۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۰, پنجشنبه

, , , , , ,

نژادپرستیِ سیاسی؛ از فاکس‌نیوز تا فارس‌نیوز

۱- مسئله‌ی اصلی در دعوای قدرت، اشغال و دراختیار گرفتن مرکزِ جامعه است. همه جا دعوا بر سر این است که چه کسی خودش در مرکز قرار بگیرند و دیگران را حاشیه‌نشین کنند. در آمریکا، همواره مردهای سفید و پولدار مرکز جامعه را در اشغال خود داشته‌اند و گه‌گاه و در موارد استثنایی زنان و یا اقلیت‌های نژادی را در هسته‌ی اصلی جای می‌داده‌اند.
در ایران، از زمان روی کار آمدن رضاخان پهلوی، به جز چند دوره‌ی کوتاه‌مدت، هسته‌ی اصلی قدرت در اشغال خانواده‌ی پهلوی و وابستگان به آنان بوده است. تا اینکه با انقلاب ۱۳۵۷ آنها از این جایگاه اخراج شدند و پس از جنگ قدرتی که تا سال ۱۳۶۰ طول کشید، نیروهای وابسته به روحانیت سیاسی که نفوذ زیادی بین مردم داشتند (و نه همه‌ی روحانیت) مرکز قدرت را اشغال کردند.

جامعه‌ی آمریکا پوست انداخته است. یک رییس‌جمهور رنگین‌پوست دارد. تعداد زیادی وزیر و سناتور و سیاست‌مدار و هنرمند و بازرگان دارد که از لحاظ اجتماعی اقلیت به حساب می‌آیند. حرکت اقلیت‌ها از حاشیه به مرکز با شتاب و توان بیشتری در جریان است و هسته‌ی اصلی قدرت از کنترل آن ناتوان. مهمترین دلیل‌اش هم این است که دیگر نظم و نظام قدیمی اجازه‌ی اداره‌ی عادلانه و منصفانه‌ی جامعه را نمی‌دهد. در نظم قدیمی جایی برای اقلیت‌ها در مرکز جامعه پیشبینی نشده است. اما امروز آنها پرتوان‌تر و پرشمارتر از دیروز خواستار داشتن نقشی جدی‌تر و اصلی‌تر در جامعه‌اند. در رخدادهای بالتیمور، آفریقایی-آمریکایی‌هایی را می‌بینیم که با ادبیات جاه‌طلبانه‌ و با اعتماد به نفس مثال‌زدنی‌ای جلوی دوربین صحبت می‌کنند و چهره‌ای متفاوت از گذشته را به نمایش می‌گذارند. چهره‌ای که دیگر به یکی دو شخصیت خلاصه نمی‌شود، بلکه به صورت توده‌ای گسترش یافته است. یک معلم و یا یک مغازه‌دار را می‌بینیم که مثل مارتین‌لوترکینگ جلوی دوربین حرف می‌زند. آنها بیشمار شده‌اند و هرکدام‌شان می‌توانند همچون یک رسانه عمل کنند. چه بخواهیم و چه نخواهیم، آنها دارند از حاشیه به مرکز مهاجرت می‌کنند و لازمه‌ی این تغییر، دگرگونی نظمِ اجتماعیِ قدیمی است.



۲- سال ۸۸ شاهد حضور جدی قشرهایی از مردم ایران در فضای سیاسی بودیم که پیش‌ازین کمتر آنها را به عنوان کنشکر اصلی می‌دیدیم. پیش از انتخابات، این مردم با حضور گسترده و انبوه‌شان در کمپین‌های انتخاباتی، کلیشه‌های رقابت سیاسی و انتخاباتی را تغییر دادند. همین روند پس از انتخابات و شعبده‌بازی حاکمیت و سپس خشونت غیرقانونی‌ای که نسبت به شهروندان اعمال می‌شد، ادامه یافت. در غیاب سیاست‌مداران حرفه‌ای و کلاسیک که یا در زندان بودند، یا مجبور به اختفا و یا مهاجرت شده بودند و یا اینکه سکوت پیشه کرده بودند، همین مردم زلزله‌ای سیاسی در جامعه بوجود آوردند. بسیار ساده‌انگارانه است اگر بخواهیم آن رخداد را تنها به یک ماجرای انتخاباتی بکاهیم. با چنین نگاهی، نمی‌توانیم بفهمیم که چرا هنوز پس از شش سال بخش زیادی از جامعه با افتخار دارند در همان راه هزینه می‌دهند و بخشی از حاکمیت هم با شدت تمام نمی‌گذارد که آن زخم‌ها شسته شوند. آنها می‌دانند که بحث اصلی بر سر اشغالِ هسته‌ی اصلی قدرت است. بسیاری از بخش‌ها و قشرهای جامعه، از آنهایی که خودشان از هسته‌ی قدرت بیرون رانده شدند گرفته تا آنهایی که از ابتدا در این هسته جایی نداشته‌اند، باهم متحد شده‌اند تا نظم قدیمی را تغییر بدهند و نظمی منصفانه‌تر و عادلانه‌تری را حاکم کنند. *

۳- اگر می‌خواهیم دلیل این همه فساد و جرم و آسیب اجتماعی در جامعه‌ی ایران را بدانیم، باید نگاهی به وضعیت اقلیت‌ها در آمریکا بیاندازیم. برای اینکار کافی است نگاهی به کتاب «در جست‌وجوی احترام» که یک پژوهش مردم‌شناختی-جامعه‌شناختی بسیار معتبر در آمریکا هست بیاندازیم. یا اینکه سریال شاهکار «شنود» (The Wire )  ببینیم. در هردوی این دواثرها، با سندها و شاهدهایی روبرو می‌شویم که جای تردیدی باقی نمی‌گذارد که بسیاری از اقلیت‌های آفریقایی و اسپانیولی‌تبار در آمریکا، آگاهانه  در وضعیت فرودستی نگه داشته شده‌اند. وضعیتی که با بزه‌کاری، جرم، فساد و فقر همراه است. با این دلیل که از ورود آنها به هسته‌ی اصلی قدرت و تمدن جلوگیری شود. چطور می‌شود که در کشوری بیش از دومیلیون آدم در زندان باشند؟ چطور می‌شود که در کشوری پلیس در سال بیش از ۴۰۰ شهروند خودش را با اسلحه‌ی گرم بکشد، درحالیکه همین رقم در کشورهای دیگر غربی همچون آلمان، فرانسه و انگلستان بین ۱ تا ۰ در سال است؟ اما در آمریکا این امر شدنی است.

چطور می‌شود که در کشوری چند میلیون نفر به طور مستقیم با مسئله‌ی اعتیاد دست و پنجه نرم کنند؟ چطور می‌شود که هر روز از در و دیوار مملکتی اختلاسی بیرون بزند؟ چطور می‌شود که این همه قاچاقِ سوخت و کالا در کشوری وجود داشته باشد؟ اما همه‌ی اینها در ایران وجود دارند. نظمی که حاکمیت امروز را در قدرت نگه داشته است ایجاب می‌کند که بخش‌های زیادی از مردم با فلاکت و فساد درگیر باشند و از آن رنج ببرند، درحالیکه بخشی دیگر از همین فساد ارتزاق کنند و رفاه داشته باشند.

۴- ایران، همچون آمریکا، از نژادپرستی رنج می‌برد. نژادپرستیِ سیاسی. یک عده بخاطر تبار و نژاد سیاسی‌شان به همه‌چیز دسترسی دارند، حتی به فساد و اختلاس! درحالیکه انبوهی از مردم برای داشتن یک زندگی سالم باید جان بکنند، و درحالیکه به اساسی‌ترین حق‌هایشان دسترسی ندارند. ازجمله حق برابری و آزادی؛ حق داشتنِ یک زندگی خوب و شایسته. حق‌هایی که یک ملت را برای انقلاب علیه فساد و نابرابری در حکومت گذشته بسیج و پیروز کردند.

ما حال آن آمریکایی‌هایی که در خیابان‌های بالتیمور باتوم می‌خورند را خوب می‌فهمیم. خوب می‌فهمیم که وقتی رییس‌جمهورشان آنها را نه معترض، بلکه مجرم می‌خواند چه حالی به آدم دست می‌دهد. خوب می‌فهمیم که وقتی یک سبک زندگی و یک سلسله‌مراتب اجباری به آدم تحمیل می‌شود یعنی چه! خوب می‌فهمیم وقتی تو بخاطر کوچکترین اشتباهی باید سخت‌ترین مجازات‌ها را تحمل کنی، درحالیکه یک طبقه و یک نژاد در همان جامعه با استفاده از وکیل و پارتی از زیر قانون فرار می‌کنند یعنی چه. خوب می‌فهمیم وقتی قانون به ضرر تو و به نفع فرادستان تنظیم شده باشد یعنی چه!
امروز رسانه‌های وابسته به قدرت در ایران با دیدن رخدادهای آمریکا خوشحالند و از روی خوشحالی و خرسندی هزار و یک گزارش و خبر و تحلیل منتشر می‌کنند و هر روز نوید فروپاشی ایالات متحده را به مخاطبان می‌خورانند. در سال ۸۸ فارس‌نیوز به ما می‌گفت آشوب‌گر، درحالیکه فاکس‌نیوز صفت «معترض» را به‌کار می‌برد. امروز اما جای فاکس و فارس عوض شده است. «فاکس» به مردم بالتیمور می‌گوید مجرم و آشوب‌گر، درحالیکه «فارس‌» آنها را معترض خطاب می‌کند. اما ما، ما که از لحاظ سیاسی‌، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی فرودست هستیم، خوب حال مردم بالتیمور و حاشیه‌ی نیویورک و واشگتن را می‌فهمیم. 
ما نژاپرستی سیاسی را خوب می‌فهمیم.

* پانوشت :
 در سال ۸۸ رهبران هرکدام از جنبش‌ها نقشه‌ی راه را نشان داده‌اند. درحالیکه آیت‌الله خامنه‌ای در نمازجمعه‌ی ۲۹ خرداد گفت «هرکس بیرون بیاید، خونش به گردن خودش است» میرحسین موسوی اما گفته بود که «پیروزی ما در شکست دیگری نیست.» (البته خوشبختانه آیت‌الله خامنه‌ای در سال ۹۲ این راهبرد را تا حدود زیادی تغییر داد.)

۱۳۹۴ اردیبهشت ۴, جمعه

, , ,

سریال «۲۴» اوباما و هیلاری را هم پیش‌بینی کرده بود؛ اما چطور؟

در این چند روز پیامی به صورت انبوه دست به رست می‌شود که چند صحنه از سریال ۲۴ را مورد توجه قرار می‌دهد. در فصل هشتم این سریال، موضوع اصلی مذاکره‌ و کشمکش بر سر موضوع هسته‌ای کشوری خیالی (البته در خاور میانه) است که شباهت‌های اتفاقی زیادی با مسئله‌ی ایران را به یاد می‌آورد. این شباهت تردید بسیاری در ذهن بسیاری از دوستان بوجود آورد و در گرفتنِ بحث‌های دای‌جان ناپلئونی در انواع و اقسام شبکه‌های اجتماعی، سایت‌ها و وبلاگ‌های مختلف را در پی داشت.
خیلی مقاومت کردم که واکنشی درباره‌ی این مسئله نشان ندهم. چون به نظرم بسیاری از واکنش‌ها بسیار سطحی به نظر می‌رسیدند. اما موضوع وقتی برایم جدی شد که برخی از دوستانم که هم در فضای سیاسی فعال هستند و هم با دنیای سریال و سینما آشنایی دارند به این موج همراه شدند و نگرانی و تعجب خود را با من درمیان گذاشتند.
دنیای سریال آمریکایی
در آمریکا سالانه صدها فیلم و سریال تولید می‌شود و این سریال‌ها موضوع‌های مختلف و متفاوتی را در بر می‌گیرند. بنابراین می‌توان به سادگی سریال یا فیلمی پیدا کرد به موضوعی در زمینه‌ها‌ی سیاست، هنر، تاریخ، علم و… شبیه باشد. همچنین جریان‌های سیاسی و فرهنگی هرکدام نه فقط در جستجوی کسب درآمد از طریق فروش سریال‌اند، بلکه افزون بر آن به دنبال تاثرگذاری برجامعه‌ی مخاطب هستند. برخلاف تصور عموی، مخاطب اصلی صنعت سینما و سریال‌سازی آمریکا، نه کشورهای جهان سوم و نه حتی بیننده‌گان اروپایی، بلکه هدف و مخاطب اصلی، چه از لحاظ اقتصادی و چه از نظر فرهنگی، مصرف‌کننده‌گان و بیننده‌گان آمریکایی‌اند. در واقع سلیقه‌ی آنها است که مسیر سریال‌بینیِ ما را هم مشخص می‌کند. اگر سریال خوب، خوش‌ساخت و پرمحتوایی مثل فلش فوروارد مورد توجه آمریکایی‌ها قرار نگیرد، ساخت آن متوقف می‌شود و ما هم از دیدن آن محروم می‌شویم. اما سریال خوب و نه البته عالی‌ای مثل بریکینگ بد به صدر جدل سریال‌ها قرار می‌گیرد. تنها به این دلیل که اولی مورد توجه ذهن و سلیقه‌ی آمریکایی قرار نگرفته. اما دومی، به این دلیل که به مسئله‌هایی می‌پردازد که در زندگی آمریکایی حضور جدی دارند، برجسته می‌شود که شاید برای یک اروپایی یا یک آسیایی زیاد لمس‌پذیر نباشند. اما ما عادت کرده‌ایم آنچه را که در آمریکا خوب به فروش می‌رسد را نگاه کنیم. زیرا که آنها تولیدکننده‌اند و ما مصرف‌کننده و تماشاگر.
اگر دقت کرده باشید، در بسیاری سریالها و فیلم‌های آمریکایی، زنان و اقلیت‌ها نقش‌های برجسته‌ای دارند. این مسئله هم علت اقتصادی دارد و هم دلیل سیاست‌گذاری. در مورد بحث اقتصادی نیاز به توضیح زیاد نیست. اما در مورد مسئله‌ی سیاست‌گذاری بسیار جالب توجه است. سریال‌ها و فیلم‌های آمریکایی نمایانگر واقعیت نیستند. بلکه بسیاری از آنها (منظورم سریال‌های جدی است) در تلاش برای ساختن و خلقِ یک واقعیت جدیدند. البته همیشه اینطور نبوده و این امر بسیار تازه و متاخر است. تا پیش از این سینما و سریال‌های آمریکایی به دنبال تثبیت کردن کلیشه‌های جاافتاده در فضای آمریکایی بودند. کلیشه‌هایی که بنابر آنها، قهرمان اصلی یک مرد سفید است که علاوه بر غلبه بر یک مشکل یا یک آدم بدجنس، تبحر زیادی هم در جذب زنان دارد. اما این کلیشه در چند دهه‌ی اخیر جای خود را به حرکت هوشمندانه برای آماده کردن ذهن‌های آمریکایی‌ها برای تغییرهای اجتماعی و سیاسی می‌دهد. به طوری که در طی این روند، بودجه‌های ویژه‌ای برای تبلیغ بیش از اندازه‌ی نقش اقلیت‌های قومی و نژادی ـ آفریقایی‌تبارها، اسپانیایی‌تبارها، آسیایی‌تبارها و خاورمیانه‌ای‌تبارها به عنوان نقش‌های کلیدی و حتی قهرمان‌های فیلم‌ها و سریالها است. البته این روند بیشتر در سریال‌ها دیده می‌شود تا در سینما. مثلا زنان یا آفریقایی‌تبارهای زیادی را در نقش قاضی یا پلیس و یا اسپانیایی‌تبارها و خاورمیانه‌ای‌ها را در نقش سیاستمدار و یا یک مدیر موفق می‌بینیم، درحالیکه در واقعیت اینطور نیست. آنها می‌خواهند، با توجه به جامعه‌ی چندفرهنگی آمریکا، ذهنیت مردم این کشور را برای حضور اقلیت‌ها در نقش‌های واقعی سیاسی و اجتماعی در جامعه آماده کنند. جامعه‌ای که در آن اقلیت‌ها روز به روز خواهان نقش بیشتری در اداره‌ی جامعه می‌شوند. البته این نوع سیاست‌گذاری مورد توجه همه‌ی شرکت‌های سینمایی و تلویزیونی نیست. بلکه بیشتر شبکه‌های نزدیک به جریان‌های تحول‌خواه (بویژه شبکه‌های نزدیک به دموکرات‌ها از جمله اچ.بی.او . ای.ام.سی) به این نوع سیاست‌گذاری گرایش دارند. درواقع آنها آینده را پیش‌بینی نمی‌کنند؛ بلکه به دنبال خلقِ یک آینده‌ی ایده‌آل هستند.
taylor

خلق به جای پیش‌بینی
در این میان البته سریال ۲۴ فصلی جدید از سریال‌های سیاسی-جاسوسی را در جهان سرگرمی باز کرد. در این سریال موضوع‌ها با الهامی بسیار مستقیم از شخصیت‌ها و رخدادهای سیاسی واقعی و بسیار نزدیک به حال حاضر انتخاب و ساخته و پرداخته می‌شدند. موضوع‌هایی که البته نگاهی بلندپروازانه به آینده‌ی داخلی آمریکا دارد. برای آن دسته از مخاطبان ایرانی (و دیگر فارسی‌زبانا و فارسی‌خوانان) که با کل این سریال آشنا نیستند، باید خاطرنشان کنم که مسئله‌ی توافق هسته‌ای آمریکا و ایران شاید کوچکترین نوع از آینده‌نگری سیاسی در این سریال باشد. مهمترین و بزرگترین سوژه در این زمینه را باید در فصل نخست و ماجرای آغازین این سریال (در سال ۲۰۰۱) دنبال کرد. ماجرا از جایی آغاز می‌شود که یک نامزد انتخاباتی تحول خواه آمریکایی که از قضا سیاهپوست و آفریقایی‌تبار نیز است، قرار است مورد سوءقصد نیروهای مخالف و ناشناس قرار بگیرد و یک یگان ضدتروریسم مامور خنثی کردن این عملیات تروریستی می‌شود. این درحالیست که اوباما برای اولین بار در انتخابات درون حزبی دموکرات‌ها شرکت می‌کند و در همان مرحله‌های ابتدایی حذف می‌شود. اما به احتمال زیاد حضورش برای سازندگان سریال الهام بخش می‌شود. همین شخصیت در فصل‌های بعدی وی در نقش رییس آمریکا ظاهر می‌شود، درحالیکه هنوز چندین سال تا حضور جدی اوباما در انتخابات ریاست آمریکا باقی مانده است.* در فضای پسا-۱۱سپتامبری آمریکا این سوژه مورد توجه بسیاری از بیننده‌گان قرار می‌گیرد. اما در آن سال هیچ کس نمی‌توانست پیش‌بینی ‌کند که ۷ سال بعد واقعا یک سیاهپوست برای نخستین بار بر صندلی ریاست «دولت‌های متحد آمریکا» بنشیند و این امپراتوری را رهبری کند.**
حتی در فیلم سینمایی‌ای بنابر همین سریال که بین فصل‌های ششم و هفتم با عنوان «رستگاری» پخش می‌شود، یک زن به مقام ریاست‌جمهوری آمریکا می‌رسد که چه از لحاظ ظاهری و چه از لحاظ شخصیت و حتی مشکلات خانوادگی، بسیار شبیه به هیلاری کلینتون است. و این درست پس از شکست هیلاری کلینتون در انتخابات داخلی دموکرات‌ها است. معلوم است که سازنده‌گان این سریال از حضور هیلاری در انتخابات الهام گرفته‌اند.
با این تفسیرها اگر قرار بود کسی توهم توطئه داشته باشد و اینطور جوزده بشود، جمهوری‌خواهان آمریکایی در اولویت بودند. زیرا تمام آینده‌نگری‌های سریال ۲۴ در راستای سیاست‌های حزب دموکرات و برخلاف خواسته‌های حزب جمهوری‌خواه بوده و است. نکته‌ای که ذهن من را درگیر خود کرده این است که شبکه‌ی فاکس که سازنده‌ی این سریال است به جمهوریخواهان نزدیک است. اما این سریال در عمل نقش آماده‌سازی ذهن آمریکایی‌ها برای سیاست‌های دموکرات‌ها را بازی کرده و در عمل جاده صاف‌کنِ آنها شده است.

* ما در فارسی و ادبیات سیاسی ایرانی به اشباه می‌گوییم رییس‌جمهوری آمریکا، درحالی که در آمریکا همچین پستی وجود ندارد و این حکومت جمهوری نیست که رییس‌جمهوری داشته باشد. بلکه اتحاده‌ای از دولت‌های محلی است که یک رییس فدرال آن را اداره می‌کند.
** من در سال ۱۳۸۷ یادداشتی درباره‌ی سریال ۲۴ نوشتم. اما برادران بسیج دانشگاه فردوسی مشهد متوجه ماجرای اصلی داستان نشدند و فکر کردند من واقعا رفتم آمریکا و در کمپین اوباما شرکت کرده‌ام 
*** این یادداشت پیشتر در وبلاگ روح‌نامه نشریده شده است.

۱۳۹۴ اردیبهشت ۲, چهارشنبه

, ,

استانی شدن انتخابات و تبدیل مجلس شورا به مجلس «خبرگان»

۱- برخی از موافقان طرح استانی کردن انتخابات مجلس می‌گویند این طرح جلوی خرید و فروش رای را می‌گیرد. از جمله علی مطهری که اینجا گفته است :
 «طرح استانی شدن انتخابات مجلس از خرید و فروش احتمالی آرا در حد بالایی در شهرستان‌ها جلوگیری می‌کند، زیرا خرید و فروش آرا در استان‌ها کار بسیار مشکلی است.» 
اما به نظر می‌رسد این استدلال بسیار ساده‌انگارانه است. در منطقه‌هایی که رای خرید و فروش می‌شود، اتفاقا استانی کردن زمینه‌ی فساد را بیشتر خواهد کرد. چون به دلیل گسترده بودن حوزه‌های انتخاباتی نظارت مردمی بر روند انتخابات ضعیفت‌تر خواهد شد و نقش دستگاه‌های پیدا و پنهات وابسته حاکمیت بیشتر و برجسته‌تر خواهد گردید. 
نمونه‌اش انتخابات ریاست‌جمهوری است که جابجایی رای در منطقه‌های کوچک راحت‌تر انجام می‌شود. مثلا در انتخابات ریاست‌جمهوری سال‌های ۸۴ و ۸۸ برخی از منطقه‌های کوچک بالای ۱۰۰% رای‌دهنده داشتند که این امر نشانگر تخلف در روند انتخابات بود. در انتخابات استانی هم همچنین خواهد بود.
موافقان این طرح طوری استدلال می‌کنند که انگار با استانی شدن، یک عده‌ای که قبلا به نامزدهای بسیج‌شده و فاسد رای می‌دادند دیگر نمی‌توانند رای بدهند. درحالیکه واضح است که اینطور نیست و همان آدم‌ها که اتوبوسی و کامیونی بسیج می‌شدند، دوباره به همان شکل به میدان می‌آیند و رای می‌دهند.
این وسط نامزدهای پوپولیست با استفاده از فاکتور ناشناس بودنْ فضای بیشتری پیدا و رای بیشتری کسب می‌کنند. همونطور که در سال ۸۴ احمدینژاد در حاشیه‌ی شهرهای بزرگ رای بسیار بیشتری درمقایسه با شهرهای کوچک و روستاها کسب کرد.

۲- بعضی‌ها استدلال می‌کنند که این شیوه به پررنگ‌تر شدن نقش حزب‌ها در انتخابات کمک می‌کند.
حتی اگر عدالت و قانون در انتخابات برقرار بود، که نیست، و ما هم حزب فراگیر داشتیم، که نداریم، بازهم استانی کردن مجلس اثری منفی روی جامعه می‌گذاره و آن را غیر سیاسی می‌کند. هرچه ارتباط مردم با منتخبانشان واسطه‌ی بیشتری پیدا کند و غیرمستقیم‌تر بشود، انگیزه‌ی آنها برای مشارکت سیاسی کاهش می‌یابد و این البته به نفع نیروهای است که از بی‌تفاوتیِ سیاسی مردم سود می‌برند.
در مورد مشارکت احزاب هم به نظرم این حرف باد هواست و هیچ تضمین قانونی‌ای برای این امر وجود نداره و بیشتر به نظرم استدلالی برای گول زدنِ نخبگان و نخبه‌گرایان است.

۳- اگر ما فکر کنیم فقط با تغییر قانون می‌تونیم فضای کشور را عوض کنیم خطای بزرگی کرده‌ایم. هیچ قانونی بدون برقراری موازنه‌ی قدرت سیاسی اجرایی و عملی نمی‌شود.
توازن قدرت زمانی به نفع نیروی‌های دموکراسی خواه می‌شود که وزن مردم در ساختار سیاسی بیشتر و بیشتر باشد. و این امر هنگامی رخ می‌دهد که جامعه سیاسی باشد.
از نظر من حتی باید شهرهای بزرگی مثل تهران و و مشهد و اصفهان و... را به حوزه‌های انتخاباتی کوچک تقسیم کرد تا مردم نماینده‌گان خودشان را بشناسند و به آنها پاسخگو باشند. در چنین شرایطی است که مردم دموکراسی را لمس می‌کنند و سیاسی باقی می‌مانند.
وگرنه الان، بویژه در کلانشهرها، نماینده‌گان هیچ تعهدی به رای‌دهندگان ندارند و بلافاصله پس از انتخابات شدن تبدیل به نماینده‌ی بلوک‌های قدرت می‌شوند. یعنی دیگر نمایندگان به رای‌دهندگان پاسخگو نیستند. همان اتفاقی که برای مجلس خبرهگان افتاده است.
استانی شدن انتخابات دسترسی و رابطه‌ی شهروندان با نماینده‌گان‌شان را دورتر و ضعیف‌تر می‌کند و نماینده‌هایی که با مردم ارتباط مستقیم نداشته باشند، در نهایت حافظ منافع حاکمیت می‌شوند و نه مردم. یعنی مجلس از این هم بدتر خواهد شد.
هرچه نهاد انتخابات از رای‌دهنده‌گان فاصله بگیره، زمینه‌ی زد و بند و فساد بیشتر از اینی که هست خواهد شد.

نکته‌ی جالب گزارش ایسکانیوز در همین زمینه را بخوانید :
«بخشایش تصریح کرد: من فکر نمی کنم این طرح به نتیجه برسد زیرا این طرح توسط نمایندگانی در حال بررسی و ارائه است که بیشتر از دو دوره در مجلس حضور دارند و سختشان است که از شهرستان ها رأی جمع آوری کنند و دوست ندارند از مجلس خارج شوند، اما نمایندگانی که دوره اولشان است قطعا مردم آن منطقه یک فرصت دوباره ای به آن نماینده می دهند در حالی که این فرصت برای کسانی که بیشتر از دو دور در مجلس حضور دارند کمتر پیش می آید.»