نمیدانم سریال The Wire را دیده اید یا نه! همینقدر بدانید که در دانشگاه ما این سریال در کلاسهای جامعهشناسی سیاسی و فلسفهٔ سیاسی تدریس میشود. شنیدهام که در دانشگاههای آمریکا از جمله هاروارد هم این سریال در همین رشتهها درس داده میشود. داستانِ خیلی سرراست اما عمیقی دارد. یک طرف دولت و نظام سیاسی رسمی کشور هستند و طرف دیگر باندهای مواد مخدر و پولشویی و جنایت قرار دارند و ما در این سریال جنگ بین این دو دسته را میبینیم. البته کمی که جلو تر میرویم، میبینیم دستهٔ سومی هم هستند: مردم عادی. و بازهم جلوتر که
۱۳۹۱ مهر ۴, سهشنبه
۱۳۹۱ شهریور ۳۰, پنجشنبه
تجربهٔ لذتبخشِ دانشجویی با موسیو دیدِغُو
تا حالا چهار تا دانشگاه رُ تجربه کردم.دانشگاه فردوسی مشهد که به محض ثبت نام اخراج شدم. با رتبهٔ ۵۰ در رشتهٔ تربیت بدنی. البته ایراد از دانشگاه نبود. بلکه حراست آموزش و پرورش مدرک دیپلمم رُ باطل اعلام کرد.بعد دانشکدهٔ خبر تهران بود که خودم انصراف دادم.و بعد هم پیام نور مشهد لیسانس جامعه شناسی که دورهٔ خوشی با دوستان خوبم اونجا گذروندم...الان هم دنیس دیدرو (کمپوس سوربن) هستم که این آخری رُ از همه بیشتر دوست دارم. نه بخاطر اینکه پاریسه و یا اینکه کیفیت آموزشیش بهتره (که البته روشنه که بهتره)،بلکه به این خاطر که دانشگاه
۱۳۹۱ شهریور ۲۶, یکشنبه
پاريس, داستان
برهنگیِ دوستانه
از حموم اومدم بیرون. عادت دارم تو اتاق خودم رو خشک کنم. تو این حموم های کوچیک پاریسی آدم خشک کردنش نمیاد.وقتی اومدم تو اتاق تازه یادم اومد که اون هم تو اتاقه.بهش گفتم چشات رو درویش کن دارم خودم رو خشک می کنم. اصلا حواسش نبود. گفت دارم به پنجره نگاه می کنم؛ و داشت از پنجره به رودخونۀ بزرگی که روبروی خونه هست نگاه می کرد.موسیقی بلند بود و نامجو داشت میخوند:صوفی و کنج خلوت، سعدی و طرف صحرا...گفتم:_ خونۀ خودتونه. به هرجاش که بخوان می تونین نگاه کنین.چند لحظه که گذشت با لحن خاصی که انگار از
۱۳۹۱ شهریور ۲۲, چهارشنبه
پیامبر, زندگی, شرق, غرب
سفر به غارِ غرب
از ایران که خارج میشوی و به دنیای غرب پا میگذاری، گویی همچوم زرتشت و موسی به کوه و همچون محمد به غار فرو رفته ای. از جمع و جامعه ات جدا میشوی. گاه میشود همچون اصحاب کهف چنان از آن جامعه دور شوی که در هنگامهٔ بیداری و بازگشت، از خدا درخواست کنی تو را به خواب ابدی بفرستد. با همه چیز و همه کس بیگانه میشوی. دیگر سکهات در میان مردم خریداری ندارد. حرفهایی میزنی که کسی نمیفهمدشان. و اینگونه است که غریبه میشوی. با مردم خودت. و نیز میتوانی چنان باشی که همچون موسی و زرتشت و
۱۳۹۱ شهریور ۲۱, سهشنبه
زندگی-جامعه, وبلاگ نویسی
وبلاگ؛ این رسانۀ «خود محور» ـ
یکی از مهمترین ویژگیهای وبلاگ که آن را برای من جذاب میکند، «خودمحوری» آن است. به این معنی که «خود نویسنده» محور اصلی وبلاگ است. معمولن ما به این یا آن وبلاگ سر میزنیم تا ببنیم «خود» نویسنده دربارۀ فلان موضوع چه گفته و نوشته است. این ویژگی را میتوان در مقایسه با روایت رسمی روزنامهای (ژورنالی) بیشتر فهمید؛ جایی که نویسندۀ یک روزنامۀ رسمی، خود را در جایگاه دانای کل قرار میدهد و موضوعی که دربارۀ آن قلم میزند را طوری بیان میکند که گویی «خودش» در این تجزیه و تحلیل هیچ نقشی نداشتهاند. اما مگر میشود
۱۳۹۱ شهریور ۱۳, دوشنبه
امپریالیسم, توتالیتاریسم, زندگی-سیاست, هالیوود, هانا آرنت
کاپیتان امریکا و هانا آرنت
امپریالیسم؛ هانا آرنت از «مدیریت جهانی» زیاد شنیدهایم؛ و بیشتر این عبارت برایمان به طنز و لطیفه تبدیل شده است. دلیلش هم ابتذالی است که «احمدینژاد» و دیگر همدستانش با یه کاربردن این عبارت بوجود آوردهاند. اما این عبارت، خارج از دنیایی که احمدینژاد برای ما ساخته است، حضور عینی و واقعی ای دارد و عمرش به بیش از یک قرن میرسد. به گفتۀ «هانا آرنت» سرچشمههای چنین پدیدهای به پس از استقلال هند از بریتانیا و به طبع آن، پایان استعمارگری و آغاز امپریالیسم (امپراطوری خواهی) بر میگردد. در آن دوران، دیگر هیچ دولت استعمارگری نتوانست تسلط
اشتراک در:
پستها (Atom)