۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۰, چهارشنبه

, , ,

هنوز هم «روحانی یادت باشه» / پاسخی به منتقدانِ منتقدانِ روحانی

صحبت‌های دیشب آقای روحانی چند جنبه‌ی خوب داشت. مهمترینش برای من این بود رییس‌جمهوری منتقدانش را نادیده نگرفت، هرچند پاسخ و پیامی که داد راضی‌کننده نبود. اما مثل رییس‌جمهورهای قبلی (هاشمی و احمدی‌نژاد) نبود که وجودِ منتقدانشان را انکار می‌کردند. حتی به نظرم از یک منظر روحانی از خاتمی هم بهتر مخاطبانش را انتخاب می‌کند. خاتمی - چه در دوران رییس‌جمهوری و چه پس از آن - بیشتر به این گرایش داشت که از تریبون‌های عمومی برای فرستادن و منتقل کردنِ مهمترین پیام‌هایش به اصحاب قدرت و حاکمان بهره می‌برد. هرچند که در آن زمان رییس‌جمهوری از کمترین فرصت‌ها برای بهره‌گیری از رسانه‌های ملی و عمومی برخوردار بود. اما روحانی بیشترِ وقتش را صرفِ انتقال پیام‌هایش به رای‌دهنده‌گان می‌کند.
حال بعد از بیانِ نکته‌ی مثبت و قوتِ روحانی، باید ایرادِ مهمِ همین پیام را بگویم. اینکه ایشان به گفتنِ  «عجله نداشته باشید» و اینطور عبارت‌ها اکتفا می‌کند، برای آن دسته از مردمی که در این چند مدت با فاجعه‌ی بند ۳۵۰ اوین و سپس عارضه‌ی قلبی میرحسین موسوی روبرو بوده‌اند کافی و مناسب نیست.
همچنین باید در برابر کسانی که به فشار آوردن به روحانی انتقاد می‌کنند چند نکته را یادآوری کنم. آنها می‌گویند «این موارد به روحانی ربط مستقیمی ندارد و مسئولیت اصلی بر گردن کسانی‌ست که این شرایط را ایجاد کرده‌اند. انگشت انتقاد باید به سوی آیت‌الله خامنه‌ای باشد و نه دکتر حسن روحانی.»
اول؛
روحانی قولهایی روشن و واضحی داده و بخشی از ما هم به همین دلیل با تمام زخم‌هایی که از انتخابات ۱۳۸۸ بر تن و بر دل داشتیم به ایشان رای دادیم. حالا هم خیلی منطقی‌ست که آن قول و قرار را پیگیری کنیم. تهش این است که روحانی معذرت‌خواهی می‌کند و می‌گوید  «در این مورد مشخص از دست من کاری بر نمی‌آید.» وقتی اینکار را با صداقت انجام بدهد من مطمئنم که خیلی از کسانی که این خواست را پیگیری می‌کنند، اینقدر منطقی باشند که از وی قبول کنند و صداقتش را تحسین نمایند.
دوم؛
این رسم درستی نیست که کسی بیاید در یک انتخاب نیمچه قول‌هایی بدهد، و سپس هنگامی‌که رای‌دهندگان دنبال محقق شدنِ آن قول‌ها باشند، بعضی از دوستان بیایند بگویند که الان وقتش نیست و مصلحت نیست و فلان و فلان. همین رویکردهاست که هواداران اصلاحات و به قولی طبقه‌ی متوسط (هرچند که به عنوان یک دانشجوی جامعه‌شناسی فکر می‌کنم این عبارت گمراه‌کننده است) را از مشارکت سیاسی دلسرد می‌کند و فاجعه‌ی انتخابات ۸۴ را به با می‌آورد.
سوم؛
روحانی آدم باهوش و حسابگری‌ست. اگر ببیند یک عده جدی دنبال این مسئله (شکست حصر و آزادی زندانیان سیاسی) هستند، آن را در چانه‌زنی‌های سیاسی‌اش با حضرات لحاظ می‌کند و حتی در گروکشی‌های سیاسی از آن بهره می‌برد. اما اگر مطالبه و فشاری از جانب جامعه و مردم نباشد،  روحانی در مورد چه چیزی باید چانه‌زنی کند؟ همانطور که گفتم به نظر من روحانی سیاست را خوب می‌فهمد. اگر بداند که یک عده‌ای هستند که به صورت جدی پیگیرِ یک سری مطالبه‌ها هستند و چنانچه او آنها را راضی نگه دارد، از حمایت‌شان برخوردار می‌شود، و اگر ببیند همانطور که آنها به موسوی وفادارند ممکن است به او هم وفادار باشند، آنوقت سرِ عهدی که با مردم بست و رای‌شان را گرفت می‌ماند و وفا می‌کند.

۱۳۹۳ فروردین ۲۹, جمعه

, , , , , , ,

گزارشِ صد سال آدم‌ربایی در زمانه‌ی وبا

صدسال تنهایی شاید خلاقانه‌ترین و البته عمیق‌ترین اثر مارکز باشد که همزمان سرشار از جنبه‌های فردی و جمعی و اجتماعی است. علاوه بر یک شاهکار ادبی، باید به این اثر به عنوان تلاشی فلسفی نگاه کرد.
گزارش یک قتل و گزارش یک آدم‌ربایی را باید در دانشکده‌های روزنامه‌نگاری درس بدهند (که در بعضی جاها این کار را می‌کنند.) مارکز در این دو اثر سرمشقی به دنیای روزنامه‌نگاری عرضه کرده که حالا حالاها روزنامه‌نگاران باید از روی آن بنویسند. او آگاهانه در این دو اثر افقی تازه (البته افقی که ممکن بود به فراموشی سپرده شود) پیش روی ادبیات روزنامه‌نگاری قرار می‌دهد.
.
میرحسین موسوی از مردم خواسته بود برای اینکه حال و روز او در دوران حصر را بفهمند، کتاب «گزارش آدم‌ربایی» نوشته‌ی مارکز را بخوانند. این کتاب و توصیف‌هایش از شرایط گروگان‌ها تاثیر عمیقی روی من گذاشت و به نظرم تا پایان حصر میرحسین و رهنورد و کروبی، این تاثیر ادامه خواهد داشت. در این یادداشت تلاش کرده‌ام توضیح بدهم که چرا به عنوان یک هوادار جنبش سبز باید این کتاب را خواند؟
من  «عشق در "زمانه‌ی" وبا» را برای برگردان فارسیِ نام یکی دیگر از شاهکارهای گابریل گارسیا مارکز ترجیح می‌دهم. یعنی ماجرای این رمان در ذهنم اینطور نقش بسته است. بحثِ یک سال و چند سال و زمان نیست. یک زمانه و دوره و دوران است و به نظرم با توجه به ترجمه‌ی اسپانیولی (و فرانسوی که به اسپانیولی نزدیک‌تر است) این معنا به منظور نویسنده نزدیک‌تر باشد. هرچند که  شاید  عشق در «زمان» وبا (ترجمه‌ی بهمن فرزانه) هم مناسب باشد. اما در زبان فارسی، زمان در مقایسه با tiempos (در اسپانیایی) و temps (در فرانسوی) که ریشه‌ای لاتینی دارد و در اسپانیولی و فرانسوی به کار می‌روند، معنای محدودتری دارد.
به هر حال به نظرم این اثر منسجم‌ترین اثر مارکز است. هرچند که برخی از خلاقیت‌های «صد سال تنهایی» را نداشته باشد. اما اینقدر سنگین و دقیق و تاثیرگذار است که کافی است یک بار بخوانی‌اش، آنوقت تا آخر عمر سایه‌ی سنگینش را در زندگی‌ات احساس می‌کنی.
در تمام طول داستان با یکی از شخصیت‌ها همذات‌پنداری پیدا کرده بودم و تا مدتها بعد این شخصیت یقه‌ی مرا گرفته بود. بالاخره یک روز تصمیم گرفتم تصمیمی بگیرم و راه خودم را از راه آن شخصیت جدا کنم و همین کار را هم کردم.
دیروز گابریل گارسیا مارکز، داستان‌نویس و روزنامه‌نگار بزرگ آمریکای لاتین و جهان درگذشت.

۱۳۹۳ فروردین ۲۶, سه‌شنبه

, , ,

آیا شعار دادن در سخنرانی جلیلی خلافِ قاعده بود؟

یکی از هواداران سعید جلیلی در گوگل+ به اینکه هواداران جنبش سبز و دولت روحانی دیروز در دانشگاه امیرکبیر نگذاشتند او به راحتی سخنرانی کند، اعتراض داشت. او شعاردهندگان در این مراسم را متهم کرده بود که قواعد بازی را رعایت نمی‌کنند و گفته بود:  «اگر در هنگام سخنرانیِ یکی از همفکران اینها یک همچین اتفاقی می‌افتاد، آیا آنها دیگران را به دیکتاتوری و سرکوب‌گری محکوم نمی‌کردند؟» (نقل به مضمون). 
باید خدمت ایشان و دیگر کسانی اینطور فکر (و البته بیشتر تبلیغات) می‌کنند، یا حتی کسانی‌که از این حرف‌ها تردیدی در دل‌هاشان بوجود آمده یا خواهد آمد چند نکته را یادآوری کنم.


۱- این افرادی که دیروز اینقدر دردشان گرفته است، یا بسیار فراموش‌کارند یا اینقدر کم سن و سال‌اند که مجلس‌ها و سخنرانی‌هایی که رفقای‌شان (و یا حتی خودشان) در سال‌های دهه‌ی ۷۰ و ۸۰ هر روز و هر روز به هم می‌زدند را به یاد نمی‌آورند. منظورم حتی فاجعه‌ی تلخ کوی دانشگاه تهران و تبریز نیست. بلکه درباره‌ی چوب‌زن‌ها و چاقوکش‌هایی حرف می‌زنم که هر روز به دانشگاه‌ها و مسجدها می‌ریختند و به کوچک و بزرگ رحم نمی‌کردند. دست‌کم من از بهار ۱۳۷۶ که رفقای این دوستان به مسجد حوض لقمان در نزدیکی حرم امام رضا در مشهد هجوم آوردند و شیشه‌ها را شکستند و سخنرانی سید محمد خاتمی را که نامزد انتخابات ریاست جمهوری بود را به هم ریختند، سابقه‌ی این دوستان را تجربه و لمس کرده‌ام. از همان روز‌ها (و حتی پیشتر ) تا پایان دولت خاتمی کارِ این رفقا همین بود. حتی بعد از اینکه متوجه شدند که کتک زدن همیشه جواب نمی‌دهد، بعضی وقت‌ها می‌آمدند وسط سخنرانی استادان دانشگاه یا منتقدان، بساط پهن می‌کردند و زیارت عاشورا می‌خواندند و مانع برگزاری جلسه‌ی قانونی می‌شدند. و به هر صورت هم که مجلس را به همی‌زدند هیچ کس نبود که یقه‌ی آنها را بچسبد و برخورد قانونی با آنها بکند. هنوز چهره‌ی سعید عسگر، کسی که با اسلحه‌ی گرم به مغز سعید حجاریان در وسط خیابان و در روز روشن شلیک کرد را به یاد دارم. او که در پاسخ به پرسش‌های قاضی لبخند تمسخرآمیز می‌زد و حتی از اینکه نتوانسته بود ماموریتش را درست به پایان برساند ابراز ناخرسندی می‌کرد.
 با آغاز دولتِ احمدینژاد سرکوبِ فیزیکی جای خود را به سرکوب ساختاری داد. یعنی اگر پیش از آن، سخنرانی منتقدان  به هم ریخته می‌شد، در این دوران دیگر به منتقدان اجازه‌ی سخنرانی داده نمی‌شد. به همین دلیل دیگر مجلسی هم برای به‌هم زدن و آشوب کردن وجود نداشت. همین شد که برخی از این دوستان عادتِ فروخورده‌ی خود را در سال ۱۳۸۸ جبران کردند و به کتک زدن مردم در کوچه‌ و خیابان روی آوردند. شاید خیلی از جوان‌ترهایی که آن‌ها را همراهی می‌کردند نمی‌دانستند که این دعوا بیشتر از آنکه ایدیولوژیک و عقیدتی باشد، ریشه در عادت‌ها و البته دعواهای قدیمیِ سرکوبگران دارد.  

۲- باید به دوستانِ اقتدارگرایی که یک‌شبه دموکرات شده‌اند و از قواعد گفت‌وگو سخت به میان می‌آوردند و از اینکه جلوی «آزادی بیان» نامزد شکست‌خورده‌ی مورد علاقه‌شان گرفته شده است یادآور شد که اگر جلیلی فرد شماره‌ی یک مورد علاقه‌ی آنهاست، افراد مورد علاقه‌ی بخش زیادی از مردم اکنون یا در زندان‌اند یا ممنوع از سخنرانی.  مصطفی تاجزاده چهار سال است که در قرنطینه و انفرادی به سر می‌برد. محسن میردامادی، محسن صفایی فراهانی، بهزاد نبوی، احمد زیدآبادی و...  در زندان به سر می‌برند. و حتی بسیاری از دانشجویان همین دانشگاه امیرکبیر هنوز در زندان و تبعید ناجوانمردانه به سر می‌برند. چطور آقای جلیلی فکر کرده می‌تواند در دانشگاه امیرکبیر سخنرانی  «عمومی»  بدون حاشیه داشته باشد، در حالی‌که مجید توکلی هنوز در زندان به سر می‌برد؟ 


۳-  این حرف‌ها در حالی زده می‌شود که هنوز زخم‌های سرکوب ۸۸ بر بدن خیلی از مردم باقی مانده است.  زخم‌هایی که از سوی همین آقایان و خانم‌ها پدید آمده و بر خلاف قانون اساسی که به مردم حق اعتراض صریح داده است، به سرکوب‌گری روی آوردند. بعید نیست که بسیاری از جوان‌ها و دانشجویان در دانشگاه امیرکبیر، اگر نه خودشان، دست‌کم یکی از نزدیکان‌شان زخم‌خورده‌ی سرکوب‌های ۸۸ باشد.


۴- چهار-پنج سال سرکوب و فحاشی دروغ  و نفرت‌پراکنی در تلویزیون و رسانه‌های عمومی کافی‌ست تا هرگاه اندکی فضا باز شود، سرکوب‌شده‌گان به فریاد آیند. این فریادها نتیجه‌ی بذری است که در این چند سال در دل و ذهن مردم کاشته شده و اگر تدبیری برای آن اندیشیده نشود، کار را به تقابلی جدی‌تر می‌کشاند. خوشبختانه جوانان امروز از گذشته درس‌ها گرفته‌اند و تعادل را هرجا که لازم باشد برقرار می‌کنند. یعنی اگر جایی فضا به خشونت کشیده شود، آنها هوشیاری به خرج می‌دهند و برخورد عاقلانه پیشه می‌کنند و هرجا هم که انفعال بی‌عملی پیش بیاید وارد عمل می‌شوند و شجاعت به خرج می‌دهند. در این زمینه به نظرم جوان‌های پس از ۸۸ از ما که تعادل را با انفعال اشتباه گرفته بودیم و جلوی متجاوز ایستادگی نمی‌کردیم، هوشیارتر و شجاع‌ترند. 


۵- وضعیت عادی نیست. اینطور نیست که همه چیز تا کنون آرام بوده و حالا یکهو عده‌ای پیدا شده‌اند که قاعده‌ی بازی را رعایت نمی‌کنند. شما آقایان و خانوم‌هایی که امروز دردتان گرفته است، خیلی وقت است که همه‌ی قاعده‌های زندگی مسالمت‌آمیز را شکسته‌اید و اکنون نباید انتظار داشته باشید مردم به این بی قائدگی پایبند باشند. بنابراین پاسخ پرسش اصلی در سرخط این یادداشت از نظر من «نه» است. قاعده خیلی وقت است که به هم خورده است و بخشی از مردم با اعتراض به دنبال بازسازیِ قاعده‌اند. قاعده‌ای که به «ایران برای همه‌ی ایرانیان» پایبند باشد.

***

من این چند خط را بیشتر برای جوان‌هایی نوشتم که امروز دانشجو‌یند و روزهای دهه‌های ۷۰ و ۸۰ را تجربه نکرده‌اند. 
همچنین تلاش می‌کنم تا باب گفتگوی انتقادی با جریان اقتدارگرا و محافظه‌کار (دست‌کم جوانان‌شان) را باز نگه دارم. چون در نهایت، وجودِ فضایی که بتوان حرف زد و گفتگو کرد بدون اینکه کسی عربده بکشد، پنجه بکس بکوبد، چوب و باطوم بزند و... نه تنها به سود همه‌ی ما، بلکه به سود آینده‌ی مملکت است. 

۱۳۹۳ فروردین ۱۹, سه‌شنبه

, , , ,

مانیفست اقتصادی-سیاسی میرحسین موسوی/ سخنرانی منتشرنشده‌ای از میرحسین در سال ۱۳۸۶

به‌کارگیری عبارت «منتشر نشده» بار سنگینی دارد. یعنی آدم باید مطمئن باشد که این مطلب جایی منتشر نشده است. با این حال چند وقت پیش در جریان یک کار پژوهشی به سخنرانی‌ای از میرحسین برخوردم که تا کنون متن کامل آن در رسانه‌ها نشر نیافته است. این سخنرانی به مناسبت سالگرد شهادت شهید بهشتی در موسسه مطالعات دین و اقتصاد در تیرماه ۱۳۸۶ انجام گرفته است و می‌توان آن را مانیفست اقتصادی-سیاسی میرحسین موسوی خواند. متن این سخنرانی را از لابه‌لای پرونده‌هایی که در زمان انتخابات ستاد میرحسین موسوی منتشر می‌کرد پیدا کردم که تعدادی از سخنرانی‌های وی را در بر داشت. افزون بر این سخنرانی، یکی دو سخنرانی دیگر نیز هستند که آن‌ها هم به نوبه‌ی خود جالب و مهم‌اند که به مرور آن‌ها را نیز در وبلاگ خواهم گذاشت.
اما به نظرم این سخرانی اینقدر اهمیت دارد که حتی باید آن را در کنار ۱۷ بیانیه‌ی میرحسین قرار داد و پیشگفتاری مهم بر آن‌ها دانست. نخست از این جهت که پیوستگیِ کلام میرحسین و موضعی که در این یادداشت می‌گیرد، نشان می‌دهد که عزم او برای شرکت در انتخابات ۱۳۸۸ پیشتر از زمستان ۱۳۸۷ (زمان اعلام رسمی نامزدی در انتخابات) شکل گرفته است. همچنین انگیزه‌های حضور او در انتخابات و پایداری‌اش پس از کودتای انتخاباتی در این متن به روشنی قابل دیدن و فهمیدن است. علاوه برآن، بر خلاف دیدگاه رایجی که فکر می‌کند میرحسین در جریان جنبش سبز تغییر اساسی کرده است، در این سخنرانی که دو سال پیش از انتخابات ۱۳۸۸ انجام گرفته است، می‌بینیم که نه از لحاظ شکل و نه از لحاظ درون‌مایه، گفتار و نگاه میرحسین تغییر ریشه‌ای نکرده است. بلکه شاید تنها بتوان گفت او در هر دوره شکلِ ابرازِ باورهایش را با شرایط سیاسی و تاریخ سازگار کرده و از شرایط محیط و زمان الهام گرفته و در جهت تکامل دیدگاه‌هایش حرکت کرده است.
این شما و این سخنرانی میرحسین با عنوان:

اقتصاد اخلاقی، سیاست اخلاقی 




از هفته گذشته در آستانه شهادت شهيد دكتر بهشتي و فاجعه هفتم تيرماه قرار گرفته‌ايم. در فضاي شهر تهران پوسترها و تصاويري از شهيد بهشتي مشاهده مي‌شود. وقتي كه برادران مؤسسه مطالعات دين و اقتصاد از من خواستند كه در اين مراسم شركت كنم و در مورد شهيد بهشتي صحبت كنم در انديشه بودم كه در اين مراسم به چه نكاتي اشاره داشته باشم. يك ايده‌اي از اين تصاويري كه در سطح شهر نصب شده بود گرفتم و فكر كردم بحثم را از آنجا آغاز كنم. همان‌‏طوري كه دوستان اطلاع دارند, من در حال حاضر با يك فضاي هنري نيز آشنا و فعال هستم ؛ لذا به اين جهت بحثم را در اين رابطه با يك تمثيل و يك مثال آغاز مي‌كنم.

 يك نقاش برجسته فرنگي كه در دو سه دهه اخير در فضاي هنري غرب بسيار تأثيرگذار بوده يك‌‏سري نقاشي دارد كه از شخصيت‌هاي مختلف به تصوير كشيده است، اين نقاشي‌ها ابتدا بدين صورت است كه تصويري از يك شخصيت مي‌گيرد و يا انتخاب مي‌كند. اين تصوير در متن يك حادثه و اتفاق است كه به خوبي واقعيت و اهميت و رابطه آن شخص در محيط سياسي، اجتماعي را به نمايش مي‌گذارد، بعد اين نقاش مي‌آيد از اين تصوير اصلي با يك فيلتر يك كپي بر مي‌دارد، سپس از آن كپي، كپي‌هاي ديگري گرفته مي‌شود. مثلاً به ۱۰ يا ۲۰ كپي كه رسيد، آنها را در كنار هم قرار مي‌دهد، در نهايت وقتي شما اين تصاوير را در مجموع كنار هم قرار مي‌دهيد نشان‌دهنده‌ اين مسئله است كه تصوير آخري از تصوير واقعي از عكس اوليه به كلي فاصله گرفته است و فضاي واقعي آن عكس اصلي مي‌باشد. 

به قول امروزي‌ها يك شكل هنري كه هيچ ربطي به واقعيت بيروني ندارد و درواقع هيچ رابطه‌اي با واقعيت امروزي در جامعه آنها ندارند. اين نقاش براي اين‌‏كه به خوبي هدف خودش را نشان دهد، در مورد چند چهره اين موضوع را امتحان كرده است. همچنين, او در مورد اشيايي كه مورد معامله و تجارت نيز قرار مي‌گيرد, اين سبك را اجرا كرده است. بعضاً از يك جعبه بيسكويت يك عكس كامپيوتري گرفته و بدين شكلي كه عرض كردم كپي تهيه شده و سپس آنها را در كنار هم قرار داده است. اين مجموعه عكس تبديل به يك نقاشي شده كه با تغيير نشانه‌هاي هنري و زيباشناسي ارتباط برقرار مي‌كند ؛ ولي ديگر ارتباطي به غذا و ايجاد فضايي براي انسان كه راهنمايي براي استفاده از اين مواد غذايي باشد و يا مشخصات اين كالا را معرفي كند، ندارد.
 آن چيزي كه ما در رابطه با شخصيت‌هاي تاريخي و مؤثر و همچنين شخصيت‌هاي سياسي و مؤثر در ابتداي انقلاب اسلامي داشتيم, بي‌شباهت به تمثيلي كه نقاش مورد اشاره دارد، نيست. من فكر مي‌كردم در رابطه با بزرگداشت هفتم تير و شخصيت بزرگوار آن حادثه يعني شهيد بهشتي، تصويري كه ما در سال ۱۳۶۱ براي بزرگداشت ايشان داشتيم و در سال‌هاي ۶۲ و ۶۳ تا الان داشتيم, سال به سال فرق كرده است.
 به نظر مي‌رسد, قدرت ما براي فهم آنچه باعث بروز چهره‌اي درخشان چون شهيد بهشتي و ديگر يارانش بوده است, به علت فاصله گرفتن نظام ارزشي جديد، پيش‌داوري‌هاي كه به دنبال اين فضاهاي جديد و اتفاقات گوناگوني كه حادث شده واقعاً دشوار شده است ؛ لذا انديشيدن به اين مسئله بسيار مهم است، اين سرنوشت غلط نه ربطي به چهره شهيدبهشتي دارد و نه به قانون اساسي مربوط مي‌شود. 

مشاهده مي‌فرماييد همين قانون اساسي چگونه در جريانات سياسي مختلف دستخوش تفاسير گوناگون مي‌شود و وضعيتي پيش آمده كه افق فكري ما با افق فكري كساني كه نشستند و اين قانون اساسي را تنظيم كردند، فاصله زيادي گرفته و ايجاد ارتباط بين اين افق‌ها بسيار دشوار شده است. 
بدين اساس به نظر مي‌رسد كه واكاوي اين مسئله كه چرا چنين اتفاقي پديد آمده است بسيار مهم تلقي شود، بحثي كه من در اين فرصت كوتاه و به طور خلاصه ارايه خواهم كرد, اشاره به يكي از مواردي است كه همه ما را بدين جا كشانده است و به نظر من از اهميت و ويژگي‌ خاصي برخوردار است. 

من در اينجا به يكي از اصول قانون اساسي و تطبيق آن براساس آنچه در ابتدا عرض كردم با وضعيت فعلي خواهم پرداخت كه اين مسئله به مرحوم دكتر شريعتي و همه عزيزاني كه در اين روزها براي آنها چنين مراسمي برگزار مي‌‏شود و در رأس آن شهيد بهشتي است، برمي‌گردد. 
قبل از انقلاب اسلامي دوستاني كه آن دوران را به خاطر دارند، به خوبي مي‌دانند كه بعد از كودتاي ۲۸ مرداد توجه خاصي در گروه‌‌هاي سياسي به اوضاع مردم پيدا شد. هرچه به سال‌هاي پيروزي انقلاب اسلامي نزديك‌تر مي‌شديم اين توجه به مردم با شدت بيشتري اهميت پيدا مي‌كرد. 
كساني كه در مقابل رژيم بودند, در حقيقت نگاه به مردم و اتصال به مردم در جهت آگاهي از وضعيت آنها را يك فضيلت برمي‌شمردند و حتي اين مسئله به تدريج در قلمرو حركت‌هايي كه در مقابل رژيم مي‌شد، به يك محور اصولي تبديل شد و شايد در نزديكي پيروزي انقلاب يك حالت اغراق‌آميز هم به خود گرفت. شما اگر آن دوران را نگاه كنيد؛ خواهيد ديد كه افراد و سياست‌مداران مقابل رژيم سعي داشتند متخلّق به اخلاق حسنه باشند، خودشان را شبيه مردم كنند، سفره‌هايشان را كمرنگ كنند، ماشين‌هاي لوكس خود را از مدار خارج كنند و رفتارهايشان مثل توده‌هاي مردم باشند. حتي لباس‌‌هايشان، گفتارشان مثل مردم عادي باشد و در هر گفتار و صحبتي يك مثال در چنته داشته باشند. 

از وضعيت واقعي مردم، آن چيزي كه به طور هستي‌شناسانه در جامعه اتفاق مي‌افتد، اگر دوستان دقت كنند مباحث نظري هم كه در آن موقع مطرح مي‌شد، معطوف به يك سلسله امور واقعي و مربوط به زندگي مردم بود يعني داخل چارچوب مجموعه نظرات انتزاعي در كتاب‌ها به اصطلاح نوشته نمي‌شد و اين رخداد در همه گروه‌ها اعم از چپ و راست تحقق داشت ؛ البته گروه‌هاي مذهبي در برقراري ارتباط با مردم موفق‌تر بودند. در اين راستا گروه‌هاي مذهبي در حوزه اقتصاد كتاب‌هايي را مثل مالكيت در اسلام(مرحوم طالقاني)، اقتصاد اسلامي، اقتصادنا، جامعه بي‌طبقه توحيدي و امثال اينها منتشر كردند. 
در تمام اين كتاب‌ها يك نوع رجوع به وضعيت مردم وجود دارد, يعني به هيچ‌وجه اين كتاب‌ها، كتاب‌هاي انتزاعي نيستند. كتاب‌هاي استاد شهيد مطهري و همچنين نوشتارها و گفتارهاي شهيد بهشتي تماماً ‌معطوف به حل مشكلي از مردم و براي حل مسايل مردم و جامعه است و يا حداقل با اين انتظار و ادعا نوشته شده است كه مي‌شود اين مسايل را حل كرد. 
من كاري به محتواي اين‌گونه كتاب‌ها ندارم ؛ اما در اصل اين نكته وجود دارد كه اين كتاب‌ها در درونشان مسئله ارتباط با مردم و حل مشكلات آنها به عنوان يك فرض تلقي شده است. كساني كه اين كتاب‌ها را نوشته‌اند به نظر مي‌رسد، مي‌خواند نشان دهند كه بحراني در وضعيت مردم عادي وجود دارد و در همين دوران است كه واژه‌هايي مثل مستضعف و امثالهم از درون قرآن بيرون كشيده مي‌شود و اهميت پيدا مي‌كند و در چنين فضايي است كه اين واژه‌ها معاني خود و برجستگي‌هاي خود را آشكار مي‌سازند و واسطه قرار مي‌گيرند تا نيروهاي فعال سياسي از اين طريق به بيان ديدگاه‌‌هاي خود بپردازند و تلاش آنها منجر به برقراري رابطة مستحكم بين آنها و مردم شود. 

اين حالت به قدري شديد مي‌شود كه اگر آن زمان را به ياد داشته باشيد, قبل از انقلاب و به ويژه در آستانه انقلاب اسلامي منجر به يك نهضت ساده‌‏زيستي در ميان همه گروه‌هاي سياسي شد تا جايي كه مخالفت با تجمل‌گرايي تبديل به يك شعار همگاني شد و همه به هم انتقاد مي‌كردند كه چرا ساده‌زيستي را رها كرده‌ايد، چرا فلان اسراف صورت گرفته است و اين مسئله تا بدانجا كشيده شد كه حتي بعضي از گروه‌هاي چريكي شب‌ها فرش‌ها را كنار مي‌زدند و روي زمين دراز مي‌كشيدند و زندگي مي‌كردند. 
اين‌‏ها همه تابع فضايي بود كه در آن روزها ايجاد شده بود. من برداشتم اين است كه در كنار همه بصيرت‌ها و مطالعات ارزشمند و تلاش‌هاي فكري صورت گرفته از سوي بزرگان، مجموع نظراتي كه اول انقلاب موجب پيروزي شد و نهايتاً چنين نظراتي بعداً‌ در قانون اساسي تبلور يافت. در چنين فضايي مطرح شده و درحقيقت بندبند اصول قانون اساسي در اين چارچوب شكل گرفت. 
همچنين, كتاب مواضع ما كه در حزب جمهوري اسلامي تنظيم شد و مرحوم شهيد آيت‌الله دكتر بهشتي در تهيه آن نقش محوري داشت، حتي در آن كتاب نيز ارتباط با مردم و وضعيت سرنوشت مردم در اولويت‌هاي اصلي چه به صورت آشكار و چه به صورت پنهان قرار گرفت. 

اين يك اصل بود كه حتي گروه‌هاي چپ هم شعار آن را مي‌دادند ؛ اما آنها مردم مستضعف را فقط در طبقه كارگر بلوكه كردند. آنها آمدند طبقه كارگر را از اسلام، مليت، فرهنگ بومي‌اش جدا كردند و او را تبديل به يك شخصيت بين‌المللي و به اصطلاح جامعه‌شناسان، ‌نمونه آرماني درآوردند, به همين دليل هم شكست خوردند و نتوانستند با كارگران هم ارتباط برقرار كنند. 
چرا كه آنها جامعه كارگري را متعلق به ايران با يك سابقه تاريخي و ريشه‌هاي مذهبي و فرهنگي به شمار نمي‌آوردند. يك گروه چريكي در اوايل انقلاب در كردستان با مشي مسلحانه شروع به فعاليت كرد، آن هم در استاني كه كارگر به معني مصطلح خودش اساساً وجود نداشت و آنها خودشان را نماينده پرولتاريا مي‌ناميدند حتي حزب دمكرات كردستان را نماينده خرده بورژوا مي‌ناميدند و دچار خيال‌پردازي‌هاي فراوان شده بودند ؛ البته گروه‌هاي مذهبي توفيقات بيشتري در برقراري ارتباط با مردم داشتند. 

به نظر مي‌رسد؛ ما به تدريج از تصويرهاي اول انقلاب از انديشه‌هاي آن زمان و وضعيت آن موقع فاصله گرفته‌ايم. عكس‌هايي كه از آقاي بهشتي گرفته‌ايم مرتب با فيلترهايي براساس گرايش‌هاي سياسي و مصلحت‌هاي زمانة خودمان كپي گرفته‌ايم كه در نتيجه منجر به بروز خطراتي در اين جريانات شد. ما توليد انبوهي از اطلاعات و تحليل‌ها را داشتيم كه به تدريج جنبه‌هاي اخلاقي و انساني آن را كه در ارتباط با وضعيت واقعي مردم داشت، حذف كرده و كنار زديم و به جاي آن رويه‌هاي ديگري انتخاب كرديم. 
بحث اصلي‌مان فقط بر GNP، رشد تورم به صورت تدريجي و بسياري از اصلاحات كه البته در علم اقتصاد نيز بسيار مهم است، معطوف شد، بدون آن‌‏كه به محتوي و نسبت آن با زندگي واقعي مردم توجه كنيم. من پس از پايان دوران مسووليت به علت علاقه‌اي كه به گزارش‌‏هاي اقتصادي داشتم, مقايسه‌اي را بين گزارش‌‏هاي تهيه شده در سال‌هاي اوليه و بعد از آن انجام دادم. 
همان‌طور كه مطلعيد هر ساله گزارش‌‏هاي اقتصادي توسط سازمان مديريت، بانك مركزي و وزارت اقتصاد و دارايي استخراج مي‌‏شود‌. اين گزارش‌‏ها در سال‌هاي اوليه انقلاب اگر مقايسه كنيد، مي‌بينيد كه ابتدا يك مقدار به نظرها و شعارها مثلا ً‌اشاره به انقلاب، صدور انقلاب و وضعيت مستضعفان مي‌پرداخت و توجه حاكميت را جهت رسيدگي به امور مردم در مقدمات اين گزارش‌‏ها جلب مي‌كرد و سپس به جداول، رشد شاخص‌ها و ارقام و GNP، ميزان واردات، صادرات، صدور نفت، تراز پرداخت‌ها مي‌پرداخت. در واقع اين گزارش‌‏هاي رسمي نيز در ارتباط با امور واقعي و نقش آنها در ميان مردم مستضعف انتشار مي‌يافت ؛ ولي به تدريج اين گزارش‌‏ها به اصطلاح از اين جنبه‌هاي به قو
ل امروزي‌ها احساسي خارج و حذف شد. 

من به ذهنم مي‌آيد اين تصاوير نهايي، يعني اين گزارشي كه نزديك به ۲۶ سال از شهادت شهيد بهشتي و قريب ۳۰ سال از پيروزي انقلاب مي‌گذرد، ارايه مي‌‏شود، در آن اين اتفاق افتاده كه به تدريج ما يك تصوير گرفتيم يك گزارش را انتشار داديم، همان مثالي كه در مورد آن نقاش اشاره كردم در نظر بياوريد، به دنبال هم از آن كپي گرفتيم، به تدريج به يك مفاهيم كاملاً‌ انتزاعي منتقل شديم و بابت آنها جنگ و دعوا راه انداختيم ؛ البته من فقط در حوزه گروه‌هاي سياسي مطرح مي‌كنم نه در حوزه مردم عادي و در نتيجة آنچه كه در اينجا در عينيت خود اتفاق افتاده حضور مردم است. براي همين است كه فقط آماري كه امروز ما نگاه مي‌كنيم و در آن موقع توجه به اين آمار موجب برانگيختن احساسات ما مي‌شد و حتي موجب بدحالي مسوولان مي‌شد، الان ديگر وجود ندارد. 
چند روز قبل يكي از روزنامه‌ها عكس دختري را به چهره و صورت سياه و كثيف و با كيسه‌اي بر پشت در خيابان‌هاي تهران نشان مي‌داد و به نقل از يك مقام مسوول مي‌گفت ۲۰ درصد كودكان تهران كارتن‌خواب هستند. من گمان نمي‌كنم در جمهوري اسلامي حتي در بين دوستان و ‌آشنايان شهيد بهشتي اين عكس بتواند مانند اول انقلاب خيلي اثرگذار باشد، يعني ما اين خبرها را مي‌شنويم، اين عكس‌ها را مي‌بينيم، اين آمارها را ملاحظه مي‌كنيم ؛ ولي از كنارش به راحتي عبور مي‌كنيم. 
اگر اين تغييرها، اين قلب‌شدن‌ها و اين دگرگوني‌ها، اين تبديل واقعيت به واماندگي، اگر اثري در سرنوشت كشور و انقلاب و مردم نمي‌داشت مسئله بي‌اهميتي بود ؛ ولي اگر دقت كنيم، مي‌بينيم اين دگرگوني‌ها و دگرديسي‌ها و اين فاصله‌گرفتن از انقلاب اسلامي و بسياري از شعارهاي خود و تهي شدن از آن‌ها چه مسايل و مشكلاتي را پيش خواهد آورد. آن موقع اهميت مسئله و قضيه را درك خواهيم كرد. 

من در اين راستا به تعدادي از بندهاي اصل ۴۳ قانون اساسي اشاره مي‌كنم. من فكر مي‌كنم اين اصل به قدري با اهميت و سرنوشت‌ساز براي انقلاب اسلامي است كه قاعدتاً بايد ساير اصول قانون اساسي به هنگامي كه مورد تفسير واقع مي‌شود با رجوع به اين اصل و ملاحظات اين اصل تفسير شود. 
من در اينجا به يك خاطره نيز اشاره مي‌كنم. موقعي كه بحث تغييراتي قانون اساسي در سال ۶۸ در محضر امام (ره) مطرح شد و در آن موقع نيز در مورد ضرورت تغيير بعضي از اصول قانون اساسي مسايلي مطرح مي‌‏شد، حضرت امام(ره) يكي از علت‌هايي كه ايشان فقط ۱۰ موضوع خاص را به مجلس بازبيني قانون اساسي ارجاع فرمودند و مقرر شد در آن چارچوب حركت شود، بدين جهت بود كه به مباني معطوف‌كننده قانون اساسي با نيازهاي مردم يعني به آن اصول دست‌‏بردي زده نشود و اين اصول دست‌‏كاري نشود، اين بحثي بود كه ما در جلساتي كه در خدمت ايشان داشتيم دوستان مطرح مي‌كردند ؛ ولي حقيقت اين است كه واقعيت‌هاي اجتماعي بيرون دگرگوني‌هاي متفاوت اين اصول قانون اساسي را تا مرحله ناديده گرفتن پيش برده است.
ببينيد اهداف جمهوري اسلامي در زمينه اقتصادي در اصل ۴۳ قانون اساسي چگونه مطرح شده است. براي تأمين استقلال اقتصادي جامعه و ريشه‌كردن فقر ؛ البته اينجا نگفته فقر درازكش كه اين روزها در روزنامه‌ها اخيراً‌ آمده است و يا نگفته است خط بقاء كه حتي از خط فقر رد شده و گفته مي‌شود جمهوري اسلامي بايد در حدي كه يك بخور و نميري در حد ۴۰ و ۵۰ هزار تومان به فقرا بدهند، فقط به شكلي كه زنده بمانند، گويي كه مسووليت ما تمام شده است. ريشه كن كردن فقر و محروميت و برآوردن نيازهاي انساني در جريان رشد با حفظ آزادگي او، از جمله ضوابطي است كه اقتصاد جمهوري اسلامي براساس آن استوار مي‌شود.
من به دو سه بند از ۹ بند اصل ۴۳ اشاره مي‌كنم، به تمام اين بندها مجموعاً با اين زاويه نگاه كنيد كه كمي خودمان را منتقل كرده‌ايم به افقي كه در آن زمان نوشته شده است و يا به عبارتي خود را به آن زمان پيوند بزنيم. در بند یک چنين آمده است:

۱- تأمين نيازهاي اساسي، مسكن، خوراك، پوشاك، بهداشت، درمان، آموزش و پرورش و امكانات لازم براي تشكيل خانواده براي همه. اين يك هدف است، يك اصل قانون اساسي است. مشروعيت نظام و جمهوري اسلامي بر اين اصول استوار است. همچنين براساس اين ادعا شكل گرفته است (معني‌اش اين نيست كه از فرداي انقلاب همه اينها را داشته باشيم) معني اين اصل اين است كه اين نظام تا زماني كه جمهوري اسلامي است و اين قانون اساسي را قبول دارد، نمي‌تواند از اين هدف دست بردارد و به هدف‌هاي كمتر از اين قانع بشود نه تا آن اندازه پايين بيايد كه حتي به خطر فقر هم قانع نشود و به خط بقاء در رابطه با مستضعفان برسد. 

۲- يكي از مهمترين اصولي كه دوستان با مسايل اقتصادي آشنايي دارند و مي‌دانند چه مباحث سنگيني پشتوانه بند ۲ مذكور وجود داشته و شهيد بهشتي اين را به عنوان يك راه‌حل اساسي ارايه داده است. 
در اين بند چنين آمده است: 
تأمين شرايط و امكانات كار براي همه به منظور رسيدن به اشتغال كامل و قرار دادن وسايل كار در اختيار همه كساني كه قادر به كارند ولي وسايل كار ندارند. در شكل تعاوني، از راه وام بدون بهره يا هر راه مشروع ديگر كه نه به تمركز و تداول ثروت در دست افراد و گروه‌هاي خاصي منتهي شود و نه دولت را به صورت يك كارفرماي بزرگ مطلق درآورد. اين اقدام بايد با رعايت ضرورت‌هاي حاكم بر برنامه‌ريزي عمومي اقتصاد كشور در هر يك از مراحل رشد صورت گيرد. 
ملاحظه مي‌فرماييد آنچه اهميت دارد بحث كرامت انساني است، بحث كساني بود كه نيروي كار را به جيره نان با شرايط ويژه و ارزان مي‌فروختند و به دام فقر، فحشا و نداري و عدم برخورداري از كرامت‌هايي كه انسان بايد داشته باشد، مي‌غلتاندند. بنابراين اين اصل براي اين منظور در اصول قانون اساسي گنجانده شده است كه دائماً نظام جمهوري اسلامي معطوف به اين جهت باشد. اين حقوق را به عنوان يك حق براي مردم اعلام كرديم و وقتي از آنها رأي گرفتيم و آنها امضاء كردند و سپس اين حقوق را در قانون اساسي قرار داديم درحقيقت اعلام كرده‌ايم نظام مي‌خواهد پشت اين اصول محكم بايستد. 
به بند سه اين اصل نيز اشاره مي‌كنم، در اين بند چنين آمده است: 
«تنظيم برنامه‌هاي اقتصادي كشور به صورتي كه شكل و محتوي و ساعات كار چنان باشد كه هر فرد علاوه بر تلاش شغلي، فرصت و توان كافي براي خودسازي معنوي، سياسي و اجتماعي و شركت فعال در رهبري كشور و افزايش مهارت و ابتكار را داشته باشد» اينجا دموكراسي را به يكسري اهداف معيشتي و اقتصادي عميق پيوند مي‌زند. اين بند موارد مذكور را از هم جدا نمي‌بيند و نشان مي‌دهد كه اينها اهدافي بزرگ و از هم تفكيك‌ناپذيرند. 
من مجدداً تأكيد مي‌كنم در اينجا بحث دولت‌ها نيست ؛ بلكه مجموعه‌اي از عوامل باعث شده كه ما از اين قضايا و واقعيت‌ها فاصله بگيريم چه بسا خود نيروهاي سياسي هم وقتي مسايل را از هم تفكيك كردند و هنگامي كه از نسخه اصلي اين برنامه‌ها فاصله گرفتند و زماني كه از افقي كه اين برنامه‌ها در آن نوشته شده و انديشه شده است به دلايل مختلف فاصله گرفتند در حقيقت به وضعيتي كمك كردند كه ما مي‌آييم فرضاً تفاسيري از اصل ۴۴ قانون اساسي و ساير اصول برداشت مي‌كنيم، بدون آ‌ن‌‏كه به اين اصل پايه‌اي و مهمتر يعني اصل ۴۳ توجه و ورودي داشته باشيم.
 اين نشان دهندة چنين غفلتي است كه در خود قانون اساسي هم تا اندازه‌اي شبيه همان تصويري است كه آن نقاش فرنگي به نام آنجلاواروس به طور تمثيلي مي‌كشد. يعني آنقدر از آنان كپي‌‏برداري كرديم كه اين كپي‌ها با فيلترهاي گوناگون انجام شده كه نسخه آ‌خري براي خودش و حتي براي نسخه اصلي يك موجود تهي مستقل از زمينه تاريخي، اجتماعي و مردمي است و ما غفلت داريم از اين مسئله كه در اين بين فقط مسئله سياسي و اقتصادي نيست كه مشكل پيدا مي‌كند ؛‌‏بلكه انسانيت خودمان را هم در معرض خطر قرار داده‌ايم. 
وقتي احساساتمان، ارتباطمان علائق ما به مردم به وضعيت دشواري مي‌رسد و به تدريج كم مي‌شود. يكي از اثرات آن مي‌تواند چنين انقطاعي را به پيش بياورد ؛‌‏ البته بنده اميد دارم و پيش‌بيني مي‌كنم يك نسل جديد غير از به اصطلاح حوزه نيروهاي سياسي كه همه آنها محترم و مورد قبول اعم از چپ و راست هستند و فعاليت‌‏شان هم بسيار خوب است، ايجاد خواهد شد و نهايتاً و به ضرورت به اين اصولي كه برشمردم برخواهند گشت. 
ما اگر مي‌خواهيم استقلال داشته باشيم، اگر مي‌خواهيم رشد واقعي داشته باشيم، اگر مي‌خواهيم به جلو حركت كنيم بايد اقتصاد اخلاقي داشته باشيم. در مقطعي من اين مباحث را مطرح مي‌كردم بعضي از دوستان كه آن موقع چپ مي‌زدند و بعداً ‌به يك قاعدة‌ ديگري غلتيدند، مصاحبه كردند كه فلاني توصيه مي‌كند: «برويد حافظ و مولوي بخوانيد.» بله توصيه‌هاي ما در چارچوب برقراري يك اقتصاد اخلاقي بوده و هست من اعتقاد دارم رشد كشور ما در گرو يك اقتصاد اخلاقي و يك سياست اخلاقي است و جز اين با مردم خودمان نمي‌توانيم ارتباط برقرار كنيم. 
اين اتفاقات ناگهاني كه در آراء مردم يكباره حادث مي‌شود، اين دگرگوني‌ها و اين مسايل غيرقابل پيش‌بيني كه به وقوع مي‌پيوندد يكي از دلايل آن همين عدم ارتباط ما با واقعيت‌هاي بيروني و امر واقع است كه اميدوارم روز به روز كمتر شود و ما بتوانيم با مردم ارتباط واقعي داشته باشيم. اين بزرگداشت‌ها به نظر من يكي از محمل‌ها و راه‌هايي است كه ما انشاء‌الله بتوانيم به آن سرچشمه برگرديم ؛ البته معني آن اين نيست كه ما خواسته باشيم وضعيت سال ۸۶ را به سال‌هاي ۵۷ يا ۵۸ برگردانيم. 
فرنگي‌ها يك واژه دارند به نام آناكرونيكسم ما زمان را كه نمي‌توانيم به عقب برگردانيم ؛‌‏ ولي حداقل بايد بتوانيم تلاشي انجام دهيم كه در افقي كه در آن زندگي مي‌كنيم اتصال و تلاقي داشته باشيم با گذشته، اين هم به نفع ما و نفع آينده كشور خواهد بود.

پ.ن پس از نشر:
ایراد خیلی از ما این است که وقتی چیزی دور و بر مان نباشد، فکر می‌کنیم آن چیز اصلن وجود ندارد. و یا اگر دنبال چیزی می‌گردیم تنها در میان دوروبری‌های خودمان جستجو می‌کنیم.
خب من هم گویا استثنایی بر این قائده نیستم و در انتشار این مطلب همین شیوه را پیش گرفتم. اول اینکه در سال ۸۶ که این سخنرانی انجام شد، من به یاد ندارم که از هیچ‌کدام از رسانه‌های اصلاح‌طلب متن کامل آن را نشرانده باشند. دوم اینکه فکر هم نمی‌کردم که روزنامه‌ی اطلاعات آن را به طور کامل چاپ کرده باشد. (البته الان که فکر می‌کنم می‌بینم کدام روزنامه به جز اطلاعات در آن دوره علاقه داشت آن سخنرانی را به صورت کامل چاپ کند؟) این شد که از همان موقع تا به‌حال فکر می‌کردم متن کامل این سخنرانی جایی چاپ نشده و اکنون که این سخنرانی را در وبلاگ گذاشتم، یکی از دوستان یادآوری کرد که همان سال این سخنرانی در روزنامه‌ی اطلاعات به طور کامل چاپ شده است که می‌توانید اینجا و اینجا به آن دسترسی داشته باشید. البته این‌ها فایل پی.دی.اف روزنامه است و شما به متن تایپ شده دسترسی ندارید. مگر اینکه در بایگانی سایت روزنامه هنوز باشد.