آخرین اردوی شاخۀ جوانان مشارکت - اصفهان دوست عزیز من امروز بعد از بیش از ۱۲-۱۳ سال که دائم فعالیت سیاسی میکنم، وقتی به گذشته ام نگاه میکنم و میخوام ببینم که چه کاری کردم و چه تغییری ایجاد کردم، چیز زیادی نمی بینم. من فقط تو این همه ی عمرم تو دو تا چیز نقش مستقیم داشتم. اول تشکیل مجل دانش آموزی بود. و دوم همین رنگ سبز. اگر تو این سالها هر روز به این میخواستم فکر کنم که چه تغییری ایجاد کردم، شاید بیشتر سرخورده می شدم. شاید اصلا به جایی نمی رسیدم که یک
۱۳۸۹ تیر ۹, چهارشنبه
۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه
زندگی-سیاست, ستاد88
اعتقادِ کی بزرگتره؟
سلام اینکه «یو» من رو نشناسی عجیب نیست. اگه من روح الله شهسوار ِ 88 رو نشناسم جای تعجب داره. من ... هستم. بیشتر در ستاد موج نو بودم. اما ائتلاف سه راه خیام و ستاد مرکزی هم زیاد می رفتم... من نمی گم که سیاسی نیستم. اما قبول کردم که یک سیاسی احساسی ام. نمی خوام فکر کنم اشتباه کردیم. نمی خوام فکر کنم تاوان اشتباه پس دادیم. می خوام فکر کنم اگه سختی کشیدیم واسۀ یک اعتقاد بود.واسۀ یک باور، واسۀ یک چیزی که لااقل اون روزا خواستن و داشتنش قشنگ بود. اما بی تعارف بگم؛
۱۳۸۹ تیر ۵, شنبه
یادداشت
حسّ مذهبی، حسّ پیوند
یادگاری از آخرین روزهای تابستان 86 پیوندهای مذهبی از دلپذیرترین پیوند هاست. بویژه هنگامی که با ریشه های فرهنگی آدم گره می خوره. هرچند که جناب مارکس فرموده اند «دین افیون توده هاست» اما من فکر میکنم به علاوۀ این کارکردهایی که داره، مُسکن نخبگان هم هست. این حرفی که دارم میزنم خیلی از جنس استدلال نیست و فقط نوعی حسه. حس دلپذیر پیوند و پناه.
۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه
زندگی-سیاست
سیاسی بودن! جواب نامه ی اول
دیروز نامه ای که یکی از دوستان برایم فرستاده بود اینجا گذاشتم. همونطور که گفته بودم جواب خودم رو براتون میذارم. اما لازمه از دوستانی که تو وبلاگ و فیس بوک «دیدگاه» ها شون رو گذاشتند و یا ایمیل برام فرستادند تشکر کنم. پاسخ:... سلامببخشید که من نمیتونم الان جوابت (کامل) رو بدم. چون اصلا اسمت رو یادم نمیاد (که البته این از مشکل کمبود حافظه ی من هست احتمالا) البته چهره ها هیچ وقت از خاطرم نمیره.اما خلاصه اگه بخوام بگم:اول اینکه دوست عزیزم، سیاسی بودن اصلا عیب نیست و اتفاقا اگر بخوایم عیبی برای مردم پیدا کنیم این
۱۳۸۹ تیر ۱, سهشنبه
زندگی-سیاست, ستاد88
رفتنِ من سیاسی بود؟
سلام اسم «یو»* رو که میشنوم یاد خیلی چیزها می افتم. یاد شادی هامون. یاد غم هامون، یاد ستاد۸۸، یاد کوه، یاد اومدن ابتکار، خاتمی، موسوی، یاد خریت هامون، ببخش اینجوری می حرفم؛ اما ...ـچرا رفتی!؟ چرا نموندی؟ با ... حرف میزدم. ازش پرسیدم چرا شهسوار رفت؟ یه چیزایی گفت که توجیه نشدم. میخوام خودت بگی. بگو چرا رفتی؟ این بی انصافی نیست!؟نذار واقعا فکر کنم «یو» سیاسی بودی و ما همه احساسی.نذار اشتباه کنم و دیگه هیچی رو باور نکنمبگو چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟*(منظور در اینجا همون «تو» هست)... ... ... بالاخره یکی لطف کرد و این پرسش رو جدی
۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه
وقتی همیشه اقلیت باشی
یکی از مسجدهای پاریس امروز به با دوستان در حال جستجوی نشانی ای در پاریس بودیم که به طور اتفاقی به مسجدی برخوردیم. تصمیم گرفتیم که از فرصت استفاده کنیم و نمازی به جا بیاوریم. وقتی قصد وضو گرفتن کردیم، متوجه شدیم که دیگران (کسانی که مشغول وضو گرفتن بودند) به طور غیرطبیعی به ما نگاه می کنند. بعد از مدتی یک از آنها آمد و پرسید اهل کجا هستید؟ پاسخ دادیم که ایرانی هستیم. لبخندی زد و ماشااللهی گفت و بعد از کمی مکث گفت: «بالاخره همه برادر هستیم. ایران خوبه. عربستان هم خوبه.» متوجه شدیم که
۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه
روایت روزی که بازداشت شدم (پارسال در چین روزی)ـ
پارسال بود! در چنین روزی. بعد از یک عملیات تعقیب و گریز بازداشت شدم.ظهر با یکی از دوستان که مدتها بود باهاش بیرون نرفته بودم، ناهار خوردم. تلویزیون داشت واکنش محسنی اژه ای به راهپیمایی میلیونی تهران رو نشون میداد. حسابی خط و نشون می کشید. به دوستم گفتم خدا میدونه چه نقشه ای دارن.تلفن زنگ زد. اول خودش رو معرفی نکرد و درباره ی تحصن در حرم امام رضا پرسید. بعد که من گیر دادم خودش رو معرفی کرد. گفت من از اطلاعاتم و من گفتم شما رو نمیشناسم. گفت باید بیای تا همدیگه رو ببینیم. من
اشتراک در:
پستها (Atom)