برای سعید نورمحمدی و اسماعیل سحابه سعید نورمحمدی و اسماعیل سحابه وجوه مشترک بسیار زیادی دارند. به غیر از اینکه هردو خراسانی هستند و هردو عضو شاخة جوانان جبهة مشارکت هستند و دوستان بسیار صمیمیای برای یکدیگر محسوب میشوند، مهمترین و بارزترین شباهت آنها به یکدیگر آن است که هردو نفر در دو کنگرة متفاوت حزب، به عنوان کوچکترین عضو کنگره، بر صندلی هیأت رییسة سنی جبهة مشارکت تکیه زدند. آن روزها همه فکر میکردیم که عضویت در هیأت رییسة سنی کنگرههای جبهة مشارکت فقط به جهت سن افراد روی میدهد. اما امروز که به سعید و اسماعیل
۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه
۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه
زندگی-خاطره
ماجرای «شهیدحسین» و «میرحسین»
شهید حسین شهسواری این روزها سالگرد شهادت برادرم «حسین» هست. وقتی من خیلی کوچیک بودم برادرم در سن 15-16 سالگی رفت جبهه و شهید شد. جالبه که بدونین حسین بیسم چی بود. این نشون میده که خانواده ی ما همگی به حوزه ی اطلاع رسانی علاقه مند هستند. این رو برای شوخی نگفتم. میخواستم بگم «حسین» ما آدم دگمی نبود که فقط تحت تأثیر تبلیغات مسجد قصد کنه جونش رو به خطر بندازه. بلکه تو همون سن کم قبل از اینکه بره جبهه، آدم بسیار پرمطالعه ای بود. و جالبه که بدونین حوزه ی مطالعاتش هم بیشتر ادبیات
۱۳۸۸ مهر ۷, سهشنبه
زندگی-سیاست
دو رییس جمهور فیلسوف برای همۀ دنیا
زمانی «گرهارد شرودر» صدر اعظم سابق آلمان گفته بود خاتمی آخرین پرزیدنت فیلسوف جهان بود. اما ما به دنیا نشان دادیم که در ایران هیچ گاه آخرین وجود ندارد. ما میرحسین موسوی را به دنیا عرضه کردیم.او اکنون فیلسوف ترین پرزیدنت دنیاستهر بیانیه اش مانند درهای جدیدی را به رویمان باز می کند. هر بیانیه اش مانیفستی است برای خوب زندگی کردن. هم احساس می کنیم که قهرمان است و هم می دانیم که مثل ماست. ای کاش زودتر تو را دریافته بودیم و تو مارا.
۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه
جوابیه ای از طرف جوانان با غیرت سبز ایرانی به نامه ی احمد توکلی
به نام خداجناب آقای توکلینامه ای که به آقایان خاتمی و موسوی نوشته بودید، حاوی برخی نکاتی بود که به خود این آقایان چندان ربطی نداشت و بیشتر هواداران این دو عزیز را مورد هجمه قرار داده بود. (بویژه جوانان) از آنجایی که تا پیش از این بنده و بسیاری از اصلاح طلبان، شما را جزو رقبای منصف و با اخلاق خود به شمار می آوردیم، اما محتویات نامۀ شما بیم آن را داد که یا ما تا کنون پنداشت واژگونی از شخصیت شما داشته ایم، و یا شما در این نامه به دلیل اطلاعات ناصحیح، راهی ناصواب
۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه
پاییز سبز و دلٍ اون بچه هایی که باباهاشون اسیر دولت کودتا هستن
بچه ها! یادتونه کوچیک که بودیم یه کارتون میذاشت که موضوعش دربارۀ یه دختربچه و نقاش بود؟مرد اونشب از شدت سرما مرد ولی دخترک که زندگیش به موندن یا نموندن برگها بسته شده بود، وقتی هر روز اون نقاشی رو رو دیوار میدید فکر می کرد برگها هنوز نریختن همینطوری تا بهار زنده موند و خوب شد.دختره تو سرمای پاییز مریض شده بود و داشت می مرد و فکر می کرد وقتی برگهای همه درختا بریزن اونم میمیره. آقای نقاش که نمی خواست دخترک ناامید بشه و بمیره، تو یه شب سرد پاییزی رفت توخیابون و جلوی دیوار اتاق
۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه
زندگی-خاطره, زندگی-سیاست, ستاد88
جرمِ ما این بود
تقدیم به سید شهاب الدین طباطبایی و هزاران هزار عضو ستاد ملی88 در سراسر ایران بزرگ یک سال پیش در چنین روزی بیانیه ای منتشر کردیم که به امضای 88 نفر جوان ایرانی رسیده بود. در آن یبانیه، از سید محمد خاتمی خواسته بودیم که در انتخابات سال 1388 نامزد شود تا مبادا جریانی که قدرت را در دست داشت آیندۀ ایران و ایرانیان را تباه سازد. اکنون پس از یک سال، تعداد بسیاری از آن جوانان یا در بازداشت به سر می برند و یا به قید وثیقه آزاد شده اند. اما جرم ما و آنها چه بود
۱۳۸۸ مرداد ۸, پنجشنبه
زندگی-سیاست
زندان زندان است
در زندان بزرگ ِ سبز و پردرختزندان کوچک و تاریک و نموری است که من امشب را آنجا میگذرانماگر اینجا دنبال چیز تازه این میگردیآن را نخواهی یافتزندان زندان است,تنگ و تاریکروشن و سبزنمور و چندش آوربا تخت خواببی تخت خوابزیر زمینروی کوه اینور دنیاآنور دنیا در ذهن منویا در قلب توزندان زندان است.اینجا تنها زندانی در زندان است..................از همه ی دوستانی که در این مدت ابراز لطف کردند سپاسگذارم* این چند خط را سال 82 در پادگان زرهی شیراز نوشتم و در این روزها دوباره برایم تداعی شد از خانۀ قبلی ام شهریاران
۱۳۸۸ خرداد ۵, سهشنبه
زندگی-سیاست, ستاد88
رنگی که نابینایان هم می بینندش
وقتی دستبند سبز رو به دستش دیدم هم خوشحال شدم و هم شگفت زده. آخه یک دختر نابینا از رنگ سبز چی می فهمه؟ ازش پرسیدم: تو هم طرفدار میرحسینی؟ گفت: آره. هم طرفدار میرحسین و هم خاتمی. اینرو هم خواهرم برام آورده. اون تو ستاد میرحسین کمک میکنه. گفتم: منم مچ بند سبز دارم و دستش رو گرفتم و روی مچ بندم کشیدم. ذوق زده شد و در همون حالت گفت: تازه خواهرم گفته برات از اون مچ بندهای قشنگ 88 میارم. گفتم: اتفاقا منم از همونا دارم و مچ بندم رو باز کردم و به دستش بستم.
۱۳۸۷ بهمن ۱, سهشنبه
زندگی-جامعه, زندگی-خاطره
تريبون تريبون آزاد با خاتمی
ديروز دیدار هیأت موسس ستاد 88 بود با خاتمی. از مهرماه امسال تا به حال، این چهارمین باری بود که در دیدارهای اینچنینی با خاتمی شرکت میکردم. اما اینبار با دیدارهای دیگه خیلی متفاوت بود.قبل از جلسه برنامهریزی کرده بودیم، از موضع التماس و درخواست وارد گفتگو با خاتمی نشیم. این بود که آقا شهاب طباطبایی همون اول جلسه آب پاکی رو ریخت رو دست خاتمی و گفت: «ما نه امروز اومدیم اینجا که شعر بخونیم، نه اینکه بگیم دوست داریم – که میدونی داریم- بلکه اومدیم بگیم که شما چارهای جز اومدن نداری و باید بدونی حمایتت از
اشتراک در:
پستها (Atom)