حجاریان زیر تاثیر نگاه وِبری، همواره حکومت و دولت را نه تنها خلط میکند، بلکه این دو را یکی میانگارد. ماشین دیوانسالاری را با مقولهی حکومت و قدرت سیاسی یکی میداند و این دو را باهم خلط میکند و به تفاوتی که میان «حکومت» و «دولت» وجود دارد، توجهی ندارد. البته نه اینکه او به این تفاوت آگاه نیست. بلکه به رغم آگاهی و دانش نسبت به این تفاوت، توجهی به آن ندارد. در بسیاری از بحثهای وی، «امر سیاسی» کم و بیش غایب است و به «سیاست» هم در سایهی «سیاستگذاری» (policy) پرداخته میشود. هرچند که خودش هم در گفتگو با فاطمه صادقی، در مهرنامه شمارهی ۳۷، یادآوری میکند که توجهاش پیشترها به «سیاستگذاری» بوده، و امروز دغدغهاش «سیاست» است؛ به درستی میتوان این را در اشارهاش به هابز در همین گفتوگو دید.
اما، به نظر من، بازهم حجاریان فهم هابزی از حکومت را با فهم وبری از دولت قاطی میکند. اگر به خودم اجازه بدهم و پا در کفش حجاریان بکنم، باید بگویم که گره کار حجاریان به نظر من ماکس وبر است. وبر جامهشناس سیاسی است. اما فیلسوف سیاسی نیست و طبیعی است که فلسفهی سیاسی نداشته باشد. او توصیف و تبیین میکند. اندیشههای او در راستای تبیین گذشته و حال و حتی آیندهاند؛ همان کاری که از یک جامعهشناس انتظار میرود. اما او، به عنوان یک جامعهشناس، برای تغییر و تحول و برای ساختن و پرداختن حرفی عمیق و ریشهای ندارد. همینجاست که حجاریان کمبود را احساس میکنند و به گفتهی خودش سراغ هابز میرود. اما فهمیدنِ هابز با ابزار وبری ممکن نیست. لویاتانِ هابز در قفس تنگ و آهنین وبر نمیگنجد. هابز را، تازه اگر نسخهی او را دربست بپذیریم، بهتر است با فیلسوفان سیاسی بفهمیم. نه با جامعهشناسان سیاسی.
۲.
سعید حجاریان اندیشمند بسیار تاثیرگذاری در دو دههی اخیر ایران بوده است. ضمن احترام به شخصت جذاب و با وقار ایشان، و ضمن اذعان به هوش سیاسی و تخیل قویای که در رودررویی با تحولهای سیاسی دارد (که این قوه برای فهم مسئلهها اجتنابناپذیر است) ، و همچنین به رغم ذخیرهی سترگ ادبی و فکریای که در سینه دارد، اما به نظرم دورهی حجاریان تمام شده است و او حرف تازه و راهگشایی برای وضعیت امروز ما و پرسشها و مسئلههایی که در دورانی تازه با آنها درگیریم ندارد. فاطمه صادقی به درستی ایدهی «اقتدارگرایانه» و به گفتهی خود حجاریان «اتاتیسم» یا حکومتگرایانهی او را پوچ و بیهدف میخواند. در آخرین بند از این گفتوگو صادقی میگوید:
«... در واقع مدرنیتهی ایرانی، [و به نظر منِ وبلاگنویس، در واقع اندیشمندان نوگرای ایرانی] تنها کاری که کرده این بوده که حاکمیت را از یک شکل اقتدار به شکل اقتدار دیگر و حتی سهمگینتر تبدیل کرده است. ... من فکر میکنم برای ما بیش از بازتوزیع اقتدار، همواره حاکمیت در اولویت بوده است. البته مشخص نیست حاکمیت برای چه چیز؟ اصلا چرا حاکمیت تا این حد برای ما مهم است؟ به نظر میآید حاکمیت نوعی وسیلهی بی هدف یا [در] بهترین حالت، حاکمیت برای حاکمیت بوده است. این مسئله باعث شده که حتی مبانی حاکمیت نیز لرزان باشد.»
۳.
اما چرا رسانههای اصلاحطلب وقت و بیوقت به سراغ سعید حجاریان میروند و از او چارهجویی میکنند؟
به نظر من به این دلیل که در میان انواعِ نیروهای سیاسی اصلاحطلب و تحولخواه به طور کلی، و به طور مشخص در بین جریان اصلی این طیفها، یعنی مشارکت و نزدیکان به خاتمی، متاسفانه اندیشمندان سیاسیای که نگاهی فیلسوفانه و راهگشا به سیاست داشته باشند نداریم. قبلن هم نداشتهایم. بشیریه و حجاریان (همچنین عبدی، جلاییپور، خانیکی، علویتبار و...) نگاه فیسلوفانه و اندیشهی سیاسی ندارند. البته همهی این چهرهها حتمن با خوبی از اندیشههای سیاسی آشنایند و حتی در جریان آخرین تحولهای دنیای اندیشه قرار دارند. اما آنها بالاخره جامعه شناسند. تفسیر میکنند و در غیاب اندیشهی سیاسی، تفسیرهای آنها به عنوان نسخه و راهبرد در نظر گرفته میشود و بدیهیست که به جایی نمیرسد.
البته در اینجا نمیخواهم ارزش تفسیرها و تبیینهای جامعهشناختی را بکاهم و یا نادیده بگیرم. بلکه قصدم این است که به کمبود اندیشه و فلسفهی سیاسی اشاره کنم که از آن رنج میبریم. درحالیکه تفسیر یا معطوف به گذشته است، یا در راستای روندی در حال انجام در اکنون و یا آینده است، اما جنبش و نهضت و سیاست باید برای «تغییر» در اکنون و آینده حرف و ایده داشته باشد. نگاه وبریِ بشیریه و حجاریان تغییرگرا نیست. خود حجاریان میگوید که من محافظهکارم. و فاطمه صادقی به خوبی همینجا مچاش را میگیرد.
.
کلمه policy را اشتباها polisy تایپ کردهاید
پاسخحذفممنون از یادآوری
حذف