۱۳۹۳ بهمن ۱۴, سه‌شنبه

برچسب‌ها : , ,

رهبر بزرگ تاریخ (۱) ـ از چشم روزنامه‌نگار خارجی

دو دسته از آدم‌ها بیشترین نقش را در گسترش تصویری پوچ و بی‌محتوا از جنبه‌های مختلف شخصیت امام خمینی داشته‌اند : میراث‌خواران نادان و زخم‌خورده‌گان کینه‌ورز.
نادانی دسته‌اول (که امروز بر اریکه‌ی نظامِ به جا مانده از او تکیه زده‌اند و اجازه‌ی نقد و بحث درباره‌ی روح‌الله خمینی - و خیلی مقوله‌های دیگر- را از مردم گرفته‌اند)؛ و کینه‌ورزی دسته‌ی دوم (که آنها هم در میان منتقدانِ وی دست بالا را دارند و از رسانه‌ها و بلندگوهای پرشماری برخوردارند) هر دو دست به دست هم داده‌اند تا کمتر حرف درست و حسابی‌ای درباره‌ی رهبر بزرگترین رخداد تاریخ معاصر ایران خوانده و دیده و شنیده شود. کمتر پژوهش و کنکاشی درباره‌ی شیوه‌ی رهبری وی انجام شده است و بحث‌ها در حلقه‌ی تنگ دیدگاه‌های نظری وی و جدل‌های ملالغطی محدود مانده است. پس از ۵۱ سال از آغاز نهضت ۱۵ خرداد به رهبری آیت‌الله خمینی، متاسفانه اندیشمندان دوران ۱۵ ساله‌ی مبارزه تا پیروزی وی را جدی نمی‌گیرند و به کنکاش عالمانه‌ی آن دوران نمی‌پردازند. همانطور که ساواک هم این دوران را جدی نگرفت. لاجرم هر دو جریان محکوم به شکست و تحقیر تاریخ‌اند.



برای مقدمه، می‌خواهم توجه شما را به توصیف «ریشارد کاپوشینسکی»* روزنامه‌نگار، شاعر و عکاس بزرگ لهستانی جلب کنم :

«شهر درگیر خودش است، نیازی به خارجی‌ها ندارد، نیازی به بقیه‌ی دنیا ندارد. ... 
... چایی داغ‌مان را، درحالیکه به آن طرفِ دیگرِ سرسرای هتل خیره شده‌ایم، می‌نوشیم؛ جاییکه یک تلویزیون زیر پنجره‌ای تکیه زده است. 
روی صفحه‌ی تلویزیون، تصویر خمینی نمایان می‌شود. نشسته بر صندلی‌ دسته‌دار چوبی و ساده، محصور روی سکویی در میانه‌ی یک میدان، آیت‌الله سخنرانی‌اش را انجام می‌دهد. ماجرا در محله‌ای فقیرنشین (از روی کیفیت ساختمان‌ها می‌شود فهمید) در شهر قم رخ می‌دهد.
... در همین قم است که خمینی کشور را رهبری می‌کند. او قم راهیچ‌گاه ترک نمی‌کند، هیچ‌وقت به پایتخت نمی‌رود، هیچ‌کجا نمی‌رود، هیچ‌جا را بازدید نمی‌کند، هیچ‌کس را ملاقات نمی‌کند. پیش از این، او با همسر و پنج فرزندش در خانه‌ی کوچکی در انتهای گذری تنگ زندگی می‌کرده؛ کوچه‌ای خاکی، پرگرد و خاک و خفه، که جوی فاضلابی از آن می‌گذرد. اکنون اما او به مرکز شهر نزدیک‌تر شده و در منزل دخترش، با بالکنی رو به خیابان، اقامت دارد. از بالکن، خمینی برای جمعیتی که گرد هم آمده‌اند سلام می‌فرستد. 
خمینی همچون یک زاهد زندگی می‌کند. غذایش برنج، ماست و سبزی است؛ در اتاقی با دیوارهایی برهنه زندگی می‌کند؛ بدون مبلمان، تنها با یک تخت و پُشته‌ای از کتاب‌ها روی زمین. در همین اتاق است که خمینی میهمان‌ناش را می‌پذیرد (از جمله فرستاده‌گان رسمی خارجی)، نشسته بر پتویی پهن شده روی کف اتاق، کمرش را به دیوار تکیه داده است. ...
دوربین از روی میدانی مملو از سرهای چسبیده به هم، می‌لغزد؛ چهره‌های مفتون و جدی را نوازش می‌کند. ... همچون همیشه، خمینی با تن‌پوشی بلند برتن و دستاری سیاه بر سر است. با چهره‌ای بی‌رنگ و بی‌حرکت، ریشی سفید. هنگامی که حرف می‌زند، دستانش را روی دسته‌های مبل می‌گذارد؛ زبان بدن را بکار نمی‌گیرد. نه سر و نه تن‌اش را نمی‌جنابند. راست همچون یک «ا» نشسته است. گاهی پیشانی بلندش را چین می‌اندازد و ابروانش را بالا می‌برد. وگرنه هیچ عضله‌ای روی چهر‌ی مصمم‌اش نمی‌جنبد. با ویژگی‌های سختِ انسانی بس سرسخت، با اراده‌ای آهنین، کسی که هرگونه پس‌روی‌ای، شاید حتی هر تردیدی، با او غربیه است . روی این چهره، که گویی برای همیشه منجمد شده است، دگرگون‌ناپذیر، غیرحساس به احساسات و روحیات، [روی چهره‌ای] که چیزی به جز گرایش و تمرکز بر درون را نمایان نمی‌کند، تنها چشم‌ها به طور دائم در حرکت‌اند. نگاه سرزنده و تیزبین‌اش روی اقیانوس سرهای مجعد می‌لغزد، ژرفای آن [نگاه] میدان را ورانداز می‌کند، فراخنای آن را با دنبالاندن شامه‌ی جستجوگرِ پُروَسواسش، می‌سنجد؛ گویی به دنبال شخص خاصی می‌گردد.»

ادامه دارد...


پانوشت :
*ریشارد کاپوشینسکی از روزنامه‌نگاران صاحب سبک دنیا به شما می‌رود. او ۲۵ سال از عمر حرفه‌ای‌اش را در چهارگوشه‌ی دنیا در میان جنگ‌ها، کودتاها و انقلاب‌ها سپری کرد و بهترین گزارش‌ها و نوشته‌ها درباره‌ی این رخدادها از خود بر جای گذاشت. نگاه شاعرانه‌ی او به تاریخ و رخدادها سرمشق بسیاری از نویسندگان، روزنامه‌نگاران و حتی تاریخ‌پژوهان شده است.
او درست پس از انقلاب به ایران می‌آید و یکی از شاهکارهایش به نام «شاهنشاه» را درحالیکه چندین روز امکان خروج از هتل را نداشته، می‌نویسد. من ابتدا متن فرانسوی این کتاب را خواندم. اما بعد متوجه شدم که این کتاب به فارسی برگردانده شده که البته  چون آن ترجمه را نپسنیدم، خودم این بخش را دوباره از روی نسخه‌ی فرانسوی به فارسی برگرداندم. به نظر می‌رسد نسخه‌ی چاپ شده در ایران از روی نسخه‌ی انگلیسی ترجمه شده که دو اشکال عمده دارد. اول اینکه ترجمه‌ی انگلیسی زیر نظر مستقیم خود کاپوشینسکی انجام نشده و زبان آن به زبان شاعرانه‌ی نویسنده نزدیک نیست. (من خودم این نسخه را نخوانده‌ام و فقط از چند نقد و نقل قول شنیده‌ام.) درحالیکه مترجم فرانسوی با رابطه‌ی تنگاتنگ با نویسنده‌ی لهستانی، این کتاب را از زبان اصلی نویسنده (لهستانی) به فرانسوی برگردانده است. دوم (و از نظر من مهمتر) اینکه نسخه‌ی انگلیسی یک نسخه‌ی سانسور شده است. زیرا -بنابر توضیحات مترجم فرانسوی، ورونیک پاته- ناشر آمریکایی بخش‌هایی از کتاب که در انتقاد از سیاست‌های آمریکا در ایران بوده را حذف و سانسور کرده است که مجموع این حذفیات به حدود ۳۰ صفحه می‌رسد.

0 دیدگاه:

ارسال یک نظر