۱۳۹۰ خرداد ۶, جمعه

برچسب‌ها : ,

سیاست کدخدا ندارد؛ سیاست برای رعیت‌هاست


هاشمی رفسنجانی، در فضای سیاسی ایران بذری رو کاشت که هنوز هم درحال جوانه دادن است. ایشون این نظریه که سیاستدمدارهای کارشناس باید کار سیاسی بکنند و مردم عادی هم باید از نظرهای اونها پیروی بکنند، را نهادینه کرد. در اون زمان، این دیدگاه دلِ خیلی ها رو برد. مخصوصا کسانی که دستی در قدرت داشتند و از توانایی های بالاقوه ای در امور لابی‌گری هم برخوردار بودن. دیگه تصمیم های سیاسی در فضای عمومی (مسجد و دانشگاه، محله و ...) گرفته نمی شد. 
با این تعریف، اساسا سیاست در فضای عمومی بی‌معنی می‌شد و کسانی که میدون بازی سیاسی‌شون، فضای عمومیِ جامعه بود، از رده خارج شدند. و یا اگر مقاومت می کردند، به زور از فضا خارجیده می شدن.
شاید با همچین تعریفی بشه درک کرد که کسی مثل میرحسین موسوی برای چی جایی برای خودش در فضای سیاسی احساس نمی‌کرد. و یا چرا اتفاقهایی مثل قتلهای زنجیره‌ای رخ داد.
و مهمتر از اون، شاید بشه درک کرد که برای چی مردم ناگهان با چند لبخندِ خاتمی، طوفان انتخاباتی راه انداختند و شعارهای جامعۀ مدنی و آزادی اش رو بیشتر از دیگر شعارهاش شنیدن و تا پایان دوره اش هم ازش همون انتظارها را داشتند. و شاید بشه فهمید که چرا مردم یکصدا هاشمی رو در انتخابات مجلس ششم عقب روندن و در انتخاب ریاست جمهوری 84 هم به صرف اینکه کسی در مقابل هاشمی ایستاده بود، بهش رای دادن. (البته در این فقرۀ آخر، میزان شرکت کنندگان به مراتب پایین تر از دوم خرداد و مجلس ششم بود)
مردم میخواهند در تعیین سرنوشت سیاسی و اجتماعی شون نقش داشته باشن. چرا مردم از دورۀ شاه احساس رضایت نمی‌کردن؟ با اینکه وضعیت کشور رو به پیشرفت بود. چرا مردم خاطرات سختی‌های اقتصادی دوران جنگ رو به زودی فراموش کردن، اما خاطرات تورم دوران هاشمی رو هنوز نسلهای بعدی هم فراموش نکردن؟ چرا در انتخابات 88، مردم به خیابانها آمدند و هنوز هم هر از چند گاهی در این عرصه ابراز وجود می‌کنند؟ چون در دورانِ جنگ، با همۀ سختی هایی که وجود داشت، اما مردم احساس می‌کردن که خودشون در صحنه حضور دارن. احساس می‌کردن که بالاخره بد یا خوب و کم یا زیاد، آیندۀ کشور به دست خودشون رقم خواهد خورد. اما در دوران هاشمی همچین احساسی در جامعه وجود نداشت. مردم فکر می‌کردن که یک عده مدیر و تکنوکرات (هرچند خیلی خوب) دارن براشون تصمیم می‌گیرن و مسیر زندگیشون رو تعیین می‌کنن. برای همین از اندک فضایی که بوجود اومده بود، برای دگرگون کردن این وضعیت استفاده کردن. – دوم خرداد- و بعد هم در دوران دوم خاتمی، چون مردم احساس کردن که باز دوباره یک عده کارشناس دارن براشون تصمیم میگیرن، از سیاست و فضای سیاسی سرخورده شدن.

اشکال بزرگ ما اصلاح‌طلب‌ها این بود که بعد از یک دوره شور و نشاط، وقتی که فکر کردیم جایگاهمون به عنوان نماینده‌های مردم در حال تثبیت شدن هست، برای اینکه فضائی داشته باشیم که بشه در اون تصمیم های کارشناسانه بگیریم، (تصمیم‌هایی برای آبادنی کشور تثبیت حق حاکمیتِ مردم) مردم رو به خونه‌ها و محل کارشون فرا خوندیم و گفتیم ما خودمون در مجلس و دولت کارها رو درست می‌کنیم. دانشجوها، معلم‌ها، کارگرها، پرستارها، نویسنده‌ها، کارمندها و... رو فرستادیم پیِ کارِ خودشون. و فکر کردیم همین چند تا روزنامه‌نگاری که اطرافمون هستند، نمایندۀ جامعۀ مدنی اند. خودمون با دست خودمون از جامعه سیاست زدایی كرديم. از راهبرد «فشار از پایین، چانه زنی در بالا» فقط چانه زنی در بالا رو گرفتیم و فشار از پایین رو خودمون کم کردیم.
گلچینِ کلام اینکه، هنوز هم من رگه‌هایی از این اندیشه رو در بین دوستانِ اصلاح‌طلبم می‌بینم. تا اندک چشم اندازی برای گفتگوی سیاسی در کشور فراهم میشه (که امیدوارم بیشتر فراهم بشه) سریع سپر می‌اندازن و از بقیه هم میخوان که شلوغ پلوغ نکنن تا کارشناس‌های سیاسی کت و شلوارشون رو پژوشن، مانتو روسری شون رو تنشون کنن و برن برای ادارۀ امور.
دوستان! عرصۀ سیاست، با پزشکی و مهندسی فرق میکنه. این یک عرصۀ انسانی‌ست. همۀ مردم باید مشارکت دائم داشته باشند. مردم ماشین رای دهی به ما نیستند. مردم باید مدام اعتراض کنن، نظر بدن، انتقاد کنن، سیاست‌مدارها رو برکنار کنن و کسانی که دوست دارن رو روی کار بیارن. یک نقاش، یک کارگر، یک معلم، یک کارمند، میتونه یک نمایندۀ مجلس و شورای شهر باشه. میتونه دبیرکل حزب باشه. میتونه سخنگوی دولت باشه. حتی میتونه وزیر و رئیس جمهور باشه. مطبوعات باید صدای همۀ مردم باشند.** سیاست یعنی زندگی و مردم حق دارن که برای زندگی خودشون تصمیم بگیرند. و حق دارن که با کمترین واسطه تصمیم بگیرن. و حق دارن که هرگاه متوجه شدن که سیاستها مطابق خواسته‌های اونها نیست، عوضش کنن و یا نماینده هاشون رو عوض کنن.*** همۀ اینهایی که ما برای ولایت مطلقه فقیه و یا سلطنت پادشاهی میگیم، در مورد خودمون هم صدق میکنه. نماینده‌های مردم، اداره کنندۀ اونها نیستند. کارگزارِ اونها هستند این در همۀ رده ها صدق میکنه. از رهبر و رئیس جمهور، تا نمایندۀ شورای روستا. رئیس شورای روستا کدخدا نیست. کارگزارِ اهالی ده هست. رئیس جمهور هم همچنین. کدخدا نیست.
فکر میکنم اونچه می‌خواستم بگم رو گفتم


** البته این به اون معنا نیست که کارهای کارشناسی از یک کنار بی‌اعتبار بشن. مردم دولت رو انتخاب می‌کنن و دولت هم طبق وضایفی که داره کار کارشناسی باید انجام بده. از کارشناس‌هایی که از خود همون مدرم هستند و یا دیگران استفاده می‌کنه. قانون بودجه باید کارشناسی نوشته بشه. یارانه‌ها باید هدفمند توزیع بشه. اما وقتی مردم بفهمند که در توزیع و یا کنترل یارانه‌ها اشکالی وجود داره، حق دارن که حتی شورش کنن. راهپیمایی کنن و از مسئولین توضیح بخوان.
*** توده‌های جامعه معمولا محافظه‌کار هستن. تمایلِ زیادی به شورش مداوم ندارن. مگر اینکه جونشون به لبشون بیاد.


 

0 دیدگاه:

ارسال یک نظر