۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

برچسب‌ها :

پاییز سبز و دلٍ اون بچه هایی که باباهاشون اسیر دولت کودتا هستن


بچه ها! 

یادتونه کوچیک که بودیم یه کارتون میذاشت که موضوعش دربارۀ یه دختربچه و نقاش بود؟
مرد اونشب از شدت سرما مرد ولی دخترک که زندگیش به موندن یا نموندن برگها بسته شده بود، وقتی هر روز اون نقاشی رو رو دیوار میدید فکر می کرد برگها هنوز نریختن همینطوری تا بهار زنده موند و خوب شد.

دختره تو سرمای پاییز مریض شده بود و داشت می مرد و فکر می کرد وقتی برگهای همه درختا بریزن اونم میمیره. آقای نقاش که نمی خواست دخترک ناامید بشه و بمیره، تو یه شب سرد پاییزی رفت توخیابون و جلوی دیوار اتاق دخترک، روی دیوار یه درخت کشید که هنوز چند تا برگ روی شاخه هاش مونده بود. 
مرد اونشب از شدت سرما مرد ولی دخترک که زندگیش به موندن یا نموندن برگها بسته شده بود، وقتی هر روز اون نقاشی رو رو دیوار میدید فکر می کرد برگها هنوز نریختن همینطوری تا بهار زنده موند و خوب شد.
بچه ها!
حالا پاییز رسیده و برگهای درختا دارن میریزن. نکنه زردی پاییز جای سبزی ما رو بگیره! من از فردا می خوام برم تو کوچه مون و جای برگای زردی که ریخته، پارچه ی کوچیک سبزی ببندم تا دخترک سبز اصلاحات ما، امیدوار تا بهار زنده بمونه. اصلا می خوام پاییز امسال سبز باشه. یه طوری که وقتی کسی وارد کوچمون میشه، احساس کنه وارد بهار شده و از سبزی کوچمون دلش باز بشه. بعدش هم بهار آزادی رو به هم تبریک بگیم و جشن بگیریم.
شما هم هستین؟!
اگه شما هم باشین و درختای شهرتون رو سبز کنین، همه ی دختربچه هایی که الان باباها و ماماناشون تو زندان اسیر دولت کودتا هستن، تا بهار و سبز شدن دوبارۀ درختا، دلشون قرص می مونه.
اگه شما هم باشین، همه ی ایران تو پاییز امسال سبز میشه. 
پاشین دیگه!

0 دیدگاه:

ارسال یک نظر