۱۳۹۰ اسفند ۲۲, دوشنبه

برچسب‌ها :

مسئلۀ خونِ شهدا


تقدیم به برادرم، سهیل اعرابی
...
این روزها، در تماسهایی که با سهیل اعرابی  (برادر شهید سهراب اعرابی) دارم،احساس نزدیکی بسیاری با او می کنم. چرا!؟
 من هم 20 و اندی سال پیش برادرم را از دست دادم. "حسینِ" ما البته در 14-15 سالگی با دستکاری شناسنامه به جبهه رفت و از سهراب عزیز چند سالی کوچکتر بود. من هم وقتی برادرم را از دست دادم از سهیل خیلی کوچک تر بودم. از همان روز تا حالا سایۀ سنگین این "شهید" بر زندگی خانوادۀ ما سایه افکنده بود و افکنده است و خواهد افکند. گریه های شبانۀ مادر، غصه های فرو خوردۀ پدر، پیری زودرس هر دو. آسیب های روحی خواهر و برادر و البته همۀ این سختی ها در برابر روح بزرگ "حسین" که به زندگی ما معنا می داد، ذره ای بودند در مقابل دریا. بخاطر همۀ اینهاست که احساس می کنم سهیل را خوب می فهمم. همۀ خانوادۀ شهدا را خوب می فهمم. ولی علاوه بر همۀ این تجربه های مشترک فردی و خانوادگی، یک چیزی هست که تجربۀ مشترکِ اجتماعی ماست. این مسئله را من از وقتی وارد جامعه شدم هر روز دارم با خودم می کشم.
مسئلۀ "خونِ شهدا"...
این یکی از همه سخت تر است. یعنی تو در جایی هستی که علاوه بر زندگی و مبارزه باید از خون برادر شهیدت و دیگر شهیدان هم دفاع کنی. اصلا تو وارث خون شهید ت هستی. مثل حسین که وارث آدم بود. اینکه چطور از خون او حفاظت کنی از مهمترین دغدغه های زندگی ات می شود. حتی اگر مثل من موقع شهادت برادرت کودک بوده باشی، پس از آن واقعۀ تلخ هیچ وقت احساس نمی کنی او را از دست داده ای یا اینکه در کنارت نبوده است. همیشه بوده است. سر کوچه ات اسمش را نوشته اند. در مدرسه و دانشگاه مثل برچسبی رو پیشانی تو بوده است. در مسجد و نانوایی هم سنگینی نگاههای زیر چشمی دیگران، او را در کنار تو می نشانده است. حتی وقتی کسی از روی مهربانی و ترحم دستی به سرت می کشیده است و یا سلام گرمی به تو می کرده است؛ در لابلای آن نواها  و نوازش ها شهیدت با تو بوده است.
ولی وقتی بزرگتر می شوی قصه جدی تر می شود. تو باید با توجه به خون شهیدت موضع بگیری. باید تصمیم بگیری. باید موافقت کنی. باید مخالفت کنی. از یک طرف عده ای هستند که برادرت و دوستان شهیدش را مسخره و استهزاء می کنند که: «طفلکی ها بچه بودند قربانی بازی بزرگان و سیاست های از ما بهتران شدند.» تو اینها را می شنوی و می بینی. ولی سعی میکنی به روی خوت نیاوری. چون میدانی که برادرت به راهش ایمان و آگاهی داشته است.  یک طرف دیگر هم افرادی هستند که به اسم خون شهدا همه کار می کنند. هر کس سخن و حرفی دارد، به نام خون شهدا خفه اش می کنند و همانها در جای دیگر به نام خون شهدا همه نوع مسامحه و سازش و مذاکره ای را می کنند. تو پای میز مذاکرۀ آنها نیستی ولی نتیجه اش را باید تحمل کنی. گاهی خوب است و تو احساس رضایت می کنی که خون شهیدت پایمال نشده است. ولی گاهی پیش می آید که احساس می کنی پای میز مذاکره به خون شهیدت خیانت شده است. چکار باید بکنی؟ چه موضعی باید بگیری؟ تو دیگر بزرگ شده ای و می فهمی حسین دیگر فقط متعلق به تو نیست. بلکه از لحظۀ شهادتش به سرمایۀ ملی تبدیل شده است و سرمایه های ملی را نمی شود مصادره کرد. حداقل اگر بشود کرد، تو کسی نیستی که این کار را بکنی. چون می دانی که شهیدت راضی نیست. خب چکار باید بکنی؟ چکار می شود کرد؟
لحظه هایی می رسد که فکر می کنی از همان دمی که خون شهیدت به زمین ریخته است، در واقع خونش بر دل تو جاری شده است و تو مجبوری مدام خون دل بخوری. خون دل شهیدت را. ولی جایی هم می رسد که احساس می کنی این خون مانند یک "حبل المتین" تو را از گرداب ها طوفان ها نجات می دهد. به تو قدرت می دهد. همین خون است که در دوران خدمت سربازی به سراغ من می آید تا جلوی فرماندۀ لشکر بایستم و در حالی که او دارد به اسم خون شهیدان به جوانهای مردم ظلم می کند بگویم: «آهای آقا! وارث آن خونی که تو داری بنامش ظلم می کنی منم!» و همین میراث است که این روزها در کلام سهیل جاری می شود ما را به صبر و تامل بیشتر فرا می خواند و از ما می خواهد که مبادا خون شهدای جنبش سبز «گاهی» به غلط جلوی چشمانمان را بگیرد و زندگی دیگران را فراموش کنیم.
آن روزی که پروین خانم (مادر شهید سهراب اعرابی) در بهبوهۀ خون ریزی ها و خون خواهی ها گفت از خون پسرش می گذرد، اگر که زندانی ها آزاد شوند و حق مردم رعایت شود، نا خودآگاه یاد مادرم افتادم که همیشه بعد از نماز بلند بلند دعا می کرد و از خدا می خواست که جنگ تمام شود.
...

0 دیدگاه:

ارسال یک نظر