۱۳۹۰ دی ۵, دوشنبه

برچسب‌ها :

گوگوش، دوباره شخصِ اولِ خانه های ایرانی هاست

روزی مهمان یکی از استادانِ به نام شعر خراسان بودم. خدا ایشان و همسرشان را رحمت کند. در حالی که هر دو در آستانۀ هشتاد سالگی بودند، اما همسر ایشان موهای پر پشت و زیبایی داشت. یکی از حاضرین در جمع به موهای ایشان «ماشاالله» گفت. این ماشالله ها و تعریفهای حاضرین، همزمان خاطره ای را در ذهن این دو زوج سالخورده زنده کرد و هردو بهم نگاه معنی داری کردند. سپس، استاد تعریف کرد که روزی در یکی از کتابفروشی های مشهد بودنده است که نا گهان معشوقۀ جوان اش _ که البته منظور همان همسر سالخوردۀ آن روز بود_ وارد آنجا می شود. معشوقه که دختر یکی از روزنامه نگاران بنام مشهد بود و از خانواده های نوگرا، مو هایش را کوتاه کرده بود. به سبک «گوگوش». استاد با عصبانیتی که هنوز پس از چهل سال فروکش نکرده بود این خاطره را تعریف می کرد. می گفت: «من اصلا عاشق موهای بلند و طلائی اش شده بودم. آن روز که دیدم موهایش را کوتاه کرده است، عصبانی شدم و دلم گرفت. همۀ این ها را زیر سر گوگوش می دیدم. چون آن روزها همۀ دخترها به تقلید از او، موهایشان را کوتاه می کردند. در حالی که تا پیش از این، همچین کاری مورد قبول نبود. » بعد استاد که از شاعران سبک سنتیِ حماسی خراسانی بود، شعری که در آن روز سروده بود را برای ما خواند. با حالتی که معلوم بود هنوز هم از دست گوگوش عصبانی است و هم دست معشوقه اش دلگیر. می گفت این شعر را همانجا سرودم و روی کاغذ نوشتم و به حالت قهر از کتابفروشی خارج شدم. 
شعر را کامل به یاد ندارم. اما مضمونش این بود : «به یاد دارم که آبشاری از طلا روی دوش تو بود و من آن را دوست داشتم ... خدا لعنت کند خلقی را که فقط تقلیدگر هستند و این تقلیدشان ارزشهاشان را به باد داده است».
:::

تا ساعتی دیگر، راهیِ کنسرت گوگوش هستم. 
برای کسی مثل من که زیاد عادت به کنسرت رفتن ندارم (هرچند که بسیار اهل موسیقی هستم)، برای پرداختن هزینۀ 65 یورو به بلیط کنسرت باید دلیل قانع کننده داشته باشم. اینبار البته دو دلیل خیلی سفت و محکم دارم. اول اینکه کنسرت «گوگوش» هست. و دوم اینکه این کنسرت در سالن تئاتر «شَـتـله» - از زیباترین تئاترهای جهان- برگزار می شود. من حساب کردم که انگار دارم نصف این پول را برای گوگوش می دهم و نصف دیگرش را برای حضور سه ساعته در تئاتر «شَـتـله».
اما مسئلۀ اصلی، خودِ گوگوش است که به نظرم این روزها مهمترین شخصت در خانه های ایرانی هاست و آن هم به دلیل « آکادمی گوگوش » است که از شبکۀ « من و تو » پخش می شود. من واقعا شگفت زده شدم از اینکه می بینم این روزها همه جا حرف این برنامه هست و روزهایی که این برنامه پخش می شود، موضوع داغ بیشترِ ایرانی ها، از هر قشر و نسلی می شود. البته چنین برنامه ای سالهای سال است که در همه جای دنیا پخش می شود. اما فرق گوگوش با دیگر شخصیت های فرهنگی هنری ما این است که جسارت داشته است که همچین برنامه ای را کیلومترها خارج از مرزهای ایران برای ایرانی ها و دیگر فارسی زبانها برگزار کند و محصول کارش مهمترین مسئلۀ روز در مرزهای ایران شود. همیشه این جسارت و جرأت گوگوش بوده که او را از دیگران متمایز کرده است. از ظاهرش بگوییم که در میانۀ دهۀ چهل و پنجاه، انقلابی در آرایش زنان بود و از ترانیه هایش که پیام های اعتراضی داشت، اما از رنگ و بوی سیاسیِ آن روزها پالوده بود. 
در دوران نوجوانی که عاشق کارهای گوگوش شده بودم، به دنبالِ یافتنِ شخصیت گوگوش می گشتم. در میانۀ همین جستجوها، کتابی از زندگی نامۀ گوگوش که به دست یک روزنامه نگار تاجیک (تاجیک ها عاشق گوگوش هستند) نوشته شده بود به دستم رسید. زندگی نامۀ تراژیک و پر از فراز و نشیب اش را که خواندم، ارادتم به شخصیت خود ساختۀ او بیشتر شد. درست در همین روزها بود که خبر خارج شدن او از کشور را شنیدم. خیلی افسوس خوردم؛ چون تازه آدرسش را پیدا کرده بودم و در تدارک این بودم که به دیدارش بروم. 
هرچند که خیلی از دوستانِ من که درگیر مسئلۀ جنبش سبز هستند، از اینکه مردم ایران درگیر مسئلۀ «آکادمی گوگوش» هستند، ناراضی اند، اما من این مسئله را به فال نیک می گیرم. فکر می کنم جنس این کار، از همان جنسی است که ما در جنبش سبز بدنبالش هستیم. هر چند با زبان و رنگی دیگر. 
به هر حال، امروز گوگوش دوباره به «شخص اولِ خانه های ایرانی ها» تبدیل شده است. حتی اگر 30 شبکۀ صدا و سیما تلاش کنند که شخص دیگری را وارد خانه های ایرانی ها کنند، آنها اما «آکادمی گوگوش» را ترجیح می دهند.

1 دیدگاه: