۱۳۸۸ بهمن ۱۶, جمعه

برچسب‌ها :

شب, سکوت, پاریس




هوس کردم نیمه شب بزنم بیرون و با نوای «یاد ایام» استاد حالی بکنم. ته موندۀ بارون زمین خیابونهای محلۀ پانزدهم پاریس  رو خیس کرده بود. بیشتر از اینکه به یاد ایام فکر کنم, در حلقۀ دام بلایی که «سلسلۀ موی دوست» پهن کرده بود, گرفتار شده بودم. تا کنار رود سن قدم زدم. اونجایی که مجسمۀ آزادی (نسخۀ اصلی) هست. روی پل کمی ایستادم و زیر لب با استاد همنوایی کردم. یاد اون روزایی افتادم که کنار زاینده رود جاویدان قدم میزدم.
هرچند که دوری از «گلشن» وطن شرری در جانم انداخته بود, اما مژگانی قهوه ای, «هزاران رخنه در دینم» کرده و دوری از وطن رو از یادم برده. گرچه «نه رازش میتوانم گفت با کس» اما بازهم از ایام گلشن «ایام خوش آن بود که با دوست به سر رفت» و «در میان لاله و گل آشیانی داشتم» و «گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار». وگرنه «باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود».  کم کم دارم به این نتیجه میرسم که «دیدن او یک نظر, صد چو منش خون بهاست».
بارون کم کم شدید تر شد و من عزم برگشتن کردم. حال خوبی بود گفتم با شما تقسیم کنم.

---------------

پانوشت: ابن عکس را نوروز سال88 در بیرجند گرفتم. یک شاهپرک کویری. توضیح اینکه لقب ایشان پروانه است!

2 دیدگاه:

  1. سلام_خیلی نامردی چرا X و Y و Z رو تنها گذاشتی رفتی ؟؟اونا می دونی الان کجان ؟ چه حالی دارن؟ ... دارم باورم میشه که بعضیها به انگلیس وابسته بودن...

    پاسخحذف
  2. سلام روح الله جان
    خیلی دلم گرفت وقتی این پستت رو خوندم. من با این آی دی آن لاین می شم
    kiyanoosh.ansari
    لطفن من رو ادد کن و پیام بزار که کی آن لاین بشیم هر دمون
    کار مهمی دارم باهات
    ضمنن
    به وبلاگم سر بزن www.ghalamyz.blogfa.com
    حکم دادگاه ما هم اومد
    و این هم شماره تلفن منه
    09351739493
    ولی اگه آیدی بدی توی چت راحت تریم
    کار مهمی دارم
    منتظرم
    فعلا بای

    پاسخحذف