بچه كه بودم به چيزاي خيلي خيلي بزرگ ميگفتم وسايل خدا. مثلا لباس خدا. كليد خدا, قاشق خدا, ماشين خدا و... الان كه اين كره رو ديدم با خودم گفتم اگه بچه بودم ميگفتم كره ي خدا كتابخونه ي ملي فرانسه
۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه
۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه
زندگی-فلسفه, همراه نگاری
حالا بعدش چی؟
نیم ساعته که منتظرم فیلم شروع بشه در سينما نشستم و بيش از نيم ساعت از زمان اعلام شده گذشته و فيلم هنوز شروع نشده. هيچ كس هم اعتراضي نمي كنه. همه نشستن و خيلي معمولي يا باهمديگه حرف ميزنن, يا اگه مثل من تنها هستن, سر خودشون رو يك جوري گرم ميكنن. با خودم فکر میکنم اگه تو ایران همچین اتفاقی میفتاد، چند نفری بلند میشدن و حداقل یک نیمچه اعتراضی می کردن. اما اینها یک جوری طبیعی با قضیه برخورد میکنن که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. انگار همه چی سر جاش هست. در همچین مملکت غربیِ
۱۳۸۹ بهمن ۲۴, یکشنبه
زندگی-سیاست
چه کسی در بی.بی.سی «تیتر» میزند
1- تفاوت پزشک ها با روزنامه نگاران این است که پزشکان در پایان دورۀ آموزش پزشکی باید به صورت رسمی، هنگامی که مدرک پزشکی خود را گرفتند، سوگند تعهدات پزشکی را یاد کنند. اما روزنامه نگاران باید در همان بدو ورود خود به دنیای پر پیچ و خم روزنامه نگاری، در پیش وجدان خود متهعد شوند که در راستای انتشار حقیقت گام بردارند. 2- بی.بی.سی فارسی بدون شک موثرترین رسانۀ فارسی زبان بعد از صدای و سیمای جمهوری اسلامی است. با این تفاوت که نفوذ بی.بی.سی فارسی در بین فعالین سیاسی و علاقمندان به چنین موضوعاتی بسیار بیشتر از
۱۳۸۹ بهمن ۲۳, شنبه
بستر نويسي, زندگی-خاطره
ترس از بيهودگي
هرشب از ترس اينكه ممكنه در طول شبانه روز كار مفيدي انجام نداده باشم, مدت زيادي بيدار ميمونم. خيلي وقتا پيش مياد كه الكي خودم رو بيدار نگه ميدارم و دست اخر, هيچ كار مفيدي كه انجام نمي دم هيچ, از كارهايي كه بايد فردا انجام بدم هم ميمونم. گاهي ترس از بيهودگي, بيهودگي مضاعف مياره
۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه
بستر نويسي, زندگی-جامعه, زندگی-فلسفه
جهان ايراني و جهان غير ايراني
وقتي پام رو به اولين خاك غير ايراني گذاشتم, احساس كردم كه با خارج شدن از ايران, وارد جهان شدم. هرچي زندگي ايراني خودبسنده و نامرتبط با جهان خارج هست, زندگي در جاهاي ديگه ي دنيا بسيار وابسته و در هم تنيده ست. اما ظاهرا خارج شدن از ايران, منو از زندگي ايراني جدا نكرده. يني زندگي و مسايلي كه كاملا از جهان خارج مستقل هستند و يا در بهترين حالت, با چيزهاي ديگه در اين دنيا فاصله ي زيادي دارن. يكي از سختي هايي كه اين روزها باهاش درگيرم, برقراري توازن بين اين دو جهان متفاوت هست. ايجاد
۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه
زندگی-جامعه, یادداشتک
پنجره های باز در جامعه های باز
بچه که بودم، اگر پنجره ای باز بود سعی می کردم سرکی بکشم و ببینم اونور پنجره چه خبره. بزرگتر هم که شدم، گویا این قضیه در من درونی شده بود و ناخودآگاه خوشم میومد از پنجره ای که بازه، داخل خونه ها رو نگاه بکنم. به قول معروف دید بزنم. نه اینکه منظور خاصی داشته باشم. گویا عادت کرده بودم. بعد از مدتی احساس کردم که نکنه من مریض شدم و یا به قول آخوندهای محل قلبم مریض شده و زنگار گناه اون رو گرفته. یک سالی هست که در فرنگ زندگی میکنم. مسیر برگشتم به خونه، مقداری
اشتراک در:
پستها (Atom)