یکی از حُسنهای چکه چکه نَشراندن یک یادداشت این است که نویسنده فرصت بازبینی یادداشت و به کار بستن نقدها و پیشنهادهای دیگران را به خود میدهد. دستکم این اتفاقی است که در مورد این یادداشتها برای من افتاد.
به همان اندازه که برخی از نقدها را باید جدی گرفت، به بعضی دیگر نباید توجه کرد.
بخش سوم از این یادداشت که شامل بند پنجم از نقدها میشود نتیجهی همین بازخوردها است که در پی میآید.
۵-
تجربهی اندک و محدود فعالیت سیاسی و انتخاباتی من در فرانسه و مشاهدهی پیگیرِ دیگر مردمسالاریهای غربی جای تردیدی برایم باقی نمیگذارد که فرد، شخصیت و تواناییهای فردی نقش کلیدیای در پیروزی و شکست جریانهای سیاسی دارند. البته میدانم که آقای حجاریان هم با این نظر مخالف نیست. اما میخواهم از این فرصت و بهانه استفاده کنم و ایدهی ضدفرد و ضد رهبری که به نظر میرسد پس از دوم خرداد در میان نخبگان ما به سرعت گسترش یافته را به چالش بکشم.
نمونههای مخالف این نوع نگاه را میتوان در ظهور اوباما در آمریکا و نقش مرکل در اروپا مشاهده کرد، که به نظرم نیاز به توضیح بیشتری ندارد. به نظر میرسد که چالش امروز غرب ضعیف بودن حزبها و دیگر نهادهای سیاسی نیست. بلکه ۱- ضعف در ایدههای سیاسیای که مردم را قانع و بسیج کند و جامعه را این نخوت بیرون بکشد و ۲- نبودِ شخصیتها و رهبرانی است که این ایدهها را نمایندگی و نیروهای سیاسی را راهبری کنند و به این سردرگمی خاتمه دهند. ۳- سایهی سنگین نهادهای سیاسی و اقتصادی روی فرد، حقها، مسئولیتها و خلاقیتهایش است.
در غرب امروز، سامانهی ایدهآلِ سعید حجاریان عزیز تا حدود زیادی محقق شده است. لویاتان در بیشترِ دولت-ملتهای اروپایی بر تخت نشسته و تاجگذاری کرده است. از قضا پس از جنگ جهانی دوم لویاتان با نسخهی وبری بر اروپا حاکم شده است. تا جایی که امروزه ساختارهای سیاسی و حزبی و به شکلی حرفهای گسترش یافتهاند و همانطور که «وبر» آرزو میکرد نهادهای آموزشی هم مشغول تربیت سیاستمداران حرفهایاند. اما پس از ۶-۷ دهه از استقرار این تفکر بر غرب، نه تنها شاهد ظهور سیاستمداران توانمندتر و تاثیرگذارتر نبودهایم، بلکه هر روز سطح سیاستمداران پایینتر آمده است. اروپا از وینسنت چرچیل و شارل دوگل به کامرون و سارکوزی رسیده است. دیگر هیچ چشماندازی برای ظهور کسانی مثل فرانسوا میتران و مارگارت تاچر وجود ندارد و دیدن دوبارهی چنین سیاستمدارانی به رویا تبدیل شده است. (تازه اگر آنها را حد اعلای سیاستورزی بدانیم.) نتیجه اینکه ساختار سیاسی تبدیل شده به جولانگاه سیاستمداران کمتوان، کممقدار و ضعیف که با تکیه بر «تخصص» و نهادهای حرفهای و در غیاب اتکا به مردم، همواره مغلوب جریانهای قدرتی میشوند که خارج از ساختار حکومت مستقرند و منافعشان هم در اکثر موارد در راستای خلاف منافع عموم مردم است.
برشی از گزارش مریم شمانی از گفتوگو با سعید حجاریان |
آقای حجاریان در نقد حزب تازه تاسیس ندا، فقدان سلسلهمراتب و ساختار سالم حزبی را عامل میدانند. اما اگر قرار بود حزبها سر جای خود قرار میداشتند و همان ایدهآل بسیاری از سیاستورزان اصلاحخواه ما تا کنون به کرسی نشسته بود، اتفاقن همین جوانان باید اکنون در ردههای بالای سیاسی، دولتی و حکومتی قرار میداشتند. بیشتر این جوانان ردههای حزبی را به خوبی طی کردهاند و نوجوانانی تازه به دوران رسیده نیستند. البته آقای حجاریان در این گفتگو از این نقد فراتر نمیرود و به اشارهی ضمنی اکتفا میکند.
در بسیاری از دموکراسیهای امروزی، جوانان نقشهای کلیدیای دارند. یکی دو نمونهاش را در دویادداشت دیگر ( اینجا و اینجا) در یادداشتهای دیگری آوردهام و دیگر به آن نمیپردازم. در فرانسه چندبن نمایدهی مجلس بین بیست تا سی ساله وجود دارد. در همین کشور دو تا از مهمترین وزارتها بر عهدهی دو جوان ۳۶ ساله است. در میان سخنگوهای همهی حزبها جوان برجستهترند و حتی در حد نایبرییس حزب ارتقا یافتهاند. در اتریش وزیر امور خارجه ۲۷ ساله است. البته که همهی اینها همانطور که آقای حجاریان هم اشاره کردهاند در کنار سنبالاهای حزب و دولت کار میکنند و وصلهی ناجور نیستند.
به لحاظ شخصی، من با حرکتی از نوع حرکت ندا (که درست یا غلط با تابلوی جوانان و جوانی وارد میدان شدند) و با توجه به شکل و جهتی که برا حرکت انتخاب کرده است، مخالفم. اما مخالفت آقای حجاریان ( و بسیاری دیگر از دوستان دستکم آنچه در فضای رسمی اعلام میکنند) را درست و منطقی نمیدانم. استدلال آقای حجاریان درون خودش تناقضی دارد که به شکلی گذرا به آن اشاره میکنم.
اول اینکه ایشان مدل ایدهآل را آنچه که در غرب است نشان میدهند. دوم اینکه بیان میکند بسیاری از این جوانان ندایی پلههای فعالیت سیاسی را درست نپیمودهاند. بالاتر نشان دادم که هم در غرب جوانها در ردههای ممتاز سیاسی نقش واقعی و جدی دارند و هم اینکه همین جوانانی که امروز به آنها نقد میشود، به نسبتِ وضعیتِ سیاسی کشور، اتفاقن خیلی هم پله پله رشد کردهاند و تا الان هم بیش از حد پشت در نگه داشته شدهاند. پس اتفاقن این جوانان (دستکم در حرفهایشان) میخواهند در همان جهت ایدهآلهایی که برخی از مخالفانشان مطرح میکنند، حرکت کنند.
از طرف دیگر، همانطور که اشاره کردم، حرف آقای حجاریان دربارهی سلسله مراتب رشد جوانان در حزبها تا حدود زیادی درست است. اما این فقط ظاهر ماجراست. من به همین نگاه و با آن پیشفرضهایی که آقای حجاریان به آن میپردازد نقد دارم. درست است که جوانان در تجربهی غربیِ کار سیاسی پله پله رشد میکنند، اما باید با عرض معذرت و جسارت بگویم مشاهده و احساس من، به عنوان یک شهروند، این است که امروزه این راهپلهها دیگر دموکراتیک نیستند. بسیاری از کادرهای سیاسی دانشآموختههای چند دانشگاه و دانشکدهی خاص و محدودند که بلافاصله پس از فارقالتحصیلی بواسطهی رابطههای حزبی جذب نهادهای حکومتی و دولتی میشوند. ورود به این دانشکدهها هم کار هرکسی نیست و معمولن دانشجویان فرزند فلان وزیر و وکیل یا بازرگان یا استاد دانشگاهاند. یعنی فرد تنها یا به واسطهی سرمایهی اقتصادی یا اجتماعی خانوادهاش میتواند وارد این دانشکدهها بشود و موردهای استثنا، بسیار استثنا شدهاند. بسیاری از آنها هرگز جامعهای به جز همکلاسیهای خود و هممحلیهایشان را تجربه نکردهاند و بلافاصله وارد حلقهای دیگر از نخبگان میشوند که فقط با نخبگان رابطه و نشست و برخاست دارد.
امروزه یک نوع اشرافسالاری جدید بر غرب حاکم شده است که بسیار ناامیدکننده است. آن آرمانشهری که ما فکرش را میکردیم امروزه ناکجایی بیش نیست. گویا حکایت زینالعابدین مراغهای (سفرنامهی ابراهیم بیک) در تصویر و تصور رویایاش از سرزمین اهورایی، امروزه در قالب و جهتی دیگر برای تجددخواهان و دموکراسیخواهان ایرانی تکرار میشود. یکی از دوستان نزدیک بنده که در سن ۲۸ سالگی سخنران-نویس وزیر کشور فرانسه است و پیشتر هم در کابینهی وزیر ارتباطات کار میکرده و جوان بسیار خوشقلبی هم است ازهمین جوانان است که حتی برای دیدارها و مهمانیهای دوستانهاش هم از محلهی پنجم پاریس (محلهی سوربن و پانتئون و سنا و پارک لوکزامبورگ) خارج نمیشود. وقتی با او صحبت میکنم هیچ تصوری نسبت به منطقههایی حاشیهای پاریس ندارد و از قضا روزانه مطلبهایی در مورد مسئلههای اجتماعی و امنیتی که در این منطقهها بوجود میآید مینویسد و به خورد وزیر کشور فرانسه میدهد و ایشان هم آن نوشتهها را صبحها در رادیو و شبها در تلویزیون تکرار میکند.
همینجا دوباره بر میگردیم به ایرادی که فاطمه صادقی به سعید حجاریان میگیرد و آن ایدهی «اتاتیسم» و حکومتگرایی است. صادقی به حجاریان خرده میگیرد که در ایدهی سیاسیاش، مردمسالاری نقشی ندارد و دموکراتیک نیست و من با این نظر (دستکم با توجه به مطلبهایی که در آن گفتگو بیان شد) موافقم. حکومت و ساختار سیاسی بدون محتوای دموکراتیک و کارگزارانی که به مردمسالاری باورمند و مقید باشند سر از استبداد پنهان در میآورد که به نظر من از استبداد آشکاری که در ایران حکمفرماست خطرناکتر، ناامیدکنندهتر، سرسختتر و شکستناپذیرتر است.
***
قرار بود در این بخش به نقد آقای حجاریان به جزب ندا بپردازم که نشد. در واقع به بهانهی این سلسله یادداشت، فرصت را غنیمت شمردم (شما البته حق دارید بگویید از فرصت سوءاستفاده کردم) و به مطلبی اشاره نمودم که شاید میشد آن را مستقل از این سلسله یادداشت هم بیان کرد. اما همانطور که میبینید کم و بیش بیربط با استخوانبندی اصلی مطلب نیست. نقد اصلیام به موضع ایشان در مورد ندا را در بخش دیگر به صورت دقیقتر دنبال میکنم. تلاش خواهم کرد نقد خودم را نیز به این حزب کمی باز کنم.
در همین رابطه :
لِویاتانِ هابز در قفس آهنین وبر / نقدی بر حجاریان (۱) ـ
مشکل از مردم است یا از نخبهگان؟ / نقدی بر حجاریان (۲) ـ
.
در همین رابطه :
لِویاتانِ هابز در قفس آهنین وبر / نقدی بر حجاریان (۱) ـ
مشکل از مردم است یا از نخبهگان؟ / نقدی بر حجاریان (۲) ـ
.
0 دیدگاه:
ارسال یک نظر