۱۳۹۳ آبان ۱۵, پنجشنبه

برچسب‌ها : , , , ,

امام خمینی؛ رهبر و مخالفِ مجاهدین خلق | بخش دوم

بخش نخست این مطلب را در واقع به مناسبت عاشورا نوشتم. دفاعیه‌ی محمد مفیدی من را به یاد #عاشورای۸۸ انداخت. از میان این جمله‌ها می‌فهمیم که حکومت شاه اگر بیشتر از حاکمیت فعلی ایران از کیسه‌ی اسلام برای سرکوب منتقدانش خرج نمی‌کرده، کمتر هم از آن مایه نمی‌گذاشته است. شکاف و شکست آنجایی ایجاد می‌شود که نیروهای مذهبی و اسلام‌گرا به صورت جدی وارد میدان می‌شوند و نقشه‌ی شاه نقش بر آب می‌گردد.
اما بخش دوم خیلی به مسئله‌های روز ربط مستقیمی ندارد. بلکه بیشتر به بهانه‌ی بازخوانی کتاب  «سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام» است. نظرم درباره‌ی این کتاب را در بخش نخست این یادداشت بیان کرده‌ام و اینجا دوباره به آن برنمی‌گردم. 
و اما ادامه:

۳- 
سه دهه پس از انقلاب ۱۳۵۷، برخی از جریان‌هایی که در مبارزه علیه شاه و پیروزی انقلاب سهیم بودند، در رهبری امام خمینی تردید به میان می‌آورند. به شکلی که گویی او ناگهان از راه رسیده و گوی رهبری انقلاب را از دست آنها ربوده است. احساس می‌کنم خیلی از ما جوانترها تا وقتی در فضای سانسور و اختناق رسمی کشور محدود باشیم (منظورم فضای جغرافیایی نیست، بلکه فضای ارتباطی را در نظر دارم)، نمی‌توانیم دراینباره قضاوت درستی داشته باشیم. اما با کمی فاضله از فضای رسانه‌ایِ تحمیلی و تبلیغات مضحک رسانه‌های رسمی درباره‌ی انقلاب و تاریخ مبارزه‌ها علیفشارهای  کومت شاه، می‌توان به جان واقعیت و حقیقت نزدیکتر شد. تردیدی نیست که ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ نقشی کلیدی در جریان مبارزه بازی کرد. اصلاح‌طلبی پارلمانتاریستی به بن‌بست رسید و حاکمیت چهره‌ی مصالحه ناپذیر خود را عریان‌تر از گذشته نشان داد. یک بن‌بست عظیم جلوی مبارزان اصلاح‌طلب بوجود آمد و همان شد که مرحوم بازرگان گفت. شاه خودش مهم‌ترین رهبر انقلاب شد و و همه‌ی راه‌ها را به سرنگونی نظام ختم کرد. در این میان دو جریان مذهبی و غیرمذهبی وجود داشتند. در مورد اینکه جریان غیرمذهبی در مورد رهبری امام خمینی توافقی نداشت حرف و تردیدی نیست و خیلی هم طبیعی به نظر می‌رسد. البته تا آن موقع هنوز امام به فکر سرنگونی رژیم نبود و فقط مقادیری اصلاحات در سیاست خارجی و عدالت اجتماعی و امور مذهبی را طلب می‌کرد. اما پس از قیام ۱۵ خرداد و تبعید وی می‌توان در سندهای بسیاری دید که جریان‌های مذهبی مبارز مثل مجاهدین خلق در داخل و انجمن‌های اسلامی اروپا و آمریکا در خارج، آیت الله خمینی و آیت‌الله طالقانی را به عنوان رهبر خود می‌شناسند. دلیلش هم روشن است. آنها نماینده‌ی آن جریان مذهبی‌ای‌اند که نه کهنه و سنتی و غیرسیاسی به شمار می‌آیند و نه زیاده از حد پارلمانتاریست و شیک. رهبری سیاسی آنها برای بسیاری جوان‌های با ایمان، به جز آنهایی که در دیگر سازمانهای سیاسی رقیب عضویت داشند، بدیهی بود. محمد مفیدی به عنوان یکی از همین جوان‌ها این گرایش را به خوبی بازتاب می‌دهد:
« اگر این رژیم دم از اسلام می‌زند، پس تبعید حضرت آیت‌اله خمینی مرجع تقلید و پدر معنوی شیعیان جهان را چگونه باید تعبیر کرد؟ پس تبعید آیت‌الله مجاهد سید محمود طالقانی به بدآب و هواترین نقاط کشور، به علت مطلبی که در تایید مجاهدین فرموده بودند رو ارتباط "همکاری صمامانه‌شان با این نهضت"، چه معنی دارد؟»
البته در این میان آیت الله خمینی رادیکال‌تر، عملگراتر، از لحاظ فقهی برجسته‌تر و از لحاظ نفوذ در عوام قوی تر است. هرچه پدرطالقانی نخبه‌گرا است و در میان برگزیدگان اعتبار دارد، امام خمینی در قلب مردم عادی جای بیشتری دارد و در عمل هم روی آنها حساب بیشتری باز می‌کند و به نظر من کلید پیروزی‌اش هم در مقابل همه‌ی نیروهای نخبه‌گرا همین است.
همچنین نباید از بینش بالای امام خمینی را نادیده گرفت. او تنها کسی بود که ذره‌ای هم تحت تاثیر جوی که ناگهان فضای سیاسی را به نفع مجاهدین انباشته کرده بود، قرار نگرفت. با وجود فشارها و حتی توصیه‌های افرادی مثل آیت‌الله منتظری، آیت‌الله طالقانی و آیت‌الله مطهری، هرگز زیر بار حمایت علنی و مستقیم نرفت. البته در این مسئله باید به این نکته توجه کرد که افراد نامبرده به طور مستقیم با کسانی مثل حنیف‌نژاد و رضایی در ارتباط بودند که گرایش مذهبی آنها هویدا و عمیق بود. اما آیت‌الله خمینی در شرایط دروی از وطن، چند بار با نماینده‌های سازمان دیدارهای محدودی داشت که از قضا کسانی بودند که گرایش مذهبی خیلی کمتری داشتند. از جمله حسین روحانی که تنها دست‌آورد دیدارهایش با آیت‌الله در نجف این بود که وی را هرچه بیشتر و بیشتر نسبت به ‌سازمان بدبین کند.

۴-

 متنی که در سرآغاز یادداشت [بخش نخست] آورده‌ام، گوشه‌ای از دفاعیه‌ی محمد مفیدی است که به جرم ترور سرلشکر طاهری، فرمانده‌ی گارد شهربانی و از عوامل کشتار ۱۵خرداد، در بیدادگاه شاه است. او از عضوهای گروه «حزب‌الله» بود که سپس در «سازمان مجاهدین خلق ادغام شده بودند. این‌ها صحبت‌های فردی‌ست که به مرگ خود آگاه است و دارد آخرین حرف‌های خود را در پیشگاه تاریخ بیان می‌کند. او در فرازی دیگر از دفاعیه‌اش می‌افزاید:
«چه کسی مسلمان واقعی است؟ رژیم فاسد اسرائیلی-آمریکایی یا مجاهدین جان برکف، که در یک دست تفنگ و در دستی قرآن، مردانه به استقبال مر می‌روند. شما که ادعای اسلام دارید، پس دستگیری و کنجه‌ی بیرحمانه این همه طلاب علوم دینی، که نسبت به مجاهدین سمپاتی و همکاری داشته‌اند برای چیست؟ پس این زندان‌های طولانی و شکنه‌های وحشتناک فرزنان اسلام چیست؟ ...  البته معاویه و یزید و هشام هم، در حالی که دستشان به خون ائمه و فرزندان پیامبر آلوده بود، ادعای اسلام می‌کردند. من نمی‌دانم که آیا یزید هم قرآن چاپ کرده بود یا نه!؟ معیارهای مسلمانی و اسلام، نه در کاباره‌های اروپا و آمریکا بلکه در دل خلق‌های ایران و در پرتو نور قرآن تعیین می‌شود. چه کسی باید در مورد ما قضاوت کند.»
با توجه به مطالعه‌های جسته و گریخته‌ای که داشتم، به نظرم می‌رسد بسیاری از عضو‌های اولیه‌ی سازمان از افرادی مثل محمد مفیدی بودند که حساسیت‌های ظلم‌ستیزانه‌ی شیعی آنها را به مبارزه با رژیم شاه کشانیده بود و در این راه از شهادت نیز باکی نداشتند. البته این کشف تازه‌ای نیست و بسیاری از پپژوهشگران و کنشگران آن را به زبان‌های گوناگون بیان کرده‌اند. در ادامه‌ی دادگاه می‌افزاید:
« می‌دانم که این دادگاه نیز مانند سایر دادگاه‌های فرمایشی دیگری است که در آن حکم اعدام برادران دلیرم صادر شده است و من نیز سرنوشت خود آگاهم؛ ولی همان‌طور که سیدالشهدا (ع) به دشمن خود اتمام حجت کرد، به شما می‌گویم؛ آخرین حرف خود را به شما می‌گویم: "ان‌لم یکن لکم دین فکونوا احرارا فی دنیاکم" اگر دین ندارید، لااقل در این جهان مردمی آزاده باشید.»
این ادعا که گرایش‌های مذهبی تنها ابزاری برای توجیه مردم و جذب نیروی جدید بود، به نظرم زیاد دقیق نیست. همانطور که اشاره کردم و در بسیاری از سندها و منبع‌ها هم هست، بنیانگذاران اولیه سازمان گرایش‌های عمیق مذهبی داشتند. درست است که نوع دین‌ورزی آنها با شکل سنتی‌ای که در جامعه رواج داشت کم و بیش متفاوت بود. اما تردیدی نیست که ایمان دینی  در اکثریت این جوانان امری واقعی بوده و نه ابزاری. اینکه کیفیت آن چگونه بوده و مسئله‌هایی از این قبیل بحث دیگری است که درباره‌ی آن نمی‌توان به همین سادگی رای صادر کرد. به نظرم جریان‌هایی  که با تتبلیغات گسترده  می‌خواهد ابزاری بودن دین نزد مجاهدین اولیه را رواج دهد، یا مذهبیان سنتی‌ای‌اند که به دلیل رویکرد ممحافظه‌کارانه‌ی خود، از گسترش رویکردهای نوگرایانه (چه نظری و چه عملی) هراس دارند، _ و البته می‌توان دیگر جریان‌های ممحافظه‌کار غرمذهبی را به این دسته افزود_؛دسته دوم  نیروهایی‌اند که پس از حذف و اعدام بنیانگزاران  «سازمان» پروژه‌ی تغییر ایدئولوژی را کلید زدند و به انجام رسانیدن. طبیعی‌ست که آنها به دنبال توجیه عملکرد خود در جریان تغییر ایدئولوژیک باشند. هرچند که شاید بیراه نمی‌گویند. امام‌خمینی در دیدار با حسین روحانی در نجف، به او گفته بود که از نظر وی پایه‌های فکری سازمانِ آنها التغاطی است و به همین دلیل و به رغم فشارهای بسیار از داخل ایران، از  حمایت علنی از آنها سرباز زد. 
خرابکاری‌های فرقه‌ی رجوی با سوءاستفاده از نام مجاهدین خلق،  جای بحث جدی دراینباره را تنگ کرده‌است.  اما همچنان این مسئله نیاز به گفت و شنود بیشتری دارد. 

0 دیدگاه:

ارسال یک نظر