امروز پس از گذشت ۴ سال از رخداد ۲۵ بهمن ۱۳۸۹ باید از خودمان بپرسیم اهمیت این اتفاق، یعنی حضور مردم در خیابان پس از یک سال سکوت و ابهام، چه بود؟
در این مجموعه یادداشت میخواهم تأثیر رخداد ۲۵ بهمن را در سه سطح بررسی کنم.
۱- در سطح مردمی و کنشگران جنبش سبز،
نباید فراموش کنیم که پس از ماجرای اسب تروای بهمن ۱۳۸۸، بسیاری از هواداران جنبش سبز با ابهامهای بسیاری در مورد چگونگیِ ادامهی جنبش روبرو شدیم. اینکه آیا دیگر جنبشی وجود دارد یا نه. بویژه پس از لغو راهپیمایی اولین سالگرد انتخابات ۸۸ توسط موسوی و کروبی، به این علت که حاکمیت به صورت علنی و هم به صورت خصوصی تهدید به کشتار مردم کرده بود، این تردیدها بیشتر شد. آهسته آهسته ابتکار عملی که تا آن زمان در دستان جنبش سبز بود ناپدید شده بود. همه می پرسیدیم آیا هنوز «ما»ی سبز وجود دارد یا نه؟ آیا هویت جدیدی که در فضای سیاسی و اجتماعی ایران بوجود آمده و رسمیت یافته بود، از بین رفته و تمام امیدهایی که با آن ایجاد شده بودند، رنگ باخته؟
یک سال با این ابهام ها و بیم ها سپری شد تا اینکه نوبت به ۲۵ خرداد رسید و آنچه که میدانم میدانید رخ داد. نتیجهی آن رخداد این بود که اعتماد به نفس از دست رفته، با قدرت و ظرفیت بسیار بیشتری بازگشت و خط بطلانی بر ابهامهای درونی و القاهای بیرونی کشید.
۲۵ بهمن مانند پایانِ دوران کوتاه غیبت والدین برای کودک بود. بسیاری از روانشاسان باور دارند که تکرارِ روندِ غیبت و بازگشت والدین نقش تعیین کنندهای در تقویت اعتماد به نفس و همچنین اعتماد اجتماعی دارد. در پژوهشی روانشناختی در همین زمینه که آنتونی گیدنز در کتاب «تجدد و تشخص» به آن اشاره میکند، رابطه مستقیم این پدیده با توسعهی اعتماد در فرد مورد بررسی قرار می گیرد و تاثیر آن در اعتماد به نفس فردی و اعتماد در عرصهی اجتماعی را نشان میدهد. بدین صورت که آن دسته از افراد که در دوران کودکیشان چرخهی حضور و عدم حضور والدین را به صورت مداوم تجربه کردهاند، در جوانی و بزرگسالی به افرادی با اعتماد به نفس بیشتر تبدیل می شوند. همچنین اعتماد اجتماعی آنها نیز تقویت میگردد. زیرا آنها با مشاهدهی مداومِ حضور و غیب والدین، بدین نکته پی میبرند که اجسام و پدیدهها حتی اگر خارج از محدودهی دید ما باشند و ما آنها را نبینیم، اما بازهم وجود دارند. پس از اگر پدر و مادر من غایب هستند، می دانم که آنها نابود نشدهاند و به زودی بازخواهند گشت. و یا اینکه اگر اسباب بازیام را از من بگیرند، مضطرب نمی شوم، چون میدانم که چند ساعت بعد یا شاید فردا یا پسفردا دوباره آن را خواهم دید. چنین افرادی همانطور که اشاره کردم، در بزرگسالی آدم های با اعتماد به نفس میشوند و در موقعیتهای اجتماعی هم موفقتر از آب در می آیند.
اگر ۲۵ بهمن رخ نمی داد، و یا اینکه در همان دورهی زمانی اتفاقی مشابه به وقوع نمیپیوست، سبزها به این باور قطعی میرسیدند که همه چیز پایان یافته و دیگر از «ما»یی که قرار است جنبشی برای تغییر باشد خبری نیست. اما حضور قدرتمند و غیرمنتظرهی مردم در کنار هم، همان نقشی را بازی کرد که بازگشت پدر و مادر در پایان یک روز غیبت برای کودک دارد. ما فهمیدیم که اگر حتی مدتها از صحنهی عمومی غایب باشیم، اما نابود نشدهایم، بلکه به زودی به صحنه برخواهیم گشت. ما مطمئن شدیم که این «ما» وجود و حضور واقعی دارد، هرچند که شاید مدتها نتوانیم آن را ببینیم و لمس کنیم. ما فهمیدیم که هر از چندگاهی میتوانیم با نشانههایی هرچند کوچک، حضور آن «ما»ی بزرگ را دریابیم. با راهپیمایی سکوت، با کمک به زلزلهزدهگان، با اهدای خون، با آب بازی، با بردن اسکار، و با حضور اعتراضی در فلان انتخابات و فلان موسم سیاسی.
به همین جهت، فداکاری و موقعیت شناسی بینظیر میرحسین موسوی و مهدی کروبی نقشی بس مهم در زنده نگه داشتن این سرمایهی بزرگ اجتماعی و ملی دارد؛ همچنین فداکاری آن افرادی که دانسته و آگاهانه دست به خطر زدند. هرگز آخرین نوشتهی محمد مختاری در فیسبوکاش را فراموش نمیکنیم. یادداشت و وصیتی که نه یک واکنش هیجانی، بلکه نشان دهندهی استقبالِ آگاهانه و فداکارانه از خطر بود. (همینطور بسیاری دیگر از دوستانمان.) هرگز نوشتهی فیسبوکی آن دختر آشنا را در شب ۲۵ بهمن فراموش نمیکنم : «من پارچهی سبزم را به دست محکم میکنم، و او اسلحهاش را آماده میکند. دیدار به فردا.» آنها میدانستند و میدانند که برای زنده نگهداشتنِ امید به تغییر و پیشرفت، باید شجاع بود کرد. باید فداکاری کرد تا راه سبز امید و اصلاح زنده بماند.
۲۵ بهمن ناجی امیدهای بخش زیادی مردم برای تغییر در چهارچوب حرکتی مستقل و متکی بر ارادهی مردم بود. اتفاقی که چشمانداز ایجاد تغییرات سیاسی با تکیه بر ارادهی مردم را همچنان زنده نگه داشت. اگر ما امروز از جنبش سبز و حتی اصلاحات حرف می زنیم، باید بدانیم که بدون ۲۵ نمیتوانستیم حتی به چنین راهبردهایی فکر کنیم. بدون ۲۵ بهمن همه چیز تمام میشد. دیگر نیروی اجتماعی و مردمیای برای اعمال تغییر و اصلاح وجود نمیداشت. دیگر امیدی به چنین راهی نبود و نمادهای اصلی این راه، از جمله موسوی و کروبی و خاتمی و... ، هرچند که در تاریخ ایران به عنوان سیاستمدارانی خوشنام باقی میماندند، اما اعتبار سیاسی خود را از دست میدادند؛ و در نتیجه، اگر ۲۵ بهمن رخ نمیداد، امروز بیش از هر زمانی امیدها به نیروهایی وابسته و غیردموکراتیک دوخته میشد.
0 دیدگاه:
ارسال یک نظر