۱۳۹۳ دی ۲۹, دوشنبه

برچسب‌ها : , ,

پرچم حزب‌الله و موضع ما

به مناسب ۱۰ سالگی وبلاگ‌نویسی‌ام، تصمیم گرفتم برخی از مطلب‌هایی را که در این سال‌ها در ذهن داشتم، اما جسارت بیان‌کردن و نوشتن‌‌شان را نداشتم، بنویسم. اینبار البته نگرانی از جانب خوانندگان بود، و نه اصحاب قدرت. می‌دانم که بیان این حرف‌ها ممکن است سوءتفاهم‌هایی بوجود بیاورد و انتقادهای سخت دوستان را در پی داشته باشد. اما چه باک؛ باب گفت‌وگو باز است. 


۱ - چند وقت پیش با یکی دو تا از دوستان ایرانی به یک رستوران معمولی لبنانی در گوشه‌ای از شهر پاریس رفتیم. در میانه‌ی خوردنِ غذا حرفِ حزب‌الله پیش آمد. بین ما اختلاف نظر بود. دوستانم می‌گفتند حزب‌الله همان داعش است، اما نسخه‌ی شیعه‌اش. آنها حزب‌الله را یک نیروی ایدئولوژیک و تروریستی می‌دانستند که امنیت منطقه را به هم زده است و مهمترین دلیل بی‌ثباتی لبنان است. من اما می‌گفتم آن تصویری که ما ایرانی‌ها از حزب‌الله داریم با واقعیت فاصله دارد. حزب‌الله، به نسبت و در میان بازیگران اصلی صحنه‌ی لبنان، هم مردمی‌ترین و هم روادارترین آنهاست. هیچ یک از دیگر نیروهای لبنانی سالم‌تر از حزب‌الله نیستند. و هیچ کدام از آنها کمتر از حزب‌الله به نیروهای خارجی وابسته نیستند. دست هیچ کدام از آنها کمتر از حزب‌الله به خون آلوده نیست؛ و دست آخر، هیچ نیروی دیگری نمی‌تواند ادعا کند که بیشتر از حزب‌الله از تمامیت ارضی لبنان دفاع کرده است. 

۲- من متخصص مسائل لبنان نیستم. اما به عنوان یک ناظر پیگیر پیشنهاد می‌کنیم این کشور را از زاویه‌ی دیگری نگاه کنیم. برای فهم مسئله‌ی لبنان باید به این نکته توجه داشته باشیم که این سرزمین با تصوری که ما ایرانی‌ها از یک کشور (حکومت-ملت) داریم فرسنگ‌ها تفاوت دارد. لبنان در واقع سرزمینی‌ست چند فرهنگی که پس از سقوط امپراطوری عثمانی تحت نفوذ فرانسوی‌ها به یک کشور تبدیل شد. حضور سه-چهار مذهب اصلی در این سرزمین فضایی قبیله‌ای ایجاد کرده است و نبود تاریخ و خاطره‌ی جمعی‌ای قدیمی‌تر از کشاکش‌های مذهبی باعث شده تا این جامعه نتواند َفراتر از فضای چند-اُمتی به یکپارچگی ملی برسد.کم و بیش مانند همان مسئله‌ای که در افغانستان با آن روبروییم. 
در این میان هرکه زورش بیشتر باشد می‌تواند به ادامه‌ی حیات سیاسی خود امیدوار باشد.
افزون بر کشاکش‌های داخلی، اعمال نفوذ نیروهای خارجی به ادامه‌ی این وضعیت دامن می‌زند. کشورهای عربی، قدرت‌های غربی، ایران و متحدانش هر کدام سهمی از این عروس مدیترانه می‌خواهند. اسراییل البته گویا همه‌ی آن را می‌طلبد و آنجا را بخشی از سرزمین موعود به حساب می‌آورد. از یک طرف  فالانژهای مسیحی را داریم که با پشتیبانی اسراییل و قدرت‌های غربی به جان مردم صبرا و شتیلا می‌افتند، هزاران نفر را می‌کشند. از یک طرف اشراف‌سالاری بیروتی را می‌بینیم که در فساد غرق است و چپ و راست به شریکان غربی‌اش باج می‌دهد،(برای مثال ژاک شیراک، رییس‌جمهوری سابق فرانسه پس از پایان دوران ریاست‌جمهوری‌اش تا به امروز در منزلی در پاریس زندگی می‌کند که رفیق حریری به وی هدیه کرده است.) از طرف دیگر سعودی‌ها نمی‌توانند به قدرت‌گرفتن شیعه‌ها در این کشور عادت کنند و از هیچ تلاشی برای ضعیف‌کردن آنها چشم‌پوشی نمی‌کنند. ایران هم تا آنجایی که می‌تواند مهره‌ی نزدیک خود، یعنی حزب‌الله را در برابر دیگر نیروهای منطقه‌ای تقویت می‌کند.

۳- داشتیم همین حرف‌ها را می‌زدیم که دوستم پیشنهاد کرد تا صاحب رستوران را دعوت کنیم و نظرش را جویا شویم. او که مردی میانسال و خوش‌برخورد بود، لبخندی زد و با هیجانی رو به افزایش گفت : «ببینید! من باایمانم، اما متشرع نیستم. می‌بینید که در رستورانم نوشابه‌های الکلی هم داریم. شما باید بدانید که ماجرای حزب‌الله فقط مذهب و شیعه نیست. البته که آنها شیعه‌اند. اما مذهب‌شان را برای خودشان دارند و دیگران را زور نمی‌کنند. روادارند. ولی اگر این حزب‌الله نباشد، ما پناهی نداریم. اسراییلی‌ها و سعودی‌ها و داعشی‌ها و غربی‌ها ما را می‌بلعند. شما تصویر نادرستی از حزب‌الله دارید. داعش را ببینید چه می‌کند! حزب‌الله در طول این همه سال که قدرت داشته هرگز از این کارها نکرده. بلکه فقط از مردم و مرزهای لبنان دفاع کرده.» بعد به تته پته افتاد و بریده بریده ادامه داد : «من نمی‌توانم فرانسوی را خوب صحبت کنم. کاش می‌توانستم. اما ماجرای لبنان و حزب‌الله اینطور که در رسانه‌ها می‌گویند نیست برادران... . »

۴- در واقع، ما ایرانی‌ها درگیر دو جریانیم که تصویر اشتباهی از حزب‌الله به ما می‌دهند. یکی پشتیبانانش و دیگری دشمنانش. پشتیبانان حزب‌الله، حزب‌الله و پرچمش را به خیابان‌های شهرهای‌مان ما می‌آورند و از آن برای سرکوب ما سوءاستفاده می‌کنند. وقتی قهرمان‌های خودشان در چشم مردم خوار و خفیف می‌شوند، هنگامیکه بوی فساد و صدای بی‌کفایتی‌شان در و دیوار شهر را آلوده می‌کند، آنها تلاش می‌کنند با پرچم‌های حزب‌الله و پوسترهای نصرالله، بر فساد و بی‌کفایتی و ستم‌کاری خود سرپوش بگذارند. در این میان آنهایی که تن‌شان از آن چماق‌ها زخمی و روح و جان‌شان از فساد‌ها آزرده شده، عجیب نیست که خاطره‌ای خوش از نام و پرچم حزب‌الله نداشته باشند. اما اجازه می‌خواهم بگویم این‌ها به حزب‌الله لبنان ربطی ندارد. 
از طرف دیگر، دشمنان حزب‌الله با حمایت همه‌جانبه‌شان از اسرائیل و چشم‌پوشی از جنایت‌ها و تجاوزهایش، تلاش می‌کنند تا تا با ساختن هیولایی دروغین، افکار عمومی کشورهای غربی را نسبت به سکوت در برابر تجاوزهای اسراییل قانع کنند. در این میان متاسفانه بسیاری از دوستان ایرانی ما نیز همین رسانه‌های بزرگ را منبع معرفت خود قرار داده‌اند و بلافاصله برچسب‌های «ضدبشری‌»یی که از چپ و راست به حزب‌الله چسبانده می‌شود را دربست می‌پذیرند. 

۵- دیروز در خبرها خواندم که فرزند عماد مغنیه در تجاوز تروریستی اسراییلی‌ها به شهادت رسید. همین کار را اگر لبنانی‌ها و حزب‌الله لبنان کرده بود، یعنی تجاوز به خاک یک کشور دیگر، الان تمام نهادهای بین‌المللی و کشورهای غربی یکسره اعتراض شده بودند و از چپ و راستِ فضای روشنفکری خودمان هم صداهای اسلام‌ستیزانه با پوشش روشنفکری به آسمان می‌رفت. اینقدر تئوری درباره‌ی ذات وحشیانه‌ی اسلام از همه‌جا در می‌آمد که می‌شد با آن دانش‌نامه‌ای نوشت. اما الان که اسراییلی‌ها این کار را کرده‌اند گویا خیلی طبیعی بوده، نیازی به تئوری نیست و سر و کله‌ی نظریه‌پردازان پیدا نمی‌شود.
در عکس‌هایی که دیروز دست به دست در اینترنت می‌چرخید، عکس‌های جهاد مغنیه با فرزندان شهیدان باکری، همت و کریمی و چند نفر دیگر را دیدم. این‌ها از بچه‌هایی بودند که در جریان انتخابات سال ۸۸ از میرحسین موسوی حمایت کردند و برخی از آنها در اعتراض‌های ما به تقلب و سرکوب، همراه ما ماندند و حتی برخی از آنها شکنجه شدند. جهاد مغنیه هم در کنار آنها در عکس بود. در یک عکس دیگر هم کنار سردار قاسم سلیمانی بود. احساس کردم او هم برادر ما بوده. برادری که با تجاوز به کشورش جنگیده و می‌دانسته که در این راه جانش را از دست خواهد داد. یک روز با یک لبنانی هوادار سرسخت حزب‌الله گفت‌وگو می‌کردم. می‌گفت «حالا که مدتی از ماجرای انتخابات ۸۸ گذشته، من نمی‌خواهم وارد دعوای داخلی شما بشوم. از نظر ما این یک دعوای درونی‌ست و من به عنوان یک جوان حزب‌اللهی احساس نمی‌کنم که یک طرف دوست و طرف دیگر دشمن ماست. ما موسوی و خاتمی و محتشمی‌پور را می‌شناسیم.  من خودم خیلی آقای منتظری را دوست داشتم و همه‌ی کتاب‌های شریعتی را هم خوانده‌ام. اما دوستان لبنانی‌ای دارم که آقای خانمه‌ای را دوست دارند.» (محتشمی‌پور از کسانی بود که در پایه‌گذاری حزب‌الله و کمک ایران به قدرت‌گرفتن آن نقش بسیاری داشت)
همه‌ی اینها را که کنار هم گذاشتم یا آن شعار مردم در جریان نمایشگاه کتاب تهران در سال ۸۹ افتادم که در هنگام هجوم نیروهای سرکوبگر به سمت مهدی کروبی فریاد می‌زدند «بسیجی واقعی، همت بود و باکری». با خودم گفتم حزب‌اللهی واقعی هم جهاد بود و عباس.( جهاد مغنیه و عباس موسوی رهبر پیشین حزب‌الله که هردو به دست اسراییل ترور شدند.)
حزب‌الله دشمن ما و پرچمش نشانه‌ی دشمنی با ما نیست. حالا اگر حاکمان فاسدمان از آن سوءاستفاده می‌کنند این بحث دیگری‌ست. البته لبنانی‌ها هم نمی‌توانند ناآگاهی و یا مشکلات داخلی خودشان را بهانه‌ی چشم بستن بر وضعیت داخلی ایران و ظلمی که به مردم می‌شود کنند؛ که این هم بحث جداگانه‌ی دیگری‌ست. 

۶- اگر قرار بود من بین نیروهای لبنانی، جنبشی را انتخاب می‌کردم، انتخابم جنبش امل بود که به دست امام موسی صدر پایه‌گذاری شد و شهید چمران در آن نقش مهمی داشت. اما خب این جنبش با سربه‌نیستی موسی صدر به دست قذافی و سپس شهادت کسانی مثل چمران به حاشیه رفت و با کمک حاکمیت ایران، همین حزب‌الله آن را به نوعی کنار زد. اما انتخاب من مهم نیست. بلکه امروز زندگی و جان میلیون‌ها لبنانی‌ست که اهمیت و واقعیت دارد. 

0 دیدگاه:

ارسال یک نظر