۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۲, یکشنبه

برچسب‌ها : , , ,

الگـوی عاشـقی و تاثیـر آن بر سیـاسـت‌ورزیِ ایـرانی

عاشق پیشگی٬ یکی از ارزش‌های پذیرفته‌شده‌ی جامعه‌ی ایرانی‌ست. حتی اگر بخش زیادی از مردم چنین شیوه‌ای در زندگی خود نداشته باشند٬ دارندگانش را ارج می‌گذارند. (خیلی ادبی شد).
با این حال٬ هجم زیادی از ادبیات عاشقانه‌ در زبان فارسی و به طور کل ادبیات ایرانی را «عاشقیِ زیردستانه» در برگرفته است. بیشتر اسطوره‌های عاشقانه‌ی ایرانی٬ دلباختگانی  هستند که به محض درآمدن در کسوت عاشقی٬ زبون و خار و زیردست می‌شوند. و در مقابل٬ معشوقانی وجود دارند که ظلم و ستم شیوه‌ی دلبری‌شان است و حتی اگر خیانتی هم می‌کند٬ باید آن را زیرسیبیلی رد کرد و نادیده گرفت. زیرا که معشوق صاحب اختیار است.

رسم عاشق کشی‌ و شیوه‌ی شهرآشوبی
جامه‌ای بود که بر قامت او دوخته بود
حافظ

به هر دلیلی٬ ادبیات فارسی٬ الگوی کنش و عمل در جامعه‌ی ایرانی را شکل داده است و مهمترین «الگوی کنش»‌ و عمل در این میان٬ الگوی عاشقی‌ست. همان الگویی که به وفور در ادبیات فارسی یافت می‌شود و هرجا که کنشی انجام می‌گیرد و در هر داستانی که فرد در کشاکش ماجراهای عاشقانه جای می‌گیرد٬ با همین الگوی عمل روبرو هستیم: عاشق دلباخته٬ اسیر معشوق ستمگر.


معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت
غلامِ آن لب ضحاک و چشمِ فتانم
که کید سِحر به ضحاک و سامری آموخت
سعدی

 از آنجا که عاشقی ارزش بسیار بالایی در تفکر ایرانی دارد - شاید زیرا که در نهایت آن را به عشق به خدا پیوند می‌دهد - به هزار و یک دلیل٬ الگوی غالب برای عاشق‌پیشگی همان است که اشاره کردم و عجیب نیست اگر ببینیم که این الگو٬ حتی به شیوه‌ی کنش در زندگیِ روزمره نیز درآمده باشد. بویژه در جامعه‌ای که روابط استبدادی تا مغز استخوانش رخنه کرده است این الگوی عمل جواب می‌دهد. آدم‌ها در مقابل زورمداران - که می‌تواند پدر٬ بزرگ خانواده٬ رییس٬ استاد و یا شاه و حاکم باشد -  همین شیوه را بکار می‌بنند و اینگونه است که تحملِ بی‌پایانِ ستم شدنی می‌شود.


لازم است آنکه دارد این همه لطف(قدرت)
که تحمل کنندش این همه ناز 
باز هم سعدی

شاید این الگو از دو طرف تغذیه شده باشد. از یک طرف فرهنگ ستبر عرفان و صوفی‌گری (از عطار تا مولوی و حافظ) و از طرف دیگر فرهنگ سیاسی/اخلاقی اشعری‌گری (سعدی و دیگران).
مجنون و فرهاد و شیخ صنعان و... همه در قالب همین الگو طرح ریزی شده اند و همه در نزد فرهیختگان از ارج و منزلت بالایی برخوردار هستند. از معدود عاشقانی که به خاریِ تام تن نمی‌دهد خسرو است که البته شخصیتِ پسندیده‌ای پیدا نمی‌کند. کمتر اسطوره‌ی عاشقانه‌ای که محبوبیت گسترده داشته باشد را می‌توانیم پیدا کنیم که برای رسیدن به عشقش به جنگ رودررو برود یا شاهی را از تخت به زیر بکشاند. در میان اثرهای بزرگ ادبیات فارسی٬ چنین شخصیت‌هایی را تنها می‌توان در شاهنامه دید که البته قهرمان‌هایش زیر «الگوی عاشقانه» دسته‌بندی نمی‌شوند. زیرا که عشق و عاشقی٬ انگیزه‌ی دلاوری‌هایشان نیست و یا نقش اندکی دارد. در حالی که در اسطوره‌های یونانی یا حتی اسطوره‌های معاصر اروپایی می‌توانیم شمار زیادی از عاشقان را ببینیم که برای بدست آوردن معشوق٬ با دیو و اژدها و یا حاکم ظالمی دست‌به‌گریبان می‌شوند و برای رسیدن به «دلبر» باید «دیو» را از پای دربیاورند.

با خودم فکر کردم نکند ما نیز در سیاست‌ورزی خودمان اسیر همین الگو از عاشقی گشته‌ایم و زمانی که خود را در جای عاشق (به میهن٬ انسانیت٬ عدالت٬ آزادی٬ قدرت و...) قرارداده‌ایم٬ ناخودآگاه الگوی عمل‌مان همچون عاشقی زیردست در برابر  آن‌کس - معمولن حاکم ستمگر - که سرنوشت میهن و آزادی و عدالت به او وابسته و در یدِ قدرتِ اوست تنظیم می‌کنیم. وگرنه من هیچ توضیح دیگری را نمی‌بینم که چرا بیشتر سیاست‌ورزان‌مان (که من خیلی از آنها را دوست دارم) بیشترِ راهبردهای خود را زیردستانه تنظیم می‌کنند و به طور پیش‌فرض خود را یک رقیب سیاسی زبون و خار و فرودست تعریف و بازتعریف می‌کنند.


برخلاف اسطوره‌های معروف و ملی - و از نظر من شهری-  اسطوره‌های محلی بیشتر دلاورانه و کنشگرانه‌ هستند. معمولن همان الگوی دیو و دلبر را می‌توانیم در آنها ببینیم. مثلن جوان روستایی‌ای که معشوق‌اش در چنگال خان گرفتار است و به جنگ او می‌رود تا برهاندش. این اسطوره‌ها به دلیل اینکه از فرهنگ منطقه تغذیه می‌کنند٬ در همان سطح منطقه‌ای و محلی باقی می‌مانند و گسترده نمی‌شوند. دلیل دیگر گسترده نشدنش شاید این باشد که از عنصرهای فرهنگی متمدنانه کمتر بهره می‌گیرند و از آنجایی که ایران سرزمین تمدن‌ است٬ عاشقِ زیردستِ متمدن٬ به عاشقِ زبردست نامتمدن ترجیح می‌یابد.
با این حال٬ اگر به تاریخ تمدن ایران (دستکم از کورش تا الان) نگاه کنیم٬ هرگاه که زندگیِ متمدنانه بر سرزمین ما حاکم می‌شود و در اوج شکوفایی‌اش قرار می‌گیرد٬ ناگهان با حمله‌ی گروه‌های حاشیه‌ای که زندگی‌ شهرنشینی بر آنها حاکم نیست روبرو می‌شود و در مقابلش از پای در می‌آید. این توضیح را باید بدهم واژه‌های «تمدن» و «متمدنانه» از بار  مثبت یا منفی نزد من برخوردار نیستند و اینطور نیست که متمدن بودن را به طور پیش‌فرض «باارزش» در نظر بگیرم. متمدن بودن به معنای درستکار بودن٬ راستگو بودن٬ مهربان بودن٬ خوش‌رفتار بودن و... نیست. انسان می‌تواند همه‌ی اینها باشد٬ اما متمدن نباشد. یعنی آداب و رفتار متمدنانه و یا شهرنشینی را نداشته باشد. و برعکس٬ فرد می‌تواند متمدن باشد٬ اما مهربان و راستگو و درستکار و وفادار و... نباشد. به نظرم این پدیده‌ی نادرستی است که ما «تمدن» را برابر با «خوبی» فرض کنیم.

در نهایت به نظرم همین الگوی عاشقانه است که از افراد یک جامعه را ضعیف و ناتوان بار می‌آورد. به طوری که در برابر حاکمِ ستمگر٬
ناتوان می‌شوند و در موضع و جایگاه زیردست قرار می‌گیرند.



1 دیدگاه:

  1. مورد اول:در ادبيات فارسي ايران سبك عراقي به بعد اين ويژگي عاشق زيردست و معشوق ظالم و داره ، سبك خراساني دقيقن برعكسه ( نمونه ش شعراي منوچهري، فرخي يا حتي داستان بسژن و منيژه )
    دوم:"ادبيات فارسي الگوي كنش و عمل در جامعه ايراني..." بنظرم دقيقن برعكسه و رفتار هاي بدنه اجتماع در ادبيات يا هنر ظهور پيدا ميكنه.
    پاراگراف دوم از آخر، درمورد تاريخ تمدن ايران... اول اينكه بدرستي متوجه پيوستگي اين قسمت با مطالب قبلي نشدم ، دوم اينكه اگه منظور اينه كه قبول اقوام مهاجم توسط ايراني ها بخاطر اين الگوي عاشقيه به نظرم زياد قانع كننده نمياد. من فكر ميكنم اين روحيه تسليم شدن در اين مورد بيشتر بدليل تجربه ايراني هاس. موقعيت جغرافيايي ايران طوريه كه حمله كردن بهش آسونه بنابراين مردم ايران تقريبن هميشه درگير جنگ و كشمكش بودن و بتجربه فهميدن كه اگه بخوان هميشه و هميشه مقاومت كنن و كنش(يا شايد واكنش)ي بغير از تسليم داشته باشن بجز تحليل رفتن خودشون احتمالن نتيجه ديگه اي نميگيرن.
    اما ابه اين الگو طور ديگه اي هم ميشه نگاه كرد كه با توجه به شاهدايي كه همين امروز هم براش ميبينيم باورپذيرتر مياد. اينكه اين عاشق شدن( عاشق قدرت شدن)يه شكلي از جذبه قدرته. حالتي كه تو عرفان زياد تجربه ميشه (و من اگه ميخواستم مطلبي با اين مضمون بنويسم به ادبيات عرفاني اشاره ميكردم) .اين عشق طوريه كه شخص درعين اينكه به شدت جذب قدرت معشوق شده به شدت هم ازش ميترسه چون دربرابرش ضعيفه.اونوقت اين احساسات حالتي رو براي شخص بوجود مياره كه تمام تلاششرو براي رسيدن به قدرت (در واقع براي رسيدن به منشا قدرت) ميكنه و بخاطرش از جون خودش ميگذره.مثل باديگاردي كه در مقابل گلوله شليك شده مي ايسته يا نمونه اي كه برامون خيلي ملموس تره حالت سربازيه كه چون وقت يا مهارت خنثي كردن مين و ندارن حاضر ميشه ميدون مين و با بدن و جون خودش پاكسازي كنه( شكل واقعي حالتي كه عاشق(سرباز) براي رسيدن به عشقش( خداوند_آزادي وطن) به جنگ ديو( ميدون مين) ميره و اينبار عاشق از پاي تا سر ميسوزه)
    ميخوام بگم اين الگوي عاشقي رو از ديدگاه روان شناختي ميشه توجيهش كرد و نگاه جامعه شناختي به اين مسئله كمه و كافي نيس و با اين نگاه به تنهايي نميشه نتيجه اي كه در پاراگراف آخر نوشتي رو گرفت.
    نتيجه گيري من اينه كه حالت تسليم در بين ايراني ها يا بخاطر تجربه بديه كه از تسليم نشدن دارن يا بخاطر حالت جذب شديد به و ترس از منشاء قدرته و ناتواني خودشان در مقايسه با اين منشاء.

    پاسخحذف