۱۳۹۳ دی ۱۹, جمعه

برچسب‌ها : , , ,

دنیای «متمدن» چطور به اینجا رسید؟ / هفت‌شنبه‌ها و هنر هفتم


بر خلاف سه یادداشت قبلی از مجموعه‌ی «هفت شنبه‌ها و هنر هفتم» که سریال‌های غیرآمریکایی را معرفی کردم، اینبار می‌خواهم درباره‌ی یکی از محصولهای صنعت سریال ینگه‌ی دنیا بنویسم. 

Mad Men ، «دیوانه مَردان» و یا حتی «مردان خیابان مَدیسون» یکی از تروتمیزترین سریال‌هایی‌ست که تا بحال ساخته شده.
داستان، ساخت و بازی‌ها همگی عالی‌اند.
ماجرا در سال‌های پایانی دهه‌ی ۱۹۶۰ و آغاز دهه‌ی ۱۹۷۰  در یک شرکت تبلیغاتی در شهر نیویورک، منطقه‌ی منهتن و خیابان مدیسون می‌گذرد. من نیویورک را نمی‌شناسم، اما تا آنجایی که می‌دانم انتخاب این خیابان جنبه‌ای نمادین دارد. بعلاوه، همانطور که در ترجمه‌ی نام آن دیدید، تلاقی Mad و Madison  نام این سریال را دچار ایهام می‌کند.
خیابان مدیسون بیش از یک قرن است که مرکز صنعت تبلیغات آمریکا است و بخش زیادی از آنچه که ما از این صنعت می‌بینیم  و می‌دانیم در اتاق‌ها و دفترهای این خیابان ساخته و پرداخته می‌شوند.

همچنین، دوره‌ی زمانی‌ای که این سریال به آن می‌پردازد، آغاز یک تحول بزرگ در این صنعت است. تحولی که پیوند ذاتی با سرمایه‌داری دارد. بنابراین بعلاوه‌ی مکان، زمانی که ماجرا در آن می‌گذرد هم معنی‌دار است. دوره‌ای که نظام اقتصادی سرمایه‌داری عریان‌تر از همیشه بر همه‌ی سطوح زندگی آمریکاییان (و البته دیگر مردم دنیا) سلطه پیدا می‌کند. به همین دلیل عجیب نیست که در این سریال، بیشتر از اینکه به حرفه‌ی تبلیغات پرداخته شود، روابط انسانی ( فردی و جمعی) در مرکز توجه است. روابطی که به غایت مرد سالار، سرکوب‌گر، حیله‌گر، غیراخلاقی، و سودجو اند.
قهرمانان اصلی این داستان، یا مردانی‌اند که با حیله و نیرنگ از هیچ به همه‌چیز رسیده‌اند، یا زنانی‌اند که آن‌ها هم با حیله و نیرنگ دنبال ساختن زندگی رویایی خود اند. اما زنها بعلاوه برای پیشرفت باید به مردان امتیاز بدهد؛ یا جذابیت‌های زنانه‌ی خود را عرضه کند، یا اینکه با سرکوب احساسات و سرسخت بودن خود را به مردان ثابت کنند. در واقع در این محیط، یک زن باید از زن‌های معمولی زن‌تر و دلرباتر باشد، یا اینکه از میانگینِ مردان مردتر و بی‌رحم‌تر. وگرنه راهی برای پیشرفت و حتی بقا در حیات اجتماعی ندارد.



به احتمال بسیار زیاد بسیاری از خوانندگان این متن با این سریال آشنا هستند و ممکن است آن را دیده باشند، اما امکان دارد بخشی از شما هنوز این سریال را ندیده باشید. پس من داستان را لو نمی‌دهم. تنها همین نکته را اضافه می‌کنم که برای شناختن ذات سرمایه‌داری از نوع آمریکایی، لازم نیست کتاب‌های فلسفی، اقتصادی و جامعه‌شناختی بخوانید. کافیست با دقت این سریال را دنبال کنید. این اثر بهتر از هر پژوهشی عنصرهای یک جامعه‌ی غرق شده در روابطی که بر پایه‌ی «مبادله‌ی آزاد» تنظیم می‌شوند را به شما نشان می‌دهد. البته نشان می‌دهد که چرا این نظام به تسلط قوی‌ها بر ضعیف‌ها گرایش دارد و چطور اقلیت‌ها و زن‌ها، به رغم ظاهر بزک شده و حضور همیشگی، همواره بازیچه‌ای برای قوی‌ترها (یعنی مردها) هستند. این سریال نشان می‌دهد که چرا و چطور قانون جنگل می‌تواند بر «متمدن‌ترین» جامعه‌ی امروز حاکم باشد و است.
به گمان من، این سریال با بازگشت به گذشته، می‌خواهد نشان بدهد جامعه‌ای که ما امروز در آن زندگی می‌کنیم چطور ساخته شده و چطور کار می‌کند.



عنوان‌بندی؛ سقوط یا فرود؟
شاید بتوان همه‌ی این سریال را در عنوان‌بندی ۳۶ ثانیه‌اش خلاصه کرد. مردی که از برجی عظیم سقوط می‌کند. برجی که نمای آن به جذابیت‌های زنان آراسته شده است. آیا زن نقطه‌ی قوت اوست یا نقطه‌ی ضعف‌اش؟ در تصویر پای زنی را می‌بینیم که گویی دارد به مردی که در حال سقوط است لگد می‌زند. گویی دارد سقوطش را حتمی می‌کند. اما در پایان مرد روی صندلی‌اش نه سقوط، بلکه فرود می‌آید و با آرامش سیگار به دست ناکجا را به نظاره می‌نشیند. در طول هفت فصل این سریال بارها و بارها این ماجرا برای «دریپر» تکرار و تکرار می‌شود. آیا این توانمندی فردی اوست یا ساختار جامعه است که سقوط آزاد او را به فرود موفقیت‌آمیز تبدیل می‌کند؟ باید سریال را ببینیم تا بلکه به پاسخ برسیم.

0 دیدگاه:

ارسال یک نظر