۱۳۹۱ تیر ۱۵, پنجشنبه

برچسب‌ها : , , , ,

همه شب در پاریس



«نیمه شب در پاریس» رُ دیدی؟
گائِل، جوونِ آمریکایی که عاشق نویسندگی هست، به طور اتفاقی یک شب گذرش به کوچه‌ای می‌فته. برای اینکه خستگی در کنه، روی پله‌های کلیسا می‌شینه. ساعت دوازده هست و ناقوس کلیسا شروع به نواختن می‌کنه. نواختنِ ناقوص همانا و کن فیکون شدنِ زمان ه‌مان. سفر زمان برای گایل شروع می‌شه. اما اینبار سفر به زمان گذشته.
او به بهترین دوره‌های ادبی هنری معاصر سفر می‌کنه. از فیتزجرالد تا سالواتوره تالی، از لوییز بونوئل تا همینگوی، همه رُ می‌بینه. و از همه مهم‌تر، دختری مه رو رُ می‌بینه که چند صباحی معشوقهء برخی از همین هنرمندهای پر آوازه بوده. از‌‌ همان نخستین نگاه، گایل دلباختۀ آدریانا می‌شه و دختر هم البته همینطور. دخترِ شوریده سر بخاطر گایل از پیکاسو جدا می‌شه و اینجاست که گایل راز خودش رُ به آدریانا می‌گه. البته ناگفته نمونه که گایل آروم آروم از نامزد خودش که در قرن ۲۱ زندگی می‌کنه، دل می‌کنه.
سفر این دو دلداده در زمان آغاز می‌شه. وقتی به دورهء قولهای کلاسیک می‌رسند، آدریانا تصمیم می‌گیره همون جا بمونه و میمونه. چرا؟ چون به نظرش اون دوران لَ بِل اپُک، دوران طلایی هست. اما گایل اینطور فکر نمی‌کنه. به نظرش هر دورانی می‌تونه بهترین باشه. اون دوست نداره در هیچ دورانی محصور باشه. بنابراین به اینحا که می‌رسن، خیلی لطیف و رمانتیک راهِ گائل و آدریانا از هم جدا می‌شه و گائل مسیرش رُ همراه با دختری که در قرن ۲۱ زندگی می‌کنه، ولی با دیدگاههای اون هم نظر هست راهش رُ ادامه می‌ده.
این عکس همون کلیسایی هست که سفر گائل به گذشته از همون جا آغاز می‌شه و من هروقت از اینحا رد می‌شم، به این کشاکش فکر می‌کنم. کدوم دوران بهترین هست؟ من با گایل بیشتر موافقم. اصلا من دورانی که در اون فقط تماشاگر باشم و در ساختنش نقشی نداشته باشم رُ دوست ندارم و بودن در اون رُ نمی‌پسندم.

0 دیدگاه:

ارسال یک نظر