۱۳۹۲ خرداد ۲۲, چهارشنبه

برچسب‌ها : , ,

خیلی وقته که غر نزدم

چند وقتی‌ست احساس می‌کنم که خیلی دوست دارم غر بزنم. 
امشب با خودم فکر کردم آخرین باری که یک دلِ سیر غر زدم کِی بود و با کی؟ یادم نمیاد. ولی می‌دونم که بیش از چهار پنج ساله که غر نزدم. منظورم این نیست که از هیچ چیزی شکایت و انتقادی نکردم. نه برعکس خیلی هم کردم. اما «غر» یه چیز دیگه‌ست. از اون غرهای صمیمی که آدم با یک دوست صمیمی می‌زنه. از اونایی که آدم «درون» خودش رُ بیرون می‌ریزه. 
سال ۸۷ تصمیم گرفتم که فعالیت در ستاد ۸۸ و انتخابات ریاست جمهوری٬ آخرین کار جدی سیاسیم باشه و بعدش برم به علاقمندی‌های «درونی» خودم برسم. برای همین تمرکز زندگیم را گذاشتم روی انتخابات و نزدیک یک سال تمام درگیرش بودم. بواسطّه‌ی مسئولیت‌هایی که روی دوشم احساس می‌کردم٬ بویژ مسئولیت‌هایی که در قبال دوستانی که اطرافم بودند احساس می‌کردم٬ کمتر به زندگی و مسائل شخصی خودم فکر می‌کردم. شاید هم این مسئله٬ به این دلیل بود که فکر می‌کردم بعد از انتخابات ۸۸ فرصت کافی برای علاقمندی‌ها درونیِ خودم دارم؛ که البته اون فرصت هیچ وقت نرسید. آگاهانه «علاقمندی دروی» را بجای «علاقمندی شخصی» بکار می‌برم. توضیحش بماند برای بعد. 
بعد از ۸۸ هم شرایط پیچیده‌ای بوجود اومد که خیلی از ما را درگیر خودش کرد. اما همون شرایط پیچیده ـچه از لحاظ شخصی و چه از لحاظ اجتماعی ـ باعث شد تا وضعیتی که پیش از ۸۸ آغاز شده بود٬ تا همین الان ادامه داشته باشه. خلاصه اینکه در همه‌ی این مدت٬ کمتر فرصت و مجالی برای «غر» زدن از همون نوعی که بالاتر گفتم پیش اومد٬ و بعید می‌دونم به این زودیها هم پیش بیاد.

0 دیدگاه:

ارسال یک نظر