۱۳۹۲ فروردین ۱۳, سه‌شنبه

برچسب‌ها : , ,

در برابر مرگ حتی!

از فیسبوکِ آزاده
عسل بدیعی هم کلاسی ما بود. همهٔ ما می‌دانستیم که بازیگر است و‌‌ همان سال اول، فکر می‌کنم با فریبرز عرب نیا ازدواج کرد یا ازدواج کرده بود. کم حرف بود و من واقعا یادم نیست بعد از سال اول همچنان می‌آمد دانشگاه یا فقط‌‌ همان سال آمد، انقدر آرام بود که در خاطرات دانشگاهم خیلی کم رنگ است. در این سال‌ها هم کمابیش کار می‌کرد اما بازیگری نبود که خیلی سر زبان‌ها باشد.‌‌ 
همان سال اول گاهی بچه‌ها پشت سرش می‌گفتند چقدر خودش را می‌گیرد! یک بار یکی از بچه‌ها سعی کرده بود زیر زبانش را بکشد که چطور با همسرش آشنا شده و عسل طرف را بی‌جواب گذاشته و رفته بود، کلی طول کشید به آن دوستمان بفهمانیم که اشتباه از خودش بوده که در زندگی شخصی یک نفر کنجکاوی کرده!
این [ها] خاطره‌های معمولی همهٔ ما هستند، خیلی راحت پشت سر هم حرف می‌زنیم و در زندگی دیگران دخالت می‌کنیم و.... و به‌‌ همان راحتی هم می‌توانیم در سوگ‌‌ همان کسی که پشت سرش حرف زده بودیم نوحه سرایی کنیم، بعد کم کم از شخص مرحوم قدیس یا قهرمان می‌سازیم! بله مرگ یک انسان در اوج جوانی و شکوفایی همه را متأثر می‌کند اما واقعا چرا همیشه از یک سوی بام می‌افتیم؟ تعریف کردن از کسی که نمی‌شناسیم‌‌ همان قدر زننده است که قضاوت‌های سطحی. کسی که رفته به تعریف‌های ما نیازی ندارد. چرا نمی‌توانیم حداقل در برابر مرگ ریا نکنیم؟!

0 دیدگاه:

ارسال یک نظر