۱۳۹۲ فروردین ۱۴, چهارشنبه

برچسب‌ها : ,

چه نوع حضوری در انتخابات برازندۀ جنبش سبز است؟

"این یادداشت ناقابل را تقدیم می‌کنم به زهرا امیرابراهیمی. زیرا آنچه که در ادامه می‌آید، نتیجۀ دل مشغولی‌هایی است که در پیِ گفتگوی کوتاه‌مان پدید آمد و البته نگرانی و مسئولیت پذیریِ توامانش (و انبوه هموطنانمان) که در کلام و نگاه او جاری بود." 

بگذار حرف آخرم را همین اول بزنم: 
جنبشی که نتواند در یک صحنۀ سیاسی-اجتماعی کشور نقشی بازی کند، جنبشی که نظاره گرِ بازیِ دیگران باشد، جنبشی که توانِ کُنندگی نداشته باشد، جنبشی _ و حتی کمتر از آن، جریانِ سیاسی ای_ که منتظر باشد تا دیگران زمینۀ تاثیرگذاری‌اش را فراهم کنند، باید آن جنبش را _تا اطلاع ثانوی_ فراموش کرد.

در انتخابات پیش رو، دو صدا بلند‌تر شنیده می‌شود. صدایی که می‌گوید: پذیرفتنِ اقتدارِ حاکمیت، فراموش کردن و صرف نظر کردن از آنچه که در چهارسال گذشته بر ما گذشته، و در ‌‌نهایت، حضور در انتخابات، تنها راه برون رفت از وضعیت کنونی ست. از زاویۀ دیدِ این نگاه، ما باید کاری کنیم تا حاکمیت شرایط حضورمان در انتخابات را فراهم کند.

و در طرف دیگر، صدایی که با توجه به دلیل‌هایی از جمله، خون‌هایی که در این چهار سال به ناحق ریخته شده، کسانی که بی‌گناه در زندان به سر می‌برند و از همه مهم‌تر، حصر و زندان غیرقانوی و غیرمتعارف میرحسین موسوی و مهدی کروبی و زهرا رهنورد، بی‌توجهی به انتخابات پیش رو را تجویز می‌کند. از این نظرگاه، تا زمانی که این مسائل رفع نشده باشد، و تا زمانی که زمینه‌های برگزاری یک انتخابات آزاد و عادلانه فراهم نگردد، شرکت و مشارکت در انتخابات، نه تنها بی‌فایده، بلکه حتی خیانت و پشت پا به همۀ چیزهایی است که در این سال‌ها رخ داده است. 
در اینجا نمی‌خواهم درستی یا نادرستی هر یک از این گذاره‌ها را بررسی کنم. بلکه فقط می‌خواهم به شباهت هر یک از این دو نظرگاه اشاره کنم. بله! شباهت.

از نظر من نتیجۀ عمل به هر دوی این دو نظرگاه‌ها، یکی است. و آن هم بی‌اعتبار شدن و وادادگی است. چه حضور دست و پا بسته و چه کناره گیری و قهر از عرصۀ سیاسیِ جاریِ مملکت، باعث می‌شود که جنبش سبز اعتبار خود را به عنوان یک گزینۀ جایگزین (آلترناتیو) برای تغییر در کشور از دست بدهد. هر دوی این نگاه‌ها، ناآگاهانه جنبش سبز را از عاملیت و کنش خلع و برکنار می‌کنند و ناخودآگاه خود را نظاره گر و تماشاگر بازی دیگران تبدیل می‌کنند. و این در تضاد و تقابل با گوهر اصلیِ جنبش سبز است.

پس از خرداد ۸۸، عرصه‌ای تازه در صحنۀ سیاسی کشور گشوده شد. عرصه‌ای که سیاست را از زیر سقف و دالان بیرون کشیده و به سپهر جامعه و جمع مردم باز گردانیده است. پدیده‌ای که به جز سالهای اولیۀ انقلاب، دیگر در صحنۀ سیاست ایران دیده نشده است. از خرداد ۸۸ به اینطرف، ما شاهد هستیم که بیت رهبری، دفتر رئیس جمهور، فرماندهی سپاه و یا فلان محفل و فلان جناح... دیگر تنها گزینه‌های کنش و تعیین کننده در میدان سیاست ایران نیستند. از آن زمان به بعد، یک متغیر مهم و تاثیرگذار دوباره به صحنۀ سیاست بازگشت: «مردم» یا به عبارت دیگر «ملت». نیروی سیاسی‌ای که «وحدت» مورد نظر «آقای نظام» را خدشه دار کرد. تا پیش از آن، مراد از «ملت همیشه در صحنه» تنها آن دسته از جامعه بود زیر بیرق آقای نظام سینه بزند. هر کسی می‌داند که ما نمی‌توانیم از یک مردم، یک ملت صحبت کنیم. بلکه هر جامعه تفاوت‌ها و گوناگونانی‌های انکار ناشدنی‌ای را در بر می‌گیرد. و البته تثبیت و عریان کردنِ همین نکته مهم‌ترین دستاورد جنبش سبز است. دیگر «آقای نظام» نمی‌تواند بگوید ملت راضی هستند، ملت پشتیبان من هستند، مردم فلان و فلان هستند. حتی برخلاف این‌ها را نیز نمی‌تواند بگوید که مثلن ملت ناراضی هستند، خائن هستند و... چون دیگر یک ملت وجود ندارد. دیگر یک مردم واحدی که زیر معیارهای او (آقای نظام) چهارچوب بندی شده باشد وجود ندارد. پس از خرداد ۸۸ تودۀ گسترده‌ای از مردم خود را نمایان کردند و این تفاوت را به رخ «آقای نظام» کشاندند.
رنگ سبز، فقط نمادِ و نشانۀ یک ستاد انتخاباتی نبود. مردم، هوشمندانه حتی پیش از انتخابات، این سمبل را به نماد تفاوتِ خود تبدیل کردند. حتی آنهایی که به مخالفت با سبز‌ها پرداختند نیز در همین راستا حرکت و این تفاوت را تایید و تثبیت کردند. از آن دوره به بعد بود که یک دستآورد سیاسی برای جامعۀ ایرانی بدست آمد: «چهارچوب وحدت، آنی نیست که «آقای نظام» تعیین می‌کند. یک ملت به اندازۀ ایران وجود دارد که ایران را برای همۀ ایرانیان می‌خواهد.» پرچمِ تک رنگِ «آقای نظام» بسیار کوچک‌تر از آن بود که بتواند سایۀ خود را روی سر همۀ ملت بگستراند. از همین رو بسیاری از مردم از زیر سایه‌اش بیرون جهیدند و در عرصه‌ای نو سربرافراشتند. کشتیِ نظام بسیار کوچک‌تر از آن بود که بتواند همۀ خواست‌های ملت را در خود جای دهد. او (آقای نظام) درست گفت که عده‌ای از این کشتی پیاده شدند. خواست‌ها و امر و نهی‌هایش اینقدر متورم شده بودند که جایی برای آنکس که وزن و وجودی داشته باشد باقی نمی‌ماند. آن آقا با ثروت و اسلحه و رسانه (زر و زور و تزویر) سکان نظام را اشغال کرده بود. تورم ِاوامر و زیاده خواهی‌هایش بود که دیگران را از کشتی بیرون انداخت؛ به بیرون پرت کرد. و از قضا این اخراج درست در زمانی صورت گرفت که آن کشتی به گل نشته بود. در آن لحظه بود که ما پیاده شدگان از کشتی، خود را در میان ملت یافتیم.

حال پس از چهار سال باید از خود بپرسیم که به چه دلیلی می‌خواهیم دوباره سوار بر آن کشتی تنگ و به گل نشسته شویم؟ همچنین اگر از کشتی پیاده شده‌ایم یا از پیش پیاده بوده‌ایم، باید به این پرسش پاسخ دهیم که در پیاده بودن و کناره نشستنِ خود چه می‌بینیم که می‌خواهیم به آن ادامه دهیم؟ به این پرسش برخواهیم گشت. 
با این حال، از نظر من، هیچ کدام از این دو گزینه _ شرکت کردن یا نکردن در انتخابات_ نادرست نیستند؛ اما به شرط‌ها و شروط‌ها! هردوی این دو گزینه‌ها تنها در شرایطی می‌توانند درست و راهگشا باشند که با کنش و عمل همراه شوند. تنها در شرایطی که به عنوان کنشی از سوی جنبش سبز به آن نگاه شود و برای خود (جنبش) شانِ «کنندگی» قائل باشد.

ما در وضعیت دشواری به سر می‌بریم. اگر به نظمِ پیش از جنبش سبز بازگردیم و زمینۀ حضور در عرصۀ سیاست را جلبِ نظرِ «آقای نظام» بدانیم، یک حرکت ضد ملی و ضد مردمی انجام داده‌ایم. حرکتی که نه توجیه راهبردی دارد، نه ارزش اخلاقی. نظم حاکم پیش از جنبش سبز را می‌توانیم اینگونه صورتبندی کنیم: یا کسانی هستند که در زیر پرچم «او» قرار دارند و زیر سایه‌اش اجازۀ بازی سیاسی دارند، یا اینکه موجودهایی هستند که خارج از می‌دانند، حق هیچ کنش و حرکتی را ندارند و باید تماشاگر بازی دیگران باشند. به خوبی می‌بینیم که هر دو شکل یاد شده در برخورد با انتخابات، بازتولیدکنندۀ‌‌ همان نظم پیشین هستند. بنابراین، همانطور که پیش‌تر گفته شد، هر کدام از دو راهبرد یاد شده تنها در صورتی می‌توانند درست باشند که خود را از «کنشگر بودن» در میدان سیاست خلع نکنیم. در هر دو صورت، باید در صحنۀ سیاست کشور «مداخله» کرد و نقشی «تعیین کننده» داشت.

اما در مورد وضعیت ما در برابر ملت و حکومت؛ ملت _ملتی که از زیر سایۀ وحدتِ دستوریِ حاکمیت بیرون جهیده است_ و پرچمِ هویتِ متفاوت و گوناگونِ مردم را بلند کرده است، از دستآوردهای جنبش سبز است. پس پشت کردن به این تفاوتِ وحدت آفرین نادرست است. اما نمی‌توان از ماشین دولت/حکومت _هرچند که به گل نشسته است_ چشم پوشید. حکومت حق مردم و دستیابی به آن وظیفۀ هر نیروی مردمسالار است. عملی شدنِ «حاکمیت مردم» که از انقلاب مشروطه، نهضت ملی نفت، سرنگونی شاه در انقلاب ۱۳۵۷، جنبش دوم خرداد ۱۳۷۶ تا به امروز جزو خواست‌های اساسی مردم بوده است، در جنبش سبز تبلوری نو و بالغ پیدا کرده است. پس در راه تحقق هرچه بیشتر این خواست تاریخی، نباید از حضور در عرصۀ سیاست خجالت زده و شرمگین بود. هیچ انسانِ شریفی از گرفتن حق خود شرمنده نمی‌شود. پس هر نوع حرکتی که با حفظ اصول پیشین همراه باشد، کنشی ارزشمند است. ما می‌دانیم که یک شبه و ناگهانی و بدون زحمت به این حقمان نخواهیم رسید. این یک مسیر بلند است که باید پله پله آن را پیمود. 

مرا در منزل جانان چه امنِ عیش؟ چون هردم
جرس فریاد می‌دارد که بربندید محمل‌ها!

2 دیدگاه:

  1. سلام
    یادداشت خوبی و قابل تاملی بود خصوصا از جهت نقش مهمی که برای مردم قائل است برخلاف تمام یادداشت هایی که در این روزها بدون در نظر گرفتن نقش مردم ما را بیش از پیش ناامیدمی کنند

    پاسخحذف