۱۳۹۰ فروردین ۹, سه‌شنبه

, ,

کدوم دانشگاه؟ کدوم شکاف؟ کدوم وحدت؟

يکي از کلاسهايي که داريم, اسمش هست سياست فرهنگي. استاد سياسيتهاي فرهنگي اعمال شده در طي دوره هاي مختلف دولت مدرن فرانسه رو ارائه ميده. درس بسيار جذابيه که البته خشک و بيمزه ارائه دادن درس توسط استاد, نميذاره جذابيتش بيشتر بشه. اما با اين حال هروقت بحث بين هواداران و مخالفان يک تز و ايده سياسي در ميگيره, کلاس خيلي جذاب ميشه. استاد هم از موضع گيري سياسي پرهيز نميکنه و وارد بحث ميشه. نکته ي مهم اينه که سانسوري در مورد انچه بر سياسيتهاي فرهنگي اين کشور گذشته اعمال نميشه. همه ي دعواها و توافقهاي سياسي يکجا عنوان ميشه اسم و رسم همه ي مسئولين فرهنگي کشور, نظريه پردازهاي مرتبط و البته رييس جمهورا اورده ميشه.
با خودم فر ميکردم اگه همچين مواد درسي در دانشگاههاي ما مطرح ارائه ميشد, ايا اينقدر شکاف دولت ملت عميق تر ميشد? مثلا فکر کنين سياستهاي فرهنگي دوران مهاجراني و ميرسليم صفارهرندي و حتي ملک الشعراي بهار داريوش همايون در کلاس ارائه ميشد و به بحث گذاشته ميشد. چه حالي ميداد هااااااا
* توضيح اینکه در طی کلاس احساس میکنم در تاریخ سیاسی فرانسه شریک شدم
,

دربارۀ دیگران- خارجیها رو دوباره بشناسیم


مسئلۀ دیگری برای همۀ آدمها خیلی مهمه. اما برای ما ایرانیا خیلی مهمتر
مثلا اینکه همسایه مون کی باشه خیلی برامون مهمه. چون عضو خانواده مون نیست، پس یک دیگری محسوب میشه.
کسی که تو محلۀ ما هم زندگی نمیکنه بازهم یک دیگری بحساب میاد و وقتی ما از محله ای به محلۀ دیگه میریم، احساس غریبگی میکنیم.
اگه کسی که در شهری دیگه زندگی میکنه بازهم برای ما یک دیگری است در برابر همشهریها مون. یعنی مثلا من گاهی در موقعیتی قرار میگیرم که با همون همسایه و یا هم محلی (همونی که تو یک شرایط دیگه احساس میکردم دیگری هست ) احساس نزدیکی میکنم.. اما با کسی که از یک شهر دیگه به شهرما اومده باشه این احساس رو ندارم.
اما من الان میخوام در مورد یک سطح دیگه از دیگران صحبت کنم. اونایی که ما بهشون میگیم خارجی. کسایی که ایرانی نیستن. نگاه ما به غیر ایرانی ها خیلی کج و معوجه. این رو وقتی از ایران خارج میشیم خوب میفهمیم. و مخصوصا وقتی که مجبور میشیم با غیرایرانیها زندگی کنیم خیلی بهتر.
اصولا ما ایرانیها یا خارجی هراسی داریم، یا عشقِ خارج و خارجی هستیم. ینی چی؟ یعنی مثلا از یک سری از مردم میترسیم. معمولا عربها و چینی ها و آفریقایی ها. همینطور معمولا عاشق سینه چاک یک عدۀ دیگۀ خارجی هستیم. معلومه دیگه کیا رو میگم. غربی ها. هر کاری که اونها انجام میدن خیلی از ما فکر میکنیم که دیگه حرفی توش نیست و آخر انسانیت و مدنیت هست. البته یک عده هم از دوستانمون هستن که کاملا برعکس ان. یعنی از غربی ها متنفرن و مقداری با اون ملتهای دیگه دوست هستن. خوب این شکاف همیشه بین شرق و غرب بوده. اما من تا حالا ندیدم که مردم یک کشور شرقی اینقدر در مقابل غربیها متواضع باشن و در مقابل شرقی ها مغرور. یعنی کاملا برعکس همۀ دنیا.

و چیز جالب تر اینکه در هر صورت، ایرانیها بین خودشون که هستن، همۀ ملتهای دیگه رو مسخره میکنن. شرقی و غربی هم نداره. همه رو از یک کنار . کلی جک میسازن براشون کلی بهشون انگ خنگ بودن و ... می زنن.
این فیلم رو ببینین

۱۳۹۰ فروردین ۴, پنجشنبه

,

دربارۀ «شهربانو» و جَنگ اش



شهربانو، از  محمد حسن شهسواری
شواهد نشون میده که رمان در ایران تبدیل شده به کالایی که عدۀ معدودی نویسنده اون رو تولید می کنن  و عدۀ معدودی خواننده هم می خرنش. نویسنده ها برای این می نوسین که یک اثر ادبی تولید کرده باشن و بین اثرهای ادبی دیگه جایگاه بالاتری بدست بیارن. و یا در حالت متعالی! به این سبب که ادبیات داستانی رو غنی تر کنن.  خوب البته این حق اونهاست که اثرهاشون رو با انگیزه های شخصی شون تولید کنن. و من هم نمی خوام انگیزه های داستان نویسهامون رو به چالش بکشم. اما میدونم که این حق رو دارم که نتایج همچین رویکردی رو بررسی کنم.
بذارین از مقایسۀ دو رمان برادرم، محمد حسن شهسواری شروع کنم. در یک طرف «شبِ ممکن» (که البته اسم اصلیش پیش از ممیزی ارشاد «شبِ آبستن» هست) و در طرفِ دیگر، «شهربانو». اولی داستانِ یک رمان نویسِ شیداست که اتفاقهایی حول و حوشِ همون زندگیِ روشنفکرانه اش محاصره اش کرده؛ شب نشینی ها، رستوران رفتن ها، ماجرا جویی های معشوقۀ ظاهرا چند رنگ اش و در نهایت سردگمیِ روشنفکرانه اش. اما دومی، داستانِ زنی شیدا و شورشی و عاشق، با میل شدید به ماجراجویی و البته با ایمانی راسخ به چیزهایی که معتقد هست.
شخصیت محوری داستانِ اول با آدمهای بالا شهری و خفن پولدار نشست و برخاست می کنه و هرچند که خودش خیلی تمکن مالی نداره، اما همون سبک زندگی رو دنبال میکنه. دومی اما هرچند که گهگاه با همون آدمها نشست و برخاست میکنه، اما معلومه که زندگی اش به چیزهایی متفاوت از اون سبک زندگی گره خورده و به قول معروف جسنش فرق میکنه. روابط خانوادگی معمولی، روابط کاری معمولی، درگیری های جاری مردم و... چیزهایی است که «شهربانو» رو به جنگی با وضعیت جنگلیِ جامعه کشونده. در حالی که شخصیتِ «شب آبستن» نه تنها میلی به جنگ با وضعیت جنگلی جامعه نداره. بلکه به صورتی کاملا بی تفاوت از کنارش رد میشه.
راستش رو بخواین، وقتی خواستم داستان این دو رمان رو برای دوستانم که زیاد اهل رمان خوندن نیستن (اما مثل خودم هستن) در یکی دو جمله تعریف کنم، وقتی داستان «شهربانو» را گفتم، اکثریتشون واکنش هایی همدلانه نشون دادن. اما موقع تعریفِ «شبِ آبستن» اکثرا مات و مبهوت نگاه می کردن و خیلیهاشون میگفتن: خوب که چی!؟

۱۳۹۰ فروردین ۱, دوشنبه

,

گلشیفته در اکران نوروزی سینماهای پاریس

پوستر فیلم «اگه بمیری، میکشمت»
خلاصه اینکه امشب در دومین سالی که نوروز رو خارج از ایران عزیز بسر میبرم تصمیم گرفتم که برم سینما. در راهروهای سینمای بزرگ یو.جی.سی (که 25 تا سالن اکران داره) به چهرۀ آشنایی برخوردم. گلشیفته فراهانی. نقش اول فیلم «اگه بمیری، میکشمت» که یک کمدی اجتماعی هست.
اتفاق جالبی است که با آمدن نوروز، فیلمی از یک بازیگر ایرانی بر پرده های زادگاه سینمای جهان اکران بشه. در ایران «اکران نوروزی» جایگاه خاصی در تبلیغات فیلمها داره. البته در پاریس هم یک اکران ویژه در سه روز اول فصل بهار وجود داره که همۀ سینماها با هفتاد درصد تخفیف به مردم عیدی میدن. اکرانی ویژه ای که به «بهار سینما» معروف هست. چیزی شبیه اکران نوروزی خودمون.

۱۳۸۹ اسفند ۲۷, جمعه

چرا کتاب جيبي نداريم

يکي از پرسشهايي که از بدو ورود به بلاد فرنگ ذهنم رو مشغول کرده همينه. چرا ما در ايران کتاب در قطع جيبي منتشر نمي کنيم? از هر لحاظ هم براي خواننده بهتره که ميتونه در همه جا کتاب رو همراه خودش داشته باشه و از وقتهاي پرت و از دست رفته استفاده کنه, هم براي ناشرين که ميتونن شمارگان کتابها رو بالاتر ببرن.
البته مقداري بيشتر که فکر کردم, ديدم که بيشتر کتابهايي که در ايران منتشر ميشه, با مخاطب عام ميانه ي خوبي نداره. مخاطب خاص هم که به هر رنج و بلا و خفتي تن ميده تا بتونه دو کلوم کتاب بخونه. پس ناشران محترم (که البته هزار و يک بدبختي دارن) به اين چيزا ديگه فکر نمي کنن.
مقاديري هم شايد تقصير خوانندگان باشه. اونايي که عقلشون به چشاشونه. بعضيا رو ديدم که بزرگ يا کوچيک بودن کتاب هم براشون ملاکه. مشکل که يکي دوتا نيست.
اين کتاب که دستمه, فيلمنامه شاتر ايلند هست. تو رو خدا ببينين چقدر قشنگ کف دست جا ميگيره

۱۳۸۹ اسفند ۲۶, پنجشنبه

نوروز سبز، با خانوادۀ شهدای جنبش

هفت سین سبز، به یاد شهدای سبز
در یک طرح ابتکاری قشنگ و دوست داشتنی، جمعی از وبلاگ نویسها تصمیم گرفتند که نوروز خودشون رو با خانوادۀ شهدای سبز تقسیم کنند. متن اطلاعیۀ بچه ها رو بخونین:
هم وطن
در آستانه دومین نوروز سبزی که روزهای سیاه کودتای ما را در بر خواهد گرفت، جای خالی همراهان دیروزمان بیش از هر زمان دیگری احساس می‌شود. شوربختانه زمستان سرد ۸۹ نیز با شهادت تنی چند از یاران سبزمان همراه شد تا بیشتر از پیش بی‌تاب پایان یافتن زمستان سیاه استبداد شویم. این یلدای تاریک دیر زمانی است که سخت جانی می‌کند، اما چه باک که باور ما در سر زدن سپیده بر بام وطن تردید ناپذیر است. تا آن روز تنها صبوری می‌خواهیم و امید.
همراه سبز در واپسین روزهای سال «استقامت و پایداری جنبش سبز»، ما، زنجیره‌ای از وبلاگ نویسان سبز گرد هم آمده‌ایم تا شادی‌های کوچک نوروزی خود را با بازماندگان شهدای جنبش قسمت کنیم. سلامی به گرمی، دستی به مهربانی و کلامی به شادی، کوچکترین عیدانه ما برای کلبه‌هایی است که در سوگ عزیزان به ماتم نشسته‌اند. دل‌های ما نوروز امسال را در کنار خانواده‌های شهدا تحویل خواهد کرد. پس از شما خوانندگان خود نیز دعوت می‌کنیم تا به ما بپیوندید و ما را در انجام این گام کوچک یاری رسانید.
زنجیره ولاگ نویسان سبز، شما خواننده این نامه را فرا می‌خواند تا نوروز امسال را با ارسال یک کارت تبریک، یک پیام محبت آمیز و یا یک شاخه گل، با بازماندگان شهدای جنبش تقسیم کنید.
به امید جشن نوروز آزادی
زنجیره وبلاگ نویسان سبز
...
پی نوشت1 :
دوستان وبلاگ نویس در صورت تمایل به حمایت از این طرح، پس از انتشار این نامه در وبلاگشان، آدرس وبلاگ خود را به (arman.parian@gmail.com) ارسال کنند.
مخاطبان گرامی که قصد دارند به این طرح پیوسته و برای خانواده شهدا عیدانه ای ارسال کنند، می توانند با ای-میل بالا تماس بگیرند تا نشانی منزل شهدا را برایشان ارسال کنیم.
پینوشت2: متن پینوشت یک دقیقا از وبلاگ یکی از دوستان کپی شده است :)


۱۳۸۹ اسفند ۲۳, دوشنبه

سه شنبه ها و کلمه در کورير انترناسيونال

متن یادداشت کوریر انترناسیونال دربارۀ کلمه

کورير انترناسيونال هميشه يک سهم براي جنبش سبز کنار ميذاره. اينبار هم در يادداشتي به سايت "کلمه" اشاره کرده که بر ناپديدي موسوي و کروبي تاکيد کرده و به نامه سرگشاده ي  فرزندانشون که در اين سايت منتشر شده, مبني بر بي خبري از والدينشون, اشاره کرده.
همچنين اشاره کرده که هواداران اين دو شخصيت که "رهبران اصلي جنبش" هستد, تا پايان سال خورشيدي "سه شنبه ها" راهپيمايي اعتراضي خواهند کرد.
امروز اخرين سه شنبه ي سال بود.

۱۳۸۹ اسفند ۲۱, شنبه

ندانستن نادانسته ها و نشناختن ناشناخته ها

بعضيها هستن که از ندانستن نادانسته ها و نشناختن ناشناخته ها مي ترسن. براي همين به دنبال تبيين همه چيز و تعميمش به همه ي پديده ها هستن تا بر اين ترسشون غلبه کنن. ولي اين ترس هميشه باهاشون ميمونه. چون ناشناخته ها و ندانسته ها هميشه هستن.
در حالي که پذرفتن ناشناخته ها, عاقلانه تر و راهگشا تر هست. بالخره چيزهايي در اين دنيا وجود داره که ما نمي فهميمشون
منظورم البته اين نيست که بيخيال کشف کردن بشيم. انتقادم به تبيينهاي علمي تعميم گرا هست. بعضي وقتها ميشه با حس کردن هم چيزها رو شناخت. شايد نتونيم اينجوري تبيين کنيم. ولي ميتوني بشناسيم. معرفت همينه ديگه. شناخت دروني. با حس.
مي تونيم پديده ها رو حس کنيم.

۱۳۸۹ اسفند ۱۴, شنبه

راستی میدونین الان میرحسین نگران چه کسی ست؟

پیرمرد چشم براه میرش هست
الان که دارم این یادداشت رو می نویسم، موقع اذان صبح هست. اتفاقی افتاد که این پرسش به ذهنم رسید: «الان میرحسین به چه کسی فکر می کنه؟» برای چه کسی بیشتر از همه نگرانه؟
برای دخترهاش که بیش از دوهفته هست از پدرشون خبر ندارن؟ همون دخترایی که هر روز میرن پشت اون دیوار آهنی و با همۀ بی احترامی هایی که بهشون میشه، بازهم منتظرن که از خونۀ پدری نوری به بیرون بزنه. حتما دل میرحسین برای اونها تنگ شده. اما باید کس دیگه ای هم باشه که بیشتر از اونها میرِ ما نگرانش هست.
حتما دلش برای نوه هاش هم تنگ شده. همون نوه هایی که چند روزی رو تو کوچۀ بن بست دلشکسته قدم می زدن تا شاید بابابزرگ بیاد و در رو باز کنه و بقلشون کنه. اما شاید خیلی نگرانشون نباشه. چون بالاخره پدر و مادرشون هنوز در کنارشون هستن.
می دونم که برای میلیونها میلیون فرزند سبزش که در سرتاسر دنیا دلنگرانش هستن، دلش تنگ شده. برای همون هایی که هر یاحسین که میگن و میشنون و می بینن، ناخودآگاه یک میرحسین به زبونشون جاری میشه.
می دونم که دلش برای کتابای کتابخونه و قلموها و بومهای نقاشیش هم تنگ شده.
 راستی  گلهای باغچه رو کی آب میده؟ رهنورد اون گلها رو خیلی دوست داره. نکنه وقتی برگردن خونه گلها پژمرده شده باشن؟ این مامورای امنیتی که خونه رو اشغال کردن بعیده همچین چیزایی حالیشون بشه.
حتما نگران فرهنگستان هنر هم هست. معلوم نیست بعد از میرحسین چه بر سر اون فرهنگستان بیاد.
احتمالا دلش برای حمزه غالبی غرغرو و شورشی هم تنگ شده. برای بهشتی ها و امیرارجمند هم همچنین. 
معلومه که نگران وضعیت حاج احمد هم هست. راستی حاج احمد! اگه تو بودی میذاشتی میرحسین نمون رو ببرن؟ 
حتما دلش برای سایت «کلمه» هم تنگ شده و نگرانه که کارش رو مثل قبلا خوب انجام میده یا نه!؟
می دونم که خیلی نگران جوونهایی که بعد از 25 بهمن بازداشت شدن هست. وقتی میرحسین بود، همه دلشون به اون خوش بود. اما الان که خودش نیست...
ولی یک کسی هست که «میر» بیشتر از همه برای اون دلنگرانه. پیرمردی که هنوز چشم انتظاره که پسر خنده روش بیاد خونه و دستش رو ببوسه و یکم باهم آذری اختلاط کنن.
حتما تو این ساعتها، مهندس سر نماز داره از خدا می خواد که به پیرمرد صبر بده. امیدواره که اطرافیان هنوز بهش نگفته باشن که پسرش اسیر شده. آره! پسرش که نخست وزیر جمهوری اسلامی بوده، الان به دستور مقام معظم رهبری گروگان گرفته شده. و میرحسین دوست نداره که پدرش بفهمه که اون به دستور همشهریش اسیر شده. دل پیرمرد نازکه و زود میشکنه. و مهندسِ نقاشِ ما، نگران دلِ پدره. داره دعا می کنه. منم دارم باهاش دعا می کنم
امن الیجیب المضطر اذا دعا و یکشف السوء



۱۳۸۹ اسفند ۱۳, جمعه

, ,

چه کسی باید بازجویی بشه؟

در دوران بازجويي, دوستي كه كارشناس پرونده بود, در موارد مختلفي روي من فشار استدلالي مياورد تا مواضع من رو متزلزل كنه و من رو به مرز اعتراف به اشتباههام بكشونه.
يكي از اون مواردي كه خيلي تاكيد ميكرد, به خطر انداختن امنيت مردم در راه انداختن راهپيماييهايي مثل 25 خرداد و شبيه اون بود. ميگفت ايا شما تضمين ميكنين كه در اين راهپيمايي هايي كه راه ميندازين, افرادي نفوذ نكنند و حركتهاي مسلحانه انجام ندن?
در دوران بازجويي در مورد اين نكته هميشه ترديد داشتم و حرفهاي اقاي كارشناس پرونده برام منطقي و يا حداقل قابل تامل بود. بعدها هم خيلي به اين نكته فكر كردم. خب طبق معمول با فكر كردن و پرس و جوي زياد پاسخهاي روشني به ذهنم رسيد.
امروز ميدونم كه پرسشهايي كه اقاي كارشناس پرونده مطرح ميكرد از اساس اشتباه بود. چون اساسا اين وظيفه ي ما نبوده كه جلوي نفوذ افراد شرور رو بگيريم. اين ديقا كاري بوده كه وظيفه ي همكاران ايشون و نيروهاي نظامي و امنيتي بود. اونها هستن كه براي تامين امنيت مردم از بودجه ي عمومي پول ميگيرن. وظيفه ي اونها اين هست زمينه ي امنيتي براي احياي حقوق مردم فراهم بكنن. نه اينكه به بهانه هاي امنيتي جلوي حقوق مردم رو بگيرن. اعتراض و راهپيمايي مسالمت اميز حق مردم هست و وظيفه ي نيروهاي امنيتي و انتظامي اين هست كه امنيت اين تظاهراتها رو تامين كنن. هروقت هم كه اين تظاهراتها ناامن بشه, اين ما هستيم كه بايد از نيروهاي امنيتي بازخواست كنيم كه چرا وظايف خودشون رو درست انجام نميدن و امنيت جامعه رو درست تامين نمي كنن. نه اينكه اين نيروها به اين دليل ما رو بگيرن و بازجويي و بازخواست كنن.