‏نمایش پست‌ها با برچسب جلیلی. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب جلیلی. نمایش همه پست‌ها

۱۳۹۳ فروردین ۲۶, سه‌شنبه

, , ,

آیا شعار دادن در سخنرانی جلیلی خلافِ قاعده بود؟

یکی از هواداران سعید جلیلی در گوگل+ به اینکه هواداران جنبش سبز و دولت روحانی دیروز در دانشگاه امیرکبیر نگذاشتند او به راحتی سخنرانی کند، اعتراض داشت. او شعاردهندگان در این مراسم را متهم کرده بود که قواعد بازی را رعایت نمی‌کنند و گفته بود:  «اگر در هنگام سخنرانیِ یکی از همفکران اینها یک همچین اتفاقی می‌افتاد، آیا آنها دیگران را به دیکتاتوری و سرکوب‌گری محکوم نمی‌کردند؟» (نقل به مضمون). 
باید خدمت ایشان و دیگر کسانی اینطور فکر (و البته بیشتر تبلیغات) می‌کنند، یا حتی کسانی‌که از این حرف‌ها تردیدی در دل‌هاشان بوجود آمده یا خواهد آمد چند نکته را یادآوری کنم.


۱- این افرادی که دیروز اینقدر دردشان گرفته است، یا بسیار فراموش‌کارند یا اینقدر کم سن و سال‌اند که مجلس‌ها و سخنرانی‌هایی که رفقای‌شان (و یا حتی خودشان) در سال‌های دهه‌ی ۷۰ و ۸۰ هر روز و هر روز به هم می‌زدند را به یاد نمی‌آورند. منظورم حتی فاجعه‌ی تلخ کوی دانشگاه تهران و تبریز نیست. بلکه درباره‌ی چوب‌زن‌ها و چاقوکش‌هایی حرف می‌زنم که هر روز به دانشگاه‌ها و مسجدها می‌ریختند و به کوچک و بزرگ رحم نمی‌کردند. دست‌کم من از بهار ۱۳۷۶ که رفقای این دوستان به مسجد حوض لقمان در نزدیکی حرم امام رضا در مشهد هجوم آوردند و شیشه‌ها را شکستند و سخنرانی سید محمد خاتمی را که نامزد انتخابات ریاست جمهوری بود را به هم ریختند، سابقه‌ی این دوستان را تجربه و لمس کرده‌ام. از همان روز‌ها (و حتی پیشتر ) تا پایان دولت خاتمی کارِ این رفقا همین بود. حتی بعد از اینکه متوجه شدند که کتک زدن همیشه جواب نمی‌دهد، بعضی وقت‌ها می‌آمدند وسط سخنرانی استادان دانشگاه یا منتقدان، بساط پهن می‌کردند و زیارت عاشورا می‌خواندند و مانع برگزاری جلسه‌ی قانونی می‌شدند. و به هر صورت هم که مجلس را به همی‌زدند هیچ کس نبود که یقه‌ی آنها را بچسبد و برخورد قانونی با آنها بکند. هنوز چهره‌ی سعید عسگر، کسی که با اسلحه‌ی گرم به مغز سعید حجاریان در وسط خیابان و در روز روشن شلیک کرد را به یاد دارم. او که در پاسخ به پرسش‌های قاضی لبخند تمسخرآمیز می‌زد و حتی از اینکه نتوانسته بود ماموریتش را درست به پایان برساند ابراز ناخرسندی می‌کرد.
 با آغاز دولتِ احمدینژاد سرکوبِ فیزیکی جای خود را به سرکوب ساختاری داد. یعنی اگر پیش از آن، سخنرانی منتقدان  به هم ریخته می‌شد، در این دوران دیگر به منتقدان اجازه‌ی سخنرانی داده نمی‌شد. به همین دلیل دیگر مجلسی هم برای به‌هم زدن و آشوب کردن وجود نداشت. همین شد که برخی از این دوستان عادتِ فروخورده‌ی خود را در سال ۱۳۸۸ جبران کردند و به کتک زدن مردم در کوچه‌ و خیابان روی آوردند. شاید خیلی از جوان‌ترهایی که آن‌ها را همراهی می‌کردند نمی‌دانستند که این دعوا بیشتر از آنکه ایدیولوژیک و عقیدتی باشد، ریشه در عادت‌ها و البته دعواهای قدیمیِ سرکوبگران دارد.  

۲- باید به دوستانِ اقتدارگرایی که یک‌شبه دموکرات شده‌اند و از قواعد گفت‌وگو سخت به میان می‌آوردند و از اینکه جلوی «آزادی بیان» نامزد شکست‌خورده‌ی مورد علاقه‌شان گرفته شده است یادآور شد که اگر جلیلی فرد شماره‌ی یک مورد علاقه‌ی آنهاست، افراد مورد علاقه‌ی بخش زیادی از مردم اکنون یا در زندان‌اند یا ممنوع از سخنرانی.  مصطفی تاجزاده چهار سال است که در قرنطینه و انفرادی به سر می‌برد. محسن میردامادی، محسن صفایی فراهانی، بهزاد نبوی، احمد زیدآبادی و...  در زندان به سر می‌برند. و حتی بسیاری از دانشجویان همین دانشگاه امیرکبیر هنوز در زندان و تبعید ناجوانمردانه به سر می‌برند. چطور آقای جلیلی فکر کرده می‌تواند در دانشگاه امیرکبیر سخنرانی  «عمومی»  بدون حاشیه داشته باشد، در حالی‌که مجید توکلی هنوز در زندان به سر می‌برد؟ 


۳-  این حرف‌ها در حالی زده می‌شود که هنوز زخم‌های سرکوب ۸۸ بر بدن خیلی از مردم باقی مانده است.  زخم‌هایی که از سوی همین آقایان و خانم‌ها پدید آمده و بر خلاف قانون اساسی که به مردم حق اعتراض صریح داده است، به سرکوب‌گری روی آوردند. بعید نیست که بسیاری از جوان‌ها و دانشجویان در دانشگاه امیرکبیر، اگر نه خودشان، دست‌کم یکی از نزدیکان‌شان زخم‌خورده‌ی سرکوب‌های ۸۸ باشد.


۴- چهار-پنج سال سرکوب و فحاشی دروغ  و نفرت‌پراکنی در تلویزیون و رسانه‌های عمومی کافی‌ست تا هرگاه اندکی فضا باز شود، سرکوب‌شده‌گان به فریاد آیند. این فریادها نتیجه‌ی بذری است که در این چند سال در دل و ذهن مردم کاشته شده و اگر تدبیری برای آن اندیشیده نشود، کار را به تقابلی جدی‌تر می‌کشاند. خوشبختانه جوانان امروز از گذشته درس‌ها گرفته‌اند و تعادل را هرجا که لازم باشد برقرار می‌کنند. یعنی اگر جایی فضا به خشونت کشیده شود، آنها هوشیاری به خرج می‌دهند و برخورد عاقلانه پیشه می‌کنند و هرجا هم که انفعال بی‌عملی پیش بیاید وارد عمل می‌شوند و شجاعت به خرج می‌دهند. در این زمینه به نظرم جوان‌های پس از ۸۸ از ما که تعادل را با انفعال اشتباه گرفته بودیم و جلوی متجاوز ایستادگی نمی‌کردیم، هوشیارتر و شجاع‌ترند. 


۵- وضعیت عادی نیست. اینطور نیست که همه چیز تا کنون آرام بوده و حالا یکهو عده‌ای پیدا شده‌اند که قاعده‌ی بازی را رعایت نمی‌کنند. شما آقایان و خانوم‌هایی که امروز دردتان گرفته است، خیلی وقت است که همه‌ی قاعده‌های زندگی مسالمت‌آمیز را شکسته‌اید و اکنون نباید انتظار داشته باشید مردم به این بی قائدگی پایبند باشند. بنابراین پاسخ پرسش اصلی در سرخط این یادداشت از نظر من «نه» است. قاعده خیلی وقت است که به هم خورده است و بخشی از مردم با اعتراض به دنبال بازسازیِ قاعده‌اند. قاعده‌ای که به «ایران برای همه‌ی ایرانیان» پایبند باشد.

***

من این چند خط را بیشتر برای جوان‌هایی نوشتم که امروز دانشجو‌یند و روزهای دهه‌های ۷۰ و ۸۰ را تجربه نکرده‌اند. 
همچنین تلاش می‌کنم تا باب گفتگوی انتقادی با جریان اقتدارگرا و محافظه‌کار (دست‌کم جوانان‌شان) را باز نگه دارم. چون در نهایت، وجودِ فضایی که بتوان حرف زد و گفتگو کرد بدون اینکه کسی عربده بکشد، پنجه بکس بکوبد، چوب و باطوم بزند و... نه تنها به سود همه‌ی ما، بلکه به سود آینده‌ی مملکت است. 

۱۳۹۲ خرداد ۱۸, شنبه

, , , , , ,

برجستگی‌های مناظره‌ی سوم


۱ - در این مناظره شکاف جدی بین «راست سنتی» و «راست نو» روشن‌تر شد. ولایتی و روحانی توانستند از جایگاه محافظه‌کارانه‌ی خود٬ راست نو را به شدت نقد کنند و در گوشه‌ی رینگ قرار دهند.

۲ - ولایتی در جایی از مناظره به شدت سیاست خارجی جلیلی را به نقد کشید. این حرکت وی دور از انتظار بود و نشان داد که حتی کسی هم که تا این حد به آیت‌الله خامنه‌ای نزدیک است٬ از دکترین حاکم بر سیاست خارجی کشور راضی نیست. درحالی که همه‌ی ما می‌دانیم که شیوه‌ای که جلیلی آن را اجرا می‌کند٬ حاصل نگاه خاص آیت‌الله خامنه‌ای به صحنه‌ی بین‌المللی‌ست. نگاهی که  رودررویی با دشمن را اجتناب ناپذیر می‌داند. در حالی که ولایتی عصبانیت و ناراضی‌بودن‌اش از خرابکاری در توافق هسته‌ای را به نمایش گذاشت و آن را «فلسفه‌بافی»هایی خواند که هزینه‌اش را مردم می‌پردازند.

۳- ولایتی یک شگفتی دیگر هم در این مناظره عرضه کرد که زیر سایه‌ی دیگر رویدادها قرار گرفت. آنجایی که به سخنان یک مقام ارشد «اجرایی» کشور در مراسم نماز جمعه اشاره کرد. سخنانی که به گفته‌ی ولایتی زیرآب توافق هسته‌ای با غرب را زده است. این شخص کسی جز احمدینژاد نمی‌تواند باشد و این مسئله پیچیدگی جریان هسته‌ای را نمایان‌تر می‌کند.

۴- به جز جلیلی٬ دیگر نامزدها به شدت سیاست‌های حاکم بر عرصه‌ی داخلی و روابط خارجی کشور را زیر سوال بردند و نقد کردند. اما بر کسی پوشیده نیست که این سیاست‌ها دست‌آور دکترین سیاسی آیت‌الله خامنه‌ای‌ست. به نظر می‌رسد خود رهبر نظام هم انتظار نداشت  که نامزدهای فیلترشده‌اش اینگونه نقد‌اش کنند. اما همگی نامزدها از نقد آن پرهیز نمی‌کردند. اینجاست که می‌توانیم علت حضور کسانی همچون رضایی و غرضی – که شانسی برای برد ندارند – را بفهمیم. آنها فقط برای نقد و اعتراض آمده‌آند.

۵- قالیباف نشان داد که در حوزه‌ی سیاست (چه داخلی و چه خارجی) هیچ حرف و ایده و مهارتی ندارد. بلکه می‌تواند با کمال میل این حوزه‌ها را به آیت‌الله خامنه‌ای تقدیم کند. هرچند که در دوسال گذشته رهبر حکومت تلاش کرده بود با اقدام‌های غیرقانونی این حوزه‌ها را از چنگ رییس دولت در بیاورد که البته با مقاومت سرسختانه‌ی احمدینژاد روبرو شده بود. اما به نظر می‌رسد قالیباف نه تنها مقاومت نخواهد کرد٬ بلکه در این روند پیش‌قدم خواهد شد.

۶- قالیباف ناپختگی و ناتوانی خود در رودررویی سیاسی را به نمایش گذاشت. او از یک سوراخ دو بار گزیده شد. یکی آنجا که چند روز پیش در محفلی از بسیجیان به فاجعه‌ی کوی دانشگاه پرداخت که ارمغانی به جز برچسب «چوب زن» برایش نداشت. و دیگر آنجایی که در حرکتی ناشیانه دوباره در مناظره‌ی سوم این مسئله را باز کرد که با رکب حرفه‌ای روحانی روبرو شد. این در حالی‌ست که از ابتدای این رقابت‌ها٬ کسی از وی انتظار نداشت که به آن جریان بپردازد. اما حاج باقر دوبار در دام کوی دانشگاه گرفتار شد.

۷- اقدام روحانی در به نقد کشیدن نگاه یکجانبه به «ولایت فقیه» اقدامی جسورانه بود و دغدغه‌ها و البته توانمندی‌های راست سنتی را به نمایش گذاشت. این درحالی‌ست که در سال‌های اخیر و بویژه پس از سال ۱۳۸۸ کسی مگر برای چاپلوسی و تملق از تریبون‌های رسمی از ولایت فقیه صحبت نکرده بود. اما حسن روحانی این خط قرمز را رد کرد و ولایت فقیه را در برابر رای مردم قرار داد و تلاش کرد از آن تقدس‌زدایی کند. البته او زیرکانه این نکته را در آخرین بخش مناظره مطرح کرد تا فرصتی برای نامزدهای اقتدارگرا باقی نماند. بویژه انتظار می‌رفت حداد عادل و جلیلی در برابر این حرکت سکوت نکنند. اما به نظر می‌رسد که آنها دیگر قافیه را باخته بودند.

۸- روحانی نشان داد که به لطف حضور طولانی در نهادهای عالی و امنیتی کشور – همچون شورای عالی امنیت ملی و مجمع تشخیص مصلحت نظام - از ظرفیت‌های مناسبی برای رودررویی سیاسی با جناح نظامی-امنیتی-اقتصادی برخوردار است. وی این توانمندی را در جای‌جای مناظره به نمایش گذاشت؛ چه آنجایی که به قالیباف رکب زد٬ چه آنجایی که رضایی را غافلگیر کرد و چه در طول مجادله‌اش با جلیلی. مدیریت طولانی در یک نهاد راهبردی-امنیتی همچون شورای عالی امنیت ملی برای او این فرصت را فراهم آورده است که از رابطه‌ها و ابزارهایی که به این واسطه بدست آورده‌ است را دستکم به عنوان یک سپر محافظتی برای خود بکار گیرد. به همین دلیل در طول مناظره هرجا که با حمله‌ای روبرو می‌شد به قول خودش گوشه‌ای از رازهایی که در دل (و البته در جیب) داشت به عنوان ابزار ضدحمله بر رقیبان خرج می‌کرد و یا دست‌کم ترسِ بکارگیری این سلاح علیه رقیبان را به عنوان یک سلاح بالقوه زنده نگه می‌داشت.

در مجموع به نظر می‌رسد که روحانی افزون بر ظرفیت‌های فردی‌ای که دارد٬ می‌تواند به لطف حمایت چهره‌های شاخص راست سنتی همچون هاشمی و ناطق نوری و به میانجی آنان٬ برخی از مراجع تقلید و روحانیت سنتی٬ و همچین به لطف ائتلاف با عارف٬ بواسطه‌ی خاتمی و برخی از نیروهای اصلاح‌طلب و بخشی از بدنه‌ی جنبش سبز٬ می‌تواند یک ائتلاف ضداقتدارگرایان و فاشیست‌های حاکم را نمایندگی کند و در صورت پیروزی٬ در برابر توطئه‌های آنان مقاومت کند.
در اینباره دوباره خواهم نوشت.


پ.ن: واژه‌ي «برجستگی» را بجای «هایلایت» بکار بردم و به نظرم جایگزین مناسبی‌ست.

۱۳۹۲ خرداد ۱۱, شنبه

, , , , , , , , , ,

مناظره نبود؛ نامزدها را بازجوییِ تحقیرآمیز کردند


صحنه چیزی نبود جز گسترشِ منطقِ بازجویی٬ جلوی دوربین تلویزیون. از این عریان‌تر نمی‌شد.
نامزدهایی که به قول عارف٬ رییس‌جمهورهای بالقوه‌ی کشور هستند را به خط کردند و از آنها درباره‌ی چیزهایی که در پس ذهن‌شان می‌گذرد پرسیدند. مگر در بازجویی غیر از این می‌کنند؟ از تو می‌خواهد که  درباره‌ی خصوصی‌ترین چیزهایت حرف بزنی. از تو می‌خواهند نظرت را درباره‌ی تک تک نزدیکانت بنویسی. اعتقادادهایت را با آقای بازجو درمیان بگذاری و برایش توضیح بدهی که چرا اینطوری یا آنطوری فکر می‌کنی. مجری (بازجو) حتی پاسخ‌هایی که باید بدهی را هم تعیین می‌کند و وقتی کسی از او می‌پرسد که چرا این‌ها را می‌پرسی٬ با اعتماد به نفس مثال زدنی‌اش پاسخ می‌دهد: ما می‌دانیم این پرسش‌‌ها و پاسخ‌ها درست هستند. این‌ها طراحی شده‌اند و شما باید به آنها پاسخ بدهید. بازجو هم البته کاری شبیه همین می‌کند. هنگامی که چیزی می‌پرسد٬ به تو مجال پاسخ‌گویی نمی‌دهد. بلکه بلافاصله پاسخ خودش را در برابرت می‌گذارد و از تو می‌خواهد موضعت را در برابر آن روشن کنی. خب در مناظره‌ی دیروز هم همین رخ داد. وای بر ما.
کامل کننده‌ی این سیرک٬ آن آقایی بود که بی‌سر و صدا بغل‌دست آقای بازجو (مجری) نشسته بود. گفتند که او نماینده‌ی بزرگترهاست که بر همه چیز نظارت می‌کند؛ حتی بر آقای مجری (بازجو). شاید بعضی‌ها در بازجوهاشان به این تجربه برخورده‌اند که شاهد یا متوجه حضور کسی باشند که در ظاهر هیچ نقشی در بازجویی (مناظره) ندارد. نه حرفی می‌زند٬ نه واکنشی نشان می‌دهد و نه تو می‌دانی که اصلن این آدم کیست؟ اما ترس حضورش همیشه بر صحنه‌ی مناظره (بازجویی) سایه انداخته است.
 این است نتیجه‌ی حاکم شدن نیروهای اطلاعاتی و امنیتی بر مملکت.

اما نکته‌ی جالب - و البته تلخ- را می‌توان آنجا دید که سیرک به جاهای حساس‌اش می‌رسد. آنجایی که بازجوی مسابقه‌ی هفته کارت‌هایش را  درمی‌آورد و آزمونِ با گزینه‌های محدود را می‌آغازد. آنجایی که محمدرضا عارف برمی‌آشوبد و مجری را به پرسش می‌گیرد. آنجاست که می‌توانیم دیگر نامزدها را بهتر بفهمیم. عارف با صحنه ناآشناست. گویا کمتر در چنین شرایط ذلت‌باری قرار گرفته است و تاب تحملش را ندارد. برمی‌آشوبد. رضایی کمی همراهی‌اش می‌کند و روحانی هم با غلظت کمتری همین کار را می‌کند. پرسش اصلی این نیست که چرا آنها چنین کردند. چرا که هرکس که نفسی سالم و عزیز داشته باشد غیر از این نمی‌کند. پرسش آنجاست که چرا دیگران واکنشی نشان ندادند؟

از نظر من به این دلیل که آنها در طول زندگی‌ سیاسی‌شان بارها و بارها در چنین موقعیتی قرار گرفته‌اند و «آموخته» شده‌اند و هرکدام‌شان از پیش تاکتیک‌های روبرو شدن با موقعیت «ذلت و خفت و خواری» را بلد هستند. حداد و ولایتی که ککشان هم نگزیده است و قالیباف هم خودش را کاملن به نفهمی زده است. جلیلی هم که در حال «مقاومت» در برابر توسری‌ای است که گویا راه حل کنار آمدن با آن را خوب بلد است. بنده خدا غرضی هم که از بیخ بی‌حس است. فقط آن سه تا هستند که کمی دردشان آمده است.

اگر یک پاره خط بکشیم و نامزدهای تحقیر شده را روی آن پچینیم٬ به نتیجه‌ی شگفت‌انگیزی برمی‌خوریم. از راست اگر شروع کنیم اینطور می‌شود.
 ۱- حداد و ولایتی: از یک نسل هستند و نزدیک‌ترین کاندیدها به آیت‌الله خامنه‌ای‌ می‌باشند.
 ۲- قالیباف و جلیلی: آنها هم از یک نسل هستند و البته مدت‌هاست که در ربودن گوی تملق و چاپلوسی از آیت‌الله خامنه‌ای باهم رقابت می‌کنند.
 ۳- غرضی: از محافظه‌کارانِ کهنه‌کار که پیر جمع است. او در زمان دیگری زندگی می‌کند و البته در درگاه آیت‌الله خامنه‌ای جزو مقربان است.
 ۴- رضایی: هم‌نسل قالیباف و جلیلی٬ اما از سال ۷۶ که از فرماندهی سپاه کناره گرفتانده شد٬ فاصله‌اش با آیت‌الله خامنه‌ای بیشتر و بیشتر شد.
 ۵- روحانی که: از ابتدا در کنار هاشمی رفسنجانی بال و پر گرفته است و بواسطه‌ی پست‌هایی حساسی که داشته است٬ کمتر رابطه‌ی شخصی با آیت‌الله خامنه‌ای داشته و بیشتر در چهارچوب بوروکراتیک با وی در ارتباط بوده است.
 و ۶- عارف: که هیچ صنمی با آیت‌الله خامنه‌ای نداشته و حتی کمترین رابطه‌ و نزدیکی‌ها را با بیت و دربار رهبر ایران داشته است. حتی رابطه‌های دور خانوادگی هم باعث نشده است که نزدیکی سامانمندی با وی پیدا کند و به درگاهش راه پیدا کند.
 حالا می‌توانیم بگوییم که هرچه آن هشت نفر٬ به مرکز هسته‌ی قدرتِ حاکمیت نزدیک‌تر بودند٬ انقیاد یافته‌تر٬ خوگرفته‌تر و آشناتر با این صحنه برخورد کردند و برعکس٬ هرچه از آن هسته دورتر بودند٬ معترض‌تر٬ برآشفته‌تر و ناآشناتر نشان دادند. به همین دلیل بود که حداد و ولایتی تقریبن هیچ تغییری پیش و پس از آغاز رسمیِ بازجویی نداشتند٬ قالیباف و جلیلی هرکدام به سرعت با ماجرا خو گرفتند. رضایی و روحانی هم اعتراض‌های رقیقی کردند و عارف که تهِ پاره‌خط جا‌ می‌گیرد٬ برآشفت.

بی‌شک در آینده‌ای نه چندان دور در برگ‌های تاریخ خواهند نوشت که روزگاری در ایران٬ نامزدهای ریاست‌جمهوری را به خط کردند و از آنها آزمون تستی گرفتند و ازشان خواستند تا نظر شخصی‌شان درباره‌ی عکس‌هایی بی‌ربط را به زبان آورند. بی‌شک این صحنه‌ها در کنار دادگاه‌های استالینیستی در تاریخ نام‌برده خواهد شد و پژوهش‌گران درباره‌‌اش برگ‌ها خواهند نوشت. اما به همان میزان که روس‌ها خشن هستند و ایرانی‌ها لطیف٬ شکل و ریختِ دادگاه‌های ایرانی پیچیده‌تر٬ شاعرانه‌تر و صد البته به‌روز و مدرن‌تر بود.
وای بر ما.

*بازیِ تلخ و طنز تاریخ است که این رخداد با سالمرگ هاله سحابی هم‌زمان می‌شود. هم‌او که مینو مرتاضی در پای پیکرش با چشم گریان می‌گفت: ما سنگ می‌شیم... زنهای بی‌خاطره... بی‌حافظه... بی‌آرزو... ما سنگ می‌شیم... سنگ می‌شیم

۱۳۹۲ خرداد ۵, یکشنبه

, , , , , ,

باور نکنیم! جلیلی رییس‌جمهور نمی‌شود

سید محمد خاتمی در آخرین ۱۶ آذر معروفی که در دانشگاه حضور پیدا کرد٬ خطاب به دانشجویان گفت: «بعد از بنده کسانی خواهند آمد که عمل خواهند کرد و شما نتیجه‌ی عمل آنها را خواهید دید.»

 اگر برگردیم به آن روزها٬ یادمان می‌آید که خاتمی به «بی‌عملی» متهم می‌شد. در همان جلسه هم شعارهایی با همین مضمون در سالن داده شد (معلوم نیست از طرف دانشجویان دموکراسی‌خواه یا دانشجوهای اقتدارگرایی که عضو بسیج بودند). جدا از اینکه این اتهام درست باشد یا نه٬ این پاسخی بود که خاتمی به آن شعارها داد که البته با طعنه همراه بود. پشت این حرف این بود که: «من خواهم رفت و بعد از من کسی بدتر خواهد آمد که با «عمل‌گرایی»اش شما را تحت فشار قرار خواهد گذاشت.»

خیلی‌ها بعدها گفتند که خاتمی چه خوب آینده را پیش‌بینی کرد! اما من می‌خواهم با تمام احترامی و علاقه‌ای که نسبت به سید محمد خاتمی دارم بگویم که خاتمی «پیش‌بینی» نکرد٬ بلکه او با این سخن‌اش٬ حضور کسی مثل احمدینژا را «محقق» کرد. بله! خاتمی و همه‌ی کسانی که چنین حرف‌هایی را می‌زدند یا باور می‌کردند٬ نخستین کسانی بودند که زمینه‌ی «بدتر» شدن وضعیت را فراهم می‌نمودند. چرا؟ الان می‌گویم.
در واقع هنگامیکه این ایده‌ی «کسی بدتر از خاتمی خواهد آمد» در ذهن‌های ما جا گرفت٬  ناخودآگاه تمام راهبردهای ما بر همین مبنا تنظیم شد. وگرنه اگر اطمینان داشتیم که «مـا» قرار است جایگزین پس از خاتمی را انتخاب و تعیین کنیم٬ چرا مثلن با نامزدهایی همچون معین و کروبی (که البته کروبی ۸۴ با کروبی ۸۸ متفاوت بود) به عرصه آمدیم؟ چرا نتوانستیم کسانی مثل مهرعلیزاده را کنترل کنیم تا بیش از یک میلیون (دو برابر اختلاف کروبی و احمدینژاد) را هدر ندهد و چرا نتوانستیم روی حضور بی‌موقع هاشمی (که دلیل اصلی آمدن کروبی هم بود) تاثیر بگذاریم. به نظر می‌رسد که ما از پیش میدان را وا داده بویدم و برای همین تلاش‌هایمان معطوف به برنده شدن نبود. وگرنه بعد از تایید صلاحیت معین با حکم حکومتی٬ همه‌ی «اصلاح‌طلبان پیشرو» فهمیدند که اگر قرار بود همچین اتفاقی بیافتد٬ پس ای کاش ما کسانی مثل محمدرضا خاتمی یا صفایی‌فراهانی را به عنوان نامزد معرفی می‌کردیم.

در این چند روزی که بحث‌های مربوط به انتخابات ریاست جمهوری داغ شده است٬ چه در مقاله‌ها و یادداشت‌های سیاست‌ورزان حرفه‌ای٬ چه در گزارک‌ها (استاتوس) یا یادداشت‌هایی که مردم عادی در شبکه‌های اجتماعی می‌گذارند٬ و چه در گپ‌های خودمانی که بین خودمان در کوچه و خیابان و مهمانی مطرح می‌شود٬ می‌بینیم و می‌شنویم طوری بحث می‌شود که انگار جلیلی از پیش رییس جمهور است. حتی اگر بخواهیم نقدش بکنیم٬ او را در تصویری پس از انتخابات و هنگامی که رییس‌جمهور شده است نقد می‌کنیم. مثلن می‌گوییم: «ای وای! حالا که قراره این رییس جمهور بشه٬ پس فلان جنس گرون می‌شه٬ یا «اگه این رییس جمهور بشه پس کاترین اشتون با کی مذاکره کنه؟ :) » یا مثلن اینکه: «هشت سال را با احمدینژاد تلف کردیم٬ حالا باید هشت سال این یکی را هم تحمل کنیم.» یا حتی همین مقایسه‌های پرتعداد جلیلی با احمدینژاد نشان می‌دهد که ما از پیش او را در ذهنمان به عنوان رییس جمهور آینده‌ پذیرفته‌ایم. در حالیکه نباید اینطور باشد و اینطور هم نیست.

 آنطور که من ماجرا را می‌بینم٬ چه در سطح حاکمان (صاحبان قدرت حکومتی) و چه در سطح جامعه (صاحبان قدرت اجتماعی) با توجه به همین شیبی که رخداد‌ها رقم می‌خورد٬ نه تنها جلیلی رییس‌جمهور نخواهد شد٬ بلکه کاترین اشتون را هم از دست خواهد داد و از این جهت که پرونده‌ی شکست‌خورده‌ و و پرهزینه‌ای داشته است٬ مذاکره‌کننده‌ی بعدیِ هسته‌ای کسی به جز او خواهد بود. مگر اینکه ما با «نا امیدی» و ژست‌های «من می‌دونم٬ من می‌دونم»های خودمان زمینه‌ی ذهنی و پس از آن زمینه‌ی مادی روی کار آمدن جلیلی یا کسی مثل وی را فراهم کنیم.
پس خودمان تولیدکننده و پخش‌کننده‌ی این باور نباشیم. اگر ما باور نکنیم٬ او رییس جمهور نخواهد شد.