۱۳۹۴ خرداد ۲, شنبه

, , ,

پدرسالاری که از دوم خرداد خبر داد

اینکه در بسیاری از رمان‌ها و فیلم‌ها (و در کل در اثرهای ادبی) با نوعی پیش‌بینی رخدادهای آینده روبرو می‌شویم عجیب نیست. دلیل آن البته این نیست که نویسنده قدرت پیشبینی دارد. بلکه به نظر می‌رسد دلیلش این باشد که نویسنده این توانایی را دارد که با روح جمعی مردم ارتباط برقرار نماید و آن را بازنمایی کند. چیزی که نویسنده بازنمایی می‌کند، همان رخدادی است که به زودی به وقع خواهد پیوست.
ماجرای پدرسالار
سریال پدرسالار، هرچند که از لحاظ جنبه‌های فنی شاهکار نبود، اما از لحاظ بازنمایی روح جمعی مردم و چالش‌های دراماتیکی در جامعه‌ی آن زمان درجریان بودند، بسیار درخشان بود. درحالیکه در بسیاری از اثرهای سینمایی و ادبی آن دوره، نویسنده گان روی بخشی از نخبه‌گان تکیه می‌کردند، مثلا فیلم هامون روی حمید هامون‌ها و آژانس شیشه‌ای روی حاج کاظم‌ها، در«پدرسالا‌ر» سازنده به سراغ هسته‌ی اصلی جامعه‌ی ایرانی رفته بود: یعنی خانواده. او خانواده‌ی درحال تحول* ایرانی را موضوع فیلم خودش قرار داده بود و بحران اصلیِ این خانواده را بازنمایی می‌کرد؛ داستانِ خانواده‌ای سنتی - مثل اکثر خانواده‌ها در دهه‌ی هفتاد، که با بحران نسلی روبرو شده بود. دو نسل متفاوت که ارزشهای بسیار متفاوتی داشتند و البته هیچ کدام اهل عقب‌نشینی نبودند و همین شرایط بحران جدی‌ای در خانواده بوجود آورده بود. خانواده ای که پسران - با زن و بچه‌هاشان ـ در کنار والدین در یک خانه‌ی قدیمی، زیبا و به‌نسبت بزرگ زندگی می‌کردند، و البته این نه انتخاب آنها، بلکه سنت خانوادگی بود. آنها حتی شغل اصلی پدر را به ارث می‌بردند و از این راه خرج زندگی را در می‌آوردند. دخترها هم البته حتی پس از ازدواج در رابطه‌ی تنگاتنگ با خانواده‌ی پدری بودند و البته شخصیت پدرسالار این ارتباط را جدی‌تر و پررنگ‌تر می‌کرد. او آدمی خودرای و البته حمایت‌گر بود. زیر پر و بال همه را می‌گرفت، اما اجازه نمی‌داد آنها از زیر پروبالش خارج شوند. بسیاری از عضوهای این خانواده به این نظم و نظام مشکلی نداشتند و البته بدشان هم نمی‌آمد چنین سایه‌ی قدرتمندی بالای سرشان باشد. به‌جز فرزند کوچک خانواده که از قضا هم تحصیلکرده هم بود و هم درحال ازدواج با دخترعمو و معشوقه‌اش. منتهی هردوی آنها نمی‌خواستند و که در خانه‌ی پدرسالار و زیر سایه‌ی او زندگی کنند. آنها به دنبال استقلال خود بودند و همین استقلال‌خواهی جنگ و جدالی همه‌جانبه ر ادرخانواده بوجود آورد که  درنهایت به ایجاد تغییرهای جدی‌ای درنظام پدرسالاری رسید.

دوم خرداد
این سریال در سال ۱۳۷۵ پخش شد و پیش از خرداد ۷۶ به پایان رسید.
به‌نظرم همان اتفاقی که در جنبش دوم خرداد بوجود آمد و چندین سال ادامه یافت، بازتابی از همان پدیده‌ای بود که در سریال پدرسالار می‌دیدیم. جامعه‌ای که می‌خواست از  زیر چتر نظام استبدادی و خودکامه‌ای بیرون بیاید، اما نمی‌دانست چطور؟ او همه‌ی راههای ممکن را امتحان می‌کرد و به جدال با ساختار استبداری نظام سیاسی و اجتماعی می‌رفت. در این جدال البته همه‌ی جنبه‌های زندگی اجتماعی مورد هدف قرار گرفت. وضعیت جوانان در جامعه، آزادی‌های مدنی و قانونی، عدالت و برابری، توازن قوای سیاسی و تناسب آن با ساختار جامعه و ا زهمه مهمتر حق به رسمیت شناختن فردیتِ تک تک اعضای جامعه.
لازم نیست که شباهت‌های نمادین پرشماری که در سریال پدرسالار با وضعیتی که پس از سال ۱۳۷۶ درجامعه‌ی ایران بوجود آمد را بازگو کنم؛ چه اینکه خواننده‌گان این یادداشت بهتر از هرکسی آنها را - هرچند ناخودآگاه ـ درک کرده‌اند، و می‌توان یک کتاب مفصل درباره‌ی تک تک عنصرهای نمادین در این سریال نوشت.
افزون‌بر نقش تعیین‌کننده‌ی زنان در پیش‌بردن  ودر نهایت به‌نتیجه رساندنِ جنبش خانه‌ی پدرسالار، می‌توان به پایان‌بندی تامل‌برانگیز این سریال توجه بیشتری کردی. پس از درگیری‌های بسیار که از یک‌طرف جوانان را مجبور به تحمل زندگی سخت اقتصادی  واجتماعی می‌کند،  و از طرف دیگر پدرسالار را تا آستانه‌ی مرگ می‌کشاند، مصالحه‌ای بین آنها شکل می‌گیرد. به‌طوریکه آنها خانه‌قدیمی (اما زیبا و خاطره‌انگیز) را می‌کوبند و بجای آن یک آپارتمان بزرگ می‌سازند. بدینصورت هرکدام از اعضای خانواده در طبقه‌ای ساکن می‌شود و ضمن حفظ استقلال هرکدام از آنها، رابطه‌ی صمیمانه و مداوم آنها برقرار می‌ماند.  مصالحه‌ای که می‌توانیم امروز آن را در خانواده‌های ایرانی ببنیم و لمس کنیم؛ چنانکه این همنشینی همراه با تفاوت و این مصالحه در عین وجود اختلاف، امروزه عادی به‌نظر می‌رسد و گویی اینکه آن جدال‌هایی که در دهه‌های ۱۳۷۰ و ۸۰ پشت سر گذاشتیم اصلا وجود نداشته‌اند.
اما پرسش - و البته افسوس ـ اصلی این است که اگر خانواده‌های ایرانی قادر به ایجاد چنین مصالحه‌ای بین نسل‌ها و نگرش‌های مختلف بوده‌اند، چرا این مصالحه در سطح سیاسی انجام نشده است و هرچه جلوتر می‌رویم، شکاف سیاسی بین بخش‌های مختلف جامعه عمیق‌تر و گسترده‌تر می‌شود؟ اشکال از پدرسالارگراها است یا از استقلال‌طلبان؟ یا هردو؟
پانوشت :
* در بین جامعه‌شناسان رسم است که از این دوران به عنوان دوران «گذار» نام می‌برند. یعنی گویی ما در حال گذار از یک مرحله‌ی مشخص داریم به مرحله‌ی مشخص دیگری هستیم. درحالیکه به نظر من هیچ مرحله‌ی مشخص و از پیش تعیین‌شده‌ای در آینده وجود ندارد که قرار باشد ما به آن برسیم. بلکه یک جامعه با توجه به چالش‌ها و ظرفیت‌های خود «تحول» می‌یابد و دگرگون می‌شود. گاهی این دگرگونی سطحی است وگاهی عمیق. اما هیچکس نسخه‌ای از پیش تعیین‌شده برای آینده ندارد. راه‌حلی که در پایان پدرسالار بوجود آمد و باعث تحول نظم خانوادگی آنها شد را هیچ جامعه‌شناسی به آنها (و حتی به نویسنده‌ی داستان) ارائه نکرده بود. بلکه نتیجه‌ی تحول‌ها و همچنین اراده‌ی معطوف به مشکل‌گشایی عضوهای آن خانواده داشت. بنابراین بهتر است این دوران  را دوران «تحول» بنامیم.

۱۳۹۴ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

, ,

دستانِ بسته‌ای که انحصارِ روایتِ جنگ را شکستند

از دیروز تا حالا که خبر جانسوز پیدا شدن پیگر ۱۷۵ رزمنده‌ی غواص، آنهم با دست‌های بسته و احتمالا زنده‌به‌گور، بازتاب زیادی در بین کاربران شبکه‌های اینترنتی داشته : نویسنده‌ها مطلب نوشتند، گرافیستها طرح زدند، شاعران شعر سراییدند و کهنه-رزمنده‌ها خاطره گفتند. 
از دیروز تا حالا اینقدر مطلب جانسوز در اینباره خوانده‌ام که به نظرم به راحتی می‌شود با گردآوری آنها یک کتاب درجه یک درباره‌ی جنبه‌های مختلف عملیات کربلای چهار درآورد. 
و این نشان می‌دهد که به‌رغم همه‌ی انتقادهایی که به اینترنت می‌شود، می‌توان گفت که این پدیده بسیاری از انحصارها را شکسته است و محدودیت‌ها را پشت سر گذاشته است. ازجمله این انحصارها و محدودیت‌ها، انحصارِ روایتِ جبهه و جنگ است که تا به امروز در انحصار نهادهایی با گرایش‌های سیاسی خاص بوده است. اما در طی کمتر از ۲۴ ساعت، موجی از محتواهای گوناگون درباره‌ی واقعیت‌های ناگفته‌ی این ماجرا منتشر شده که خواندن آنها حیرت‌انگیز است. همچنین برخی از اثرهای ادبی مربوط به جنگ این فرصت را پیدا کردند تا به این بهانه دست‌به‌دست شوند. اثرهایی که هرچند نگاهی همدلانه و طرفدارانه به جبهه و رزمنده‌گان دارند، اما گرفتارِ تیغ سانسور شده‌اند، تنها به این دلیل که با روایت مورد نظرِ آن گروه خاص در قدرت همخوانی ندارد. آنها می‌خواهند روایت جنگ و ارزش دفاع هشت ساله را در انحصار خود نگه دارند و به دیگرانی که حتی سهم بیشتری در آن حماسه‌ها داشتند اجازه‌ی ارایه‌ی روایت خود را نمی‌دهند.

فارق از دعواهای سیاسی اما، به عنوان عضوی کوچک از خانواده‌ی بزرگ شهیدان و ایثارگران، فکر می‌کنم والدین، فرزندان، خواهران و برادرانِ آن شهیدان حق دارند بدانند که فرزندانش‌شان در چه شرایطی به شهادت رسیده‌اند. دانستن این امر، چیزی از افتخاری ما به پدران و برادران‌مان می‌کنیم کم نمی‌کند. اما وقتی پس از سی سال با حقیقت‌های هولناک و پنهان‌مانده‌ای روبرو می‌شویم، احساس خیانت بهمان دست می‌دهد. احساس می‌کنیم که از خودی خورده‌ایم و این دردش بیشتر از جنایتی است که بعثی‌ها کردند. رزمندگان ما بهتر از هرکسی می‌دانستند که در جبهه حلوا پخش نمی‌کنند، بلکه حلوای آنها را پشت جبهه پخش خواهند کرد. آنها - و خانوده‌هاشان - برای سخت‌ترین شرایط جنگی سخت‌ترین مرگ‌ها آماده بودند و از این بابت پشیمان نیستند. اما کسی انتظار پنهان‌کاری مسئولان، آن هم در این حدی که در این چند روز روایت می‌شود را نداشته و ندارد.

ما یک‌صد و هفتاد و پنج نفر بودیمبیست و هفت سال رقصیدیم با ماهی‌هادر کربلایی که مالامال از آب بود.***طراح این کار نوشته:وقتی داشتم این طرح رو میزدم اول دستاش رو بستم.ترسیدمحتی بستن دست یک نفر توی نرم افزار وحشتناکه چه برسه به واقعیت! طرح: سید عباس عماد حقی











پیامبر و جنگ و جامعه‌ی مدنی
تصور کنیم اگر پیامبر پس از جنگ احد، خطای سربازان خودش را از مردم مدینه پنهان می‌کرد و به جای گوشزد کردنِ خطای مرتکب شده، از آنها قهرمان بی‌چون و چرا می‌ساخت. بدیهی است که  این حقیقت نمی‌توانست برای مدت زیادی در شهری همچون مدینه پنهان بماند. و اگر یاران پیامبر از وی دروغ یا پنهان‌کاری می‌دیدند، آیا امکان داشت که در راه آرمان‌های او آنقدر جانفشانی کنند؟ بی‌تردید پاسخ خیر است و بدون شک اگر رهبر تاریخ‌سازی مثل پیامبر اعتماد یارانش را از دست می‌داد، هرگز جامعه‌ی مسلمانان نمی‌توانست پا بگیرد و بخش عمده‌ای از جهان متمدن را زیر سلطه‌ی خودش در بیاورد. امروز دنیا خیلی بزرگتر از مدینه‌ی پیامبر در ۱۴۰۰ سال پیش نیست و کمتر حقیقت و واقعیتی است که بتوان آن را برای مدتی طولانی پنهان نگه داشت و این بزرگترین خطای رهبران جمهوری اسلامی بوده است و بیش از هر مخالفت داخلی و تهاجم خارجی، بیشتری ضربه را به پیکر جامعه و نظام سیاسی وارد کرده است. 
با اینحال پیامبر به حقیقت وفادار بود، نه خطای همرزمان را پنهان کرد و نه قربانیان تنگه‌ی احد را از درجه‌ی شهادت منع و محروم نکرد. آنها برای هدفی بزرگ به جنگ با مشرکان و اشراف قریش رفته بودند، اما با ساده‌دلی خطایی بزرگ مرتکب شدند. به‌رغم این واقعیت، پیامبر آنها را جزو بزرگترین شهیدان امتش قلمداد کرد بدون اینکه خطای آنها را لاپوشانی کند.


شهیدان با افتخار
چند سالی است که بین روشنفکران و تحصیل‌کرده‌گان مد شده است که در فضای عمومی به حال آنانی که به جنگ رفته‌اند افسوس بخورند و از آنها نه به عنوان قرمانان ملت، بلکه همچون قربانیان ساده‌دلِ قدرت یاد کنند. گویی اینکه آن سلحشوران در یک لحظه مثل جوانی که امروز قرص اکستازی می‌خورد، جوزده شده بودند و در کثری از ثانیه خودشان را به نابودی کشانده‌اند. گویی اینکه اگر آنها چند دقیقه صبر می‌کردند و آن قرص اکستازی را نمی‌بلعیدند و همچون این باکلاسان امروزی از دور به تماشای واقعیت می‌نشستند، امروز از کرده‌ی خود پشیمان می‌شدند و آن حماقت را مرتکب نمی‌شدند.
نخیر دوستان ! اینطور نیست. آنهایی که رفتند، نه جو زده شده بودند و نه دچار حماقت جمعی. بلکه اکثر آنها آدمهایی معمولی، باسواد و بافرهنگ و با دلبستگی‌های گوناگون بودند که البته نمی‌توانستند دست روی دست بگذارند و کشورشان را در چنگال رژیم دیوانه‌ای همچون صدام حسین ببینند. بسیاری از بازمانده‌گان آن جنگ هم، گرچه ممکن است از سیاست‌ها بزرگان دلخور، عصبانی و شاکی باشند (که هستند) ولی من کمتر کسی را دیده‌ام که از جنگیدنش پشیمان شده باشد. ایکاش که آن جنگ روی نمی‌داد و حال که روی داد، اینقدر طولانی نمی‌شد. ای‌کاش که آن جنگ بهانه‌ی تصویه‌حساب‌های داخلی نمی‌شد. ای‌کاش که آن همه جوان در آن جنگ پر پر نمی‌شدند. ای‌کاش که آن همه خانواده برای همیشه داغ‌دار نمی‌گشتند و هزار و یک ای‌کاش دیگر. اما آن جنگ واقعیت تلخی بود که خارج از قدرتِ ما بر مردم و وطن ما تحمیل شده بود و بهترین کار جنگیدن و مقاومت کردن بود. قربانیانِ آن جنگ نه آن جوانانِ جانباخته، بلکه آتیه‌ی بازمانده‌گان و کشور بود. باید یک بار دیگر وصیت‌نامه‌ی ملکوتی شهید باکری را خواند و به حال ما بازمانده‌گان افسوس خورد.

۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۶, شنبه

, , ,

مُرسی به اعدام محکوم شد، و عده‌ای خوشحال‌اند

همه خوشحالند!
درحالیکه چندی پیش حسنی مبارک دیکتاتور و فرعون گذشته‌ی مصر تنها به سه سال حبس محکوم شد، محمد مرسی رییس‌جمهوری قانونی مصر ابتدا به ۲۰ سال حبس و امروز به اعدام محکوم گردید؛ و همه، یعنی همه‌ی قدرت‌های فاسد و غیرمردمی و زورگو از این وضعیت خوشحالند.

عربستان سعودی و شریکان‌اش در منطقه از سقوط آنها خوشحال‌اند، زیرا که اسلام‌گرایی به سبک اخوان‌المسلمین خطری بزرگ برای مونارشی‌ها و شیخ‌نشین‌های عرب-سنی است. از همین جهت آنها (به جز قطر) از کودتا علیه دولت قانونی مصر حمایت کردند و امروز از سرکوب شدید آنها حمایت می‌کنند.

اسراییلی‌ها و شریکان غربی‌شان خوشحالند، زیرا می‌دانند اسلام‌گرایی به سبک اخوان‌المسلمین، در مقایسه با شیخ‌نشین‌های عربی و یا سلفی‌های داعشی و طابلانی و غیره، خطر بیشتری را متوجه منافع آنان در منطقه می‌کند. آنها همواره از حکومت‌های دیکتاتوری دست‌نشانده و فاسد حمایت کرده‌اند، از حضور نیروهای عقب‌مانده مثل داعش و طالبان سود جسته‌اند. اما مسلمان‌های مدرن برای آنها خطرناک و تحمل‌ناپذیر‌اند.

حتی بخشی از حاکمیت ایران هم خوشحال است. زیراکه دموکراسی در یک کشور اسلامی و به رهبری جریانی اسلام‌گرا را شکست‌خورده می‌بیند و بنابراین به اقتدارِ استبدادی و غیرمردمی خودش دلخوش‌تر می‌شود.

خلاصه اینکه همه خوشحالند.

* توضیح اینکه نباید از اشتباه‌های اخوان‌المسلمین در مصر چشم‌پوشی کرد، بویژه در مقایسه با تونس که اسلام‌گراها الگوی موفقی از خود بجا گذاشتند. اما اعطای حکم اعدام برای بیش از ۱۴  تن از رهبران ارشد اخوان‌المسلمین و در عوض حکم‌های سبک چندساله به سران حکومت پیشین، بسیار تاسف‌آور و اعتراض‌برانگیز است.