پس از نشر بخش نخست این یادداشت، واکنشهای مستقیم و غیرمستقیم زیادی دریافت کردم. از توهین شخصی گرفته تا نقدها و توصیههایی جدی و دوستانه. بنابراین لازم دیدم نکتههایی که قرار بود در بخش پایانی این یادداشت عرض کنم، همین الان و پیش از افزایش بیشتر سوء تفاهمها بیان کنم.
* اول اینکه انتقاد من به شخص آقای حجاریان نیست. بلکه به مجموعهای از اندیشمندان است که کم و بیش همین نگاه را دارند و البته آقای حجاریان از معتبرترین این چهرهها است. از این رو نقدم را به صورت مشخص در مورد ایشان نوشتم که وی را برجستهترین چهرهی جریانی میدانم که با نگاهی جامعه شناختی به سراغ سیاست میرود.
* دوم اینکه میدانم ایشان آنقدر بزرگوار است که از نقدهای دانشجویی مثل من آزرده نمیشود. همچنین از لحاظ تبار سیاسی، ایشان را از نزدیکترینها به خودم میدانم. اگر همین نقدها را به دیگر دوستان اندیشمندی میکردم که از لحاظ تاریخی و تباری، نزدیکی کمتری باهم داریم، چه بسا شائبههای جناحی و سیاسی پیش میآمد. اما آقا سعید از خودمان است.
* دغدغهی من از چند وقت پیش شروع شد و با یادداشت ایشان (و چند تن دیگر از بزرگواران) در نشریهی «سخن ما» افزایش پیدا کرد. همانجا تصمیم گفتم دغدغهام را قلمی کنم و با دیگر دوستان درمیان بگذرام. سه نمونه از یادداشتها و گفتگوهای آقای حجاریان را (یکی در سخن ما، یکی در اندیشهی پویا و یکی در مهرنامه) انتخاب کردم و نقدم را با توجه به محتوای این گفتگوها که از نظر من در یک راستا و هماهنگاند، پیریزی کردم.
* آقای حجاریان خیلی وقت پیش به طور ضمنی پایان سیاست و نبود سیاست را اعلام کرده بود. همچنین متواضعانه و با بیانهای مختلف گفته بود که راه برونرفتی از این وضعیت نمییابد. اما گویا برخی از روزنامهنگاران یا متوجه این صحبتها نشدهاند و یا اینکه عمدا سراغ ایشان میروند و مدام از کسی که پیشتر اعلام کرده که راه حل تازهای در ذهن ندارد، نسخه میطلبند و توضیح میخواهند.
با همهی اینها و به رغم فضایی که بوجود آمده، از نشر یادداشتی که پیشتر نوشته بودم صرف نظر نمیکنم و بخش دوم را در ادامه تقدیم میکنم:
اندیشهی پویا | شمارهی ۲۰ |
****
۴ -
«خارج از ایران و در نظامهای حزبی، مردم نه به فرد که به نماد رای میدهند، اما در ایران مردم به فرد رای میدهند». او میافزاید «در خارج از ایران جوانها اول در شورای محله و بعد در شورای شهر و نهایتاً در کنگره تجربه کسب میکنند. چون این نردبان در ایران وجود ندارد، احتمال دارد جوانان تندروی یا کندروی کنند.»
(گزارش مریم شبانی از دیدار با سعید حجاریان | اندیشهی پویا | شمارهی ۲۰ | صفحهی ۲۰)
همانطور که آقای حجاریان اشاره کردهاند، فضای کار سیاسی در «خارج از ایران» (که البته منظور ایشان غرب است) بسیار منظمتر، ساختارمندتر و با در و پیکر تر از ایران است و این امر بر کسی پوشیده نیست. اما به نظرم ایشان تصویر و تصوری رویایی از غرب ارائه میدهند. این نکته که خیلی از مردم در خارج از ایران به حزبها و یا به قول ایشان به «نمادها» رای میدهند حرف بسیار درستی است. اما به نظر میرسد دو نکتهی مهم از دید ایشان پنهان مانده است. اول اینکه مگر در ایران غیر این است؟ یعنی مگر در همین انتخاباتهای نیمبندی که انجام میشود، مردم به نمادها و جریانها گرایش بیشتری ندارند؟ حالا ممکن است در ایران نسبت به فرانسه و یا انگلستان، این گرایش کمتر باشد، اما نمیتوانیم بگوییم که این امر وجود ندارد. چیزی که در ایران وجود ندارد یا اینکه ضعیف است، عادت رای دهی مردم نیست. بلکه مشکل نبودِ حزبهای با سابقه است. آقای حجاریان به نکتهی درستی اشاره میکند. اما آسیبشناسی درستی ندارد. ایشان به نادرستی ایراد را گردن مردم میاندازد. درحالیکه به نظر میرسد مشکل از جای دیگری است. به نظر من مشکل از نخبگان سیاسی است که از برقراری و ایجادِ وضعیت سیاسیِ پایدار و باثبات و البته مردمسالار یا دموکراتیک، ناتوان بودهاند. اینکه مشکل را به مردم یا حکوت حواله کنیم درست نیست. این حقیقت که نیروی استبدادی در برابر ارادهی مردم مقاومت میکنند پدیدهی عجیبی نیست. اما اینکه نخبگان ایرانی چطور بعد از ۱۰۰ سال هنوز نتوانستهاند ثبات سیاسیای را که مردمسالار و دموکراتیک نیز باشد بوجود بیاورند جای بحث و خردهگیری دارد. یا این واقعیت که چطور یک انقلاب مردمی به یک استبداد الیگارشی تبدیل شد جای پرسش و موآخذه دارد.
به نظر من این نظر آقای حجاریان که میگوید - و بزرگان دیگری هم آن را با کیفیتهای دیگری تکرار میکنند- حرف درست و دقیقی نیست. در ایران هم اگر انتخاباتهای پس از انقلاب را در نظر بگیریم، رایدهندگان در قدم اول جریان سیاسی و یا به قول آقای حجاریان، نمادها را در نظر میگیرند و در راستای آن، اگر بخواهند رای بدهند، نامزدشان را انتخاب میکنند. مثلن روشن است که در ایران در یک انتخابات معمولی، اصلاحطلبان رای بیشتری دارند. و کم و بیش روشن است که کدام قشرهای جامعه، اگر بخواهند رای بدهند، گرایش بیشتری به تحولخواهان دارند و کدام قشرها به محافظهکاران تمایل بیشتری دارند. اینکه محافظهکاران همواره با هم مسابقه میگذارند تا نزدیکی خود به مقام رهبری یا فلان نهاد دیگر را به نمایش بگذارند، نشان میدهد که بخشی از جامعه به جریانی که نزدیکتر به رهبری یا سپاه یا سازمان تبلیغات باشد گرایش بیشتری دارد. البته این مسئله همچون غرب به شکل سنت در نیامده، زیراکه انتخابات در ایران نهاد بسیار جوانی است. اما در همین عمر کوتاهش میتوان دید که رایدهی به یک پدیدهی اجتماعی تبدیل شده است و قشرهای اجتماعی کم و بیش جهتگیری انتخاباتی مشخصی دارند. دستکم در این حد است که وقتی خاتمی و میرحسین و حتی روحانی که در جریان انتخابات برای اکثریت رایدهندگان ناشناخته بودند، میتوانند به یاری پشتوانهی جریان اجتماعیشان مردم را به پای صندوق بکشانند.
درست است که شخصیت فردی خاتمی در رایآوریاش در دوم خرداد ۱۳۷۶ نقش بسیار پررنگی داشت، اما نباید فراموش کرد که موفقیت او از این جهت بود که به رغم ناشناخته بودنش توانست همان «نماد»هایی که حجاریان از آنها صحبت میکند را به خوبی برای رایدهندگان به نمایش بگذارد و مردم را قانع کند که به رغم ناشناختگی، همان نامزدیست که به نمادهای مورد نظر آنها نزدیکتر و از نمادهای مورد غضب آنها دورتر است. وگرنه او نه سابقهی پررنگی داشت و نه (در آن زمان) از سرمایهی اجتماعی قابل ملاحظهای برخوردار بود : شاخصههایی که یک فرد را کاریزماتیک (در آن زمان) میکند نابرخوردار بود.
در مورد میرحسین هم، در ابتدا بواسطهی بدنهی اجتماعیِ (و نه فقط سیاسی) جنبشِ اصلاحطلبی و به لطف حمایت خاتمی (که در سال۸۷ هم از کاریزما برخوردار بود و هم از سرمایهی اجتماعی فردی) و دیگر جریانها و حزبهای اصلاحطلب، موتور انتخاباتی میرحسین موسوی روشن شد و با سرعتی بیش از انتظار به پیش رفت. هرچند که توانمندیهای فردی وی در بهرهبرداری از این وضعیت و جهت دادن به این حرکت غیرقابل انکار است.
روحانی هم البته نمونهی بارزی از رای دادن بخشی از مردم و جامعه به یک جریان اجتماعی مشخص و با نمادها و جهتهای روشن است. از اینها که بگذریم، انتخابات مجلس ششم، نمونهی اعلای رای دهی حزبی مردم بود. به طوری که ناشناختهترین نامزدها به واسطهی حضور در فهرست مشارکت رای آوردند و راهی مجلس شدند. در انتخاباتهای دیگر، یا مردم با صندوق رای قهر کردند (مثل شوراهای دوم و ریاستجمهوری ۸۴) یا اینکه اصلن انتخابات و حزبی در کار نبود که آنها بخواهند به فلان و بهمان فهرست رای بدهند. البته جریان محافظهکار نامزدهای خودش را داشت و در غیاب رقیب و رایدهندگانش پیروز شد.
با این همه، باید پرسید چرا کسانی مثل آقای حجاریان اصرار دارند که مردم ایران حزبی، جریانی و «نمادی» رای نمیدهند. همانطور که گفتم، در این مسئله، از نظر اشکال از مردم نیست؛ بلکه نخبگان سیاسی، حزبها و جریانها باید مورد پرسش قرار بگیرند.
در بخش بعدی یادداشت و با اشاره به همین گفتگوی ایشان با اندیشهی پویا، به تناقضی که برخورد آقای حجاریان (و برخی دیگر از دوستان) با حزب تازهتاسیس ندا دارد خواهم پرداخت و تلاش خواهم کرد نشان دهم که ندا در واقع ادامهی همان گفتمانی است که آقای حجاریان از نمایندگان برجستهی آن است.
***
در همین رابطه :
اخوی بزرگوار حجاریان با بردارش مسعود حجاریان سالهاست که بزرگواری را با نابودی این مردم تمام کردند ، مسعود حجاریان در معاونت اقتصادی بنیاد میلیونها دلار این مملکت را چاپید یا خرج طراحی های برون مرزی برادرش که در وزارت اطلاعات اون موقع تئوروسین بود کرد . شما و امثال شما اگر از حجاریانها و امثال اینها دفاع میکنید برای اینکه ریشه اصلی تون با حکومت اسلامیست حالا سر از پاریس در اوردنت که جای هزاران مسله است ، ببینم واقعا شرم نمیکنید با ریش و تسبیح توی انجمن اسلامی دانشگاه امر به معروف میکردی حالا هر شب یه بلوند مو طلای بغل میگیری مجموعه عکسها و نوشته ای شما در تمامی صفحات اجتماعی به زودی به عنوان سفیران خوشبختی حکومت اسلامی انتشار پیدا میکنه مردم از گرسنگی و نداری میمیرن تو با دوستات هر روز تو یه کشور اروپایی کباب و منقل و شراب داری خاک تو سرت اماده مناظره رو در و با تو هستم ببین با خودت رو راست باش تو و تمای دور بریهات هنوز سرتون تو اخور حکومت اسلامی است در ب در داری میزنی ملیت فرانسویتو بگیری ببین دیر یا زود باید بری چون اینبار به مردم اروپا و به زبان فرانسه انگلیسی و المانی هویت شما نشان خواهد داده شد
پاسخحذفدوست ناشناس عزیز! شما که جرات نداری با اسم و مشخصات حقیقی کامنت بذاری و به راحتی دروغ میگی، چطور میخوای مناظرهی رو در رو بکنی؟
حذف