته، خانواده ها، جوانان خود را – چه دختر و چه پسر – در جهت آمادگی برای ورود به جامعه و استقلال واقعی، به کار کردن ترقیب می کنند، چنانچه در فیلم های و سریالهای خارجی، اغلب مشاهده می کنیم که خانواده ای از تمکن مالی مناسبی برخوردارند . اما فرزندان آنها در بیرون از خانه – رستوران – شرکت های خدماتی و ... مشغول به کارند. اما در کشور عزیز ما آفتی به نام کارمندی (پشت میزنشینی) باعث شده است که هم چشم به این داشته باشند که در یک نهاد دولتی استخدام شوند و تا آخر عمر، آب باریکه را تضمین کنند. قطعا چنین جوانی با چنین نگرشی نیرویی مولد برای جامعه نخواهد بود.
4 – همانطور که در بالا اشاره شد، خانواده نقش مهمی تر تربیت اخلاق کاری در جامعه ایفا می کند. اما علتی که خانواده کارکرد مثبتی در جامعه پیشرفته دارد چیست؟ پاسخ این پرسش را باید در مقوله ای به نام «شهروندی»(citizenship) جست. شهروند یک کشور پیشرفته به شهروندی خود افتخار می کند و به دنبال این است که این افتخار را با تلاش در جهت پیشرفت و برتری جامعه اش افزایش دهد. به یاد داریم که «آرنولد» ورزشکار، بازیگر و سیاستمدار معروف اتریشی الاصل آمریکایی، در بیانیه ای که خطاب به اعتصاب کنندگان مهاجر به آمریکا در سال گذشته منتشر کرد. عنوان نمود که (نقل به مضمون) : من اولین باری که وارد این خاک (آمریکا) شدم، نه زبان مردم اینجا را بلد بودم و می دانستم که چه باید بکنم. فقط می دانستم که اگر به خوبی تلاش کنم می توانم جایگاهی در این کشور آزاد بدست بیاورم. من دین خودم را به ایالات متحده که مرا پذیرفت ادا کردم و مورد توجه مردم اینجا قرار گرفتم و به اینجا رسیدم، شما هم تلاش و کوشش خود را بکنید. دین خود را به جامعه ادا کنید و صبر داشته باشید که حتما موفق خواهید بود.
 چنین نگرشی در چنین جامعه ای باعث پدید آمدن چنین تمدنی می شود و برای همین است که همه به دنبال این هستند کهcitizen (شهروند) این کشورها شوند. اما در ایران به دلیل نارضایتهای انباشته شده، سرکوب فرهنگ ملی و عدم چشم اندازی امیدوار کننده به آینده ای پربار در سایه عدالت و آزادی، مردم تمایلی برای ادای دین خود به جامعه ندارند و همواره کارها را از سرخود باز می کنند و به دنبال رفع تکلیف هستند تا ادای آن.

۱۳۸۵ دی ۲۲, جمعه

کار خوبی بود، اما من انجام ندادم!

     چند روز پیشن یک sms دریافت کردم با این مضمون:
اعتصاب سراسری به نرخ بالای مکالمات در 20 دی.
تمامی گوشی ها رو خاموش  کنید.
این کار  خسارت بالایی به مخابرات وارد می کند.
برای هم بفرستین .

هر چند الآن زمان امتحانات است و من هم برنامه ای برای نوشتن روزنوشت ندارم اما به طرز وحشتناکی وسوسه شدم تا این مسئله که ذهنم را در گیر کرده بود رو تحلیل، مکتوب و منتشر کنم.
یکم:
الف)باید مشخص شود که این حرکت اعتراض است یا اعتصاب. به عنوان مثال کمپین زنان و یا اعتراض دانشجویی به نرخ سیب زمینی، هرکدام مشخصاً یک اعتراض مدنی هستند. اما حرکت اخیر نوعی بدیع از رفتار جمعی(با اقماض) است که ماهیت آن جای مطالعه  بیشتری دارد.
ب) توجیه این حرکت و سعی در اقنای مخاطب با اشاره به «خسارت زیاد به مخابرات» مشخص می کند که طراحان امر، مخاتبان خود را از بین جمعی انتخاب کرده اند که «ناراضیانِ بسیار ناراضی» از وضع موجوداند که حتی حاضرند برای اعلام نارضایتیشان به مخابرات خسارت بزنند.
ج) چرا ما اموال دولتی را متعلق به خودمان نمی دانیم و هنوز این تفکر در ما نهادینه نشده است که دولت امانتدار اموال ما است نه صاحب آنها و ما باید مواضب حکومت باشیم تا اموالمان را به غارت نبرد نه اینکه خودمان آنرا خراب کنیم و یا در صدد خسارت به آن باشیم.  واضح است وقتی خسارتی متحمل اموال عمومی میشود، دولتمردان ما از بودجۀ تشریفات و تفریحات خود صرف رفع خسارت نمی کنند. بلکه از سرانه های عمومی(آموزشی ، پژوهشی، عمرانی، ورزشی، فرهنگی و ...) در این راه استفاده می کنند.

دوم:
الف) جمله پایانی متن، «برای هم بفرستین » و عملی و فراگیر شدن آن در مدت زمان کوتاه، نشان دهنده توانایی بالای رسانه ای مانند sms  است.
ب) این عمل که عده ای تصمیم گرفته اند تا در برابر تصمیمات غلط و غیر عادلانه مسئولین از خود واکنشی مدنی نشان بدهند جای بسیار امیدواری است و نشانه ایست که کم کم شهروندان ایرانی دارند به قواعد زندگی مدنی تن می دهند. هرچند با نافرانی مدنی ( که البته بسیار پسندیده است )
ج) نافرمانی مدنی حرکتی است که در آن شهروندانی که از موضوعی ناراضی هستند با واکنشهایی منفی اما هدفدار و البته مسالمت آمیز صدای اعتراض خود را از راهی کم هزینه اما پر اثر و با شیوه ای مسئولانه به حاکمان می رسانند و قدرت بسیج کنندگی خود را به رخ طرف مقابل می کشند.

سوم)
 اما مراد من از این همه روده درازی اشاره به واکنشهای مخاطبین این پیام کوتاه (sms) است.
الف) عده ای از مخاطبین اعلام می داشتند که: این هم یک بازی است که خود دولت سر مردم در آورده است و حتی یکی از دوستان می گفت که دولت می خواسته با این کا از سود هزینه این sms ها استفاده کند. البته پاسخ من به این دوست عزیز این بود که حتی اگر با این کار سود مالی عظیمی (از طریق هزینهsms) به جیب دولت می رود، اما باز هم نسبت به انجام یک اعتراض مدنی و نهادینه شدن این رفتار بر علیه حاکمیت ارزش دارد.
ب) مهمترین مشاهده ای که من در این رفتار دیدم این بود که عدۀ زیادی از مردم با اینکه از گران شدن نرخ مکالمات بسیار ناراضی بودند و اعتراض به آن را تأیید می کردند، اما در روز موعد همراههای خود را خاموش نکرند و اغلب می گفتند: کا خوبی بود اما من آنرا انجام ندادم.
 چرا؟
به نظر من این مسئله 2 دلیل مهم داشت. نخست اینکه مردم ما هنوز الزامات شهروندی را درک نکرده اند و به آن تن نمی دهند و دوم و البته به طبع دلیل اول، آنها منافع زود گذر خو را به منافع بلند مدت همگانی ترجیح میدهند.

چهارم)
فقدان سازمانهای مدنی و غیر دولتی (ngo)  های فراگیر در سازماندهی و به نتیجه رساندن اینگونه حرکتها در این مواقع به شدت احساس می شو

۱۳۸۵ دی ۱۸, دوشنبه

,

وبلاگ و رسانه‌های گروه‌های اکثریت و اقلیت

نوشتۀ محمد حسن شهسواری 


فرض کنید شما یک استقلالی -حالا نه دو آتشه- ولی جدی هستید و یا حداقل نسبت به این تیم علاقهٔ قلبی دارید. حالا باز هم تصور کنید روزی به دوستی که همین احساس را نسبت به پرسپولیس دارد بر می‌خورید و مثل همیشه خیلی زود دعوای قرمز و آبی میان شما شکل می‌گیرد. در بحث، شما دلاورانه از خصوصیات مثبت تیمتان دفاع می‌کنید و به خصوصیات منفی تیم رقیب حمله. برای دوستتان هم همین حالت پیش می‌آید. یعنی او هم به راحتی به تیم شما حمله می‌کند واز تیم خود دفاع. در همین لحظه یک پرسپولیسی دیگر به جمع شما اضافه می‌شود. طبیعی‌ست که موضع دوستتان تقویت می‌شود و شما در دفاع‌ها وحمله‌هایتان کمی محتاط‌تر می‌شوید. البته موضع درونی شما تغییری نکرده اما جهان خارج قوانین مخصوص به خود را دارد. همین طور که زمان می‌گذرد مرتب به جمع کوچک شما، پرسپولیسی افزوده می‌شود و هم‌چنان بحث پرسپولیس و استقلال در جریان است. در یک لحظه (که بستگی کامل به روحیات شما دارد) بحث خاتمه پیدا می‌کند. زیرا در حال حاضر به طور واضح شما در اقلیت هستید و آن‌ها در اکثریت. 
حال بیاییم این واقعه را در سطحی بزرگ‌تر بررسی کنیم. این بار شما -به هر دلیل- نتوانسته‌اید زود به ورزشگاه بیایید و مجبورید در تنها جای خالی ورزشگاه که محل تجمع پرسپولیسی‌های دو آتشه است بنشینید. بازی قرمز و آبی با گرمی و حرارت زیادی در جریان است. شما در این مکان، لحظه‌ای به فکر دفاع کلامی از تیمتان نخواهید افتاد. رقیبان شما که بسیار بیشتر از شما هستند علاوه بر آن‌که تیم محبوبشان را تشویق می‌کنند یک بوق هم دارند که ریتم اشعارشان را با آن هماهنگ می‌کنند. هیچ کس نمی‌تواند منکر تاثیر این بوق در ایجاد هیجان و از آن مهم‌تر یکسو کردن شعار‌ها وافزایش توان هواداران شود. در این لحظات شما اگر بوق هم داشته باشید) توانایی خریدن آن) باز هم آن را به ورزشگاه نمی‌آورید. یا اگر آورده باشید گوشه کناری آن را معدوم می‌کنید. زیرا حتما این بوق که رنگش آبی‌ست خیلی زود هویت شما را مشخص می‌کند که در نتیجه هواداران رقیب آن را توی سرتان خراب می‌کنند که در این صورت توانایی معنوی شما مخدوش می‌شود. حتا اگر بر فرض شما بوق را به ورزشگاه آورده باشید نمی‌توانید از آن استفاده کنید. چه کسی ممکن است با شعارهای شما همراهی کند؟ حتا اگر هواداران تیم رقیب آدم‌های لیبرال مسلکی باشند وحق اظهار نظر را به شما بدهند. زیرا شما در اقلیت هستید و آن‌ها در اکثریت. اما خوب شما هم کاملا دست بسته نیستید. در همین لحظه تیم شما گلی به تیم رقیب می‌زند. طبیعی‌ست که شما نمی‌توانید به هوا بپرید وشادی کنید یا احتمالا از بوق مخفی شده‌تان استفاده کنید. کاری که شما می‌توانید بکنید (در میان بهت وسکوت هواداران تیم رقیب) فرستادن یک شیشکی‌ست. این حرکت نه هزینهٔ مالی برای شما دارد (نیاز به دادن پول برای آن نیست) و نه هزینهٔ معنوی (در آن گیر و دار هواداران تیم رقیب متوجه نمی‌شوند چه کسی این کار را انجام داده است زیرا شما تا به حال هویتتان را مشخص نکرده‌اید.) 
امیدوارم مثال بالا توانسته باشد موقعیت اجتماعی دو گروه اقلیت و اکثریت را و از آن مهم‌تر ویژگی‌های رسانه‌ای آن‌ها را مشخص کند. در حالت اول که شما تنها با یک یا دو و سه نفر از دوستانتان بحث می‌کنید، هم به راحتی هویتتان را بروز می‌دهید و هم با نگرانی کمتری از رسانهٔ خود آن‌ها (کلام انسانی) استفاده می‌کنید. اما در ورزشگاه زمانی که آن‌ها در اکثریت قابل توجهی هستند، شما نه می‌توانید هویتتان را آشکار کنید و نه می‌توانید از رسانهٔ آن‌ها (بوق) استفاده کنید. در این وضع شما در بهترین حالت هویتتان را پوشیده نگه می‌دارید و از رسانه‌ای دیگر (شیشکی که شکل تغییر یافتهٔ کلام انسانی‌ست) سود می‌برید. از همین جاست که بحث رسانه‌های گروه‌های اقلیت و اکثریت پدید می‌آید. این بحث در تمام طول تاریخ و در هر زمان به‌گونه‌ای متفاوت خود را نشان داده است. در هر حال رسانهٔ اقلیت در درجه‌ی اول می‌باید هزینه را برای گروه اقلیت پایین آورد. این هزینه، هم شامل هزینه‌های مادی‌ست و هم معنوی. به‌طور مثال اگر امیران و امیرزادگان جهان قدیم با صرف پول زیاد سعی در تشویق تاریخ‌نگاران به نگارش تاریخ فتوحات آن‌ها وامی‌داشتند و نیز شاعران را به سرودن مدایح، گروه‌های اقلیت با صرف کمی هزینهٔ مادی (مهاجرت به سرزمینی دور از دسترس آن امیر) به سرودن آنچه که می‌خواستند می‌پرداختند. زیرا که سرودن شعر نیازی به صرف سرمایهٔ مالی ندارد. هزینهٔ معنوی نیز با مهاجرت، به پایین‌ترین حد خود می‌رسید. اما اگر گروه اقلیت در حوزهٔ نفوذ یک امپراطور یا شاهنشاه قرار داشت، هرچند نیازی به صرف هزینهٔ مادی نداشت اما برای فرار از تبعات منفی پرداخت هزینهٔ معنوی، به حکایات، ضرب‌المثل‌ها و متل‌ها روی می‌آورد؛ چون در این صورت هویتش پنهان می‌ماند و هزینهٔ معنوی کمتری می‌پرداخت.