۱۳۹۰ اسفند ۲۸, یکشنبه

برچسب‌ها :

سفرنامۀ میلان - 2


جمعه 27 اسفند 1390
شب را اصلا نتونسته بودم بخوابم.اصلا شک داشتم که برم یا نرم. مهمترین دلیلش این بود که بلیط برگشت رو اشتباه گرفته بودم. یعنی بجای ونیز-پاریس، بلیط پاریس-ونیز گرفته بودم. بنابراین باید مقدار بیشتری پول برای یک بلیط دیگه می دادم. دلیل های دیگری داشت. مثلا اینکه اصلا دوست نداشتم به سفری کوتاه برم. اصلا از این سفرهای تلگرافی خوشم نمی یاد. به همین دلیل دودل بودم.
در نهایت امیر (میزبان ما در میلان) با طرفندهایی رای ما رو عوض کرد. مثلا فیلمها و عکسهایی از میلان نشون داد که من و علی صددرصد قانع شدم.
به دلیل اینکه ساعت پروازِ ما صبح زود بود، شب نخوابیدیم تا مبادا کلا از سفر جا بمونیم. بیشتر از یک ساعت از این زمان رو من و ابوذر باهم ارتباط اسکایپی داشتیم. یعنی در حالی که داشتیم وسایلمون رو جمع و جور می کردیم بوسیلۀ اسکایپ باهم حرف می زدیم و هم رو می دیدیم. یک جورهایی انگار باهم در یک مکان بودیم. بعد من رفتم دوش گرفتم و آماده شدم تا از خونه بزنم بیرون که مبادا دیر برسم. بلیطی که گرفته بودیم از این بلیط ارزون ها بود. این بلیط ارزون ها ماجرایی داره. مثلا یکیش این هست که معمولا فاصلۀ فرودگاه پروازهاش از شهر خیلی زیاد هست. برای همین مجبور بودیم خیلی زودتر از خونه خارج بشیم.
ساعت پنج صبح از خونه زدم بیرون. مقداری از مسیر رو پیاده رفتم تا به اتوبوسِ شب برسم. پاریس یک سرویس اتوبوس شب داره که مسیرهای اصلی شهر رو پوشش می دن. حدود پانزده دقیقه پیاده روی کردم تا به ایستگاه برسم. به دلیل اینکه پیش از بیرون رفتن از روی سایت شرکت اتوبوسرانی مسیر رو بررسی کرده بودم (این شرکت تمام حمل و نقلهای شهری از جمله مترو و اتوبوس و تراموا را در بر میگیره. ولی اینجا برای خلاصه سازی از شرکت واژۀ اتوبوسرانی استفاده میکنم) ، دقیقا می دونستم که چه ساعتی از خونه باید خارج بشم و چه مسیری رو انتخاب کنم و چه ساعتی به ایستگاه می رسم. این هم یکی از خدمات فوق العادۀ شهرداری پاریس هست. یعنی آدم می تونه بره روی سایت، مقصد و مبدا رو وارد کنه. بعد سایت بهترین مسیر ممکن و زمان دقیقش رو در اختیار میذاره. مثلا میگه از فلان آدرس (مبدا)، فلان دقیقه پیاده میری و بعد از  فلان دقیقه به فلان ایستگاه اتوبوس میرسی؛ بعد سوار فلان خط اتوبوس میشی و تا فلان ایستگاه میری و این مسیر فلان دقیقه طول میکشه. بعد به فلان ایستگاه مترو می رسی و سوار فلان خط می شی و تا فلان ایستگاه میری. بعد دقیقا راس فلان ساعت میرسی به اون ایستگاه و تا فلان آدرس (مقصد) فلان دقیقه پیاده میری. برای مسیرهای پیاده روی هم جزئیات دقیق میده. یعنی مثلا اگر آدرس مقصد، خیابان ورسای پلاک 193 باشه و آخرین ایستگاه مترویی که پیاده بشی ایستگاه میکل آنژ باشه، بهت میگه که: از خیابون میکل آنژ تا پایان خیابان اِکزِلمانس 8 دقیقه پیاده روی می کنی. بعد به خیابان ورسای میرسی. از خیابون رد می شی و می ری سمت چپ. 50 متر به سمت چپ پیاده میری و به مقصد می رسی. سایت اتوبوسرانی همۀ این جزئیات رو از اول تا آخر روی فایهای عکس بهت نشون میده که امکان پرینت هم وجود داره. این قسمت آخرش یک چیزی تو مایه های دستگاه جی.پی.اس هست. فقط با این تفاوت که روی سایت ارائه میشه.
به هر حال تو اون تاریکی هوا از خونه زدم بیرون و چون دقیقا طبق برنامه عمل کردم سر ساعت به ایستگاه رسیدم و بلافاصله اتوبوس اومد. تصور می کردم که اتوبوس خلوت خواهد بود و می تونم چند دقیقه ای توی اتوبوس استراحت کنم. ولی برعکس، اتوبوس پر بود از کارگرهایی که در حال رفتن به سر کار بودند. به غیر از من و چند نفر دیگه، تمام مسافرهای اتوبوس سیاه پوست بودند. من هم به همراه یکی دو نفر دیگه سبزه و از اهالی خاورمیانه بودیم. یکی دو نفر دیگری هم که سفید پوست بودند، معلوم بود که از مهاجرین شرق اروپا هستن. اتوبوس داشت کارگر ها رو به محل کارهاشون می رسوند. تعدادی نشسته بودند و تعداد بیشتری هم ایستاده. هیچکس حرف نمی زد و انگار همه داشتن به روز کاری ای که در انتظارشون هست فکر می کردن.
 به مترو که رسیدم بازهم قصه همین بود. یعنی ترکیب مسافرهای مترو تقریبا به همین ترتیب بود. اما با این تفاوت که چند نفر دیگه مثل من بودن که از بار و بندیلشون پیدا بود که عزم سفر به خارج از پاریس رو دارن و مقصدشون فرودگاه هست. روبروی من یک آقای عرب نشسته بود. و کنارش هم یک دختر خانم سیاه پوست. چند ایستگاه که گذشت، شش-هفت تا زن سیاه پوست با لباس های رنگ و وارنگ آفریقایی وارد مترو شدن. از همون لحظۀ وارد شدن، فضای مترو کاملا دگرگون شد. فضای متروهای پاریس معمولا سوت و کور و سرد هست. به جز صدای گوش خراش و ناپسندِ مترو، خیلی وقت ها صدای دیگه ای به گوش نمیرسه. برای همین خیلی از آدمها سعی می کنن با گذاشتن گوشی و گوش دادن به موسیقی، از این صدای گوش خراش فرار کنن. ولی زنهای آفریقایی کاملا جو مترو رو عوض کرده بودند. باهم بلند بلند صحبت می کردن. مرتب جاهاشون رو تغییر می دادن و رفت و آمد می کردن اصلا حضور دیگران باعث نمی شد تا رابطۀ معمولی اونها تحت تاثیر قرار بگیره. انگار توی یک آشپزخونۀ بزرگ در حال آماده کردن مقدمات صور و سات یک مهمونی بزرگ هستن.  از رفتار گرمشون معلوم بود مدت زیادی هست که در این مسیر رفت و آمد می کنن. فقط اونها بر خلاف خیلی آدمهای دیگه اسیر گفتمان غالب بر فضای مترو نشده بودند و به خودشون نَقَبولونده بودن که باید اسیر این گفتمان بشن.
سر ساعتی که سایت اتوبوسرانی اعلام کرده بود به ایستگاه مقصد رسیدم. بعد از چند دقیقه ابوذر هم به من ملحق شد. بلافاصله سوار اتوبوس شدیم. ابوذر هنوز داشت نفس نفس می زد.  چون به اتوبوسی که قرار بود سوار بشه نرسیده بود و برای اینکه راه دیگه ای رو برای رسیدن به مقصد پیدا کنه، چندین دقیقه دویده بود تا بتونه راس ساعت به پورت مایو برسه. خوشبختانه سروقت به مبدا رسیدیم و بلافاصله پس از سوار شدن، اتوبوس به سمت فرودگاه حرکت کرد. باید حدود یک ساعت در اتوبوس می نشستیم تا به مبداءِ دیگه ای برسیم.
هنوز هوا تاریک بود و مهِ سنگینی جاده رو گرفته بود.







0 دیدگاه:

ارسال یک نظر