۱۳۹۴ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

برچسب‌ها : , ,

دستانِ بسته‌ای که انحصارِ روایتِ جنگ را شکستند

از دیروز تا حالا که خبر جانسوز پیدا شدن پیگر ۱۷۵ رزمنده‌ی غواص، آنهم با دست‌های بسته و احتمالا زنده‌به‌گور، بازتاب زیادی در بین کاربران شبکه‌های اینترنتی داشته : نویسنده‌ها مطلب نوشتند، گرافیستها طرح زدند، شاعران شعر سراییدند و کهنه-رزمنده‌ها خاطره گفتند. 
از دیروز تا حالا اینقدر مطلب جانسوز در اینباره خوانده‌ام که به نظرم به راحتی می‌شود با گردآوری آنها یک کتاب درجه یک درباره‌ی جنبه‌های مختلف عملیات کربلای چهار درآورد. 
و این نشان می‌دهد که به‌رغم همه‌ی انتقادهایی که به اینترنت می‌شود، می‌توان گفت که این پدیده بسیاری از انحصارها را شکسته است و محدودیت‌ها را پشت سر گذاشته است. ازجمله این انحصارها و محدودیت‌ها، انحصارِ روایتِ جبهه و جنگ است که تا به امروز در انحصار نهادهایی با گرایش‌های سیاسی خاص بوده است. اما در طی کمتر از ۲۴ ساعت، موجی از محتواهای گوناگون درباره‌ی واقعیت‌های ناگفته‌ی این ماجرا منتشر شده که خواندن آنها حیرت‌انگیز است. همچنین برخی از اثرهای ادبی مربوط به جنگ این فرصت را پیدا کردند تا به این بهانه دست‌به‌دست شوند. اثرهایی که هرچند نگاهی همدلانه و طرفدارانه به جبهه و رزمنده‌گان دارند، اما گرفتارِ تیغ سانسور شده‌اند، تنها به این دلیل که با روایت مورد نظرِ آن گروه خاص در قدرت همخوانی ندارد. آنها می‌خواهند روایت جنگ و ارزش دفاع هشت ساله را در انحصار خود نگه دارند و به دیگرانی که حتی سهم بیشتری در آن حماسه‌ها داشتند اجازه‌ی ارایه‌ی روایت خود را نمی‌دهند.

فارق از دعواهای سیاسی اما، به عنوان عضوی کوچک از خانواده‌ی بزرگ شهیدان و ایثارگران، فکر می‌کنم والدین، فرزندان، خواهران و برادرانِ آن شهیدان حق دارند بدانند که فرزندانش‌شان در چه شرایطی به شهادت رسیده‌اند. دانستن این امر، چیزی از افتخاری ما به پدران و برادران‌مان می‌کنیم کم نمی‌کند. اما وقتی پس از سی سال با حقیقت‌های هولناک و پنهان‌مانده‌ای روبرو می‌شویم، احساس خیانت بهمان دست می‌دهد. احساس می‌کنیم که از خودی خورده‌ایم و این دردش بیشتر از جنایتی است که بعثی‌ها کردند. رزمندگان ما بهتر از هرکسی می‌دانستند که در جبهه حلوا پخش نمی‌کنند، بلکه حلوای آنها را پشت جبهه پخش خواهند کرد. آنها - و خانوده‌هاشان - برای سخت‌ترین شرایط جنگی سخت‌ترین مرگ‌ها آماده بودند و از این بابت پشیمان نیستند. اما کسی انتظار پنهان‌کاری مسئولان، آن هم در این حدی که در این چند روز روایت می‌شود را نداشته و ندارد.

ما یک‌صد و هفتاد و پنج نفر بودیمبیست و هفت سال رقصیدیم با ماهی‌هادر کربلایی که مالامال از آب بود.***طراح این کار نوشته:وقتی داشتم این طرح رو میزدم اول دستاش رو بستم.ترسیدمحتی بستن دست یک نفر توی نرم افزار وحشتناکه چه برسه به واقعیت! طرح: سید عباس عماد حقی











پیامبر و جنگ و جامعه‌ی مدنی
تصور کنیم اگر پیامبر پس از جنگ احد، خطای سربازان خودش را از مردم مدینه پنهان می‌کرد و به جای گوشزد کردنِ خطای مرتکب شده، از آنها قهرمان بی‌چون و چرا می‌ساخت. بدیهی است که  این حقیقت نمی‌توانست برای مدت زیادی در شهری همچون مدینه پنهان بماند. و اگر یاران پیامبر از وی دروغ یا پنهان‌کاری می‌دیدند، آیا امکان داشت که در راه آرمان‌های او آنقدر جانفشانی کنند؟ بی‌تردید پاسخ خیر است و بدون شک اگر رهبر تاریخ‌سازی مثل پیامبر اعتماد یارانش را از دست می‌داد، هرگز جامعه‌ی مسلمانان نمی‌توانست پا بگیرد و بخش عمده‌ای از جهان متمدن را زیر سلطه‌ی خودش در بیاورد. امروز دنیا خیلی بزرگتر از مدینه‌ی پیامبر در ۱۴۰۰ سال پیش نیست و کمتر حقیقت و واقعیتی است که بتوان آن را برای مدتی طولانی پنهان نگه داشت و این بزرگترین خطای رهبران جمهوری اسلامی بوده است و بیش از هر مخالفت داخلی و تهاجم خارجی، بیشتری ضربه را به پیکر جامعه و نظام سیاسی وارد کرده است. 
با اینحال پیامبر به حقیقت وفادار بود، نه خطای همرزمان را پنهان کرد و نه قربانیان تنگه‌ی احد را از درجه‌ی شهادت منع و محروم نکرد. آنها برای هدفی بزرگ به جنگ با مشرکان و اشراف قریش رفته بودند، اما با ساده‌دلی خطایی بزرگ مرتکب شدند. به‌رغم این واقعیت، پیامبر آنها را جزو بزرگترین شهیدان امتش قلمداد کرد بدون اینکه خطای آنها را لاپوشانی کند.


شهیدان با افتخار
چند سالی است که بین روشنفکران و تحصیل‌کرده‌گان مد شده است که در فضای عمومی به حال آنانی که به جنگ رفته‌اند افسوس بخورند و از آنها نه به عنوان قرمانان ملت، بلکه همچون قربانیان ساده‌دلِ قدرت یاد کنند. گویی اینکه آن سلحشوران در یک لحظه مثل جوانی که امروز قرص اکستازی می‌خورد، جوزده شده بودند و در کثری از ثانیه خودشان را به نابودی کشانده‌اند. گویی اینکه اگر آنها چند دقیقه صبر می‌کردند و آن قرص اکستازی را نمی‌بلعیدند و همچون این باکلاسان امروزی از دور به تماشای واقعیت می‌نشستند، امروز از کرده‌ی خود پشیمان می‌شدند و آن حماقت را مرتکب نمی‌شدند.
نخیر دوستان ! اینطور نیست. آنهایی که رفتند، نه جو زده شده بودند و نه دچار حماقت جمعی. بلکه اکثر آنها آدمهایی معمولی، باسواد و بافرهنگ و با دلبستگی‌های گوناگون بودند که البته نمی‌توانستند دست روی دست بگذارند و کشورشان را در چنگال رژیم دیوانه‌ای همچون صدام حسین ببینند. بسیاری از بازمانده‌گان آن جنگ هم، گرچه ممکن است از سیاست‌ها بزرگان دلخور، عصبانی و شاکی باشند (که هستند) ولی من کمتر کسی را دیده‌ام که از جنگیدنش پشیمان شده باشد. ایکاش که آن جنگ روی نمی‌داد و حال که روی داد، اینقدر طولانی نمی‌شد. ای‌کاش که آن جنگ بهانه‌ی تصویه‌حساب‌های داخلی نمی‌شد. ای‌کاش که آن همه جوان در آن جنگ پر پر نمی‌شدند. ای‌کاش که آن همه خانواده برای همیشه داغ‌دار نمی‌گشتند و هزار و یک ای‌کاش دیگر. اما آن جنگ واقعیت تلخی بود که خارج از قدرتِ ما بر مردم و وطن ما تحمیل شده بود و بهترین کار جنگیدن و مقاومت کردن بود. قربانیانِ آن جنگ نه آن جوانانِ جانباخته، بلکه آتیه‌ی بازمانده‌گان و کشور بود. باید یک بار دیگر وصیت‌نامه‌ی ملکوتی شهید باکری را خواند و به حال ما بازمانده‌گان افسوس خورد.

0 دیدگاه:

ارسال یک نظر