نیم ساعته که منتظرم فیلم شروع بشه |
همه نشستن و خيلي معمولي يا باهمديگه حرف ميزنن, يا اگه مثل من تنها هستن, سر خودشون رو يك جوري گرم ميكنن.
با خودم فکر میکنم اگه تو ایران همچین اتفاقی میفتاد، چند نفری بلند میشدن و حداقل یک نیمچه اعتراضی می کردن. اما اینها یک جوری طبیعی با قضیه برخورد میکنن که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. انگار همه چی سر جاش هست. در همچین مملکت غربیِ مدرنی، همچنین رفتارهایی عجیبه واقعا.
فکر میکنم ما در ايران, دلیل اینکه در مواجهه با كمترين كمبودها هم اعتراض ميكنيم این هست که يك نمونه آرماني از مملكت داری داريم و فكر ميكنيم اگه آنچه كه در كشورهاي غربی اجرا ميشه در کشور ما هم اجرا بشه، دیگه همۀ كمبودهاي ما رفع میشه. درواقع یک نمونۀ آرمانی از زندگی - که البته برامون دور از دسترس هم هست - انگیزه های اعتراض رو در ما زیاد میکنه.
اما این غربی ها، خوب خداییش چه جامعۀ آرمانی ای جلوشون هست؟ عموم مردم رو میگم. خودشون تو همون جامعۀ آرمانی ای که ماها دنبالش میدویم زندگی میکنن و دیگه چیزی در برابرشون برای تلاش و مبارزه و اعتراض نیست. شاید نظریۀ پایان «تاریخ فوکویاما» از همین زمینه بوجود اومده. آخرِ تلاشی که می کنن، حفظ و تثبیت همین وضعیت هست. نهایتش یک عده روشنفکر پیدا میشن و به دنبال صادر کردن همین نظمِ زندگی به جاهای دیگۀ دنیا میرن
با خودم میگم، حالا ما اومدیم و بعداز صد و بیست سال زبونم لال به همچین جایی رسیدیم. خوب بعدش چی؟ بعدش میخوام چیکار کنیم؟ پاهامون رو دراز کنیم و از زندگی مدرنمون لذت ببریم؟ همین!؟ تازه میرسیم به اینجایی که اینها الان هستن و خیلیهاشون نمی دونن که: بعدش چی؟
منظورم این نیست که دست از تلاش برای رسیدن به زندگیِ آرمانی برداریم. حرفم اینه که ما این فرصت رو داریم که پیش از رسیدن به همچین جایی، به این فکر کنیم که بعدش میخوایم چیکار کنیم. و اینطوری بعدش رو از همین الان بسازیم. شاید آینده بهتر شد.
0 دیدگاه:
ارسال یک نظر