* این متن ویراستهی گفتگوییست که امروز با جمعی از دوستان داشتم.
گاهی
در جمعی قرار میگیریم که بعضی از فعالان سیاسی درحال بیان موضعهای خود
هستند. این جمع میتواند در یک اتاق یا در یک گروه اینترنتی باشد. با تعجب
بعضی وقتها حس میکنیم که گوینده هرچند که دارد در آن جمع صحبت میکند،
اما حاضران در آن جمع را مورد خطاب قرار نمیدهد. مخاطب او کس دیگریست و
روی سخناش در عمل با ما حاضران نیست.
- حضورِ یک موجودِ غایب
از
رخدادهای پس از کودتای ۲۸ مرداد تا همین امروز این وضعیت در میان
سیاستورزان ما کم و بیش دیده میشود. اما من میخواهم به دوران پس از
خرداد ۸۸ صحبت کنم. در این دوران بسیار پیش آمده که من با دوستی همنشین
بشوم که هرچند دارد با من گفتوگو میکند، اما روی سخناش با «آقای نظام»
است. جالبتر این است که این مسئله به چپ و راست یا محافظهکار و رادیکال
خلاصه نمیشود. در میان همهی نیروهای سیاسی دوستی پیدا میشود که که گفتار
و گفتمانی اینچنین دارد. در واقع «او در میان جمع و ذهن و دلش جای
دیگریست». او دارد مواضعش را با «نظام» مشخص میکند، حتی وقتی که در ظاهر
در حال گفتوگو با ما است. در این ادبیات، «نظام» به شکل یک نیروی عظیم و همواره-حاضر
درآمده که آدم باید مدام با آن روبرو شود. یک چیزی مثل «بیگ برادر» که
غربیها میگویند، نیرویی که همواره در حال پاییدن و نظاره کردن ماست. یک
«غایبِ همیشهحاضر».از آن بدتر، وقتیست که این نیروی همواره-حاضر در ذهن
ما نفوذ میکند و حضور دائمی دارد.
چند
روز پیش بود که در جعی از دوستان به گفتوگو نشستیم و خب بحث به سیاست هم
کشیده شد. دیدم بسیاری از بزرگان فقط و فقط دربارهی آن موجود عظیمِ همیشه
حاضر حرف میزنند. نه فقط دربارهی آن، بلکه گویی دارند با او گفتوگو
میکنند. انگار ما حاضران غایبیم و اویِ غایبِ تنها حاضر این جمع است.
او،
یعنی دوستِ فعال سیاسی و مبارز ما، خودآگاه یا ناخودآگاه تمام پیشفرضهای
چیزی که به آن «نظام» میگوید را پذیرفته و تمام تحلیلاش روی همین نکته
متمرکز است. در ذهن او، میدان بازی را نظام از پیش مشخص و نیروها را به
برانداز/نابرانداز تقسیم کرده است. ما هم باید در همین تقسیمبندی بازی
کنیم و شکل دیگری از مرزبندی در ذهن او نمیگنجد. یا اگر هم میگنجد، مهم
نیست. نظام بزرگتر از آن است که بخواهیم با قواعد و اصول خودمان عمل کنیم و
تن به چیدمان او ندهیم. متغیر مستقل «نظام» است. باید هوای راس نظام را
داشت و از بدنهی تندروی نظام حذر کرد و به بخش عاقل آن نزدیک شد و... .
- حرفِ امروز ما چیست؟
البته همهی اینها در جای خود بد نیستند. اما وقتی پایهی یک راهبرد قرار میگیرند «خطرناک» میشوند.
امروز
اما این روایت در قالب «چانهزنی» یا گفتوگو با حاکمیت راهبرهایی بر همین
مبنا عرضه میکند. بگذریم از اینکه آیا «برادر بزرگه» یا همان «آقای نظام»
اصلن اهل گفتوگو هست، یا اگر هم است، با فلانی و پای گفتوگو مینشیند یا
نه! ما در اوایل دههی ۸۰ شاکی بودیم که چرا به ما میگویند اصلاحطلب
حکومتی. نیرویی که هم سطح تحلیل و هم محور راهبردیاش هردو در «نظام» خلاصه
میشوند، حکومتیست دیگر. البته حکومتی بودن در ذات خود بد نیست. اما
حاکمیتی که عیله مردم و منافع همهی ایرانیان باشد، و این را به تجربه ثابت
کرده باشد، به معنای کامل کلمه «بد» است. حاکمیت فعلی هم خودش از این
واقعیت به خوبی خبر دارد و بلافاصله مرزبندی برانداز/برنیانداز را جلوی پای
ما میگذارد. درحالیکه حرف ما چیز دیگریست. ما میخواهیم عدالت در کشور
برقرار باشد. میخواهیم آزادیهای قانونی وجود داشته باشد و قانون عادلانه
بر همه حاکم باشد. میخواهیم مردم حق تعیین سرنوشت داشته باشند. میخواهیم
همان حرفها و وعدههای امام در فرانسه و بهشت زهرا عملی شود. همین.
مرزبندی ما را این اصول تشکیل میدهند.
- تجربهی انتخابات ۸۴
اگر دقت کنید میبینید که خاتمی هم همین حرفها زد که به دل مردم نشست. میرحسین هم همینها را گفت و مورد استقبال بخش زیادی از مردم، چه پیش و چه پس از انتخابات ۸۸،قرار گرفت. مطهری هم امروز همین حرفها را میزند. حتی احمدینژاد هم سال ۸۴ با همین ژست جلو آمد.
در
یک انتخابات پرشور و آزاد و عادلانه ، مردمِ رایدهنده تکلیف برنده را
روشن میکنند. و وقتی ما طرفِ سخنمان مردم نباشند، آنها بیکار نیستند که
به ما، یعنی نیروی سیاسیای که با آنها حرف نمیزند و به آنها فکر نمیکند،
رای بدهند! نمونهی اعلای این تجربه را میتوانیم در تجربهی انتخابات ۸۴
ببینیم. البته الان پس از ۹ سال همه میدانند که ما یک جای کار خطا کردیم.
اما خطایمان چه بود؟ چه کردیم که اکثریت مردم اصلن پای صندوق
نیامدند و آنهایی هم که آمدند، در دور دوم، به نامزدی که ما از وی حمایت
میکردیم رای ندادند؟
خطا این بود که از یک زمان به بعد، مردم در گفتار و گفتمان ما غایب بودند. حالا دوستانی امروز پرچمی را میخواهند بالا ببرند و گفتمانی را جا بیاندازند که همان ویژگیهای شکستخورده را دارد. برای همین میگویم خطرناک است، اما برای خود این دوستان.
- مسجدهای خالی، حزبهای بیمخاطب
نگاه خوشبینانهی من این است که این گفتمان به جایی میرسد که دفتر و دستک فراوان خواهد داشت و حتی بیشتر از اینها از رادیو و تلویزیون و نشریه بهره خواهد برد، اما مخاطبی نخواهد داشت. یک چیزی در مایههای مسجدهای امروزی که خیلی شیک و پیکاند، اما مشتری ندارند. چون این مسجدها دیگر از کارکرد مسجد خارج شدهاند. مسجدی که قرار بود سرپنهاه مومنان باشد، امروز به پایگاه حاکمان تبدیل شده. پس عجیب نیست که خالی بماند. برخی از حزبها هم همین هستند. حزبی که قرار بود صدای مردم باشد، به کارگزاران حاکمیت تبدیل میشود و سخنرانیاش با سالن خالی برگزار میشود.
چرا مردم باید به صدایی گوش بدهند که با آنها سخن نمیگوید !؟
0 دیدگاه:
ارسال یک نظر