۱۳۹۱ بهمن ۱۳, جمعه

برچسب‌ها : , ,

دربارۀ یادداشتِ حمزه غالبی


۱
یکی از دوستانم تعریف می‌کرد که یک روز صبح متوجه شده است که دو ماشین از نیروهای امنیتی جلوی خانه‌شان توقف کرده‌اند. می‌رود دوش می‌گیرد و لباس می‌پوشد و سرکارش نمی‌رود. می‌نشیند تا نیروهای امنیتی بیایند و ببرندش اوین.
چرا راه دور برویم. ماجرای بازداشت خودم تعریف کردنی‌تر است. ظهر روز شنبه ۲۶ خردادماه ۱۳۸۸، تلفنی نا‌شناس به من زنگید و فردی که پشت خط بود گفت که از برادران اطلاعات است و می‌خواست که فوری یک جا باهم قرار بگذاریم. من نمی‌دانستم از طرف وزارت اطلاعات نیست. چون در چند روز گذشته‌اش مدام از طرف اطلاعات احضار می‌شدم و طرفم را می‌شناختم. پس نتیجه گرفتم که ممکن از طرف اطلاعات سپاه باشد. با این تحلیل که زندانی شدن توسط وزارت اطلاعات بهتر از گرفتار شدن به دست اطلاعات سپاه است، اول در یک تعقیب و گریز آن بنده خدا را پیچاندم و بعد با این تحلیل که از دست شرایط وحشیانۀ اطلاعات سپاه رهیده ام، خودم را وسط خیابان به برادران وزارت اطلاعات تحویل دادم و آنها هم مرا به زندان خودشان بردند. (قصۀ طولانی و جذابی دارد که مفصل نوشته‌ام و یک روز منتشرش خواهم کرد.)

۲
هانا آرنت در کتاب توتالیتاریسیم* به دوره‌ای از تثبیت رژیم‌های «تمامیت خواه» اشاره می‌کند. دوره ای که روح و روان انسان‌ها به تسخیر حکومت در می‌آید. او در یک بررسی دقیق تاریخی اشاره می‌کند که در روزهای ابتدایی‌ای که نازی‌ها  مخالفانشان را دستگیر می‌کردند، برای بازداشت هرنفر باید دو مامور مسلح و آماده را روانه می‌کردند و این مامور‌ها باید بهوش می‌بودند تا فردِ بازداشتی در مسیرِ محل بازداشت تا زندان، دست به فرار نزند یا از فرصت برای درگیری با مامور‌ها بهره نجوید. اما وقتی آرنت سه-چهار سال بعد را به تصویر می‌کشد، می‌بینیم که هر دستۀ ده تا بیست تایی از بازداشتی‌ها را فقط یک سرباز مسلح با خیال راحت، صد‌ها یا شاید هزاران متر در شهر‌ها و جاده‌ها جابجا می‌کند. درحالی که هیچ کدام از بازداشتی‌ها مِیلی به فرار ندارند. آن‌ها سرنوشت خود را پذیرفته‌اند و درحالی که می‌دانند در اردوگاههای کار اجباری زندگی‌ای بد‌تر از مرگ را پیش رو خواهند داشت و به احتمال نزدیک به یقین دست آخر همان جا خواهند مرد، اما اراده‌ای برای گریز از سرنوشت تلخ و تغییرِ مسیری که تاریخ ندارند. تاریخ و سرنوشتی که به دست نازی‌ها نوشته و عملی شده است. آن‌ها در دسته‌های ده بیست تایی به سمت مرگ می‌روند حتی اگر سرباز مسلحی از آن‌ها مراقبت نکند. آن‌ها با پاهای خودشان به پیشواز مرگ می‌روند، حتی اگر برای فرار از مرگ حتمی، راهی وجود داشته باشد که خطر کشته شدن در آن کمتر از مسیری باشد که در حال پیمودنش هستند. آن‌ها می‌توانند فرار کنند، مقاومت کنند و با مامور درگیر شوند و از شانس شان استفاده کنند. اما نمی‌کنند. با پای خودشان به استقبال مرگ می‌روند.

۳
در آغاز دهۀ هشتاد، عبدالکریم سروش بحث «جامعۀ اخلاقی» در برابر و یا پیش نیاز «جامعۀ مدنی» را پیش کشید. از نظر سروش، تنها زمانی در یک جامعه حاکمیت قانون استوار می‌شود و وضعیت جامعۀ مدنی پدید می‌آید که اخلاق و روابط اخلاقی بر همۀ سپهرهای زندگی سیاسی و اجتماعی افراد سایه انداخته باشد. طلب کردنِ جامعۀ مدنی در شرایطی که جامعه اخلاقی نباشد، سرابی بیش نیست. او برای توضیح دادن مطلبش، در یکی از سخنرانی‌هایش در مشهد، مثالی را شاهد می‌آورد: «سال ۷۸ یک روزنامۀ سلام توقیف شد و پس از آن ماجرای عظیم کوی دانشگاه رقم خود. اما اندکی بعد، در یک شب ده‌ها روزنامه را توقیف کردند، اما آب از آب تکان نخورد.» به عقیدۀ سروش، جامعه‌ای که قبح و بدیِ یک عملِ همسان، از یک سال تا سال دیگر این همه تفاوت کند، جامعه‌ای اخلاقی نیست. آدم‌هایی که برای تعطیلی روزنامۀ سلام تا پای جان ایستادند، وقتی به صورت فله‌ای روزنامه‌های شکوفای اصلاح طلب را تعطیل کردند واکنشی نشان ندادند. چرا؟ جدا از تقصیرهای دولت و سیاستمدارانِ حرفه‌ای در آن دوره، جامعه حساسیت‌های اخلاقی را از دست داده بود و دیگر از یک عمل ناعادلانه و قبیح و زشت، برافروخته نمی‌شد. دردش نمی گرفت. بلکه با آن با بی‌تفاوتی و یا در بهترین حالت حسابگرانه برخورد می‌کرد. در ‌‌نهایت پیش بینی سروش درست از آب درآمد که چنین جامعه‌ای سنگر به سنگر در مقابل استبداد فرو خواهد ریخت و شکست خواهد خورد.
البته در آن دوران بیشتر اندیشمندان و روزنامه نگاران به ایدۀ «جامعۀ اخلاقی» خرده گرفتند که این نظریه بی‌ در و پیکر است و در مقابل نظریۀ «جامعۀ مدنی» که فیلسوفان و اندیشمندان بزرگ غربی آن را حسابی پخته‌اند، حرفی برای گفتن ندارد. سروش هم البته پس از هجمه ها و نقدهای فراوان، بر نظرش پافشاری نکرد و این بحث بایگانی شد.

۴ چند روز پیش، حمزه غالبی در وبلاگش یادداشتی با عنوان «تاریخ مصرفمان گذشته است» منتشر کرد. هرچند که حمزه در آغاز این یادداشت با حروف برجسته تذکر می‌دهد که «الان عصبانی هستم. در نتیجه جملاتی که الان می‌نویسم را باید با تردید نگاه کرد.» اما حرف و حدیث‌های زیادی دربارۀ این پست وبلاگی بوجود می‌آید. بگذارید ببینیم حرف حمزه چیست؟
 او از دیدن فیلم جانگو ساختۀ تارانتینو می‌آید. در این فیلم که به درگیریِ تاریخ سفید‌ها و برده‌ها در آمریکای قدیم می‌پرازد «سفید‌ها و در درجه اولا‌تر اربابان هر جور که صلاح می‌دانند با برده‌ها رفتار می‌کنند. هر جور که صلاح بدانند می‌زنندشان و تنبیه‌شان می‌کنند. بی‌حد و حصر خشونت به خرج می‌دهند. [آنها را] مورد تمسخر و توهین قرار می‌دهند. قاعدتا اکثر برده‌ها از این شرایط در رنج هستند اما نکته تلخ این است که عموما تسلیم این شرایط هستند و حتی اگر در قفس باز باشد هم فرار نمی‌کنند.» حمزه یادآوری می‌کند که: «فیلم را در شرایطی می‌دیدم که ذهنم همچنان سخت درگیر حمله‌ای است که شب گذشته به روزنامه‌ها شد.» و بعد اضافه می‌کند که: «یک لحظه خودمان را در موقعیت برده‌ها دیدم. طرفداران آیت الله خامنه‌ای هر وقت لازم می‌دانند حمله می‌کنند. عشقشان می‌کشد بازداشتمان می‌کنند. هر وقت صلاح می‌دانند کتک می‌زنند. تهمت و دروغ و بهتان و لجن پراکنی که نقل و نباتشان است.» و البته «نکته تلخ این است که خودمان را از‌‌‌ همان برده‌های ناراضی اما تسلیم می‌دانم‌‌‌. همان برده‌هایی که در رنجند اما تنها راه رهایی خودشان را در این می‌بیند که ارباب شلاق را آرام‌تر بزند.» او همچنین با اشارۀ کلی به فعالین سیاسی، آن‌ها (و خودش) را نقد می‌کند که در ‌‌نهایت تسلیم شرایطی شده‌اند که آیت الله خامنه‌ای و دار و دسته‌اش برایشان فراهم رقم زده است: «بی‌خاصیتی و تسلیم شدن خودمان را نجابت نامگذاری کرده‌ایم.» و در ‌‌نهایت نتیجه می‌گیرد که «ما تاریخ مصرفمان گذشته است» و برای تغییر این وضعیت به نسلی نیاز داریم که «نخواهند برده باشند و راه رهایی خودشان را نه نرمش ارباب که شورش بر او بداند. کسانی که ایمان داشته باشد که می‌شود شلاق را از ارباب گرفت... نسلی جدیدی که فقط باتوم نخورد و بلد باشد باطوم را هم بگیرد و از خودش دفاع مشروع کند... نیاز به یک نسل با ایمان‌تر داریم. نسلی که کرامتش برایش مهم‌تر باشد.»

من بخش‌هایی از یادداشت حمزه غالبی را جدا کردم که از فضای به قول خودش عصبانیِ یادداشتش دور باشد. خیلی‌ها این گفته‌ها را به خودشان گرفتند و از آن‌ها انتقاد کردند. خیلی‌ها هم آن را به حساب شور جوانی گذاشتند و البته تذکر دادند که نویسنده که خود یک فعال سیاسی هست باید مواظب باشد که از مسیر «عقلانیت» و «مدنیت» خارج نشود. البته بودند کسانی که این نوشته و بویژۀ روح خودانتقادی‌اش را تحسین کردند.
من از کسانی بودم و هستم که این یادداشت را به خودم گرفتم. بویژه آنجایی که می‌گوید: «ما همان‌ها هستیم که خودمان را به زندان معرفی می‌کنیم برای اجرای حکم ارباب.» چون خودم این کار را کرده‌ام و واقعن الان پشیمان هستم که در آن مرحله و تمام مرحله‌های پیش و پس از آن (البته تا مدتی) عمل سیاسی‌ام در راستای پذیرشِ تسلط و اتوریتۀ حکومت بود. حکومتی که حاکمیتی غیرانسانی، غیر اخلاقی و غیرقانونی را بر ما اعمال می‌کند. الان هم خیلی از نیروهای سیاسی (چه مخالف، چه منتقد و چه درون و چه بیرون از نظام، چه داخل و چه خارج از کشور) را می‌بینم که عملن در همین شرایط قرار دارند. آن‌ها تسلط و فرادستی حریف و فرودستی خودشان را پذیرفته‌اند. برای همین بسیاری از کنش‌هایشان فرودستانه است. در اینجا مسئله فقط واکنش های عملی در صحنۀ سیاست نیست. بلکه باید سطح عمیق تری از ماجرا را در نظر داشت که در ذهن و درونِ ما جریان دارد. این پذیرشِ تسلط و فرادستیِ رقیب، حاصل یک کنش و واکنش سیاسیِ خشک و خالی و معمولی نیست.  بلکه روندی است که در ذهن و وجود ما شکل می گیرد و در کنش سیاسیِ ما نمود و بازتاب پیدا می کند. البته اینکه آدم از زیر این یوغ بیرون بجهد به همین سادگی ها هم نیست. به‌‌ همان اندازه که ارزشمند است، سخت و دشوار هم می تواند باشد و همیت و ایمان بلندی را می‌طلبد.
حالا از شما می‌خواهم یک بار دیگر بند‌های یک و دو و اگر فرصت داشتید بند سه را دوباره بخوانید و بعد دربارۀ درستی و یا نادرستی نظر حمزه قضاوت کنید.
از حمزه هم دعوت می‌کنم نظرش را مفصل‌تر و اینبار فارغ از عصبانیت باز کند و توضیح دهد و اگر پاسخی به انتقاد‌ها دارد بدهد.


*نام اصلی کتاب آرنت، سامانه‌های تمامیت خواه است که ترجمۀ فارسی‌اش با نام «توتالیتاریسم» منتشر شده است. این کتاب یکی از سه گانه‌های آرنت در بررسی «سرچشمه‌های تمامیت خواهی» است.

4 دیدگاه:

  1. آقا شما اگر الان ایران بودید بازهم همین حرفها را می زدید؟

    پاسخحذف
  2. من زمانی که ایران بودم همین حرفها را زدم و از همین نگاه دفاع می‌کردم که در نتیجه هم زندانی شدم و هم از دانشگاه اخراج. البته در جریانِ جنبش سبز آگاهی بسیار بیشتری نسبت به این قضیه پیدا کردم.
    الان هم تلاش می‌کنم این حرف‌ها را بلند تر بزنم. چون دوستان بسیار زیادی در ایران دارم که همین‌طور فکر می‌کنند، اما دستشان به جایی بند نیست و نمی‌توانند بلند حرف بزنند.

    پاسخحذف
  3. دوست عزیز
    شکی نیست که هر حکومتی در شرایطی روی سیاستهای خودش پافشاری میکنه که از طرف تعداد قابل توجهی از مردم مورد تایید باشه و اکثریت مردم حد اقل نسبت به این سیاستها بی فقاوت باشند.
    ولی آیا میشه چامعه ای رو که سیاستهای تمامیت خواهی رو تایید میکنه غیر اخلاقی شده توصیف کرد. باید دید آیا اصلا چنین جامعه ای - در صورت پذیرش تعریفهای مورد ادعا- اخلاقی بوده که غیر اخلاقی شده.
    چطور میشه گفت جامعه ای که با وجود اینهمه سرکوبهای خشن بطور دائمی آدمهایی از دل خودش بیرون میده که حکومت فقط میتونه اونها رو زندان و شکنجه کنه جامعه اخلاقی نیست؟
    افراد مخالف در چنین شرایطی سه راه پیش رو دارند.
    - یا مثل حمزه غالبی منتظر دستگیری خودشون باشند.
    - یا به خشونت دست بزنند و مثلا مقاومت مسلحانه کنند.
    - یا از کشور خارج بشند.
    آیا راه دیگه ای هم میشناسین. و بنظر شما کدوم راه موثرتره و از چه راهی بهتر میشه که یک حکومت به مردم خودش سرکوبگر معرفی بشه.
    من همیشه به این سروش بد بین بودم و هنوز هم هستم. جون غیر از مایوس کردن و تایید غیر مستقیم وضع موجود کار دیگه ای نمیکنه. فقط ژست مخالف داره، وگرنه موضع گیریهاش هیچ ضرری برای حکومت نداره.

    سعیدی

    پاسخحذف
  4. اول باید بگم که حمزه غالبی‌منتظر بازداشتش نبوده که بیان بگیرنش. بلکه وقتی مامورین هجوم میارن که بگیرنش کلی مقاومت می‌کنه و با مامورین درگیر می‌شه و حسابی کتک‌کاری می‌کنه و به راحتی خودش را تسلیم نمی‌کنه.
    دوم اینکه غیر از سه راهی‌که شما گفتی، راه دیگه‌ای هم وجود داره و اون مقاومت و پایداری هست. هر مقاومت و پایداری خشونت‌گرایانه نیست. بلکه آدم‌ها می‌تونن خیلی مدنی مقاومت کنن. مثل تاجزاده و قدیانی که در دادگاه حاضر نمی‌شن چون اون دادگاه را غیر قانونی می‌دونن. این مقاومت اگر فراگیر بشه از دادگاه مشروعیت‌زدایی می‌کنه. اونها به دادگاه نمی‌رن مگر حاکمیت به زور متوسل بشه در این حالت باز هم تا حد توان مقاومت می‌کنن.می‌شه بدون خشونت هم مقاومت کرد. البته آدم‌ها حق دفاع مشروع دارن و در مقابل کسی که خشونت به خرج می‌ده و تعرض می‌کنه می‌تونن و باید با اعمال خشونت مقاومت کنن. این خشونت مشروع است. مثل خشونتی که پلیس در شرایط قانونی به خرج می‌ده. و اگر از این حق به درستی و هوشمندانه استفاده نکنن زمینه‌های فرمان‌برداری خودشون را فراهم کردن.



    پاسخحذف