۱۳۹۰ فروردین ۱۲, جمعه

برچسب‌ها : ,

پیکرِ «میراسماعیل» از «جمهوری اسلامی» جاندار تر بود

چه طنز تلخی است که درست در سالروز تولد اولین «جمهوری اسلامی» جهان، آخرین و بهترین نخست وزیرش در بند است.  تلخ تر از آن اینکه پیکر پدرش مورد یورش مامورانِ همان جمهوری اسلامی ای واقع می شود که او روزگاری رییس دولت اش بوده است. همان جمهوری اسلامی ای که به دنبالِ یک آرمانشهر اسلامی بود. آرمان شهری که الگوی آن محمد (ص) بود که حتی شکنجه گرانِ تازه مسلمانان مکه را یکسره بخشید. همان مردمانی که پیشتر بردگانِ مکه بودند و چندی بعد فاتحانِ آن شهر شدند.
آرمانشهری که الگویش علی (ع) بود. خلیفه ای که هرگز به گدا پروری و یتیم نوازی تظاهر نکرد و تنها هنگامی مردم فهمیدند که شبگردِ یتیم نوازِ کوفه چه کسی بوده است که تظاهراتِ  مسالمت آمیز اما غم انگیزِ یتیمان و گرسنگان بر در بیت اش شکل گرفت تا بر فرق شکافته اش چاره ای بکنند 
.
و همان آرمانشهری که مردمش حسین را وارثِ آدم می پنداشتند و با تصور به اینکه یزید و شمر و حرمله در کربلا دفن شده اند، به حاکمانِ جمهوری اسلامی شان اعتماد کردند و جان و مال و رأیشان را سالهای سال در یدِ قدرت آنان گذاشتند 
.
اما سی و دو سال بعد، درست در سالگرد همان روزی که مردم کرور کرور به پای صندوق های رأی رفتند و از درونِ آن جمهوری اسلامی را درآوردند، عده ای از همان مردم، _ که از قضا از خاندانِ یکی از بنیانگذارانِ آرمانشهر موعود بودند و جوانهایشان را در راه حفظ آن، به جنگ فرستاده بودند و پیکرهای خونینشان را تحویل گرفته بودند_ هنگامی که پیکر بیجانِ «آقاجان» را تا آرامگاه ابدی تشییع می کردند، مورد یورش مامورانِ معذورِ آرمانشهر قرار گرفتند. جنازۀ شان ربوده شد و جوانان و پیرانِ تشییع کننده سیلی و باطوم خوردند و به اسارت برده شدند. وای که چه سرنوشتِ غمناکی داشت آرمانشهرِ جمهوری اسلامی 
   .
پس از سه دهه اما، مردم ایران فهمیدند (و حتی با چشمانشان دیدند) که حرمله هنوز نمرده است و «تیرِ کین» اش هنوز قلبِ جوانانی که الله اکبر می گویند را پاره می کند. فهمیدند که هنوز شمر نمرده است و با مرکبِ سرخش، از روی جنازه های مردمِ سبزِ بی پناه میگذرد. فهمیدند که عُمر سعد هنوز زنده است و آب را بر روی اسیران و زندانیان می بندد و آنها را شکنجه می کند. و از عمق جان حس کردند که روحِ سرگردانِ یزید، در اجسادِ متحرک برخی از حاکمانِ همان آرمانشهرِ اسلامی حلول کرده است 
.
در صحرای کربلا از حسین پرسیدند که «در این مصائب چه می بینی؟» صبورانه پاسخ داد که «به جز زیبایی چیزی نمی بینم.» و آری! در میدانه ای که خون و آتش چشمها را پوشانده بود، حسین با آبِ ایمان «چشمهایش را شست» و «جورِ دیگر دید» و همانا که رمزِ «حسین» بودن و «حسین» ماندن همین است. ظریف اینکه میرحسین هم هنگامی که بر بالین پدر بی جان اش نشست همینگونه بود و اهل بیتِ داغ دیده اش را به «صبر، صبر، صبر» دعوت کرد. و همین یک نکته برای اعتماد کردن به او ما را بس است 
.
کوتاه سخن اینکه سی و دو سال بعد، پیکری تشییع شد که گویا از عمارتِ برجا مانده از جمهوری اسلامی، جاندار تر بود. زیرا که روز تولدِ آن جمهوری، همۀ نگاهها به آن تابوت و پیکر بود، اما از «جمهوری اسلامی» خبری نبود 

...
منتشر شده  در ندای سبز آزادی

0 دیدگاه:

ارسال یک نظر