۱۳۹۲ شهریور ۲۱, پنجشنبه

برچسب‌ها : , , , ,

مطمئن شدم که برای زندگی خارج از اکوسیستمِ بومیِ خودم زاده نشده‌ام / از شروین فکری

تازه از ایران برگشتم؛ خیلی هم دلم میخواد خیلی زود برگردم، اما این بار برای دوره ای طولانی تر و به قولی برای همیشه ماندن! میتونم بگم اولین سفرم به ایران بود که در اون فرصت آشنایی کاملتری با کشورم و اتفاقاتی که توش میفته پیدا کردم... تقریبا مطمئن شدم که برای زندگی خارج از اکوسیستم بومی خودم زاده نشده‌ام و باید هرچه زودتر به همون جا برگردم! نیاز به چالش، دود، بحران، مبارزه و تلاش روزانه برای سرحال و خوب ماندن دارم و از طرفی هم انگیزه لازم برای این نوع زندگی رو بعید میدونم جایی جز ایران داشته باشم... 


البته بماند که همچنان معتقدم عموم ما ایرانی ها نیاز به یک دوره چند ساله "زندگی آموزی" در دیار غرب داریم تا کمی از مرض‌هایمان کاسته شود و به عمق عقب ماندگی تاریخی مان پی ببریم؛ شاید طی این "زندگی در غرب" غرور ناشی از داشتن تاریخی چند هزارساله و هزاران ستون و سرستون را رها کردیم و به "امروز را زندگی کردن" و "فردا را ساختن" رو آوردیم... ولی از سوی دیگر هم بسیارند ایرانیانی که غربت نشینی طولانی آن هم از نوع بی‌برنامه و صرفا به قصد گذران عمر بدجوری بیمارشان میکند!

ایران که هستی به درد میخوری! برتری‌های نسبی و ویژگی‌های قابل توجه خودت که شاید هم این طرف آب به خودت اضافه کرده باشی را بهتر می‌بینی و اعتماد به نفست بالا میرود. احساس میکنی خیلی کارها هست که بی تو زمین میماند و انصافا هم [ایران] سرزمین فرصت ها و کارهای نکرده است! در عین حال با دیدن آدم‌های بسیاری که خیلی خیلی جلوتر و فراتر از حد تصور منِ خارج نشین در حال "خوب زندگی کردن" و "ساختن" هستند، نگاهت به ایران و ایرانی تغییر میکند، متوجه کمبودها، نداشته‌ها و نکرده‌هایت می‌شوی و کمی از غرور نابجایت کاسته می‌شود. کلا که رویارویی با واقعیت ها کاملا مبارک است و به تکامل بشر کمک میکند! 

خوب طبعا در ایران جمعیت ایرانیان هم بیشتر از اینجاست و آدم شانس آشنایی با آدم های بیشتری را دارد... چه بسیار بودند و هستند آدم های خیلی خیلی خفنی که عملاً در حال ساختن تاریخ اون مملکتند و در طول معاشرت هایی که گاه پیش می‌آمد یک بار نشنیدیم تعریف از خود کنند و از طرفی چه بسیارند ایرانیانی که صرف "در ایران نبودن" و با اینکه سالها جز روزمرگی و گذران زمان کاری نکرده اند، تمام وجودشان را غرور و خودشیفتگی برداشته است!

تصمیم خودم را گرفتم؛ دوری از بیماران این چنینی که در محیط غیر بومی‌شان اوضاع‌شان گاهی بحرانی‌تر هم میشود، به صفر رساندن خودشیفتگی و غرور خودم (!)، تلاش برای خودسازی، یاد گرفتن هرچه بیشتر و بازگشت به ایران، به آغوش آدمهایی که آینده ی ایرانند.... 

این سفر نگاهم را از خیلی چیزها به سوی ایران تغییر داد؛ به سوی ماه‌هایی پر از تلاش و سازندگی برای بازگشتی پربار! 

ماچ.

................
از فیسبوک شروین فکری

0 دیدگاه:

ارسال یک نظر